کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۵ مطلب با موضوع «معرفی و نقد کتاب» ثبت شده است

۲۱
مرداد

نگاهی به رمان «پنجره‌ای مشرف به میدان» اثر هوده وکیلی؛


«پنجره‌ای مشرف به میدان» اولین رمان «هوده وکیلی» با قطع رقعی و جلد شومیز است که زمستان ۹۵ توسط نشر چشمه منتشر شد. از این نویسنده پیش‌تر مجموعه شعر «روزنامه‌ای با دو پای آویزان» و باز هم از نشر چشمه منتشر شده بود که البته این مجموعه شعر چنگی به دل نمی‌زد.

داستان با بیان مرگِ شبه قتل یک دوست آغاز می‌شود و نویسنده سعی می‌کند تا پایان وجهی رمزآلود و جنایی به داستان خود بدهد. انگیزه‌ای که حتی نگارنده را با نیت خواندن یک داستان جنایی پای این داستان نشانده بود که پایان‌بندی بی رمق داستان همه چیز را خراب کرد.

«مهرسا» زنی که حدود یک سال است از شوهر خود جدا شده، حالا با ورود به یک آپارتمان و شروع «زندگی در تنهایی»، درگیر روابط مختلف با ساکنان این ساختمان می‌شود. از آن طرف «نفیسه» زنی که در ابتدا می‌فهمیم قرار است با نحوه‌ی کشته‌شدن او مواجه شویم، دوست قدیمی مهرسا است که در واحد دیگری از این آپارتمان زندگی می‌کند.

«پنجره‌ای مشرف به میدان» از چند منظر قابل بررسی است. مهم‌ترین نمود بیرونی داستان، جریان سیال ذهن نویسنده و بیان دغدغه‌های یک زن تنها به صورت «منِ راوی» است. مهرسا به خوبی از تنهایی‌های خود و دغدغه‌هایش می‌نویسد و این برای کسی که عاشق این زاویه دید است، بسیار لذت‌بخش است.

مسئله‌ی بعدی در این رمان، دغدغه‌ی نویسنده برای نمایشِ زشتی ریاکاری و دورویی است که ریاکاری آقا و خانم نوتاش بیشتر از بقیه به چشم می‌آید. این زن و شوهر که همسایه‌ی واحد کناری مهرسا هستند، انواع تهمت‌ها را به همسایه‌های دیگر ساختمان می‌زنند اما نکته‌ای که کمی حساسیت‌برانگیز به چشم می‌آید این است که در چند جای داستان به رفتارهای مذهبی این خانواده اشاره می‌شود. خانم نوتاش ختم انعام برگزار می‌کند: «از آپارتمان نوتاش‌ها صدای زن‌هایی می‌آمد که دسته‌جمعی قرآن می‌خواندند. یادم آمد که چند روز پیش من را برای جلسه‌ی ختم انعام یا یک همچین چیزهایی دعوت کرده بود.» (ص۴۹) «صدای جیغ‌وداد زن‌ها از آپارتمان خانم نوتاش باعث شد خواندن قصه را متوقف کنیم.» (ص۴۹) «نشستم روبه‌رویش و گفتم «چه خبره؟» «هیچی بابا. خانم نوتاش غش کرده باز هم.» «غش کرده؟» «آره بابا. دفعه‌ی اولش نیست. تا اسم حضرت علی می‌آد، مثل درویش‌ها شروع می‌کنه تکون‌تکون خوردن. بعد هم صیحه می‌کشه و غش می‌کنه. همه می‌دونند سرِ کارند اما واسه این‌که شلوغش کنند دورش جمع می‌شن و آب قند می‌بندند به نافش.» فهمیده بودم کم‌کم باید به شلوغ‌کاریِ نوتاش‌ها عادت کنم.» (ص۵۰)

در جای جای داستان این شبه رفتارهای مذهبی از خانواده‌ی نوتاش‌ها به چشم می‌آید. مثلاً «خانم نوتاش جیغ کشید. «یا فاطمه‌ی زهرا...» ... دورخیز کرد، همان‌طور که می‌گفت «یا اباالفضل» با پا رفت توی در. (ص۹۹) این رفتارها را بگذارید کنار حس تنفری که خواننده از این خانواده پیدا می‌کند. ما در این رمان یک رابطه‌ی باز و آزاد بین نامحرم می‌بینیم. مهرسا به راحتی با شوهری که از او طلاق گرفته، رابطه دارد، او را به خانه دعوت می‌کند و با او حتی ۶ ماه بعد از طلاق هم زندگی کرده است. از آن طرف در صفحه‌ی ۱۷۳ بدون ازدواج به خانه‌ی مردی می‌رود که قرار است بعدا در مورد ازدواج با او تصمیم بگیرد و مدتی در آنجا می‌ماند. (ازدواج سفید) اما بعد پشیمان می‌شود و دوباره به سراغ شوهر قبلی خود می‌رود. این نوع رفتارها در پخش پنجم به اوج خود می‌رسد. آزاد و سیما دو همکلاسی گذشته‌ی مهرسا هستند که رابطه‌ی بسیار صمیمانه‌ای با او دارند. این زن و شوهر یک شب به خانه‌ی مهرسا می‌آیند و حس فضولی نوتاش‌ها را برمی‌انگیزند. در ظاهر به جز این رابطه‌ی صمیمانه که با هدف عادی‌سازی رابطه با نامحرم به تصویر کشیده شده است، ما رفتار خاصی از آنها مشاهده نمی‌کنیم اما نوتاش‌ها با انواع تهمت‌ها آنها را به فحش و ناسزا می‌گیرند.

در جای دیگری از داستان آقای نوشتاش اشاره‌ی غیر مستقیم و ترسناکی به سنگسار می‌کند: «این‌جور زن‌ها رو باید تا خرخره فرو کنی تو زمین. مغز پوک‌شون رو بپاشونی از هم. همین کارها از مد افتاده که این‌ها این‌طور هار شدند دیگه.» (ص۱۶۰)

مهرسا یا بهتر است بگوییم نویسنده، از مذهبی‌ها و رفتارهای آنها متنفر است و این تنفر را در چند جای دیگر داستان نیز به نمایش می‌گذارد. در شروع داستان ما با ناشی بودن مهرسا در مقنعه سر کردن مواجه می‌شویم: «دست بردم زیر چانه‌ام تا ببینم درزِ مقنعه سرِجایش هست یا نه. هنوز بعد از این‌همه سال مقنعه سر کردن نفهمیده‌ام چرا این لعنتی هیچ‌وقت درست‌وحسابی روی سرم بند نمی‌شود. درزش بی‌آن‌که بفهمم از زیر چانه حرکت می‌کند و گاهی تا نزدیک گوشم جابه‌جا می‌شود.» (ص۱۱) یا «زود باش مقنعه‌ات را سر کن و حواست باشد درزش از زیر چانه‌ات تکان نخورد.» (ص۴۷)

در مجموع می‌توان گفت هوده وکیلی هر چند سعی می‌کند با بیان مسائل اجتماعی در زبان شاعرانه‌ی خود، نقدی هم به افراد مذهبی بزند اما بیشتر بین دیدگاه مذهبی درست و خرافات خلط ایجاد می‌کند و رفتارهای مقدس‌مآبانه‌ی عده‌ای محدود در جامعه را به کل جامعه‌ی مذهبی تعمیم می‌دهد. داستان کشش لازم را دارد و مخاطب را تا پایان به همراه خود می‌کشد اما پایان‌بندی دور از انتظار و سرد نویسنده، این اثر را به فراموشی خواهد سپرد.

  • سید مهدی موسوی
۱۴
فروردين

یادداشتی بر رمان «هفت جن» اثر امید کوره چی

اختصاصی نسیم آنلاین

رشد روزافزون جوامع بشری در حوزه‌های مختلف علوم نظری و عملی و تغییر سبک زندگی بیشتر انسان‌ها به نوعی که آن را به اصطلاح غلط مدرن نامیدند، نتوانست از احساس نیاز این موجود دوپا به معنویت خواهی بکاهد. گواه روشن این مدعا گسترش خودکشی‌ها و بیماری‌های روحی و روانی در سراسر دنیا بود که به نوعی به کشورهای اسلامی نیز در سطحی نازل‌تر سرایت نمود. به طور کلی غفلت از هر بعدی از ابعاد وجودی، رشد و ترقی انسان را ناموزون می‌کند.

به اقتضای بازار گرم معنویت‌خواهی، عرفان‌های جدید نیز پا به عرصه ظهور نهادند که می‌توان آن‌ها را در دو گروه عرفان‌های قدیمی و کهن مثل بودایی و هندو و آیین‌های نوظهور تقسیم‌بندی نمود. در رد این عرفان‌های دروغین تاکنون مقالات و کتاب‌های متعددی نوشته شده است که در جای خود بسیار تاثیرگذار بوده‌اند اما در حوزه‌های دیگری چون هنر و ادبیات، تلاش‌های بسیار محدودی با این موضوعات انجام شده است.

یکی از رمان‌های بسیار خوب (و شاید بتوان گفت تنها رمان موجود) در مقابله‌ی با این معنویت‌های ناقص، رمان «هفت جن» نوشته‌ی امید کوره‌چی است. این کتاب که در سال 92 با نام «میرانا و هفت جن بدبخت» توسط ندای ملکوت منتشر شد.

هفت جن

«هفت جن» نثری بسیار روان و فوق‌العاده جذاب دارد. داستان از این قرار است که مردی (راوی داستان) برای به دست آوردن قدرت ماورایی به سراغ درویشی می‌رود تا علوم غریبه و چگونگی ارتباط با اجنه و سر زجاج را یاد بگیرد اما اتفاقاتی برای او می‌افتد که در طول داستان مجبور می‌شود هفت جن را که بعضی از آنها بسیار قدرتمند هستند از بین ببرد.

می‌توان گفت بزرگ‌ترین قدرت جذب داستان، هیجان مبارزه با جن‌های مختلف است اما از آن سو این وارد شدن به دنیای اجنه و ساخت طلسم‌ها و اکثیرها برای مبارزه با آنها، شاید عده‌‌ی محدودی را به سمت جن‌گیری تشویق کند.

داستان فقط محدود به این کشتن اجنه نیست و بخش بزرگ‌تری از «هفت جن» به نقد غیر مستقیم عرفان‌های دروغین، هاله‌بینی، جن‌گیری، دعانویسی‌های مرسوم، شیطان‌پرستی و... می‌پردازد و در این راه نیز بسیار موفق است زیرا کوره‌چی با استناد به احادیث و آیات قرآن و با کمک خرده روایت‌های متعدد، از پشت پرده‌ی این نوع کارها برای خواننده صحبت می‌کند.

«امان از فیگورها که برتر از قدرت‌ها هستند و شاگردان هم اغلب بنده فیگورها هستند نه طالب علم و جویای قدرت که بسیار دیده‌ام شاگردی بدون گرفتن نشان یا دیدن قدرت خارق‌العاده‌ای در سلک استادی درآمده؛ چرا که فیگور آن استاد فیگور خوبی بوده و جمله‌ها را یکی در میان مجهول جواب می‌داده یا در بین صحبت‌ها مکث‌های طولانی می‌کرده تا همه بدانند از جایی دیگر فرمان می‌گیرد هنگام صحبت.» (ص35)

راوی در طول داستان به یک درک حقیقی از ایمان به خدا و توسل به اهل بیت می‌رسد و اوج ماجرا آنجاست که قبل از درگیری با درویش می‌گوید: «جوابش را ندادم، می‌دانستم اگر کلامی از دهانم خارج شود صدای خودم را خنجر می‌کند تا با آن حنجره‌ام را پاره کند و تنها آیات قرآن است که او را عاجز می‌کند.» (ص280) و با قرائت آیات قرآن به باطل کردن طلسم‌های درویش می‌رود و درست در جایی که ناخواسته غیر از آیات قرآن از دهانش خارج می‌شود، درویش با همان حرف‌ها گلویش را پاره می‌کند. از این منظر می‌توان «هفت جن» را جزو داستان‌هایی با پیرنگ بلوغ دانست.

شخصیت‌پردازی‌های داستان نیز بسیار خوب از آب درآمده و توصیفات مناسب و پیرنگ عاشقانه‌ی داستان نیز ما را کمی از فضای کشت و کشتار اجنه دور می‌کند! نویسنده در شخصیت‌پردازی راوی داستان او را بسیار قدرتمند نشان می‌دهد که در نگاه اول شاید کمی در ذوق مخاطب بزند اما به نظر، کوره‌چی سعی می‌کند قدرت بسیار زیاد انسان‌ها نسبت به اجنه و مدعیان دروغین علوم غریبه را ثابت کند که از این زاویه موفق عمل کرده است.

کوره‌چی در روایت عاشقانه‌ی داستان نیز جانب احتیاط را رعایت می‌کند و به سمت داستان‌های عامه‌پسندِ ضعیف نمی‌رود. در واقع تم عاشقانه‌ی داستان، لابه‌لای دستوری که درویش به راوی داده است، بسیار خوب می‌درخشد و تقابل راوی با درویش را به‌خوبی توجیه می‌کند. راوی از یک عشق زمینی به درکی بالاتر از زندگی می‌رسد و حیات عشق را در زدودن سیاهی‌ها می‌یابد.

از نکات دیگری که در مورد «هفت جن» می‌توان گفت آن است که داستان همانند نسخه‌های ادامه‌دار فیلم‌های تخیلی و فانتزی به پایان می‌رسد و خواننده بسیار مشتاق می‌ماند که ادامه‌ی این داستان را در جلدهای بعدی کتاب بخواند. با توجه به داستان‌های متعددی که در این نوع موضوعات در خارج از ایران نوشته می‌شود، جای خالی این نوع کتاب‌ها در ادبیات ایران بسیار به چشم می‌آید؛ داستان‌هایی که در فضایی فانتزی مقابله‌ی انسان و شیاطین و یا خیر و شر را به تصویر می‌کشند.


  • سید مهدی موسوی
۳۱
فروردين

نگاهی بر رمان پنجشنبه فیروزه‌ای اثر سارا عرفانی

یادداشت اختصاصی برای روزنامه وطن امروز

اینکه یک رمان بتواند ذهن خواننده را تا مدت‌ها به خود مشغول کند، دستاورد کوچکی نیست و برای من در خواندن «پنجشنبه فیروزه‌ای» چنین اتفاقی افتاد؛ اثری که اواسط اسفند ماه 93 رونمایی شد و نگاه جمعی از اصحاب قلم را به خود جلب کرد.

خانم عرفانی چند موضوع ویژه و حساس را برای آخرین اثر خود انتخاب می‌کند و به لطف خود امام رضا(علیه‌السلام) به خوبی می‌تواند از پس پرداخت داستانی آن بربیاید. در این یادداشت کوتاه با اشاره به نقاط قوت کار وی، گوشه‌ای از اشکالات کوچک رمان را نیز بررسی خواهیم نمود. اشکالاتی که شاید تمام آن فقط نگاهی سلیقه‌ای بر این اثر ارزشمند باشد. 

«پنجشنبه فیروزه‌ای» شروع جذابی دارد و با دانای کل روایت می‌شود اما ادامه‌ی داستان توسط دو منِ راوی دختر و پسر جلو می‌رود؛ کاری که معمولاً نویسنده‌های تازه‌کار از پس آن برنمی‌آیند و نمی‌توانند به خوبی به جای شخصیتی مخالف جنس خودشان بنویسند. در اینجا یک نکته‌ی مهم وجود دارد؛ به‌واسطه‌ی تغییر نوع سبک زندگی و نزدیک شدن برخی از رفتارهای دختران و پسران جوان به یکدیگر، پیش‌بینی رفتار جوانان گاه فارغ از نوع جنسیت آنها صورت می‌گیرد. در این رمان نیز عرفانی برای غزاله و سلمان لحنی نزدیک به هم انتخاب می‌کند و البته به نظر شروع فصل پنجم با اینکه با روایت سلمان آغاز می‌شود، بسیار به لحن غزاله شبیه است؛ خصوصاً دشنام هایی که سلمان در دلش به دیگران می‌دهد. علاوه بر این، تکه تکه شدن بسیار فصل دوم باعث می‌شود خواننده در نگاه اول متوجه تغییر زمان و مکان داستان نشود و دچار نوعی سردرگمی در ارتباط با روایت داستان گردد.

آخرین اثر خانم عرفانی حول دو محور اصلی «زیارت صحیح» و «ارتباط با نامحرم» جلو می‌رود. مطالب مربوط به «زیارت صحیح» مجموعه‌ی اتفاقاتی است که برای شخصیت غزاله پیش می‌آید. از این نظر می‌توان «پنجشنبه فیروزه‌ای» را حاوی یک «پیرنگ بلوغ» دانست، بلوغی که برای شخصیت غزاله به‌وجود می‌آید و وی در طول داستان با خواندن جلد اول کتاب «ادب فنای مقربان» اثر آیت الله جوادی آملی به درکی صحیح از زیارت امام رضا(علیه‌السلام) می‌رسد. جدا از این درک شخصی، غزاله با بیان موضوعاتی چون «لگد کردن مردم»، «هجوم به سمت ضریح و فشار به اطرافیان»، «تعداد بوسیدن ضریح به عنوان تعداد زیارت»، «زیارت با هدف رفع گرفتاری‌ها و تهدید امام در خواسته‌ها»، «شلخته و کثیف بودن مسافران» و... به گوشه‌ای از رفتارهای اشتباه برخی از زائران اشاره می‌کند. 

محور دوم داستان یعنی «ارتباط با نامحرم» شامل لایه‌های مختلف و معانی عمیقی است که شاید بتوانیم به برخی از آنها اشاره کنیم. بخش اول مربوط به ارتباط غزاله و سلمان می‌شود. نکته‌ی مهمی که خانم عرفانی به‌طور غیر مستقیم به آن اشاره می‌کند آن است که سلمان تجربه‌ی بدی در ارتباط مجازی با نامحرم داشته اما در مقابل غزاله چنین تجربه‌ای نداشته است. به نظر، غزاله تنها به خاطر خواسته‌ی سلمان از ایمیل زدن و مکالمه با او خودداری می‌کند اما در واقع درک صحیحی از «چرایی نداشتن ارتباط با جنس مخالف» ندارد. 

مسئله‌ی «نداشتن تجربه‌ی بد» به این معنا نیست که همه‌ی جوانان باید این راه را تجربه کنند بلکه با مروری بر اتفاقات تلخ این نوع ارتباطات حرام که گاه به ظاهر هیچ اشکال شرعی ندارد، به این نتیجه می‌رسیم که توجیه جوانان به مضررات شبکه‌های اجتماعی، ارتباطات مجازی از جمله چت، وایبر، واتس آپ و... که به گوشه‌ای از آنها در این رمان اشاره می‌شود، کار چندان راحتی نیست. 

در مقابل این اشاره‌های خوب و به دور از اغراق، برخی از پیرنگ‌های فرعی از جمله خواستگاری شهاب از مریم ضعیف و بیش از حد دخترانه است. در اینجا نه تنها انتظامات حرم این دو نفر را بازداشت می‌کند بلکه عکس آنها بلافاصله در یک سایت خبری منتشر می‌شود و از قضا همه‌ی اقوام آنها نیز این گزارش را مشاهده می‌کنند. به نظر شما این موضوع کمی به دور از واقعیت نیست؟ خصوصاً مرگ مریم در انتهای داستان که گویا نویسنده برای خلاص شدن از شر او، دست به چنین کاری می‌زند.

نکته‌ی دیگر در رمان «پنجشنبه فیروزه‌ای» آن است که نویسنده از کلماتی چون «پلاس زدن» و «جی تاک» استفاده می‌کند که هر دو به احتمال بسیار زیاد تا دو سه سال آینده به کلی منسوخ خواهند شد. به علاوه استفاده از کلماتی چون «دماغ»، «گوزو» و... به نظر چندان خوشایند نمی‌آید. 

شخصیت سلمان در این داستان گاه در مقام یک عاشق و گاه در مقام یک عارف ظاهر می‌شود اما آنچه که به نظر صحیح نمی‌آید آن است که سلمان حتی برای بهترین دوستش شهاب بدون دلیل خاصی یک شخصیت مرموز و پیچیده دارد که حتی حاضر نیست از دلیل ماندنش در مشهد حرفی بزند. گویی انسان‌های دین‌دار باید شخصیتی با زوایای پنهان بسیار و گاه گوشه‌گیر داشته باشند. هر چند شخصیت‌های این رمان به هیچ عنوان سیاه یا سفید نیستند، با این حال از نوع رفتارهای سلمان می‌توان چنین برداشت‌هایی کرد. از آن طرف در ابتدای داستان، سلمانِ قبل از دین‌داری! چهره‌ی زخمی خواهرش را تصور می‌کند و بعد برای نجات دختر گل‌فروش تلاش می‌کند. آیا برای غیرت‌مندی نیازی به داشتن چنین تجربه‌ی تلخی است؟

رمان 373 صفحه‌ای خانم عرفانی نکات جزئی بسیاری دارد که در این یادداشت کوتاه نمی‌گنجد. به طور مثال نویسنده در بخش‌های مختلف داستان به حسادت‌های زنانه‌ی غزاله به دوستیِ شهاب و سلمان اشاره می‌کند. گویی غزاله دوست دارد همسر آینده‌اش تنها برای او باشد. در ابتدای داستان نیز نویسنده با اشاره به دغدغه‌های بسیار زیاد غزاله در لباس پوشیدن که در انتها به پوشیدن مقنعه به جای روسری ختم می‌شود و مواردی از این دست، بخشی از سبک زندگی امروزی را به چالش می‌کشد.

«پنجشنبه فیروزه‌ای» رمانی یکدست، جذاب، اثرگذار و یک سر و گردن بالاتر از آثار قبلی خانم عرفانی است که جایگاه این نویسنده‌ی جوان را در ادبیات ایران بالاتر خواهد برد.


این مطلب در دیگر رسانه ها:

ـ روزنامه وطن امروز

ـ خبرنامه دانشجویان ایران

ـ وبسایت خانم سارا عرفانی


  • سید مهدی موسوی
۱۱
ارديبهشت

وقت نمایشگاه کتاب که می‌رسد، اردوهای زیارتی! سیاحتی مراکز آموزشی به تهران هم شروع می‌شود و عده‌ای هم خارج از این اردوها چند روزی را به نمایشگاه‌گردی مشغول می‌شوند اما دریغ از خریدن حتی یک کتاب! با این عده که کاری نداریم. برای شما که نمی‌دانید با یارانه نقدی‌تان چه کار باید بکنید می‌گویم:

«داستان را فراموش نکنید»

انتخاب بهترین داستان‌ها و رمان‌های فارسی کار چندان آسانی نیست و بدون شک سلیقه‌ی فرد بسیار تاثیرگذار است. برای امسال، من 16 کتاب را (بدون ترتیب خاصی) به شما معرفی می‌کنم که خواندن آنها ـ اگر هنوز نخوانده‌اید ـ شما را سر ذوق خواهد آورد. اول از همه کتاب‌های رضا امیرخانی عزیز را می‌آورم که الحق اولین معلم داستان‌نویسی من بوده است. برخی از توضیحات کتاب‌ها را از خود ناشر مربوط و یا صفحات معرفی کتاب، با کمی تغییر و تحول شخصی آورده‌ام. شما کدام یک از این کتاب‌ها را خوانده‌اید؟ با هم توضیحات این شانزده کتاب را مرور کنیم:

من او

منِ او

رضا امیرخانی را همه‌ی علاقمندان به حوزه ادبیات داستانی می‌شناسند. وی «منِ او» را در سال 1378 توسط انتشارات سوره مهر و بعد از مدتی توسط نشر افق منتشر کرد. داستان مربوط به زندگی فردی به نام علی فتاح و عشق پاک او به دختر خدمتکار خانواده‌اش به نام مهتاب است. کل این رمان 528 صفحه‌ای جذاب که نوشتن آن 5 سال زمان برده است، بیان حدیثی از حضرت رسول(ص) می‌باشد: «من عَشِقَ فعفَّ ثم مات، ماتَ شهیدا» (هر که عاشق شود و خود را پاک نگه دارد و با این حال بمیرد، شهید مرده است).

«منِ او» یکی از پرخواننده‌ترین رمان‌های پس از انقلاب اسلامی شناخته می‌شود. این کتاب یکی از سه کتاب نامزد دریافت جایزه منتقدان مطبوعات سال 1378 معرفی شده و در جشنواره مهر نیز از آن تقدیر ویژه به عمل آمده است. 

  • سید مهدی موسوی
۱۰
تیر

«قیدار پر است از توهین به روحانیت، پر است از سکوت، رخوت و منفعل بودن... قیدار ساخته یک ذهن {...} است. ادامه سکوت فتنه است... ادامه...».

برای کسی که قیدار را نخوانده است، این حرف‌ها چه معنی می‌تواند داشته باشد؟! برای کسی که خوانده است مثل سید مهدی، خنده‌دار است و گاه گریه‌دار! اما واقعاً «قیدار» چه حرف‌هایی دارد؟

قیدار حرف‌هایی است که از فکر و زبان نویسنده به داستان آمده‌اند و چه داستانی!

مگر می‌شود آدم قیدار امیرخانی را بخواند و با دانه دانه‌ی دردهای نویسنده گریه نکرده باشد؟ مگر می‌شود آدم فصل آخر کتاب را به همین سادگی و آسانی مثل فصل‌های قبل‌تر بخواند و از آن عبور کند؟ کیست که معنای نخ قبای «سید گلپا» را بفهمد و گریه‌اش نگیرد؟ برای ندیدن آدم‌هایی مثل «قیدار» ناراحتم و گاه برای کم‌دیدن «سید گلپا»ها گریه می‌کنم...


  • سید مهدی موسوی