کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

خاطرات یک نویسنده دوزاری 10

دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۲۸ ق.ظ

منِ راوی

دو ساعتی به شروع مراسم شب قدر مانده است. داستان همشهری تیرماه را برمی‌دارم و اولین داستانش را می‌خوانم. نه از زاویه دید دانای کل خوشم می‌آید و نه دوست دارم شاهد خودکشی پیرمرد داستان باشم، ولی باید تمامش کنم. گمان می‌کنم «منِ راوی» آرامم کند؛ داستان دوم را شروع می‌کنم. دوست دارم حس بد خواندن این داستان را آن‌قدر ادامه دهم تا به جای خوب و امیدوارکننده‌اش برسم. فایده‌ای ندارد. ابزورد ابزورد! برمی‌گردم و از صفحه‌ی 28 مجله نام نویسنده را پیدا می‌کنم. اینکه یک دانشجوی کارشناسی مهندسی مکانیک دانشگاه تهران که دو سال از خودم کوچک‌تر است همچین داستان سیاه و پوچی نوشته باشد اعصابم را بیشتر خورد می‌کند. مجله را می‌بندم. همین دو داستان کافی است تا کنار هزار بار اسم خدا به آخر و عاقبت داستان‌هایم فکر کنم.

یک نویسنده تا کجا حق دارد از تجربیات و احساسات شخصی خودش بگوید؟ نویسنده موفق کسی است که به آن چه که می‌نویسد اعتقاد کامل داشته باشد. حال اگر روایت داستانش را از کسی وام نگرفته باشد، داستان او عمیق‌تر است و در جان مخاطب اثر می‌کند. برای من جدا از اینکه خواندن داستان پوچ‌گرا عذاب‌آور است آشنا شدن با نویسندگان 18 ـ 19 ساله‌ی ناامید و غمگین، ترسناکِ ترسناک است. همین حس ترسناک من را از نوشتن خیلی از خزعبلات ذهنی‌ام دور می‌کند. خدا را شکر!

من راوی با خاطره‌نویسی تفاوت زیادی دارد اما من راوی برای برخی از داستان‌نویس‌های تازه‌کار حکم همان خاطره را دارد. شاید بتوان گفت مرز بین خاطره و داستان‌های با زاویه من راوی برای نویسنده‌ها مشخص‌تر است تا افراد عادی که خاطرات روزانه خود را می‌نویسند. مخاطبان گاهی من راوی نویسنده را همان خاطرات شخصی او می‌پندارند و این حس چندان خوشایندی برای نویسنده‌ها نیست.

مثلا همین حس ناخوشایند باعث شد تا داستان «به خاطر بچه‌ها» را با روایت یک گربه! بنویسم. برای کسی که تا به حال هیچ داستان عاشقانه‌ی درستی ننوشته، طبیعی است که بخواهد مفهوم عشق و دوستی را از زاویه‌ی دیگری بیان کند.

یکی از استادانم همیشه ما را از نوشتن داستان طنز در زمانی که هنوز اصول داستان‌نویسی را به خوبی یاد نگرفته بودیم، نهی می‌کرد. می‌گفت وقتی که هنوز توانایی نوشتن یک داستان قوی را پیدا نکرده‌اید، استفاده از عناصر طنز باعث می‌شود که در درجه‌ی اول خودتان و بعد مخاطبانتان، متوجه اشکالات داستان نشوند. به نظرم نویسنده‌های کم تجربه، ضعف‌های داستانی خودشان را در لابه‌لای جملات طنزگونه‌ی داستان مخفی می‌کنند. حالا چرا بعضی از نویسنده‌ها همه‌ی داستان‌هایشان تاریک، غمناک و ترسناک است؟

برگردیم به همان پاراگراف اول خودمان. به نظرم یکی از مشخصه‌های دیگر داستان خوب آن است که بتوان برداشت‌های مختلف و خوانش‌های متفاوتی از آن انجام داد. داستانی که فقط یک مفهوم و پیام مشخص داشته باشد، داستانی که پیام خودش را جار بزند، داستانی که بخواهد برای تو سخنرانی کند، داستان خوبی نیست. برای همین خیلی از داستان‌ها به دلم نمی‌نشیند، مثلا داستان‌های سید مهدی شجاعی. حال اگر یک داستان‌نویس بخواهد یادداشت و مقاله بنویسد، به نظرتان چه اتفاقی می‌افتد؟! به برداشت اولیه‌ی خودتان از یادداشت و مقاله‌ی این افراد که به طور طبیعی خشک و بی روح است، اطمینان نکنید. گاهی نویسنده‌ها شیطنت‌هایی هم می‌کنند و لابه‌لای یادداشت‌های رسمی خودشان، حتی حرف‌های عاشقانه را هم مخفی می‌کنند. تجربه‌ی جالبی است؛ امتحان کنید. 


نظرات  (۲۵)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

سلام
یعنی شما هم توی یادداشت هاتون این کار را میکنید؟ مخفی می کنید بعضی از کلمات را؟ یعنی سردبیر و مدیر مسئول مجلات را گول میزنید؟ ((((:
پاسخ:
سلام
بعضی وقت ها شاید (((:
سلام
دارم یه جورهایی عاشق خاطرات دوزاری میشم. ببین دیگه ما چقدر داغونیم
(((:
پاسخ:
سلام
خیلی داغونید (((:
سلام اوه! دو ماه طول کشید تا این قسمت را بنویسی. کم کار شدی ها! بابا همون خزعبلاتت را هم بنویس ما میخونیم.کلی هم حال میکنیم خیلات راحت. (:
پاسخ:
سلام
ما که میدونیم شما حال میکنید ولی خودمون حال نمیکنیم. (:
نوشتن از سیاهی ها و مشکلات بد نیست اما اینکه حس امید را در مخاطب بمیرانیم خیلی بد است. به نظرم گناهی است نابخشودنی. نویسنده اگر میخواهد خاطره بنویسد، بنویسد و پاره کند اما اگر میخواهد برای مخاطبان بنویسد چرا دوست دارد دیگران را در دنیای تاریک خودش وارد کند؟
پاسخ:
واقعا!
  • سرباز رایان
  • منم خیلی با داستان های سید مهدی شجاعی حال نمیکنم. خطابه است یک جورهایی.
    پاسخ:
    البته من نسبت به قلم ایشان جسارت نمیکنم. شاید نگاهم سلیقه ای است. شاید نگاهتان سلیقه ای است. 
    " به نظرم یکی از مشخصه‌های دیگر داستان خوب آن است که بتوان برداشت‌های مختلف و خوانش‌های متفاوتی از آن انجام داد." یعنی شما اعتقاد به پلورالیزم دارید؟
    پاسخ:
    شما همچین برداشتی کردید؟
    برداشت های مختلف از یک داستان به واسطه تفاوت در معانی واژه ها، استعاره ها، تشبیه ها و... اتفاق می افتد. گاهی استفاده از یک کلمه یا عبارت کوچک مثلا "اون ممه را لولو برد" یک معنی می دهد و گاهی در فضای سیاسی یک معنی دیگر. همان طور که پس از بکار بردن این عبارت توسط احمدی نژاد، در حال حاضر این جمله بیشتر یک جمله سیاسی است تا یک جمله ترسناک! (((:
    نویسنده های زیادی را سراغ دارم که سالیان سال از داستان های خودشان دفاع می کنند که: "به ننه ام قسم که من قصدم چیز دیگه ای بوده!"

    فکر نمیکنید این خاطرات یک نویسنده دوزاری تان یک جور خودشیتفگی مزمن باشد؟ یعنی دوست دارید بگویید که نویسنده هستید؟ تف به ریا
    الان شما داستان نویس حرفه ای هستید مثلا؟

    پاسخ:
    خیر برای همه ی سوالات.

    با سلام

    به وبلاگ حقیر سر بزنید و 2 نامه را که نوشته ایم در صورت امکان امضاء کرده و به دیگر دوستان فضای مجازی نیز اطلاع دهید که امضاء کنند. نامه اول خطاب به دکتر احمدی نژاد و تقدیر از زحمات 8 ساله ایشان می باشد. نامه دوم خطاب به رییس قوه قضائیه در راستای محاکمه فتنه گران دروغگوی سال88 و دشمنان رای ملت می باشد که متاسفانه 4 سال است به دلایل نامشخص به تاخیر افتاده است. منتظر حضور و همکاری شما 

    پاسخ:
    سلام
    نـــــــــــــــــــــفر بــــــــــــــــــــــــــعد!
  • مهدیه مهدوی
  • بسم الله...

    سلام استاد. یادمه یه بار گفتید نویسنده ها حرفای نهفته ی توی دلشونو پشت نوشته هاشون پنهان می کنند.

    خب شاید وقتی راه دیگه ای برای گفتنِ "حرف" یا شایدم "احساس" وجود نداشته باشه، غم و دلهره و نا امیدی

     توی نوشته ها یه مسئله ی کاملن عادی و گریز ناپذیر باشه. یه گریز ناپذیرِ واقعی. هرچند تلخ و ترسناک...

    پاسخ:
    سلام.
    حرفتون را کاملا قبول دارم. همین حرف ها و احساسات است که خیلی از نوشته های ما را شکل می دهد. هنوز هم وقتی آرشیو چند سال قبل وبلاگم را میخوانم دلم به لرزه می افتد. گاهی برخی از شعرها و داستان هایم را چندین بار با خودم تکرار میکنم. چرا؟ چون حسی درون واژه ها نهفته شده است که گاهی فقط مخاطبان خاص می فهمند و دیگران برداشت دیگری از آنها دارند. یک مستند چند سال پیش از رضا صادقی منتشر شد که در مورد زندگی ایشان حرف های جالبی داشت. این خاطره همیشه در ذهن من باقی مانده و خواهد ماند. یکی از آهنگ های معروف ایشان (که حتما شنیده اید) "دلم برات تنگ شده جونم، میخوام ببینمت نمی تونم..." است. رضا صادقی توی اون مستند گفت: این آهنگ را برای دایی ام که چند سال پیش مرحوم شده بود خواندم، کسی که واقعا عاشق او بودم و مرگ او من را به شدت تکان داد. بلافاصله بعد از آن تصاویر کنسرت ایشان را نشان داد که وقتی این آهنگ را میخواندند همه با سوت و کف با ایشان همراهی می کردند... اونجا دلم برای رضا صادقی و هر کسی که حتی نوشته های طنزش هم دردناک و غمناک است، سوخت!
    هر چند گاهی نوشته های خودم غمگینانه است اما از اینکه حس امید را در نوشته هایم از بین ببرم می ترسم... از اینکه عادت به نوشتن از تلخی ها پیدا کنم می ترسم... 
    سلام
    آپدیت وبلاگ یعنی هنوز زنده ای. همین ما را کفایت میکنه (:
    پاسخ:
    سلام
    یعنی زنده بودن من برای شما کافیه؟ اینکه چطور زنده ایم مهم نیست؟ (:
  • زهره شریعتی
  • این پست تون خیلی عالی بود. منم در مورد قلم شجاعی با شما هم عقیده ام. همین طور در مورد کل این مطلب.
    پاسخ:
    سلام. ممنون خانم شریعتی. خاطره نویسی های شما فوق العاده اند؛ مخصوصا "امیرنوشت"ها (:
    عاشق شیطنت های نویسنده ها هستم ((((:
    پاسخ:
    (((:
    حالم چو دلیری است که از بخت بد خویش
    در لشکر دشمن پسری داشته باشد
    سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
    فرزند تو دین دگری داشته باشد
    ـ حسین جنتی
    پاسخ:
    چه حال بدی دارید...
    می‌دانی خودت تفاوت خلوت و جلوت را. و اینکه برخی واگویه‌های خلوت‌شان به صحن عمومی می‌رسد. آدمی‌زاده محک سختی دارد. درسی که نان ندارد و نانی که با دین سرشاخ می‌شود. این‌ها و هزار چون این روان آدمی را خراش می‌دهد. دیروز جایی می‌خواندم اینکه شاعر و فیلسوف را با متر و معیارهای سیاسی می‌سنجند و برایش مسئولیت‌هایی چون اینان تعریف می‌کنند، گرچه به ظاهر راضی کننده است، خود نشانه‌ای از بی‌اعتبار شدن شعر و فلسفه در این زمان است.
    منم اون داستان را خوندم. چرت و پرت بود. جزو معدود داستان های بد مجله داستان بود. سردبیر باید این جور داستان ها را رد کند، هم برای خود نویسنده خوب است که از این خزعبلات نوشتن دوری کند و هم مجله کیفیت بهتری خواهد داشت.
    پاسخ:
    باهاتون موافقم.
    "داستانی که فقط یک مفهوم و پیام مشخص داشته باشد، داستانی که پیام خودش را جار بزند، داستانی که بخواهد برای تو سخنرانی کند، داستان خوبی نیست."
    موافقم به شدت (:
    دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
    باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند
    نمیخواستم بگم هستید. خواستم یک تذکر بدهم. تذکر هم که خوب است.
    خودم هر روز به خودم میگویم تو هنوز خیلی مونده تا یه نویسنده واقعی بشی!
    پاسخ:
    ممنون.
  • مریم حقیقی
  • سلام. یک سوالی داشتم. تفاوت بین من راوی و خاطره چیه؟ یعنی چطور میشه یه خاطره بشه داستان پیدا کنه؟
    پاسخ:
    سلام. تفاوت های زیادی دارند. یکی از آنها این است که من راوی، داستان است و ممکن است واقعیت نداشته باشد اما خاطره نویسی و خاطره از یک امر واقعی بدون اضافات شامل می شود. زمانی که یک خاطره بخواهد داستان بشود چون معمولا و طبیعتا از ظرفیتهای داستانی کمی برخوردار است باید مواردی به آن اضافه و از تعبیرهای جدید و تخیل کمک گرفت که دیگر به شکل خاطره نباید به آن نگاه کرد. می شود داستانی که براساس یک امر واقعی شکل گرفته است.
    نمیدانم جواب سوالتان را دادم یا نه.
    سلام
    برای معین رئیسی که الان توی کماست حمد شفا بخونید...
    ))))):
    پاسخ:
    سلام
    از صبح تا حالا استرس گرفتم... خدایا...

    سلام

    به نظرم نوشته ای که با دل نوشته شده باشد هرچند تاریک.

    بهتر از هزار نوشته ی خشک و نچسب هست....

    نظر شخصی من اینه..

    یاحق

    پاسخ:
    سلام
    من کلا به نوشته ای که دلی نباشد اعتقادی ندارم. مقاله و یادداشت هم باید دلی نوشته شود. بعضی از نوشته های خودم تاریک تاریک است ولی از تاریک نویسی فراری هستم.
  • مرتضی صادق زاده
  • «شنا شدن با نویسندگان 18 ـ 19 ساله‌ی ناامید و غمگین، ترسناکِ ترسناک است»
    آشنا شدن خیلی ترسناک نیست، زندگی کردن با این آدما ترسناکه!
    ببین ما چی می کشیم از داستان هایی که میخونیم...
    پاسخ:
    واقعا...
  • مریم حقیقی
  • سلام
    بله. ممنون از پاسختون.
    پاسخ:
    سلام.

    سلام

    نمیدونم شما همون شاعر پست مدرن اید یا نه؟(همون موسوی پدر شعر پست مدرن)

    وبلاگ شعرتونو نمیتونم با اینترنت دیال آپ باز کنم(ای دی اس ال ندارم.سمیرم زندگی میکنم)

    اگه خود شمایید یه خواهش ازتون داشتم:

    -تورو خدا به این زودیا نمیرید!!!

      نمی تونم کاملا شعر هارو درک کنم اما خدا میدونه چقدر باشون کیف میکنم

       "که لای سینه های تو بی هوا گریه شوم...

    پاسخ:
    سلام
    نه عزیزم، من موسوی دیگه ای هستم و دوست ندارم «موسوی دپرس غزل پست مدرن» باشم!
    سلام من خاطرات یک نویسنده دوزاری رو دوست دارم قلم شیوا ودرعین سادگی عمیقی دارید و چند برداشت متفاوت میشه ازین داستانها داشت.
    باوجود کوتاهی ملموسن وارتباط برقرار میکنن مخاطب خاص رو درگیر تعابیر مختلفی میکنه امشتاقانه منتظر داستانهای بعدیتون هستم.
    پاسخ:
    سلام. خاطرات یک نویسنده دوزاری فقط در قالب روایت داستانی نوشته می شوند نه یک داستان مستقل. بیشتر نکاتی در مورد داستان نویسی است.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی