کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۲
تیر

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت تالاپ تالاپ شروع به زدن می‌کند و خاطرات آن روزها یکی یکی برایت دست تکان می‌دهند. – البته بعضی از آن‌ها برایت زبان هم درمی‌آورند- اصلاً خود خاطره از همین امروز، روز تولد حضرت علی اکبر شروع می‌شود. خوشحال و خندان از اینکه چند ساعت دیگر می‌توانی غم دوری چندین و چند ساله را تمام کنی، یک جورهایی قلقلکت می‌دهد، اما خوشحالی‌ات چند ساعتی بیشتر طول نمی‌کشد و ترسی عجیب سراسر وجودت را می‌گیرد... نکند... نه امکان ندارد...

به مرز مهران که می‌رسی، ناگهان تمام نقشه‌هایت نقش برآب می‌شوند و از همه طرف اعتراض‌ها به سوی تو که به‌زور مدیر کاروانت کرده‌اند سرازیر می‌شود. پدر، مادر، برادر، خواهر و هزار فامیل دیگر زائر که هیچ کدام را هیچ وقت ندیده‌ای، اما انگار فقط و فقط تو را مقصر می‌دانند.. اصلاً انگار این بسته شدن مرز هم کار تو است، انگار یادشان رفته است که ویزای انفرادی را خودشان قبول کرده‌اند.

اما تو کاری به این حرف‌ها نداری، یک جورهایی خودت را قایم می‌کنی و سعی می‌کنی از هر راهی که ممکن است کاروان را از مرز رد کنی، اما... اما نه بستن مرز بر روی کاروان‌های حج و زیارت که 20:30 هم پخش می‌کند، مشکلت را حل می‌کند، نه رایزنی‌های پشت پرده و روی پرده و زیر پرده با فرمانده پاسگاه مرز مهران... تنها کسی که راه را باز می‌کند خود آقاست... آن هم نه به دست تو که با دعای عجیب و دل‌های صاف کاروانیان که توی امامزاده حسن مهران اتاق گرفته‌اند و یک جورهایی بست نشسته‌اند برای رفتن.

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت تالاپ تالاپ بالا و پایین می‌رود. حالا دو روز بالا و پایین چه فرقی می‌کند، چه سیزدهمی که کاروانیان تا نیمه‌های شب عزاداری می‌کنند و صبح روز بعدش مرز را به روی کاروان شما باز می‌کنند و چه هفدهم ماه که روز تولدت است...

حالا من هر چه بگویم سیزده و هفده عجیب توی وجود من رمز و راز دارند باز هم تو باور نداری... شاید 17 را قبول کنی اما 13 را نه؛ که تو هیچ وقت نخواسته‌ای رمز و راز 13 را برایت فاش کنم...

صبح چهاردهم راه می‌افتی اما آنقدر اذیتت می‌کنند که دم غروب وارد عراق می‌شوی، آره خنده‌دار است وقتی فاصله‌ی 100 متری را توی 10 ساعت طی کنی و باز هم آنقدر خوشحال باشی که خستگی سفر و 4 روز پشت مرز خوابیدن و نماز روی صندلی اتوبوس و هزار هزار مسئله‌ی دیگر را فراموش کنی...

شب نیمه شعبان در راه نجف، سال بعد در راه مشهد و سال بعدش در راه قم... اما امسال چطور؟

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت تالاپ تالاپ منتظر یک اتفاق جدید است...

یک بار

دری ممنوع را گشودی

از دهلیزهای تو در تو گذشتی

به نهری رسیدی

عقابی تو را ربود به جزیره‌ای برد

روزی بادبانی از افق طلوع کرد

سفینه‌ای تو را به ستاره‌ای برد پر از لبخند

اکنون دری دیگر

به وسوسه باز می‌شود

وارد می‌شوی

و نمی‌دانی که خارج شده‌ای

(عمران صلاحی – کنار می‌رود مه)

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت دوباره هوایی می‌شود... اما نمی‌دانی که جای این نقطه‌چین‌های نوشته‌هایت را چه چیزی باید پر کند...

 

  • سید مهدی موسوی
۱۶
تیر

رشد روز افزون جوامع بشری در حوزه‌های مختلف علوم نظری و عملی در سال‌های اخیر و تغییر سبک زندگی بیشتر انسان‌ها به نوعی که آن را به اصطلاح غلط مدرن نامیدند، نتوانست از احساس نیاز این موجود دوپا به معنویت خواهی بکاهد. گواه روشن این مدعا گسترش خودکشی‌ها و بیماری‌های روحی و روانی در سراسر دنیا بود که به نوعی به کشورهای اسلامی نیز در سطحی نازل‌تر سرایت نمود. به طور کلی غفلت از هر بعدی از ابعاد وجودی، رشد و ترقی انسان را ناموزون می‌کند.

به اقتضای بازار گرم معنویت‌خواهی، عرفان‌های جدید نیز پا به عرصه ظهور نهادند که می‌توان آن‌ها را در دو گروه عرفان‌های قدیمی و کهن مثل بودایی و هندو و آیین‌های نوظهور تقسیم‌بندی نمود. البته معنویت‌گرایی نوپدید درونمایه‌ای شرقی دارد که با قالبی نو و مدرن عرضه شده است.

در جلد سوم کتاب «روش نقد»، تعریف خاصی از عرفان آمده است:

«در تمام ادیان هند و بودایی و زردشتی و مسیحی، به یک نقطه مشترک و حلقه رابطی برخورد می‌کنیم که در تمام این‌ها جریان دارد و با تمام این‌ها همراه است، می‌توانیم این حلقه را عرفان یا تصوف بنامیم. شاید این جامع مشترک، بخاطر اشتراک در زمینه‌ها و حادثه‌هایی است که همراه این مکتب‌ها و مذهب‌ها، نمودار گردیده‌اند.»

دین شناسان، محققان و برنامه‌ریزان فرهنگی یک کشور، از جمله افرادی هستند که باید رابطه‌ی بین فطرت و مکاتب جدید را بخوبی دانسته و با دلایل منطقی شبهات موجود را پاسخ گویند. موسسان و مبدعان این عرفان‌ها در بیشتر موارد از دادن پاسخ صحیح و دقیق عاجز می‌مانند؛ آیت الله سید محمد صادق بنی حسینی در جلد دوم کتاب ادیان و مذاهب جهان دادگاه علیمحمد باب را می‌آورد، دادگاهی که در آن باب از پاسخ دادن به بیشتر سوالات عاجز و ناتوان بوده و همین امر یکی از دلایل محکومیت وی به اعدام بود.

پیدایش این عرفان‌های سکولار، دو علت اصلی داشت؛ یکی بحران عاطفی و بحران معنویت در غرب و دیگری بروز نهضت‌های دینی، بویژه انقلاب ایران در شرق. غرب که نمی‌توانست جلوی گسترش دین را بگیرد، ابتدا به سراغ بودیزم که درونگرا و سکولار است رفت، اما آداب قدیمی آن را تغییر داد.

راه شناخت تفاوت بین معنویات جدید و اصیل:

1) توجه به مبانی فکری آن دو؛ فرقه‌های اومانیستی برخلاف معنویت دینی که خدا محور هستند،‌ اومانیستی می‌باشند. این فرقه‌ها 4 محور دستیابی به توانایی‌های روح و قوای باطنی، شادی و شاد زیستن، آرامش و درمان را به عنوان اهداف اصلی خود قرار داده‌اند. اما نکته جالب توجه در آن‌ها صحبت از توانایی‌های انسان است، نه قرب به خداوند.

2) معنویات نوپدید سکولار و در نتیجه اباحی‌گرا هستند و به هوادارانشان آزادباش می‌دهند؛ یعنی تو از هیچ خط قرمزی و از هیچ لذتی منع نمی‌شوی. برخلاف عرفان‌های دینی که باید و نباید دارند.

3) فرقه‌های معنویت‌گرای نوپدید اغلب انسان را از تفکر منع می‌کنند. به عنوان مثال اوشو فکر را بزرگ‌ترین نیرنگ و حقه می‌داند و یا پائولوکوئیلو می‌گوید برای رسیدن به سعادت باید از دام فکر کردن رهید. اما معنویت دینی سفارش اکید به تفکر می‌کند، چون سلاح سالک را ذکر می‌داند و ذکر که یعنی به یاد آوردن، ریشه در تفکر دارد. (الا بذکر الله تطمئن القلوب)

دنیای غرب برای رساندن بشر به آرامش 3 تجربه را آزمایش کرده است که در هر سه یک قدر مشترکی را می‌بینیم و آن فکر نکردن است:

نخست آنکه به دنبال الکلیسم رفت، ولی مشکل آن مست شدن و خراب‌کاری‌های بیشتر بود. دوم اعتیاد را گسترش داد که آرامش بیشتری ایجاد می‌کند و سوم مدیتیشن یا TM را پیشنهاد کرد. البته ممکن است این مورد آخر آسیب الکل و مواد مخدر را نداشته باشد اما دقیقا با خالی کردن ذهن همراه است. یعنی «فکر نکن تا آرام شوی!»

اما سوال اصلی اینجاست که این عرفان‌ها با این مبانی سکولار و اومانیستی چطور توانستند در جامعه ما نفوذ کنند؟ برای رسیدن به این هدف آن‌ها سعی در از بین بردن دافعه کردند یعنی اولا خود را پلورالیستیکال معرفی کردند و ثانیا گفتند نه تنها ما بلکه شما هم دینی پلورالیستی دارید. بعد از رسیدن به این هدف آن‌ها شباهت‌های خود با دین اسلام را نشان دادند؛‌ که نمونه آن تفسیر به رای قرآن است. و در آخر آموزه‌های عرفان دینی را با تعالیم خودشان تلفیق کردند، یعنی هم دعا می‌خواندند و هم مدیتیشن می‌کردند.

اگر بخواهیم معنویت دینی را مدیریت کنیم نیاز به 3 پارامتر کلیدی داریم:

الف) لزوم مخاطب‌شناسی در ارائه عرفان ناب اسلامی امری است اجتناب‌ناپذیر که تخطی از آن مشکلاتی جدی در برقراری ارتباط موثر با نسل امروزی ایجاد می‌نماید. معنویت‌های نوظهور با آنکه ساختار، اهداف و محتوای مناسبی ندارند ادبیات سهل و دل‌پذیری دارند، که آشنایی با روش‌های آنان، پژوهشگران را در بازخوانی و بازتولید عرفان اسلامی کمک می‌کند. بطور مثال رمان‌های پائولوکوئیلو بعد از انجیل، پرتیراژترین کتاب در غرب است که متاسفانه در ایران هم تیراژهایی صدهزارتایی دارد.

ب) ابزار مهم دیگر در رد این عرفان‌های کاذب، شناخت نقاط ضعف، کژی‌ها و کاستی‌های آنان است. یعنی ما باید تفاوت‌ها را بازگو کنیم تا حقه استفاده از مشابهت‌ها از بین برود.

ج) نهادینه کردن تفکر در جامعه.

بر خلاف بعضی از رسم و رسومات جدید، شاید پاره‌ای از اعتقادات انسان‌ها، همچون آنی‌میسم یا ارواح پرستی برای ما خنده‌دار باشد ولی در برخی دیگر در صورت آگاهی نداشتن از جنبه‌های مختلف یک آیین و مسلک شاید براحتی آن را پذیرفته و به اجرا در بیاوریم، کما اینکه خیلی از این عرفان‌ها رنگ و بوی اسلامی نیز به خود گرفته‌اند. در این میان مسئولان فرهنگی کشور باید بیش از پیش به مقابله با این جریان‌های انحرافی بپردازند که روز به روز هم مریدان بیشتری پیدا می‌کنند.

منابع مورد استفاده در این پژوهش:

کتاب ادیان و مذاهب جهان به تالیف آیت الله بنی حسینی

کتاب‌های «روش نقد» علی صفایی حائری

کتاب جریان شناسی انتقادی عرفان‌های نوظهور

مصاحبه مرکز هم‌اندیشی استادان و نخبگان دانشگاهی با حجت‌الاسلام شریف‌زاده مدیر گروه اخلاق و عرفان پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی.

 

بعدنوشت1:

پرنده

بی خیال از هر چه صیاد بود

پر کشید در اوج آسمان

در اوج یک خیال شیرین

آنجا که هر روز چه در بیداری و چه در خواب می‌دید.

شکارچیان اما

از این همه بی‌باکی گنجشک،

انگشت حیرت به دهان گرفتند و هیچ نگفتند.

دو مرغ عاشق در آسمان خیال اوج می‌گرفتند

هر چند که بی‌بال و پر بودند ...

(خیال پر کشیدن - سید مهدی موسوی در جمعه شبی بارانی و نمناک – 4/11/87)

 

  • سید مهدی موسوی
۰۷
تیر

امروز که آرشیو وبلاگ قبلی را جستجو می کردم به این شعر قدیمی رسیدم اما نکته ای بود که قبل از نوشتن این پست بیان می کنم:

و همه فراموش خواهند کرد

که من در تمام عمرم

تنها دوبار شاعر شدم

یک بار با دیدن تو

بار دیگر با ندیدن ات

(سیروس جمالی)


همه ی حرفها را نمی توان با کلمات بیان کرد... اما به قول یکی از شما دوستان، زبان شعر خیلی وقتها به آدم کمک می کنه که حرفهایش را بدون ترس از... بیان کند...

عنوان شعر: و خدا همین نزدیکی هاست

مرد، خسته از یک روز بلند

کیسه‌ای در دست

و کلاهی بر سر

وارد آن خانه‌ی کوچک شد

کار هر روزش بود

کارگری در یکی از آن برج‌های بلند

همان‌ها که مهندس آن را آسمان خراش می‌نامید!

و چه زیبا و مناسب بود این اسم

خانه‌ای که آسمان خدا را خراش می‌دهد

.....

آن مرد آمد

آن مرد با کیسه‌ای از سر کار آمد

آن مرد خسته بود

خسته ...

دخترک دفترش را گشود

کار هر روزش بود

املایی که خودش به خودش می‌گفت!

مادرش هر روز پشت یک چرخ خیاطی

می‌دوخت دامن و پیرهن

دخترک صفحه‌ای را گشود:

"آن مرد آمد."

نگاهی مهربانانه به مادر انداخت:

"مادر با چرخ خیاتی پیراحن دوخت"

 

اتاق نور چندانی نداشت

مرد لبخندی زیبا زد و دخترک را بوسید

دخترک خندید و همه جا مثل روز روشن شد

پدرش هیچ تعجب نکرد

نقطه سر خط.

"آن مرد میخندد."

مشتری آمد و سفارش‌هایش را برد

مادر خندید و دخترک را بوسید

باز هم اتاق پر نورتر شد

مادر سفره را انداخت

.....

عشق روی دیوارها

عشق توی سفره

عشق روی دستان پدر

عشق توی چشم‌های مادر

عشق در دفتر مشقی کودکانه

عشق همه جا جریان داشت

خانه گرم بود، گرم گرم

.....

روی بام یکی از آن برج‌ها

جوانی خسته و تنها

لحظه لحظه مرگ خویش را می‌شمارد:

... 18،17،16،15

18 طبقه تا آزادی

تا رها شدن از عشق

تا رها شدن از دوری

تا رها شدن از بیکاری

.....

به خیالش می‌کشد عشق را

می‌کشد دختری ...

جوان خسته و تنها

بیکار و بی‌عار

روی سنگفرش آن خیابان رنگارنگ

فرش شد.

.....

دخترک دفترش را گشود:

"آن مرد بد است، آن مرد با خدا ..."

هر چه فکر کرد فایده‌ای نداشت

"دعوایش" را هنوز نخوانده بود!

آن مرد آمد

آن مرد با کلاهی بر سر آمد

دخترک خندید همچون بابا

دخترک پرسید:

"بابایی دعوایش را چطور می‌نویسند؟"

آن مرد اخم کرد

نه!

دعوا بد است، خیلی بد!

دخترک اصلاح کرد:

"آن مرد بد است، آن مرد خدا را دوست نداشت. اما خدا..."

باز هم دخترک خندید.

"آن مرد آمد.

آن مرد، با خدا آمد.

آن مرد، به خدا تعارف کرد.

و خدا سر سفره‌ی آن‌ها نشست."

معلم دفتر را گشود

با تعجب پرسید:

"تعارف؟! من که "عین" را درس نداده‌ام!"

دخترک خندید و کلاس نورانی شد.


تاریخ سرودن شعر: شهریورماه 1387

تاریخ درج قبلی در وبلاگ پس از طوفان(وب نوشتهای قبلی من): دوشنبه هجدهم شهریور 1387ساعت 8:45

طبقه بندی موضوعی: شعر

  • سید مهدی موسوی
۰۵
تیر
سلام. این مطلب فقط اعلام زنده بودن بود برای اونایی که توی این مدت نه حال ما را گرفتند نه پرسیدند!

کلی حرف نگفته و نزده دارم که اینجام (این قسمتش تصویریه) مونده!

یه کم کار عقب افتاده دارم... بدهکارها حواسشون باشه!!! دیگه خودشون میدونن چی به ما بدهکارند...

عزت زیاد


نفهمیدم قالب وبلاگم چرا پرید... بابا ما که حرف بدی نزدیم...

  • سید مهدی موسوی