کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

خاطرات یک نویسنده دوزاری 8

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۵۱ ب.ظ

سخت‌ترین کار دنیا

جمعیت پیرمردهای نانوایی اول را که می‌شمارم دیگر برایم مهم نیست که امروز علی آقا شاطر است یا عباس آقا؛ سریع رکاب می‌زنم تا به نانوایی دوم برسم. خدا را شکر نان سنگک صبحانه ما در انحصار این نانوایی نیست وگرنه مجبور بودیم یک روز نان خوب و برشته علی آقا را بخوریم و یک روز هم نان نصفه نیمه عباس آقا را.

نانوایی دوم فقط دو تا پیرمرد و یک پیرزن دارد. نمی‌دانم یا من آن‌قدر پیر شده‌ام که قبل از طلوع آفتاب، نان سنگک به دست به خانه بروم یا دیگر بچه‌های این دوره زمانه حس و حال نان تازه خریدن ندارند یا شاید هم هر دو.

نگاهی به میخ‌های دیوار می‌اندازم. خیالم راحت می‌شود. مثل اینکه امروز شاطر سر حال است و عجله‌ای ندارد. نان‌ها خوب و اندازه و برشته هستند. نوبت من که می‌شود و نان‌هایم را می‌گیرم ناخودآگاه نگاهم دوباره به سمت دیوار می‌رود. 4 تا نانم را با هم مقایسه می‌کنم. نه تنها اندازه هم نیستند بلکه به قد و قواره نان‌های سفارش‌شده! روی میخ هم نمی‌رسند.

بچه که بودم فکر می‌کردم سخت‌ترین کار دنیا مال آتش‌نشان‌ها یا معدن‌چی‌هاست. یادم نیست دوست داشتم چه کاره بشوم اما دوست نداشتم سخت‌ترین کار دنیا را که فکر می‌کردم کار دستی و سنگین است، انجام بدهم.

نان‌ها را که در پارچه می‌پیچم و روی فرمان دوچرخه می‌گذارم، با خودم می‌گویم: «فکر کنم سخت‌ترین کار دنیا مال نونواها باشه». پیرمرد که مشغول بستن نان روی دوچرخه‌اش بود و انگار حرف توی دل من را شنیده باشد گفت: «فکر کنم 100 گرم کمتر پخته...».

تا به خانه برسم سعی می‌کنم سخت‌ترین شغل دنیا را پیدا کنم. معلمی هم سخت است. یک روز حال و حوصله درس دادن نداری، یک روز از سر عصبانیت دو نفر را می‌زنی... اما نه، معمولاً بچه‌ها کتک‌ها را فراموش می‌کنند! مگر دو نفر در طول 20 ـ 30 سال معلمی که خب به نظرم از مشتریان نانوایی کم‌تر هستند.

بقالی چطور؟ کمی به کارهای اسمال آقا فکر می‌کنم. همه اجناسش که قیمت دارند. کشیدنی‌ها را هم که همیشه چند گرم بیشتر می‌ریزد که خیالش راحت شود. (حتی وقتی که مشتری نگاهش به عدد دیجیتالی روی ترازو نیست). پس خیلی هم کار سختی نیست.

دوباره یاد نانوایی می‌افتم. حتماً سنگک و بربری با هم فرق دارند؛ چون بربری سر کوچه همه «چانه‌«هایش را وزن می‌کند. همین‌طور که به خانه نزدیک می‌شوم سمند زرد رنگ آقای احمدی را می‌بینم. سعی می‌کنم چهره تپل و خندانش را در ذهنم مجسم کنم. نه، احمدی گران‌فروش نیست. خودم تا به حال چند بار سوار ماشینش شده‌ام. تا حرم بیشتر از 300 تومان نمی‌گیرد. آن هم با کلی تعارف و خنده و جک که تحویلمان می‌دهد. فقط یک بار که از خیابان رد می‌شدم مسافری را دیدم که «هزار»ی مچاله شده‌ای را پرت کرد به سمت احمدی و بلند گفت: «کوفتت بشه! خرج دوا و درمون بچه‌هات...». احمدی هم پیاده شد و چند تا فحش آبدار نثارش کرد. خب احتمالاً مسافر آدم زبان نفهمی بوده است وگرنه احمدی که آدم با انصافی است!

کلید در را که می‌چرخانم همسایه روبرو از پشت سر سلام می‌کند. برمی‌گردم و چند ثانیه‌ای به چشم‌هایش زل می‌زنم. کمی عمامه‌اش را جابه‌جا می‌کند و سعی می‌کند مخاطب گیجش را درک کند. سریع به خودم می‌آیم و جواب سلامش را می‌دهم و به او نان تعارف می‌کنم. موقع سوار شدن به ماشین می‌گوید: «زیاد بهش فکر نکن، یا خودش میاد یا باباش. ولی دعا کن باباش نیاد». از این جملات بامزه زیاد دارد. بالای منبر مسجد هم گاهی شوخی‌های جالبی می‌کند. اصلاً فکر کنم برای همین هست که مسجد ما از مسجد «حجی حبیب» (نمی‌دانم اولین بار چه کسی این اسم را رویش گذاشته است) شلوغ‌تر است.

دوچرخه را که در پارکینگ می‌گذارم با خودم می‌گویم: «شاید کار یک روحانی از کار نانوایی هم سخت‌تر باشد. از صبح تا شب باید با کلی آدم صحبت کنی، مهربان باشی، جواب سوالات مردم را بدانی و اگر هم نمی‌دانی تظاهر به دانستن نکنی و...» حوصله‌ام سر می‌رود. سعی می‌کنم از فکر پیدا کردن سخت‌ترین کار دنیا بیرون بیایم. اما فایده‌ای ندارد.

توی اداره رئیس می‌خواهد گزارشی از یک پروژه بنویسم. چند خطی بیشتر ننوشته‌ام که دوباره یاد سخت‌ترین کار دنیا می‌افتم. گزارش را تمام می‌کنم. چند دقیقه‌ای که منتظر می‌مانم تا جیمیل باز شود و گزارش را برای رئیس بفرستم با خودم می‌گویم: «سید هم درگیر این پروژه بوده، خوبه که اون هم پیشنهاداش را به این متن اضافه کنه تا گزارش دقیق‌تری تنظیم بشه»؛ از همکارم می‌خواهم که متن را تکمیل کند.

همین‌طور که لیوان چای را آرام آرام سر می‌کشم و تایپ کردن همکارم را می‌بینم، یاد حرف‌های محسن که روزنامه‌نگار است می‌افتم. محسن می‌گفت: «بعضی وقت‌ها که برای تنظیم گزارش یک نشست می‌رویم و حال و حوصله چندانی نداریم، تا آخر نشست با خبرنگارهای دیگر آن‌قدر حرف می‌زنیم تا وقت تمام بشود». یعنی نوشتن را هم می‌توان جزو مشاغل سخت دسته‌بندی کرد؟ بیشتر گزارش‌ها و مقالات محسن را خوانده‌ام. آدم واقعاً باسوادی است. هم مقاله اقتصادی می‌نویسد، هم فرهنگی، هم سیاسی، حتی با اینکه رشته‌اش مهندسی برق بوده است گاهی از منظر جامعه‌شناختی هم مقالاتی می‌نویسد. به محسن حسودی‌ام می‌شود. همه‌ی این تخصص‌ها را در عرض چند ماه به دست آورده است اما من غیر از داستان نوشتن کار دیگری بلد نیستم.

تلفن زنگ می‌زند، رئیس در مورد گزارش می‌پرسد و می‌گویم تا نیم ساعت دیگر تمام می‌شود. جیمیل هنوز باز نشده است.


نظرات  (۳۴)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

سلام. عالی بود عزیز
پاسخ:
سلام. ممنون.
سخت ترین کار دنیا، ریاست جمهوری است.
پاسخ:
پس نکته را گرفتی توحید جان. 
(:
سلام. ای کاش برخی از مسئولین هم کمی به این موضوعات فکر می کردند...
سخت ترین شغل دنیا ـ با این ملاک هایی که شما گفتید ـ شغلی است که با آدم های بیشتری در ارتباط است. یعنی حق الناس بیشتری دارد. 
پاسخ:
سلام. ای کاش فکر می کردند.
البته نمی دانم مادر بودن و خانه دار بودن هم با این پیش فرض می تواند در پرونده سخت ترین شغل های دنیا بررسی شود یا نه (:
سلام. "کمی عمامه‌اش را جابه‌جا می‌کند" گفتم الان حال علما را هم میگیری! (((:
خوب بود. حالا چرا گیر دادی به گوگل؟ (:
پاسخ:
سلام. نکته گوگل اش را اگر گرفتی جایزه داری (:
سلام. شخصیت ها ان شاء الله خیالی هستند دیگر؟ (:
باز دوباره ما را نیاورده باشی توی داستان؟!
پاسخ:
سلام. ان شاء الله که خیالی هستند (((((:
  • محمدامین راستگوجهرمی
  • جالب بود. نکات ریزی را اشاره کرده بودید. 
    پاسخ:
    نظر لطف شماست
    سلام.لقمه حلال...
    ای داد ای داد ای داد
    پاسخ:
    سلام
    ای داد
    "جمعیت پیرمردهای نانوایی اول را که می‌شمارم" با حال بود (((:
    پیرمردها نوانوایی ها را گرفته اند (:
    پاسخ:
    (:
    باریک الله خوب بود لذت بردم
    پاسخ:
    قربون شهاب عزیزم
  • حسین مرادخانی
  • سلام. به نظرم این نگاه، نگاه درتسی نیست. اگر نونوا سعی کند نان را اندازه بپزد دیگر کار سختی انجام نداده است. بعضی وقت ها آدم ها بهترین کار را هم انجام می دهند، مثل همان نانوا ولی بازم به او فحش می دهند. پس کارشان باز سخت می شود.
    یا مسافری که نمی داند مسیر چقدر باید بدهد و باز فحش می دهد.

    پاسخ:
    سلام. سختی کار نونوا این است که گاهی تصور می کند نان اندازه ای پخته است و البته نان حلال درآوردن هم کار راحتی نیست چون یک نونوای دیگر با فرض اینکه مگر چقدر این نان برایم سود دارد از وزن خمیر می زند...
    ما کارمان را برای رضای خدا انجام می دهیم نه برای رضای مردم!
    سلام
    زیبا و جالب بود
    اما فکرم درگیر نکته ی گوگل شد
    پاسخ:
    سلام. ممنون.

    سلام. یعنی توی اداره هم به داستان نوشتنت فکر میکنی؟
    کار کن عزیزم. ((:
    عالی بود.
    پاسخ:
    سلام.
    موقع چایی خوردن هم باید... استغفرلله
    (:
    راستی خوشم میاد که هنوزم دوچرخه ات را داری، من که تا سر کوچه هم با موتور یا ماشین میرم. تا دو سه سال دیگه باید با جرثقیل جا به جا بشم (((((:
    پاسخ:
    (:
  • نرگس روزبهانی
  • سلام آقا!
    پس از احوال پرسی وامید به حال خوب شما
    یاد فرانتس کافکا افتادم و وقصه ی بی مثال "جلوقانون"
    به لحاظ ساختار بابادستخوش!
    اما به لحاظ محتوا "المعناه فی بطن شاعر"او "فی قلب الشاعر"
    چی می خواهی بگی؟
    از حیث کج بودن دوزاری نمیگم قصه تو بیان پیامش الکنه به اعتقاد من در واقع مثل فیلمفارسی ها اصلا به اوج نمی رسه.
    ممتد باشی به ما سر بزن.
    پاسخ:
    سلام.
    قرار بود خاطره باشه که با عنصر خیال! به داستان کوتاه تبدیل شد. آن مفاهیم هم بین زبان شاعری و داستان نویسی ما گیر کرده است. 
    موفق باشید.
    سلام. من فکر می کنم سخت ترین کار دنیا مال رئیس جمهورها باشه...
    این همه حول زدن برای رسیدن به سخت ترین کار دنیا...
    هعی
    پاسخ:
    سلام
    هعی
    سلام. ما هم هر چی بچه بودیم و شیطونی کردیم و کتک خوردیم دیگر یادمان رفته است. خدا معلمانمان را بیامرزد که سواد خواندن و نوشتن به ما دادند.
    یا علی
    پاسخ:
    سلام.
    خدا معلم ها را رحمت کند.
    سلام. داستان کوتاه زیبایی بود. توجه من هم به سمت اون جیمیل رفت. قضیه اش را بگویید خوب است.
    پاسخ:
    سلام. ای کاش بعضی ها درک می کردند که ما کل کار فضای مجازی مان را با محصولات گوگل انجام می دهیم. چند گیگ اطلاعات روی گوگل داریم که قابل انتقال به ایمیل هایی با حجم 100 مگابایت! نیست. اگر اینها درک میکردند ما برای وصل شدن به جیمیلمان عذاب نمی کشیدیم...
    عموفیلترچی بودن هم یکی از مشاغل سخت روزگار است.
    دوستان بیشتر از این نخواهید که به این موضوع بپردازم. همان تکه آخر متن هم...

    سلام. به نظرم خبرنگارها و روزنامه نگارهایی که در مورد همه چیز نظر می دهند و مقاله می نویسند زیاد هستند، مهم اینه که سردبیرها و مدیرمسئول ها حواسشون باشه دران به کی میدون میدن. یه وقت گول نوشته های خوشگلشون را نخورند.

    پاسخ:
    سلام.
    بله
    سخت ترین کار دنیا ادم شدن است!
    اره قربونش
    پاسخ:
    موافقم (:
  • حسین مرادخانی
  • سلام. بله درست می فرمایید. ما برای خدا کار می کنیم اما وقتی مثلاً همکار ما زیراب میزند دیگر کار برای خدای ما چه فایده ای دارد؟
    پاسخ:
    سلام.
    ...
  • حسین مرادخانی
  • زندگی با آدم های نادان کار سختی است...
    لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین
    ان شاء الله که ما از ظالمین نباشیم.
    یا علی
    سلام
    شاطر رو خیلی خوب اومدی سید جان... کلن دیگه نیس آخه.
    ولی احساس میکنم به خاطره نزدیک تره تا داستان کوتاه.
    در کل مشعوف شدیم.
    سخت ترین کار دنیا هم احساس میکنم مسئول کارگروه فرهنگی بودنه:دی.
    مشتاق دیدار.

    پاسخ:
    سلام
    (:
    وبلاگتو بروز کن بچه
    ای داد ای داد ای داد 
    وای از محسن ها
    ((((:
    پاسخ:
    (:
    چشم استاد
    معتقدم پست اول خیلی مهمه...
    عجلم نندار!

    پاسخ:
    (:
    سلام. چطوری پیرمرد؟
    (((:
    پاسخ:
    سلام کوچولو
    سلام. «من راوی» فوق العاده ای بود. مشخصه های من راوی بودن را از جمله اینکه راوی فرضیات بعضاً متناقض و اشتباهی هم می کند و یا تصورات اشتباهی دارد را به خوبی به کار برده اید. تصوراتی که حتی آگاهانه به مخاطب غلط بودن خودشان را هم تذکر می دهند ولی این آگاهانه بودن از متن بیرون نمی زند و کار را زشت نمی کند. برخلاف یکی از نظرات که معنا را گنگ بیان کرده بودند، به نظرم معنای این داستان بسیار واضح و گویاست.
    امیدوارم به زودی زود اولین کتاب منتشر شده از شما را بخوانم. 
    به امید آن روز
    بدرود
    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون از لطف و محبت شما
    سلام
    ای کاش خیلی از چیزهای ما در انحصار بعضی ها نبود...
    محله ما که یک نانوایی سنگک بیشتر ندارد، از همان نان های نصفه نیمه
    پاسخ:
    سلام.
    بدون تعارف گفتم داداش
    (:
    پاسخ:
    ارادتی هست...
    (:
    یکم نوشتتون به اندازه صدای بلاگ من گنگ بود .
    البته بعد از
    شترش اعتراضات خصوصی و علنی یکی رو حذف کردیم و به شعار همیشه حق با کلیک رنجه کننده میباشد پایبند ماندیم .
    ممنون از آمدنتون ولی ای کاش در مورد نوشته هم نظر میذاشتین .
    اگه مایل به تبادل لینک بودین بگین .
    پاسخ:
    من شرمنده ام اگر به وبلاگی بروم که فایل صوتی خودکار اجرا می کند (مثل مال شما)، بلافاصله می بندم وبلاگ را...
    بسم الله...

    سلام استاد. مثل بقیه نوشته هاتون تونست منو کمی از دنیای دوست نداشتنی خودم دور کنه و حواسمم پرت...
    به نظر من خوندن و البت به تبعش نوشتن، میتونه حداقل آدم رو از نامتعادل بودن، کمی به عکسش سوق بده! خوشحال میشم نظرتون رو راجع به نوشته ی اخیرم بدونم.

    التماس دعا. یا علی مدد...
    پاسخ:
    سلام.
    ممنون از لطف شما.
    حتما.
    یا علی
    میلاد با سعادت خانم فاطمه زهرا(س) و روز زن مبارک
    سلام
    استاد مثل همیشه عالی بود..
    امیدوارم روبه روز قلمتون محکم تر واستوار از قبل بنویسد.
    بنظرم سخت ترین کار دنیا اینه که توی این گیر ودار دنیا اسیر دنیا نشدنه...
    التماس دعا.
    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون. نظر لطف شماست.
    ان شاء الله یادداشت های بیشتری از شما بخوانیم.
    سلام
    بابا یه کم بروز باش
    10 ـ 11 روزه هیچی ننوشتی، نمیشه که هی بیایم و بریم
    ای بابا...
    پاسخ:
    سلام
    ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی