کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

۲۷
شهریور

سلام

در این چند روز اخباری را که در رسانه ها در مورد تئاتر اتللو منتشر شده بود چک می کردم و همینطور کامنتهای را که برای این مطلب منتشر شده بود، از بعضی از کامنتها خوش حال شدم، انصافا جوابهای به حقی بود و حقیر از آنها استقبال میکنم اما بعضی ها فقط فحش داده بودند که اگر تخصص ندارید صحبت نکنید، این را هم دوستانه میپذیرم که در مواردی صحبت میکنم که تخصص دارم! پس گله و شکایتی نیست، راهکارهای اجرایی و به قول بچه ها گفتنی کار ایجابی خواسته شده بود که اون هم به چشم، این مطالب هنری همچنان ادامه دارد، مطلب قبلی صرفا ایرادی بود که به قسمت نظارت وزارت ارشاد گرفته شده بود اما آخرین بازتابی که از اون مطلب در اینترنت دیدم جوابیه سایت تئاتر شهر بود  که برام واقعا خنده دار بود، نگاه موشکافانه کارشناسان خبره!!! دمشون گرم با نگاه موشکافانه شون! اما خنده دارتر از اون این خبر بود که یکی از سایتهای ضد انقلاب منتشر کرده بود و در اون نگارنده مطلب را مورد عنایت قرار داده بود که با نگاه موشکافانه این تئاتر را دیدم و...
منتظر مطالب جدید من باشید...

به قول اونها جوابیه به شبهات


اصل مطلب که در این وبلاگ و در برخی از سایت ها منتشر شد:

جوکی به نام ابتذال در تئاتر


  • سید مهدی موسوی
۱۷
شهریور

نگاه مسئولان به تئاتر کشور: جوکی به نام ابتذال در تئاتر

اشاره: عده‌ای از ابتذال هنر می‌گویند و اصل و کار هنر را برمبنای ابتذال می‌دانند! اما این مسئله‌ به نظر می‌رسد که جز توهین به هنر چیز دیگری نیست؛ که هنر ما بسیار متعالی و پاک‌تر از این حرف‌هاست.

 

عادت همه ما مدیران است که وقتی هنوز به جایگاه مدیریت خود نرسیده‌ایم چنان از کم‌کاری‌ها و گاه از بی‌بندوباری‌ها آه و ناله سر می‌دهیم که مدعیانه مدیران وقت را در جایگاه متهم نشانده و بازخواست می‌کنیم؛ اما چه بازخواستی؟! آیا حاضریم کسی همین بازخواست را از ما بکند؟

بگذارید کمی واضح‌تر و بدور از حاشیه‌رفتن سخن بگویم. همه ما به این نکته واقفیم که بحث چالشی هنر امروز ما چیزی جز فیلم و سینما نیست و هرآنچه که از سروصدای رسانه‌ها به‌گوش می‌رسد و اعتراض مسئولان در آن بیشتر به چشم می‌آید مربوط به این شاخه از هنر است؛ بگذریم که بخشنامه‌ها و قوانینی هم که تصویب می‌شود همه و همه از این هیاهوها تأثیر می‌گیرد.

 چندی پیش در ضیافت افطار وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی با تشکل‌های دانشجویی، یکی از سخنرانان اعتراضی را نسبت به وضعیت نظارت بر تئاتر در ایران مطرح کرد و پاسخی که از دکتر حسینی شنیده شد ابراز تأسف از این کم‌کاری‌ها و اطلاع‌رسانی نسبت به برنامه‌ای بود که از اوایل مهرماه در سطح کشور و در حوزه تئاتر انجام خواهد شد اما اجرای این دستورالعمل چه بازخوردهایی خواهد داشت؟!

بیایید کمی به عقب برگردیم؛ اعتراض اهالی تئاتر نسبت به قوانین سرسختانه! و ناجوانمردانه! شورای نظارت و ارزشیابی اداره کل هنرهای نمایشی موضوع تازه‌ای نیست اما روی کار آمدن دولت دهم که داعیه‌دار انجام کار فرهنگی گسترده در همه حوزه‌ها است موضع‌گیری‌های جدیدی را بوجود آورد؛ اعتراضاتی چون عدم شفافیت در قوانین، مشخص نبودن اعضای شورای ناظران، عدم توقیف کتبی نمایشنامه‌ها و بسنده‌کردن به توقیفات شفاهی و مواردی از این دست که فعلا با صحت آن‌ها کاری نداریم.

تقریبا 10 روز پیش بود که جناب سجادپور مدیر کل اداره ارزشیابی و نظارت بر سینما در تماسی که با برنامه هفت شبکه سوم سیما داشت از بخشنامه‌ای با موضوع حجاب بازیگران سینما گفت و از عدم ابلاغ آن اما در همین برنامه درست یک هفته بعد صحت چنین بخشنامه‌ای رد شد؛ بگذریم که خود آقای سجادپور این بخشنامه را مسئله‌ای قدیمی و مربوط به چند سال قبل دانست لکن مشکل جای دیگری است!

مشکل صبحت‌های آقای سجادپور در این است که رعایت حجاب بازیگران را راه‌حلی برای پخش تلویزیونی! آثار سینمایی معرفی کرد و این کار را به نفع سینماداران دانست اما آیا مسئله ابتذال در سینمای ما با وعده آنکه فیلم شما در تلویزیون هم نمایش داده خواهد شد برطرف می‌شود؟ آیا کارگردان ما با وجود شبکه نمایش خانگی که نظارت بر آن هم تفاوتی با سینما ندارد مشکلی برای فروش فیلم خود حس می‌کند؟ اصلاً تهیه‌کننده و کارگردان چه اهمیتی به نمایش فیلم خود در تلویزیون می‌دهند!

این موضوع سینما بر همین یادداشت هم اثر گذاشت و ما را از مسئله اصلی دور کرد. در بحث تئاتر نظارت‌ها به‌گونه‌ای دیگر است! در همین سال گذشته ما در بحبوحه حوادث پس از انتخابات تئاتر گالیله را به‌روی صحنه داشتیم؛ تئاتری که دقیقاً به محاکمه‌ی گالیله اشاره می‌کند و مسائلی که مجال پرداختن به آن نیست. اما فقط به همین نکته اشاره می‌شود که پخش فیلم گالیله از تلویزیون سبب اخراج مدیر مربوطه شد اما آیا در حوزه تئاتر برخوردی از مسئولین صورت گرفت!

حقیر هیچ اعتقادی به برخورد سرسختانه‌ای که باعث ضربه خوردن به گسترش تئاتر در ایران شود ندارم، اما با نگاهی مختصر به آثار در حال اجرا و آثاری که در این چند ساله اخیر به روی صحنه رفته‌اند پیشرفت خاصی دیده در این حوزه دیده نمی‌شود.

بیشتر تئاترهای ما یا اجرای نمایشنامه‌هایی چون هملت، اتللو، مکبث و... هستند -که بارها و بارها در طول سال اجرا می‌شوند- و یا آنکه اقتباسی از همین نمایشنامه‌ها هستند. البته هستند کسانی که نمایشنامه‌های جدیدی را به‌روی صحنه ببرند اما متأسفانه موضوع خیلی از تئاترهای ما بر اساس یأس و ناامیدی می‌باشد.

جدای از این داستان‌های عجیب و غریب، مشکل دیگری نیز در کارهای پرفروش وجود دارد و آن بازیگر چهره و خصوصاً بازیگر سینمایی است. سود سرشار سینما کارگردان تئاتر را هم وسوسه کرده است که از بازیگر سینمایی برای فروش کارهای خود استفاده کند؛ انتخاب نابه‌جایی که مثلاً در «منهای دو» داوود رشیدی شاهد آن بودیم و بازی بسیار ضعیف پگاه آهنگرانی و باران کوثری از ارزش کل کار نیز کاسته بود و بر صحت گیشه‌ای بودن این نمایش تاکید می‌کرد.

البته مشکل بدست آوردن گیشه تنها با بازیگر ستاره حل نمی‌شود! بلکه بیان موضوعات غیر اخلاقی، لباس‌های نامتعارف و غیر اسلامی، دیالوگ‌های سطحی و گاهاً رکیک ابزاری برای جذب مخاطب شده است.

راه دوری نرویم و به یکی از همین تئاترهایی که در حال اجرا است اشاره کنیم؛ حدود 3 هفته‌ای می‌شود که نمایش اتللو عاطفه تهرانی در تئاتر شهر اجرا می‌شود البته به سبک فیزیکال و پرفورمنس که بر مبنای حرکات بدن می‌باشد و در ایران عاطفه تهرانی و یاسر خاسب به این سبک علاقه خاصی دارند البته چون کار سنگینی است معولاً کارگردانان کمتری علاقه به انجام چنین کارهایی دارند.

متأسفانه از نام این نوع از تئاترها می‌توان نوع اجرا را نیز کاملاً درک کرد، نمایش‌هایی که بر مبنای حرکات موزون صورت می‌گیرد و عده‌ای آن را در ردیف رقص‌های باله تعریف می‌کنند؛ بدیهی‌است وقتی دیالوگی در نمایش وجود ندارد بازیگر مجبور به استفاده از تمام توان حرکتی در صورت و بدن خود است تا حس خود را منتقل کند و جالب‌تر اینجاست که نمایش‌های شکسپیر همگی بر مبنای دیالوگ‌های سنگین و طولانی است و حذف دیالوگ و تأکید خانم تهرانی بر بیان داستان اتللو – تأکیدی که اکثر کارگردانان این‌گونه نمایش از آن امتناع می‌کنند- حرکات فیزیکی خاصی را پدید آورده است.

البته کم نیستند از این تئاترهایی که جدای از مشکل اصلی آن در اختلاط زن و مرد، پوشش‌های نامتعارفی را هم ترویج می‌کنند.

به‌نظر می‌رسد وقتی که هنری مخصوص قشری خاص شود نوع نظارت مسئولان هم تغییر می‌کند و آن‌ها احساس آرامش بیشتری می‌کنند؛ همان آرامشی که ما در سینما بدلیل عام بودن آن نمی‌بینیم! نکته بسیار خنده‌دار اینجاست که عده‌ای از کارگردانان و بازیگران همواره بر نظارت‌های سرسختانه خرده می‌گیرند! آیا عدم نظارت دقیق مسئولان و سهل‌انگاری برخی از آن‌ها، حداقل‌های ارزش ما را تغییر داده است؟! آیا دیدن صحنه‌های رقص زنان، رقص زنان و مردان و رقص مردان در حد شرع و عرف ما بوده است؟! اگر حداقل‌های ما اینجاست که مسائل حادتر و غیراخلاقی دیگری را نیز خواهیم دید و آن روز زیاد دور نیست.


بازتاب این مطلب در خبرنامه دانشجویان ایران به همراه عکس‌های تئاتر اتللو

بازتاب این مطلب در جهان‌نیوز

بازتاب در رجانیوز

بازتاب در سایت خبری تحلیلی بی‌باک


  • سید مهدی موسوی
۰۶
شهریور

یادداشتی قدیمی که خیلی اون را دوست دارم و میخواستم برای امسال بازنویسی اش کنم اما فرصت نشد و گفتم همون متن قبلی را دوباره توی وبلاگ بگذارم:

نویسنده با یک وبگردی چند دقیقه‌ای توی وبلاگ همسایه‌ها و غیر همسایه‌ها، وقتی مطمئن می‌شود که هنوز کسی در مورد شب‌های قدر، مطلب خاصی ننوشته، این بار پیش دستی می‌کند و هنوز 3-2 روز از ماه رمضان نگذشته درباره‌ی شب نوزدهم می‌نویسد.

نیمه‌ی سنتی مغزش یک بارک اللهی می‌گوید و از این همه انتظار برای شب‌های قدر کلی خر کیف می‌شود. اما نیمه‌ی مدرن مغز نویسنده، یک خنده‌ی تمسخر آمیزی می‌کند و می‌گوید:

- هه هه هه! 4 ساله که داری وبلاگ نویسی می‌کنی، وبلاگ‌های قبلی را که به هر بهانه‌ای بود یا حذفشان کردی یا مفت مفت دادی به رفقات، حداقل حساب نکردی که چقدر پول کارت اینترنت و گاهی کافینت دادی و چقدر وقت حروم کردی تا تایپ کنی و هزار تا چقدر دیگه ... حالا هم دلخور نشو، این هم روشیِ برای جذب مخاطب، برای آن که بگویی من اولین نوشته را برای شب قدر ماه رمضان امسال توی اینترنت نوشتم! اما اصلا به درک، من که مطمئن هستم به سال نرسیده این وبلاگ را هم مثل بقیه...

نیمه‌ی سنتی که تا حالا ساکت مانده بود و به مزخرفات نیمه‌ی مدرن گوش می‌کرد، با عصبانیت می‌گوید:

- اولا عوض کردن وبلاگ‌ها همه‌اش تقصیر خود تو است که راه به راه از گروهی بودن 2 وبلاگ آخری ایراد می‌گرفتی و single … single می‌کردی، دوما قرار بود این مطلب در مورد شب نوزدهم ماه رمضان باشد، نه وبلاگ و وبلاگ بازی. ثالثا نویسنده این وبلاگ دیگه خودش طوفان دیده هست، دوست داره پس از طوفان را بنویسد نه قبل طوفان را، چهارما...

نیمه‌ی مدرن دیگه مهلت نمی‌دهد و هلپی می‌پرد وسط که:

- حرف شما صحیح، اگر بخواهیم از منظر مانیفیسم و هرمنوتیک به این قضیه نگاه کنیم ...

نویسنده که حوصله‌ی سخنرانی‌های تکراری نیمه‌ی مدرن مغزش را ندارد و از بکار بردن مانیفیسم به جای اومانیسم او خنده‌اش گرفته است، کیبورد کامپیوترش را جلو می‌کشد و شروع به نوشتن می‌کند.

***

بسم رب شهر رمضان.

آدم‌ها معمولا بدون توجه به جایی که الان توی آن هستند حواسشان به زمان و تاریخ و خاطره هم هست، برایشان مهم نیست که تولدشان را توی خانه‌ی خودشان جشن بگیرند، توی مسافرت، توی زندان، توی بیمارستان، توی ... می‌خندی؟ مسخره می‌کنی؟ آره بابا، همه که مثل شما توی تولدشان کیک و شمع نمی‌گذارند و "هپی برث دی" نمی‌گویند، یکی مثل من فقط به خودش می‌گوید تولدت مبارک عزیزم و کلی حال می‌کند ...

بگذریم؛ منظورم همه چیز است، مثلا دعای ندبه توی جاده و هزار تا کار مثل همین. مثلا همین نیمه شعبان پارسال ... آدم 21 سال نیمه شعبان توی قم باشد، یک پارسال را توی جاده، آن هم کجا مثلا توی راه نجف، پشت ایست و بازرسی‌ها و کلی معطلی که راه 4-5 ساعته بدره تا نجف را 12 ساعت بگذراند، اصلا هم یادش نرود که امشب، شب نیمه شعبان است! و شب جشن و شادی، توی اتوبوس هم حاج احمدشان مداحی کند و دست بزنند، توی جاده‌ای که کلی ایست بازرسی دارد و کلی ... .

حالا هم که این مطلب را می‌نویسم مطمئن هستم که شب نوزدهم امسال خونه نیستم، نه هیات محل می‌روم، نه مسجد محل، توی تهران می‌گردم دنبال یک هیاتی، مسجدی، جایی و شب قدرم را صفا می‌کنم. هیچ جایی هم که پیدا نشود، بالاخره بیابانی، کویری، جایی پیدا می‌شود که یک کویرنشین مثل من، شب را یک گوشه، تنها، زار زار گریه کند، حالا چه با حاجی چه بی حاجی! اصلا خودم هم حاجی، هم کربلایی ... هم مداح، هم سینه‌زن ... خودم گریه کن، خودم میان‌دار، خودم ...

***

نیمه‌ی مدرن مغز نویسنده برای این که حال نیمه‌ی سنتی را بگیرد، می‌پرد وسط نوشته‌های نویسنده که:

- خیلی زود، ماه رمضان امسال هم تمام می‌شود، خیلی زود ... مثل همه ماه رمضان‌های قبلی که آمدند و رفتند ... آمدند و رفتند ... آمدند و رفتند ... آمدند و رفتند ... اما تو همان جا ایستاده‌ای ... وقتی فکر می‌کنی، می‌بینی که آره، هی گریه کن و هی زار بزن، اما هنوز ماه رمضان تمام نشده می‌زنی و خرابش می‌کنی ... آره ... هر چی باغ و خونه توی بهشت ساختی را، هر چی هوری موری جمع کردی را، هر چی که گناهات را توی این ماه شستی و جای ثواب دادی به خدا را، هر چی العفو العفو گفتی را، هر چی سبحانک یا لا اله الا انت گفتی را، هر چی توی قرآن به سر گرفتن و طول و تفسیر دادن مداح چرت زدن را، هر چی هر چی ... بعدش هم می‌گویی ماه رمضان امسال که گذشت، ان شاء الله عرفه، ان شاء الله محرم و صفر، ان شاء الله ...، باز هم این چرخه تکرار می‌شود و باز هم همان جا ایستاده‌ای و باز هم برای کسانی که می‌آیند و می‌روند دست تکان می‌دهی ...

- بابا کسی نیست این جا پنچری ماشین ما را بگیرد؟؟؟

نویسنده که می‌بیند بی‌خود و بی‌جهت داد زده است و خواننده‌ی مطلبش را ترسانده، یک مقدار خودش را جمع و جور می‌کند، آستین‌هایش را بالا می‌زند، یک نگاهی به دور و بر می‌اندازد:

- نمی‌دانم زاپاس را کجا گذاشتم، جک را چی کار کردم، نکند داده باشم به اِسمال کله؟!

بعد که به اسمال کله فحش ناجوری می‌دهد، تازه یادش می‌آید که اصلا ماشینی ندارد که پنچر شده باشد، این اسماعیل آقای بیچاره را هم از "یک پیاله سیرابی" کشیده است بیرون و توی این ماه عزیز فحش داده است.

نویسنده دوباره خودش را جلو می‌کشد و شروع به ادامه‌ی نوشتن می‌کند ... اما هر چه فکر می‌کند دیگر ادامه‌ای به ذهنش نمی‌رسد، به حرف‌های نیمه‌ی مدرن مغزش که فکر می‌کند تازه یادش می‌آید که:

- این نیمه‌ی مدرن ما که وقتی از شب قدر و گریه و عزاداری می‌گفتیم، ایراد می‌گرفت و مسخره می‌کرد، تازه از کی تا حالا ... نه! فکر کنم این شیوه‌ی جدیدش برای ناامید کردن من از رحمت و لطف خدا باشه ... ای بی‌صّاحاب شده!!!!

نیمه‌ی سنتی مغز نویسنده که تا حالا به خودش فشار آورده بود تا یک جواب درست و حسابی پیدا کند، از خوشحالی فریاد می‌زند:

- بالاخره این نویسنده‌ی ما هم تونست حال تو را بگیرد.

نیمه‌ی مدرن دیگر حرفی نمی‌زند و لال‌مانی می‌گیرد.

نویسنده که از "بالاخره" نیمه ‌سنتی کمی دلخور شده، انگار که چیزی یادش آمده باشد، دوباره شروع به نوشتن می‌کند:

***

ذکر شب قدر را هم خودت می‌توانی بخوانی، حتی جوشن کبیر را ... البته اگر مثل "ارمیا"ی داستان "بی وتن" رضا امیرخانی توی غربت افتاده باشی، وگرنه همین هیات و مسجد کلی می‌ارزد به آن بیابان و کویر. بالاخره دست جمعی یک صفای دیگری دارد ... وقتی مداح هم غیر از خودت باشد ... تازه! توی مجلس، هم تو او را می‌گریانی هم او تو را، هم تو برای او و دیگران طلب مغفرت می‌کنی هم دیگران برای تو و او. مثل من برای تو و تو برای من.

***

نویسنده انگار که دوباره چیزی یادش آمده باشد کتاب "بی وتن" را باز می‌کند و بعد از کلی گشتن دنبال صفحه‌ی 280، آن را پیدا می‌کند:

***

ارمیا گوشه‌ای تاریک در خیابانِ تِرِس نشسته است. انتهای خیابان. جایی مسلط به های‌ویِ 78(بزرگ‌راه 78). رودی از اتومبیل‌ها مثلِ مورچه توی بزرگ‌راه جاری‌ند؛ به سمتِ نیویورک یا برعکس به سمتِ مزرعه‌ی اندی و پسران ... توی تاریکی سعی می‌کند میان شمشادها تنه‌ی سدروسی را پیدا کند و به آن تکیه دهد. شبِ قدر است و او تنهای تنها برای خودش پنداری روضه می‌خواند:

- یکی دو شب پیش از نیمه‌ی شعبان، چله می‌نشستم برای هم‌چه شبی ... کارمان به کجا کشیده است؟ آن از لیله‌ی قدرِ نیمه‌ی شعبان و دیسکو ریسکو، این هم از شبِ نوزدهم‌مان و کافه‌ی بلو اش ... باز هم خدا پدرِ آرمی را بیامرزد که یادم انداخت و الا میس کرده بودم شبِ قدر را ...

}...{

ارمیا سر تکان می‌دهد:

- آلبالا لیل والا!{قسمتی از آهنگی که بیشتر فقرای آمریکایی و سیه پوستان آنجا گوش می دهند} با ذکرِ "یا قمر بنی‌هاشم" به خط می‌زدیم و حالا باید مهملات بگویم توی غربت که آلبالا لیل والا!

{...}

صدای خش‌دارِ روضه‌خوان است انگار که از میانِ سرطان حنجره و شلوغیِ مسجدِ ارگ و حاج اصغر که کنارِ درِ ورودیِ شبستان با پارچِ آب می‌ایستد و ویل‌چیرِ بچه‌های جان‌بازِ جنگ و شلوارهای شش-جیبِ جوان‌های بسیجی، بیرون می‌زند و می‌رسد به کربلا، به نجف، به کربلای پنج، به نیویورک، استون، ترس اونیو ...

و ارمیا حالا زار می‌زند که:

- آلبالا لیل والا ...

{...}

و حالا این نوبت سهراب است {...} که توی تاریکی بنشیند و پاسخ دهد:

- داداش! گرفتاری که ناراحتی ندارد ... گرفتاری مالِ عشق است، مالِ رفاقت است ... فرمود اَلبَلاءُ لِلوَلاء ... گرفتاری مالِ رفاقت است...

سهراب ارمیا را در آغوش می‌فشارد.

- دوستت دارد لامذهب! اََلبَلاءُ لِلوَلاء ... اَلبَلاءُ لِلوَلاء

{...}

و ارمیا شروع می‌کند به تکرارِ ذکرِ شبِ قدرِ امسال‌ش:

- آلبالا لیل والا... آلبالا لیل والا ... اََلبَلاءُ لِلوَلاء ... گرفتاری مالِ عشق است ... مالِ رفاقت است... اَلبَلاءُ لِلوَلاء...


آدرس مطلب در سایت آقای امیرخانی

  • سید مهدی موسوی