کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

خاطرات یک نویسنده دوزاری 9

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۶ ق.ظ

نامادری

1) پنجمین قناری را که بیرون می‌آورد می‌پرسم: «مرغ مینا هم دارید؟»؛ بدون اینکه سرش را برگرداند می‌گوید: «کار من نیست». دوباره به قناری‌هایش خیره می‌شوم. دستش را که داخل قفس می‌برد، قناری‌ها تقلایی نمی‌کنند؛ نمی‌دانم به دست‌هایش عادت کرده‌اند یا فکر فرار را از یاد برده‌اند. سر از کارش در نمی‌آورم. هر دو قفس هم‌اندازه هستند. یکی یکی قناری‌ها را از این قفس به آن قفس می‌برد. دهمین قناری داخل قفس جدید چرخی می‌زند و روی میله‌ی بالایی می‌نشیند.

معلم‌های ابتدایی‌مان می‌گفتند بهار که می‌شود درختان شکوفه می‌زنند و گل‌ها باز می‌شوند، پرندگان از تخم بیرون می‌آیند و... اما معلم‌ها هیچ وقت به ما نگفتند «مرغ مینا»ها کی از تخم بیرون می‌آیند. اگر گفته بودند، اینجا وسط اردی‌بهشت بی مرغ مینا نمانده بودم. آن هم پرنده‌ای که از اصول کتاب‌های دوران مدرسه‌مان تخطی کرده است.

مامان می‌پرسد: «حالا چرا مرغ مینا؟» کمی فکر می‌کنم و یاد حرف‌های دوستم می‌افتم. ملتمسانه می‌گویم: «خیلی دوست دارم حرف‌زدن یادش بدم». چند روزی می‌گذرد، بابا پیش‌دستی می‌کند و با دو جوجه مرغ به خانه می‌آید؛ فرصت خوبی است تا ببینم از عهده بزرگ کردن مرغ مینا برمی‌آیم؟! چند هفته‌ای است که عاشق حرف‌نزدن جوجه‌ها شده‌ام. جوجه‌هایی که غم و شادی‌شان را در یک کلمه خلاصه می‌کنند: «جیک...جیک...جیک». برخلاف روزهای اول، حالا از بزرگ‌شدن و خورده‌شدن جوجه‌ها می‌ترسم.

2) گفتم «داخل شهر یک گالری هماهنگ می‌کنیم و شما اونجا نمایشگاه بزنید». گفت: «نه. اینجوری دانشجوها به نمایشگاه نمی‌آیند». اصلاً تقصیر خودش بود که آن اتفاقات افتاد. گالری به این خوبی را ول کرد و آمد داخل مسجد دانشگاه، نمایشگاه خطاطی زد. آن هم با آن تابلوهای گران قیمتی که چندین سال برایش زحمت کشیده بود. تقصیر خودش بود که شب‌ها به اتاق بچه‌ها می‌رفت و در مهمانی‌های کوچکشان شرکت می‌کرد. تقصیر خودش بود که روزها در مسجد دانشگاه منبر می‌رفت و کلاس اخلاق می‌گذاشت. من از کجا باید می‌دانستم این‌قدر تابلوهایش را دوست دارد؟! اصلاً مشکل از بادهای اردی‌بهشت ماه سمنان هست که یک روز وزید و وزید و دو تا از تابلوها را شکست. من نادان هم با بی‌حوصلگی گفتم: «عیبی ندارد. شیشه‌اش را عوض کنیم درست می‌شود...». عمق ناراحتی چشم‌هایش را وقتی فهمیدم که مادری، فرزند مجروحش را در آغوش گرفته بود و...

3) برای گرفتن مجوز کتاب جدیدش چندین بار به ارشاد رفته بود اما نتوانسته بود نظر آنها را عوض کند. می‌گفت: «نمی‌فهمند که من این همه سال برای این انقلاب زحمت کشیده‌ام. اگر هم نقدی نوشته‌ام همه از سر دلسوزی بوده... به خدا همه‌ی نقدهایم منصفانه بود.» گفتم: «دیگه سلیقه‌ها فرق می‌کنه آقا رضا، به دل نگیر. اینها یا سواد درست و حسابی ندارن یا می‌ترسن فردا کسی بهشون گیر بده». آهی کشید و گفت: «مدیران سه‌لتی و عاشقان صندلی...». چندی بعد یک فصل از کتابش را حذف کرد و آن را به چاپ رساند.

اوایل نمی‌فهمیدم چرا برخی از نویسندگان این‌قدر در مقابل ایراداتی که ارشاد به اثرشان می‌گیرد، مقاومت می‌کنند و گاهی خودشان نسخه PDF رایگان کتاب را منتشر می‌کنند. اما حالا بهتر می‌فهمم که اگر کسی «مادر» نشده باشد، نمی‌تواند عواطف مادرانه را درک کند.

نظرات  (۲۷)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

سلام
خوشحالم که دوباره برگشتی به فضای داستان
((((:
پاسخ:
سلام
ما همیشه توی فضای داستان بودیم. سیاست برامون مثل چیپس و پفک هست
((((:
سلام اون رضا که میگی، رضا امیرخانی نیست؟ 
پاسخ:
سلام
یه جورهایی 
((:
  • سید مهدی حسینی
  • سلام
    یعنی اینایی که حذف میکنن یعنی یکی از بچه هاشون رو میندازن دور؟؟؟؟
    پاسخ:
    سلام
    نه اینجوری. آثار یک هنرمند مثل بچه هایش می مانند. اگر کسی جلوی چشمت بچه ات را بزند چه حسی پیدا می کنی؟ حتی اگر بچه ناخلفت هم باشد.
    مسئله این است که گاهی اعمال نظرهای شخصی و سلیقه ای مانع از انتشار برخی آثار می شوند. جدای از این مطلب نوع برخورد مسئولین با آثار یک هنرمند و با خود هنرمند هم مهم است.
    نباید این را بگویم اما تاکید میکنم به جمله آخر که اگر کسی «مادری» نکرده باشد نسبت به بچه دیگران حسی ندارد...
    سلام
    روایت های داستانی تون فوق العاده هستند اما پیچیدگی خاصی هم دارند که در نگاه اول نمی شود مفهوم اصلی این جملات را فهمید اما وقتی عنوان «نامادری» را در کنار 1، 2 و 3 می گذاریم معنای جملات آشکار می شوند. 

    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون.
    بیان برخی از مفاهیم به صورت مستقیم چندان تأثیرگذار نیستند.
    چه عنوان گویایی برای مطلب انتخاب کردید: «نامادری»
    بله. گاهی نامادرها مهربان تر از مادرها می شوند اما همیشه تصور ما این است که نامادری هر چقدر هم مهربان باشد باز هم به پای یک مادر نمی رسد. مدیری که خودش کتاب ننوشته باشد و کتابش در ارشاد گیر نکرده باشد، نمی فهمد که یک نویسنده چقدر باید حرص بخورد برای چاپ کتابش. یا مدیری که خودش فیلمساز نباشد نمی تواند مشکلات فیلمسازان را درک کند. چه نکته ظریفی در آن جمله آخرتان بود.
    حق نگهدارتان
    پاسخ:
    ممنون از لطف شما. بله همین طور است.

  • عطیه توسلی
  • سلام.
    مثل همیشه...عالی بود..
    عنوانی که انتخاب کردیدبی نظیره...
    واقعا که اثر یه هنرمند مثل بچه اش میمونه!!!!
    اگر چه که ما هنرمند نیستیم اما وقتی قاب نقاشیم از دیوار اتاقم افتاد و رنگ گچ های  نقاشی قاطی شدن باهم وبابام گفت اشکال نداره درست میشه دقیقا حس وحال شخص داستان رو داشتم...

    یه جورایی دارم سعی میکنم وارد عرصه داستان  بشم...امیدوارم که بتونم !!!!!

    التماس دعا.


    پاسخ:
    سلام
    ممنون از لطف و محبت شما.
    من راوی!
    زندگی روایت خود ماست...
    شخصا ترجیح میدهم سوم شخص راوی باشد... شاید که از این تکرار نجات یابم...

    ...........................
  • مهدی درخشان
  • سلام
    سایت من مجموعه ای از اشعار من هست
    خوش حال میشم به وبم بیای... و نظراتت رو زیر اشعارم بذاری...
    پاسخ:
    سلام
    حتما

    سیدعزیز !
    دیدگاه های انسان و متعقلات هر کسی ، حکم فرزندان و اعضای خانواده اش را دارند 
    یکی میگفت ما چها نفریم : 1- خودم 2- سیگارم 3- سوییچم 4 - موبایلم 
    به هر حال در رابطه با سانسور و ندیدن کتاب و شعر و اثر هنری و ..... از سوی عده ای توتالیتر و تمامیت خواه باید عرض کنم فارغ از تز و پز های پوشالی روشنفکری ؛
    «عاقبت شب سیه ، سپید است»

    بی اختیار یاد شاملو  افتادم :
    « شگفتا!
    ما کیانیم؟
    نه بر رف چیدگانیم ، کز مُردگانیم
    نه از صندوقیانیم ، کز زندگانیم
    تنها
    درگاه خونین و فرش خون آلود شهادت می دهد
    که برهنه پای
    بر جاده ای از شمشیر گذشته ایم »
  • حسین مرادی
  •  اگر کسی «مادر» نشده باشد، نمی‌تواند عواطف مادرانه را درک کند...
    پاسخ:
    ....
  • من هم می‌نویسم
  • سلام
    چند نکته:

    بیشتر توصیف می‌کنید
    تصویرسازی به ندرت وجود دارد
    خلاقیت در روایت به چشم نمی‌خورد
    ایده‌ی داستان، کلمات، و جملات و گفت و گوها به صورت خام روی صفحه ریخته شده‌اند. در حالی‌که گر خوب پخته می‌شدند داستانک‌های جاافتاده‌ای داشتیم

    عذر می‌خوام به بیان ضعف‌ها بسنده کردم
    موفق باشید

    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون از لطف شما.
    اول اینکه «خاطرات یک نویسنده دوزاری» قرار نیست داستان باشد و صرفا بیان برخی از دغدغه های من در قالب روایت های داستانی است که خوب معمولا وقت زیادی برای نوشتن آن نمی گذارم.
    آیا با توصیف نمی توان به تصویرسازی رسید؟
    خوشحال می شوم اگر داستان «به خاطر بچه ها»ی من را بخوانید و نظرتان را بفرمایید.

  • سید میلاد موسوی
  • درود فراوان؛
    امیدوارم حالتان خوب و زندگی به کامتان باشد؛
    به ما هم سر بزنید و اگر با داد و ستد پیوند همدل بودید؛ آگاهمان کنید؛
    در پناه پروردگار دادار؛
    بدرود.
    iPendar.Blog.Ir
    سلام
    نامادری برای نوشته شما گاهی همان دوستی خاله خرسه هم می شود...
    پاسخ:
    سلام
    شاید...
    سلام
    متن زیبایی بود.مخصوصا همخوانی نامادری در تمام بخش ها...

    به قول شاعر:"مدینه گفت و کرد کبابم"  (منظور سمنان است)

    یا حق


    پاسخ:
    سلام
    ممنون از حضورتان.
    سمنان را باید همیشه یاد کرد.
    یا علی
    سلام
    یک سوالی داشتم؛ این خاطرات یک نویسنده دوزاری نقش خاطره دارد یا داستان؟ یعنی قرار است یک داستان پیوسته باشد؟ اگر جواب آری است که اختلاف محتوایی زیادی دارند واگر نه که خوب چرا ادامه دار هستند؟

    پاسخ:
    سلام
    فعلا قرار نیست یک داستان پیوسته باشند. این ها دغدغه هایی در حوزه نوشتن است که شکل روایت به خودشان گرفته اند. سعی بر این بوده است که از عنصر تخیل تا آنجایی که امکان دارد کمتر استفاده شود که اصالت خاطرات حفظ شود.
    یک نکته دیگه اینکه چرا این 1 2 3 این همه از نظر تم داستانی متفاوت هستند؟
    درتس متوجه مفهوم اصلی این یادداشت نشدم.
    الان که کامنت ها را خوندم بیشتر متوجه منظورت شدم. عنوان نامادری را ندیده بودم. (((:
    ای کاش زمانی برسد که در مورد رد کتابها و سانسور آنها عادلانه قضاوت شود نه سلیقه ای و نه با ترس از انتقادات.
    مخلصمیم
    به امید دیدار
  • منتظر صبح
  • السلام علیک یا بقیه الله
    توفیق نشد که شب نیمه شعبان جمکران باشم. اگر رفتید برای ما جامانده ها هم دعا کنید.
    التماس دعا آقا سید
    پاسخ:
    محتاجیم به دعا

    زیبا بود ...یک پیچیدگی خاص و دلنشین در روایت داستان مخاطب را همراه می کند و این بر اثرگذاری مطلب اضافه کرده...از سوی دیگه همونطور که دوستان دیگه هم گفتن عنوان داستان هم بر زیباییش افزوده.خداقوت.

     

    پاسخ:
    خیلی ممنون از لطف شما.
    سلام
    ما همچنان منتظریم که یک داستان چاپ شده از شما بخریم. اونم چند نسخه برای هدیه دادن (((: این یادداشت و مقاله ها را ول کن بچسب به داستان نویسی. این جوری تمرکز کنی هم متنت قوی تر میشه هم شاید تا 10 سال دیگه بتونی یه رمان بنویسی. این جوری بخوای کار کنی، تا یاد بگیری داستان درست و حسابی بنویسی از 50 سالگی ات گذشته (((((: جدی گفتم ها... به فکر باش. این جوری ایده های داستان نویسیت را نفله نکن.

    پاسخ:
    سلام
    شما تا کتاب من چاپ بشه زبونم لال زبونم لال، 7 تا کفن پوسوندید (((((((:
    اینم جواب کامنتت (((:

    قلم و دانش برنده ترین سلاح است. از خودم.

    سیستم rss چیه؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخ:
    سیستمی هست که آخرین به روزرسانی های یک سایت را کنترل می کند و برای نرم افزارهای rss خان نیز به کار می رود. در حال حاضر بهترین rss خان Google Reader است که تا چند روز دیگر سایت گوگل آن را حذف می کند. نرم افزارهای دیگری هم وجود دارند مثل فیدلی.
    بهترین کاربرد آن این است که شما لازم نیست به چندین سایتی که هر روز می خواهید چک کنید، سر بزنید، می توانید rss سایت دوستانتان را در این نرم افزار وارد کنید و هر وقت به روز شدند، از آخرین مطالب آنها با خبر شوید. شما که در بلاگفا وبلاگ دارید، یک قسمت وجود دارد به عنوان وبلاگ دوستان. همان کار را انجام می دهد البته با محدودیت وبلاگهای بلاگفا.
    ya sohbataton bara ede khasie ke darjaryane barkhi havadese mortabet hastand?????????????ya oonghad amighan man nafahmidam!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    پاسخ:
    لطفا فینگلیش ننویسید.
    dozari man chande dige??????????????
    پاسخ:
    لطفا فینگلیش ننویسید.

    بزرگ که میشویم

    به وسعت تمام لحظه لحظه های عمرمون

    قلبهامون کوچک و آرزوهامون دور میشوند.

    با باتلاقی از زندگی تکراری از همه ی آدمها و همه تجربه ها و همه ی دل نگرانی ها وهمه ی انتقادهای تکراری.

    انگار برای تکراری زیستن ...داشتن ایده های به ظاهر نو ولی تکراری متولد شده ایم.

    این بزرگترین تراژدی زندگی بشر در همه ی دورانها و مرز وبوم بوده است.

    و انسان ناگزیر محبوس آفریده شد.

    سلام
    خواستی کبابشون کنی منو خبر کن (((:
    پاسخ:
    سلام
    گوجه و نوشابه یادت نره ((((:

    ممنون از راهنماییتون. حتما در اولین فرصت به آدرسی که دادید سر میزنم. تغییر اندازه ی تایتلم به خاطر اضافه شدن اخبار استخدامی و دانشگاهها است که اولین فرصت یا جای اخبار رو تغییر میدم یا قالب وبم رو مثل گذشته میکنم.

    راستی تا فرصتی دورتر تصاویر طبیعت و والپ پیپرم رو از تصاویر سرگرم کننده با  برسب گذاری دوباره مجزا میکنم. تا دسترسی به هر قسمت برای بازدید کننده ها راحت تر باشه.

    attachکردن یه فایل عکس رو خیلی وقته انجام ندادم؟؟؟؟؟؟/میشه کمکم کنید که چطوریه.

    پاسخ:
    attachکردن کجا؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی