کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲۴۹ مطلب توسط «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

۲۸
بهمن

در دو روز و یک شب ما باز هم با یک ساختار کلاسیک به نسبت مناسب روبه‌رو هستیم. به نظرم می‌توانیم این فیلم را در تقسیم‌بندی ژانر جزو «پیرنگ بلوغ» بدانیم اما بلوغ فقط برای شخصیت اصلی یعنی ساندرا با بازی بسیار خوب ماریون کوتیار؛ بقیه‌ی کارگران به نظر در یک شرایط احساسی، با بازی‌های معمولی و گاه با دلسوزی رای به ماندن ساندرا می‌دهند.

آنچه که سبب ایجاد حس همذات‌پنداری مخاطب با ساندرا می‌شود، ترس از دست دادن شغل و در نگاهی عمیق‌تر، ترس از دست دادن چیزی است که امکان جنگیدن برای آن وجود دارد.

ساندرا به یک بلوغ فکری می‌رسد، آن هم فقط به‌خاطر اینکه مطمئن می‌شود نهایت تلاش خودش را برای از دست ندادن شغلش انجام داده است و حتی در این لحظه راضی به اخراج یک کارگر دیگر به جای خودش نمی‌شود.

دو روز و یک شب

  • سید مهدی موسوی
۱۹
بهمن

رئیس ساعت سه بعدازظهر روز جمعه بعد از یک تلاش کوتاه نافرجام برای باز کردن درِ دفتر، تماس می‌گیرد و می‌گوید: «قفل در رو عوض کردی؟» می‌گویم نه و از او می‌خواهم تا با دقت بیشتری در را باز کند. به 5 دقیقه نرسیده که دوباره زنگ می‌زند و این بار با صلابت بیشتری می‌گوید: «پسورد اینترنت چی بود؟ چرا اینترنت قطعه؟» هنوز تلفن را زمین نگذاشته‌ام که دوباره تماس می‌گیرد و این بار سعی می‌کند خودش را مهربان‌تر نشان دهد: «با دکتر [...] تماس بگیر و بگو چرا نیومدی دفتر». می‌خواهم بگویم «رفیق شماست، شما باهاش قرار گذاشتی» اما توان گفتن این جمله را ندارم. می‌دانم تماس بعدی را که بگیرد، خودم هم باید روز جمعه‌ای، زن و بچه را رها کنم و در نقش یک کارمند وظیفه‌شناس در اداره به کارهای عقب‌افتاده رسیدگی کنم.

چند روز پیش فیلم آپارتمان ساخته‌ی بیلی وایلدر را می‌دیدم. (اکران در سال 1960 میلادی) طنز تلخی که نه تنها قدیمی نشده است بلکه نمونه‌های آن را با کمی دستکاری در اصل داستان می‌توانیم حتی در همکاران نزدیک خودمان هم مشاهده کنیم! عده‌ای که دوست دارند ره صد ساله را یک شبه طی کنند و با انواع ترفندهای حلال! و حرام خودشان را به رده‌ای بالاتر و حقوقی بالاتر برسانند.

آپارتمان

«آپارتمان» ـ که به اعتقاد اکثر منتقدان قوی‌ترین ساخته‌ی بیلی وایلدر است ـ از یک ساختار کلاسیک در فیلمنامه برخوردار است. خصوصیات طرح کلاسیک که ما آن را شاه‌پیرنگ می‌نامیم به خوبی توسط کارگردان در فیلم به کار گرفته شده‌اند. یعنی روابط علت و معلولی به خوبی توضیح داده می‌شوند، فیلم پایان بسته دارد، زمان خطی است، کشمکش بیرونی وجود دارد، قهرمان منفرد و فعال است و ما با یک واقعیت یکپارچه طرف هستیم. (برای مطالعه‌ی بیشتر به بخش دوم کارگاه فیلمنامه و داستان سینماکات مراجعه کنید)

هر چند امروزه زمان خطی از سوی خیلی از نویسندگان ـ چه در فیلمنامه و چه در رمان ـ کنار گذاشته می‌شود و همه متفق‌ القول! به سراغ زمان غیر خطی، پایان باز، کشمکش‌های درونی و... می‌روند اما وایلدر اثری ساخته است که در این ساختار کلاسیک به خوبی به نقطه‌ی اوج برسد و ما را بیش از دو ساعت در کنار خودش نگه دارد.

جک لمون در نقش سی سی باکستر دچار کشمکش نه چندان ساده‌ای می‌شود؛ از یک سو با شروع فیلم همواره به دنبال ارتقای رتبه‌ی شغلی خود است و در این راه با اجاره دادن آپارتمان به همکاران بالاتر از خودش برای خوشگذرانی سعی در کسب جایگاه بهتری است و از سوی دیگر در راه رسیدن به معشوق به مانع بزرگی برخورد کرده است و آن مانع بزرگ کسی نیست جز رئیس شرکت!

فیلم در موقعیت‌هایی کمدیک و با سرعت بسیار بالایی در روایت ما را در کشمکش بین عشق و موقعیت اجتماعی خوب قرار می‌دهد و باکستر درست در جایی که به موقعیت اجتماعی دلخواهش رسیده است، پی به بی‌ارزش شدن شخصیت واقعی خودش می‌برد و این موقعیت دروغین را رها می‌کند.

آپارتمان پر از کلیدواژه‌های مشخص و عناصر نشانه‌شناختی قوی است. به طور مثال به تضاد طراحی شلوغ محیط کار با تنهایی محیط خانه دقت کنید؛ یا به معنای نمادین جابه‌جا شدن کلید دست‌شویی مخصوص با کلید آپارتمان باکستر و...

وایلدر و دیاموند فیلمنامه‌ی بسیار موفق آپارتمان را با رعایت اصول سینمای کلاسیک به خوبی نوشته‌اند و دیدن این فیلم و خواندن متن فیلمنامه، جزوی از مراحل آموزشی فیلمنامه‌نویسی و داستان‌نویسی می‌باشد.


  • سید مهدی موسوی
۱۴
دی

در هر جشنواره‌ای معمولاً عده‌ای به خاطر عدم راه‌یابی اثرشان به بخش مسابقه جزو معترضان به هیئت انتخاب و روند داوری جشنواره قرار می‌گیرند؛ خواه این جشنواره یک جشنواره فیلم و کتاب باشد و خواه در مفهومی آکادمیک یک همایش و کنگره‌ی علمی.

طی دو سه روزی که از اعلام فیلم‌های راه‌یافته به بخش سودای سیمرغ سی و سومین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر می‌گذرد، موضع‌گیری‌های مختلفی از سوی هنرمندان و اهالی رسانه صورت گرفته است. جدا از اینکه این موضع‌گیری‌ها بعضاً احساسی و به طرفداری از یک جریان، گروه و یا فرد خاص صورت می‌گیرد، همه‌ی اعتراض‌ها حول چند فیلم محدود می‌چرخد که ازقضا قریب به 99 درصد معترضان این فیلم‌ها را ندیده‌اند!

نگارنده در این یادداشت کوتاه سعی می‌کند به‌دوراز حواشی مرسوم در جشنواره‌های فیلم فجر، از زوایای مختلف، انتخاب هیئت انتخاب را موردبررسی قرار دهد.

جشنواره فیلم فجر

1) فرار از حاشیه‌ها:

برگزاری سی‌ودو دوره جشنواره‌ی فیلم فجر تجربه‌ی بسیار خوبی برای دست‌اندرکاران جشنواره‌ی سی و سوم است تا جشنواره‌ی امسال را به بهترین کیفیت ممکن و به‌دوراز حاشیه‌های جنجالی برگزار کنند. هرچند «حاشیه‌ها» همواره وجود داشته و خواهند داشت منتهی نوع برخورد مسئولان با این حاشیه‌ها متفاوت است.

اولین مسئله این است که یک فیلمِ خارج از هنجارهای انقلابی و دینی، مخاطبان دلسوز سینما و فرهنگ اسلامی را به موضع‌گیری علیه مسئولان جشنواره و در سطحی بالاتر خودِ دولت وادار می‌کند. طبیعی است که مسئولان نیز برای جلوگیری از این مناقشات سعی در عدم اکران فیلم‌های مسئله‌دار داشته باشند. از زاویه‌ای دیگر همین موضع‌گیری‌های منفی باعث می‌شود تا برای اکران عمومی یک فیلم در سال بعد هم مشکلاتی به وجود آید و گاه با فشارهای وارد از سوی مخالفان، فیلم به‌هیچ‌وجه رنگ پرده را نبیند. (مثل فیلم «خانه‌ی پدری» که فقط سه روز اکران محدود شد).

  • سید مهدی موسوی
۰۴
دی

غفلت از زوایای دراماتیک یک انقلاب

«داستان» به مانند تمام هنرهای موجود، امری سفارش‌پذیر و مصنوعی نیست. در واقع نویسنده آن چیزی را می‌تواند بنویسد که تجربه کرده باشد. این تجربه یا شخصاً به دست آمده است یا نویسنده با مشاهده‌ی تجربه‌ی دیگران، به درکی صحیح و کامل از یک موقعیت، شخصیت، اتفاق و... رسیده است. در غیر اینصورت داستان نهایی چیزی جز سر هم کردن کلمات نخواهد بود. 

با بررسی وضعیت «داستان» پس از انقلاب اسلامی سال 57 ایران ما به یک حلقه‌ی مفقوده در حوزه‌ی ادبیات با موضوع «انقلاب اسلامی» می‌رسیم. ما در حوزه‌ی جنگ، شاهد صدها عنوان کتاب منتشره یا در حال انتشار هستیم اما خود «انقلاب اسلامی سال 57» بسیار به ندرت دستمایه‌ی نگارش یک رمان یا داستان قرار گرفته است. 

به نظر اولین رمانی که درباره انقلاب اسلامی نوشته شده، «زنده باد مرگ» ناصر ایرانی است که البته بیشتر یک رمان با دید روشنفکری می‌باشد. قبل از این کتاب، محمود گلابدره‌ای «لحظه‌های انقلاب» را که فضای خاطره‌گونه دارد نوشته است که به همین دلیل آن را یک رمان نمی‌توان به حساب آورد. از دیگر داستان‌های با موضوع انقلاب می‌توان به: «خداحافظ برادر» محمدرضا سرشار، «سیاه چمن» امیرحسین فردی، «حوض سلطون» محسن مخملباف و «اسیر زمان» اسماعیل فصیح اشاره کرد. 

به ادعای پاراگراف بالا برگردیم. آیا نویسنده‌های ایرانی اقبال چندانی به موضوع «انقلاب اسلامی» ندارند؟ آیا عادلانه است که بخواهیم علت اصلی این اتفاق را خود نویسنده‌ها بدانیم؟ در این یادداشت کوتاه قصد داریم تا به پاره‌ای از دلایل موجود در این باره بپردازیم. 

  • سید مهدی موسوی
۱۵
آذر

آیا نویسنده سوژه‌اش را می‌شناسد؟

1) اول فکر می‌کنم خانه‌ی جدید هیچ نشانه‌ای از او ندارد و بیرون پر از نشانه‌هایی است که یادآور روزهای با هم بودنمان باشد؛ دزدگیر ماشین همسایه، لباس مردهایی که مثل او قدم برمی‌دارند و... 

ده روز بیشتر نگذشته اما آن‌قدر دلم برایش تنگ شده بود که هر ماشینی که شبیه ماشینش بود توجهم را جلب می‌کرد. توی خیابان سر می‌چرخاندم تا صورت کسی که شبیه او لباس پوشیده بود را ببینم اما...

یاد دوران دانشگاه می‌افتم که هفته‌ها و گاه ماه‌ها نمی‌دیدمش. توی همین فکر و خیال‌ها ناگهان تصویرش را در تلویزیون می‌بینم؛ با همان لباس‌ها، همان ریش و سبیل و با همان هیبتی که یک پدر باید داشته باشد. چرا گاهی فکر می‌کردم پدرها فقط کارخانه‌ی پول‌سازی هستند؟ 

2) از ظهر درگیر تدارک پذیرایی از مهمان‌های تهران و لبنان بودم و کار به خوبی و خوشی جلو می‌رفت. درست بعد از نماز مغرب و عشاء کلی اتفاق جورواجور افتاد. اول اینکه یک آژانس ناشناس یکی از مهمان‌های لبنانی را اشتباها سوار کرده بود و به محل نامعلومی برده بود و من به دلایل امنیتی آن‌قدر استرس گرفته بودم که نفهمیدم چطور خودم را به هتل رساندم. هنوز از سلامتی مهمان مطمئن نشده بودم که اتفاق دوم افتاد و سنگ کلیه‌ی یکی از مهمان‌های تهرانی ما را به بیمارستان کشاند. مورفین را که تزریق کردند، مهمان همان‌طور بی حس و بی حال روی ویلچر ولو شد و من برای اینکه زمین نخورد، سرش را در آغوش گرفته بودم. تزریقات‌چی می‌خندید و می‌گفت «الان توی فضاست!» و من بی خجالت سرش را نوازش می‌کردم و زیر لب آیه الکرسی می‌خواندم...

3) به مامان می‌گویم که از بابا بپرسد «...» بابا شاکی می‌شود که «چرا خودش نمیاد بگه؟!» همیشه همین‌طور بوده است. مادر‌ها واسطه‌ی بین بچه‌ها و پدرها هستند، حتی برای آنها که ادعا می‌کنند با پدرشان خیلی صمیمی هستند. همیشه یک حجاب و حیایی بین پدرها و بچه‌ها وجود داشته است. 

4) سوم دبیرستان است و یکی از همکلاسی‌هایم دیسک کمر گرفته و خانه‌نشین شده است. آن‌قدر ناراحت هستم که چند بار با رفقا به عیادتش می‌رویم. هر بار می‌بینم گوشه‌ای دراز کشیده و به قول پدرش افسردگی گرفته است. هر بار دیدنش آتش درونم را شعله‌ورتر می‌کند.

روز آخر ثبت‌نام کاندیداها در انتخابات 92 است. دم غروب داخل دفتر کارم نشسته‌ام و همکارم خبر ثبت‌نام هاشمی و مشایی را می‌دهد. من احساسی بین غم و شادی و استرس دارم اما نه از این خبرها. پیامکی به کلی فکر و ذهنم را به هم ریخته است. یک نفر عاشق یکی از دوستانم شده است و من باید واسطه‌ی رساندن این خبر باشم...

آخر مرداد 92 است. به محل کارم که می‌رسم پیامکی خبر تصادف دو تا از بهترین دوستانم را می‌دهد. استرسم به اندازه‌ی استرس قبلی نیست اما ناگهان پشت سر هم پیام این خبر برایم می‌آید و لحظه به لحظه آشوب به دلم می‌اندازد. تلفنی می‌توانم با یکی از تصادفی‌ها صحبت کنم. می‌گویم: «اونم خوب می‌شه غصه نخور» و می‌گوید: «از کجا می‌دونی؟»... هنوز عمق فاجعه را درک نکرده‌ام. 2 شهریور ماه همه چیز تمام می‌شود و حالا باید غصه بخورم. گریه نمی‌کنم تا به تهران برسم. گریه می‌کنم وقتی که به تهران می‌رسم. گریه می‌کنم وقتی که پرچم سیاه دم در خانه‌شان را می‌بینم. زار می‌زنم وقتی که قرار است زیر خروارها خاک برود. 

تا به حال جایی نگفته‌ام اما آن روز ناگهان ساکت شدم. ناگهان به این سوال فلسفی رسیدم که «من برای چه کسی گریه می‌کنم؟ برای دوستی که از دست داده‌ام؟ برای دوستی که از دست ندادم؟ برای خودم؟ برای آنها که عاشق بودند؟ برای آنها که عاشق شدند؟» ناگهان همه‌ی حس‌ها با هم قاطی می‌شوند. ناگهان دیوانه‌وار می‌خندم...

آیا آن دوستی که دیسک کمر گرفته بود و حالا حتی اسمش را هم به خاطر ندارم، عمق ناراحتی من را درک کرده بود؟ نه! چون بعد از خوب شدن، همان «هم‌کلاسی» من باقی ماند و مثل همه‌ی هم‌کلاسی‌هایم فراموش شد. بقیه چطور؟ 

5) تا وقتی که کسی پدر نشده باشد نمی‌تواند «پدر بودن» را بفهمد، تا وقتی که کسی، کسی را از دست نداده باشد، نمی‌تواند بازماندگان را درک کند، تا وقتی که کسی عاشق نشده باشد نمی‌تواند عاشق‌ها را بفهمد، تا وقتی که... پس من چطور می‌توانم به جای همه‌ی آدم‌ها حرف بزنم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها عاشق بشوم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها بمیرم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها قهر کنم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها...

نویسنده تا کجا می‌تواند سوژه‌هایش را بشناسد؟ نویسنده حتی داستان زندگی خودش را هم نمی‌تواند به طور دقیق و کامل تعریف کند... نویسنده فقط به اندازه‌ی درک خودش می‌تواند به جای آدم‌ها زندگی کند.


  • سید مهدی موسوی
۰۱
آذر

توی آینه‌ی وسط به چشم‌هایم خیره می‌شوم و فریاد می‌زنم: 

ـ من آدم خوشبختی هستم!

بعد هول می‌شوم و دور و برم را نگاه می‌کنم. کسی نیست. بلند بلند می‌خندم و فکر می‌کنم «زنا هم عجب موجودات خل و چلی هستن. آخه آدم با گفتن این جمله خوشبخت میشه؟». همین‌طور که ماشین را از پارک درمی‌آورم، صدای پیامک تلفن همراهم را می‌شنوم. به صفحه خیره مانده‌ام که سپر جلو به در ماشین کناری گیر می‌کند و خط می‌اندازد. 

ـ لعنتی. این هم اتفاق دوم امروز...

 این را که می‌گویم ناخودگاه صورتم درد می‌گیرد. از آینه جای زخم را می‌بینم و چشم‌هایم را به هم فشار می‌دهم. وقتی زن آدم 17 روز از خانه رفته باشد، دیگر حوصله خریدن چیزی باقی نمی‌ماند... حتی خریدن تیغ ریش‌تراش. 

از ماشین پیاده می‌شوم و جای تصادف را می‌بینم. کسی در کوچه نیست. ضربان قلبم بی‌خود و بی‌جهت تند شده است. همیشه همین‌طور بوده؛ مثل همه‌ی تقلب‌های روزهای مدرسه که آخرش جای پس‌گردنی معلم و پاره‌شدن برگه‌ی امتحان، همه‌ی خوشی جواب دادن به سوال‌ها را از بین می‌برد. دست می‌برم و پشت گردنم را نوازش می‌کنم. 

به سرعت از کوچه خارج می‌شوم و تازه یادم می‌افتد که پیامک سارا را بخوانم. نگه می‌دارم و با ترس و لرز پیامک را باز می‌کنم. 

ـ فردا نوبت تمدید بیمه‌ی ماشین هست. یادت نره.

فکر می‌کنم «این یعنی مقدمه‌ی آشتی؟» بعد چند بار دیگر پیام را می‌خوانم. بعد از 17 روز «سلام» و «خداحافظی» که ندارد، پس نمی‌تواند بهانه‌ی آشتی باشد. اعصابم به هم می‌ریزد. جواب می‌دهم:

ـ خودم یادم بود خودشیرینِ لوس...

دوچرخه

  • سید مهدی موسوی
۲۷
آبان

نگاهی به نقش طبیعت در ایجاد آرامش

رشد روزافزون جوامع بشری در حوزه‌های مختلف علوم نظری و عملی در سال‌های اخیر و تغییر سبک زندگی بیشتر انسان‌ها به نوعی که آن را به اصطلاح غلط مدرن نامیدند، سبب ایجاد الگوواره‌های جدید در زندگی آنها شد. انسان‌ها از یک سو با جدیت و تلاش شبانه‌روزی اقدام به ایجاد مظاهر تمدن بشری می‌کنند و از سویی دیگر در فرصت‌های فراغت از کار، از همین مظاهر تمدن و پیشرفت فرار کرده و به سوی طبیعت خدادادی پناه می‌برند. 

گواه روشن این مدعا، گسترش آمار خودکشی‌ها و بیماری‌های روحی و روانی در محیط‌‌های شهری متراکم و به دور از فضاهای طبیعی چون جنگل، رودخانه، کوه و... در مقابل محیط‌های روستایی بوده است. سوال ما این است که آیا فطرت انسان‌ها گرایش ذاتی به طبیعت دارد یا انسان‌ها برای رهایی از محیط شهری به سمت مناظر طبیعی فرار می‌کنند؟!

برای پاسخ به این سوال باید محیط شهری را با محیط‌های طبیعی مقایسه کنیم. عوامل بسیاری انسان‌ها را از محیط‌های شهری گریزان می‌کند که مهم‌ترین آنها آلودگی‌های صوتی و هوایی، ازدحام جمعیت و سازه‌های مختلف و گاه بدقواره‌ی شهری می‌باشد. حال در هر نقطه از شهر که این عوامل کمتر ظهور و بروز داشته باشند، انسان‌ها احساس آرامش و راحتی بیشتری می‌کنند و ساکنان این مناطق از بیماری‌های روحی کمتری رنج می‌برند. 

طبیعت

  • سید مهدی موسوی
۲۴
آبان

ـ میدون انقلاب؟

راهنما می‌زنم و جلوی پایش ترمز می‌کنم. به نظرم 22 ـ 23 ساله باشد. هنوز سوار نشده شروع می‌کند از گرانی بازار ناله کردن. کمی که با هم درد و دل می‌کنیم، پیرزنی دست تکان می‌دهد. از ماشین پیاده می‌شوم و کمکش می‌کنم که سوار شود. حالا بحث‌مان سه نفری شده است. پیرزن خنده‌ای می‌کند و می‌گوید:

ـ من به سن شماها که بودم این قرتی بازی‌ها نبود پسرم.

مسافر اولی زیر لب چیزی می‌گوید که به نظرم پیرزن نمی‌شنود. بعد صدایش را بالا می‌برد و می‌گوید:

ـ قرتی بازی کجا بود مادر من. آدم یه بار که بیشتر توی عمرش عروسی نمی‌گیره. این یه بار هم بیاد درست و حسابی واسه مراسم خرج کنه که حرف پشت سرش نباشه. یه 10 میلیونی فعلا قرض کردم ولی هر جور حساب می‌کنم کمه. 

همین‌طور که جلوی پای خانمی ترمز می‌کنم، برمی‌گردم عقب و می‌گویم:

ـ دمت گرم داداش. خوش به حال زنت که همچین مرد با غیرت و خوش فکری داره. یه شبه، ولی یه عمر خاطره‌اش می‌مونه...

بعد از مراسم نامزدی‌ام با نازنین، حرف دعوت از مهمان‌ها شد. مادر نازنین گفت ما می‌خواهیم برای مراسم عقد و عروسی 250 نفر دعوت کنیم. بابا که همیشه دوست دارد مثل بازار روی دست همه‌ی کاسب‌ها بزند گفت ما 300 نفر مهمان داریم. بابا هرچه فامیل و دوست و آشنا داشت، دعوت کرد. مثل من، مثل مامان، مثل نازنین اما از 600 غذایی که سفارش دادیم، 200 غذا اضافه آمد. بابا غذاها و میوه‌های باقی‌مانده را بسته‌بندی کرد و همان شب همه را در محله‌های فقیرنشین پخش کردیم. با اینکه پانزده سال از آن شب گذشته اما هنوز هم در کل فامیل کسی نتوانسته است مثل آن مراسم را برگزار کند. یک بار از پسرخاله‌ام شنیدم «علی، خدا بگم چی کارت نکنه، مامانم گیر داده ما هم باید 600 تا غذا سفارش بدیم برای عروسی». یک 206 آلبالویی خریده بود که مجبور شد برای عروسی، یک میلیون زیر قیمت بفروشد. حیف شد، اگر من پول داشتم، حتما ماشین را می‌خریدم.

تاکسی

  • سید مهدی موسوی
۱۸
آبان

در تحقیقات جدید روانشناسی مثبت، «شادی» به عنوان یکی از مولفه‌های اصلی و فراموش‌شده‌ی علم روانشناسی نقش برجسته‌ای پیدا کرده است. آن‌طور که مارتین سلیگمن (پدر روانشناسی مثبت) می‌گوید: این روان‌شناسی، روان‌شناسی قرن بیست و یکم است؛ علمی که به جای توجه به ناتوانی‌ها و ضعف‌های بشری، روی توانایی‌های آدم‌ها متمرکز شده است؛ توانایی‌هایی از قبیل شادزیستن‏، لذت بردن، قدرت حل مسأله و خوش‌بینی. 

در قرآن کریم نیز مسئله‌ی شادزیستن در آیات مختلف مورد اشاره واقع شده است: 

«قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیفْرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ» بگو: [این موعظه و شفا و هدایت و رحمت] به فضل و رحمت خداست، پس باید مؤمنان به آن شاد شوند که آن از همه ثروتى که جمع مى‏کنند بهتر است. (آیه 58 سوره یونس ـ ترجمه استاد حسین انصاریان) و برخی آیات نیز به ناپسندی شادی اشاره دارد و انجام دهندگان آن را به جهنم و دخول در آن وعده می‌دهد: «ذَلِکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ» این [عذاب‏ها] براى آن است که به ناحق در زمین مغرورانه سرمستى مى‏کردید و به سبب آن است که بر اثر تکبر به پایکوبى و خوشحالى مى‏پرداختید. (آیه 75 سوره غافر ـ ترجمه استاد حسین انصاریان)

توجه به این دو دسته از آیات مشخص می‌کند که شادی از منظر قرآن دارای دو نوع مثبت و منفی است. در حقیقت قرآن به طور کلی و فی نفسه به شادی اصالت نمی‌دهد؛ بلکه معتقد است همین شادی به عنوان یک هیجان مثبت، اگر از سر کبر و دنیاپرستی و گناه باشد، یک هیجان ناپسند است. اما اگر مبنا و محتوای شادی مثبت باشد و هدفمندی و خردورزی را به همراه داشته باشد، هیجانی مثبت است و این بدان دلیل است که شادی عنصری از غفلت را نیز به دنبال دارد که باید از آن بر حذر بود (محمود اکبری، غم و شادی در سیره معصومین(ع)، نشر صفحه نگار)

برای بررسی نقش شادی در زندگی، به یک تعریف مناسب از این کلمه نیاز داریم. یکی از مورد قبول‌ترین تعاریف توسط «روت وین هوون» هلندی ارائه شده است. وین هوون می‌نویسد: شادی به طور کلی به میزان و درجه‌ای از مطلوبیت گفته می‌شود که انسان بر اساس آن کیفیت زندگی فردی خود را به عنوان یک کل ارزیابی می‌کند. به عبارت دیگر، مقدار علاقه فرد به زندگی شخصی خود، میزان شادی فرد محسوب می‌شود. (هوون به نقل از شهریار شهیدی، روانشناسی شادی، ص41)

  • سید مهدی موسوی
۰۵
آبان

بررسی جایگاه مسجد در انتقال حس آرامش به انسان

نیاز به آرامش و استراحت یکی از ویژگی‌های اصلی همه‌ی موجودات زنده است و در این میان انسان‌ها به واسطه‌ی درک و احساسات عاطفی خاص خودشان، در مواجهه با عوامل مخل این آرامش واکنش‌های خاصی نشان می‌دهند. بشر امروز در مواجهه با حجم انبوهی از اطلاعات و اصواتی که روزانه دریافت می‌کند، دچار نوعی سردرگمی و آشفتگی می‌شود و به طور طبیعی به سمت مکانی که عاری از این عوامل مزاحم باشند گرایش بیشتری پیدا می‌کند. اما آیا هر مکانی قادر است این حس آرامش را به انسان منتقل کند؟

دکتر فلاحت می‌گوید: «حس مکان، به معنای ادراک ذهنی مردم از محیط و احساسات کم و بیش آگاهانه آنها از محیط خود است که شخص را در ارتباطی درونی با محیط قرار می‌دهد. به طوری که فهم و احساسات فرد با زمینه معنایی محیط پیوند خورده و یکپارچه می‌شود. این حس عاملی است که موجب تبدیل یک فضا به مکانی با خصوصیات حسی و رفتاری ویژه برای افراد خاص می‌شود. حس مکان علاوه بر اینکه باعث احساس راحتی از یک محیط می‌شود، از مفاهیم فرهنگی مورد نظر مردم، روابط اجتماعی و فرهنگی جامعه در یک مکان مشخص حمایت کرده و باعث یادآوری تجارب گذشته و دست‌یابی به هویت برای افراد می‌شود.» (محمدصادق فلاحت، «مفهوم حس مکان و عوامل شکل دهنده آن»، هنرهای زیبا، شماره 2، صفحه 57)

فرض کنید یک دانشجوی فارغ التحصیل پس از مدتی به دانشگاهی ـ حتی غیر از دانشگاه خودش ـ مراجعه کند، حسی که از این مکان به فرد منتقل می‌شود، حاصل ارتباط درونی انسان، تصورات ذهنی او و ویژگی‌های محیطی است. به عبارتی این مفهوم از یک سو ریشه در تجربه‌های ذهنی همچون خاطره، سنت، تاریخ، فرهنگ، اجتماع و غیره دارد و از سوی دیگر متأثر از زمینه‌های عینی و بیرونی در محیط مانند طرح، منظره، بو و صدا است که نشان می‌دهد حس مکان مفهومی پیچیده از احساسات انسان نسبت به محیط است و در اثر انطباق و استفاده انسان از مکان به وجود می‌آید، به این معنا که حس مکان امری از پیش تعیین شده نبوده بلکه از تعامل انسان با مکان زندگی روزمره ایجاد می‌شود. 

تا اینجا دانستیم حسی که از یک مکان به انسان منتقل می‌شود به عوامل مختلفی بستگی دارد و بنابراین انتظار اینکه افراد مختلف در مواجهه با یک مکان، یک حس مشترکِ ثابت داشته باشند، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. شاید بتوان گفت همه‌ی انسان‌های روی زمین در طبیعت حس آرامش و لطافت دارند اما میزان این واکنش طبیعی نسبت به طبیعت در همه‌ی آنها متفاوت است. به نظر شما آیا سازه‌های ساخت بشر نیز می‌توانند این حس آرامش را به انسان منتقل کنند؟

  • سید مهدی موسوی