کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سانسور» ثبت شده است

۰۴
دی

غفلت از زوایای دراماتیک یک انقلاب

«داستان» به مانند تمام هنرهای موجود، امری سفارش‌پذیر و مصنوعی نیست. در واقع نویسنده آن چیزی را می‌تواند بنویسد که تجربه کرده باشد. این تجربه یا شخصاً به دست آمده است یا نویسنده با مشاهده‌ی تجربه‌ی دیگران، به درکی صحیح و کامل از یک موقعیت، شخصیت، اتفاق و... رسیده است. در غیر اینصورت داستان نهایی چیزی جز سر هم کردن کلمات نخواهد بود. 

با بررسی وضعیت «داستان» پس از انقلاب اسلامی سال 57 ایران ما به یک حلقه‌ی مفقوده در حوزه‌ی ادبیات با موضوع «انقلاب اسلامی» می‌رسیم. ما در حوزه‌ی جنگ، شاهد صدها عنوان کتاب منتشره یا در حال انتشار هستیم اما خود «انقلاب اسلامی سال 57» بسیار به ندرت دستمایه‌ی نگارش یک رمان یا داستان قرار گرفته است. 

به نظر اولین رمانی که درباره انقلاب اسلامی نوشته شده، «زنده باد مرگ» ناصر ایرانی است که البته بیشتر یک رمان با دید روشنفکری می‌باشد. قبل از این کتاب، محمود گلابدره‌ای «لحظه‌های انقلاب» را که فضای خاطره‌گونه دارد نوشته است که به همین دلیل آن را یک رمان نمی‌توان به حساب آورد. از دیگر داستان‌های با موضوع انقلاب می‌توان به: «خداحافظ برادر» محمدرضا سرشار، «سیاه چمن» امیرحسین فردی، «حوض سلطون» محسن مخملباف و «اسیر زمان» اسماعیل فصیح اشاره کرد. 

به ادعای پاراگراف بالا برگردیم. آیا نویسنده‌های ایرانی اقبال چندانی به موضوع «انقلاب اسلامی» ندارند؟ آیا عادلانه است که بخواهیم علت اصلی این اتفاق را خود نویسنده‌ها بدانیم؟ در این یادداشت کوتاه قصد داریم تا به پاره‌ای از دلایل موجود در این باره بپردازیم. 

  • سید مهدی موسوی
۱۵
آذر

آیا نویسنده سوژه‌اش را می‌شناسد؟

1) اول فکر می‌کنم خانه‌ی جدید هیچ نشانه‌ای از او ندارد و بیرون پر از نشانه‌هایی است که یادآور روزهای با هم بودنمان باشد؛ دزدگیر ماشین همسایه، لباس مردهایی که مثل او قدم برمی‌دارند و... 

ده روز بیشتر نگذشته اما آن‌قدر دلم برایش تنگ شده بود که هر ماشینی که شبیه ماشینش بود توجهم را جلب می‌کرد. توی خیابان سر می‌چرخاندم تا صورت کسی که شبیه او لباس پوشیده بود را ببینم اما...

یاد دوران دانشگاه می‌افتم که هفته‌ها و گاه ماه‌ها نمی‌دیدمش. توی همین فکر و خیال‌ها ناگهان تصویرش را در تلویزیون می‌بینم؛ با همان لباس‌ها، همان ریش و سبیل و با همان هیبتی که یک پدر باید داشته باشد. چرا گاهی فکر می‌کردم پدرها فقط کارخانه‌ی پول‌سازی هستند؟ 

2) از ظهر درگیر تدارک پذیرایی از مهمان‌های تهران و لبنان بودم و کار به خوبی و خوشی جلو می‌رفت. درست بعد از نماز مغرب و عشاء کلی اتفاق جورواجور افتاد. اول اینکه یک آژانس ناشناس یکی از مهمان‌های لبنانی را اشتباها سوار کرده بود و به محل نامعلومی برده بود و من به دلایل امنیتی آن‌قدر استرس گرفته بودم که نفهمیدم چطور خودم را به هتل رساندم. هنوز از سلامتی مهمان مطمئن نشده بودم که اتفاق دوم افتاد و سنگ کلیه‌ی یکی از مهمان‌های تهرانی ما را به بیمارستان کشاند. مورفین را که تزریق کردند، مهمان همان‌طور بی حس و بی حال روی ویلچر ولو شد و من برای اینکه زمین نخورد، سرش را در آغوش گرفته بودم. تزریقات‌چی می‌خندید و می‌گفت «الان توی فضاست!» و من بی خجالت سرش را نوازش می‌کردم و زیر لب آیه الکرسی می‌خواندم...

3) به مامان می‌گویم که از بابا بپرسد «...» بابا شاکی می‌شود که «چرا خودش نمیاد بگه؟!» همیشه همین‌طور بوده است. مادر‌ها واسطه‌ی بین بچه‌ها و پدرها هستند، حتی برای آنها که ادعا می‌کنند با پدرشان خیلی صمیمی هستند. همیشه یک حجاب و حیایی بین پدرها و بچه‌ها وجود داشته است. 

4) سوم دبیرستان است و یکی از همکلاسی‌هایم دیسک کمر گرفته و خانه‌نشین شده است. آن‌قدر ناراحت هستم که چند بار با رفقا به عیادتش می‌رویم. هر بار می‌بینم گوشه‌ای دراز کشیده و به قول پدرش افسردگی گرفته است. هر بار دیدنش آتش درونم را شعله‌ورتر می‌کند.

روز آخر ثبت‌نام کاندیداها در انتخابات 92 است. دم غروب داخل دفتر کارم نشسته‌ام و همکارم خبر ثبت‌نام هاشمی و مشایی را می‌دهد. من احساسی بین غم و شادی و استرس دارم اما نه از این خبرها. پیامکی به کلی فکر و ذهنم را به هم ریخته است. یک نفر عاشق یکی از دوستانم شده است و من باید واسطه‌ی رساندن این خبر باشم...

آخر مرداد 92 است. به محل کارم که می‌رسم پیامکی خبر تصادف دو تا از بهترین دوستانم را می‌دهد. استرسم به اندازه‌ی استرس قبلی نیست اما ناگهان پشت سر هم پیام این خبر برایم می‌آید و لحظه به لحظه آشوب به دلم می‌اندازد. تلفنی می‌توانم با یکی از تصادفی‌ها صحبت کنم. می‌گویم: «اونم خوب می‌شه غصه نخور» و می‌گوید: «از کجا می‌دونی؟»... هنوز عمق فاجعه را درک نکرده‌ام. 2 شهریور ماه همه چیز تمام می‌شود و حالا باید غصه بخورم. گریه نمی‌کنم تا به تهران برسم. گریه می‌کنم وقتی که به تهران می‌رسم. گریه می‌کنم وقتی که پرچم سیاه دم در خانه‌شان را می‌بینم. زار می‌زنم وقتی که قرار است زیر خروارها خاک برود. 

تا به حال جایی نگفته‌ام اما آن روز ناگهان ساکت شدم. ناگهان به این سوال فلسفی رسیدم که «من برای چه کسی گریه می‌کنم؟ برای دوستی که از دست داده‌ام؟ برای دوستی که از دست ندادم؟ برای خودم؟ برای آنها که عاشق بودند؟ برای آنها که عاشق شدند؟» ناگهان همه‌ی حس‌ها با هم قاطی می‌شوند. ناگهان دیوانه‌وار می‌خندم...

آیا آن دوستی که دیسک کمر گرفته بود و حالا حتی اسمش را هم به خاطر ندارم، عمق ناراحتی من را درک کرده بود؟ نه! چون بعد از خوب شدن، همان «هم‌کلاسی» من باقی ماند و مثل همه‌ی هم‌کلاسی‌هایم فراموش شد. بقیه چطور؟ 

5) تا وقتی که کسی پدر نشده باشد نمی‌تواند «پدر بودن» را بفهمد، تا وقتی که کسی، کسی را از دست نداده باشد، نمی‌تواند بازماندگان را درک کند، تا وقتی که کسی عاشق نشده باشد نمی‌تواند عاشق‌ها را بفهمد، تا وقتی که... پس من چطور می‌توانم به جای همه‌ی آدم‌ها حرف بزنم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها عاشق بشوم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها بمیرم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها قهر کنم؟ به جای همه‌ی آدم‌ها...

نویسنده تا کجا می‌تواند سوژه‌هایش را بشناسد؟ نویسنده حتی داستان زندگی خودش را هم نمی‌تواند به طور دقیق و کامل تعریف کند... نویسنده فقط به اندازه‌ی درک خودش می‌تواند به جای آدم‌ها زندگی کند.


  • سید مهدی موسوی
۲۳
مهر

آدم‌ها معمولا در هر شرایطی و در هر نقطه‌ای از جهان که زندگی می‌کنند دچار نوعی از محدودیت‌ها و ملزم به رعایت داوطلبانه یا اجباری بخشی از قوانین انسانی یا طبیعی می‌باشند. گاه این محدودیت‌ها ناشی از ضعف‌های انسانی نیز هستند. حال فرض کنید سرزمینی باشد که این محدودیت‌ها را به حداقل برساند. 

چونگ می‌گوید: «صفحات پروفایل افراد در شبکه‌های اجتماعی مجازی این شانس را به خالقان خود می‌دهد که آن جنبه‌هایی از هویت را که پیشتر پنهان بود، افشا کنند. به این ترتیب کاربران شبکه‌های اجتماعی بیان می‌کنند که این «من واقعی» (Real Me) است که نمایش داده می‌شود. (چونگ ـ A home on the web ـ ص 44)

شبکه‌های اجتماعی این امکان را به افراد می‌دهد که بدون واهمه از رودررویی مستقیم با آدم‌ها بتوانند از اندیشه‌ها و تفکرات شخصی خودشان صحبت کنند، این امکان وقتی برای برخی جذاب می‌شود که می‌توانند با اسامی مستعار و بدون آنکه ردی از خودشان باقی بگذارند یا براحتی تحت تعقیب قرار گیرند، به فعالیت‌های ویژه و عبور از خط قرمزها نیز بپردازند.

دکتر محمود بابایی می‌گوید: «توانایی موج‌آفرینی، فضاسازی و به کارگیری ماهرانه نمادها، ارزش‌ها و الگوها، نمایانگر قدرت تاثیرگذاری فرهنگی و اجتماعی شبکه‌های اجتماعی سایبر است. کنشگران شبکه‌های اجتماعی ممکن است یک نوجوان، یک فرد کهنسال تا یک دولت باشند. آنچه مهم است فضای تکاپو و دامنه اثرگذاری آنان است. تلاش کنشگران شبکه‌های اجتماعی در اشتراک‌گذاری و تبادل اطلاعات، تعامل با سایر کاربران، شکل‌دادن به سلایق و جلب نظر آنان و پدیدآوردن نوعی «قدرت نرم» است. به گونه‌ای که بتوانند از آن، در تداوم کنشگری خود در فضای فیزیکی بهره ببرند». (محمود بابایی ـ قدرت پنهان شبکه‌های اجتماعی ـ خبرنامه شماره 11 و 12 انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات)

با این مقدمه و نکاتی که بیان شد یکی از شباهت‌های دنیای مجازی و دنیای حقیقی به راحتی قابل اثبات و تبیین است. آنچه که آدم‌ها را در فضای حقیقی به انزوا و گوشه‌نشینی می‌کشاند حذف روابط عاطفی، دوستان و نزدیکان واقعی و هجوم مشکلات است. در فضای مجازی و خصوصاً شبکه‌های اجتماعی نیز آنچه که افراد را دلزده و دلسرد از ادامه‌ی فعالیت می‌کند، نداشتن مخاطبی است که ملاک سنجش آن را کامنت یا لایک (Like) افراد بیشتر مشخص می‌کند. 

  • سید مهدی موسوی
۰۷
مهر

درست چند هفته پس از روی کار آمدن دولت یازدهم، بحثی جدی در خصوص حذف ممیزی قبل از چاپ و تولید فیلم یا حتی در موضعی رادیکالی‌تر حذف کلی ممیزی در حوزه فرهنگ صورت گرفت. فارغ از اینکه هدف اصلی از بیان این نوع موضع‌گیری‌ها ـ که بی‌شباهت به برخی از سیاست‌های فرهنگی گذشته نیست ـ چه می‌باشد، در این یادداشت قصد داریم اشاره کوتاهی به یکی از مهم‌ترین کارکردهای ممیزی یعنی جلوگیری از ترویج عوامل بی‌حیایی در جامعه داشته باشیم.

تمام ادیان الهی معتقدند که حیا در ذات و فطرت انسان‌ها وجود دارد اما به مرور زمان، ممکن است در اثر برخورد با جامعه و محیط پیرامون، سطح این حیا تغییر کند. در این جا مجال این نیست که حتی بخواهیم همه‌ی عوامل تاثیرگذار بر عنصر حیا را نام ببریم، با این حال با توجه به اهمیت و تاثیر آثار مکتوب سعی می‌کنیم این حوزه را از این منظر بررسی کنیم.

شیوه ممیزی آثار مکتوب این است که ابتدا کل اثر از نظر وجود کلمات و الفاظ رکیک و مسائل غیر اخلاقی و جنسی مورد جست‌وجو قرار می‌گیرد. شاید بتوان گفت فرد ناظر در این مرحله به نوعی به دنبال فحشا می‌گردد. فحشا نیز رفتار یا گفتاری است که قباحت و زشتی آن آشکار، صریح و بزرگ باشد. در واقع ممیزی با این نگاه، جلوگیری از اشاعه فحشا به معنای جلوگیری از ترویج گناه و معصیت در جامعه است.

تا اینجای کار معمولا اختلاف چندانی بین صاحب اثر و شخص نظارت کننده (مثلا انتشارات یا وزارت ارشاد) وجود ندارد. مشکل از جایی آغاز می‌شود که به لایه‌های پنهان یک اثر می‌رسیم. در اینجا منظور از لایه‌های پنهان، لزوما مخفی‌کردن نکات اخلاقی و یا غیر اخلاقی در متن نیست بلکه منظور مسائلی است که ناخودآگاه فرد را درگیر خودش می‌کند. در این مرحله محتوای متن باید از لحاظ مفهوم و معنا مورد ارزیابی قرار گیرد. 

نکته‌ی دیگر آنکه نظارت و ممیزی بر روی آثار فرهنگی مختص دوران پس از انقلاب اسلامی هم نیست. بلکه حتی در دوران سلطنت پادشاهان نیز ممیزی وجود داشته است. به نظر شما جای تعجب است اگر ممیزی‌های صورت گرفته در هر دولتی اختلاف فاحشی با دولت‌های قبل یا بعد از خودش داشته باشد؟ حتی ممکن است در یک دولت واحد نیز اختلاف عمیقی بین دو مسئول در تایید یا رد کلی یک اثر وجود داشته باشد. پس مسئله اصلی کجاست؟ آیا به طور مثال تشخیص یک رذیلت اخلاقی در داستان که سبب ترویج آن گناه در جامعه می‌شود، کار پیچیده‌ای است؟ مسئله این است که حتی در مورد مصادیق کفر و الحاد نیز در قانون ابهام وجود دارد. 

  • سید مهدی موسوی
۲۱
ارديبهشت

یادداشتی بر فیلم خط ویژه/ یادداشت اختصاصی برای سینماکات

«خط ویژه» سومین ساخته‌ی مصطفی کیایی بعد از «بعد از ظهر سگی سگی» و «ضد گلوله» می‌باشد. فیلمی که به نسبت، گیشه خوبی هم در دو ماه اخیر داشته است. با اینکه «خط ویژه» یک سر و گردن از آثار قبلی کیایی بالاتر است اما همچنان پا را فراتر از متوسط بودن نمی‌تواند بگذارد. در این یادداشت کوتاه، نقاط مثبت و منفی این اثر را بررسی می‌کنیم.

به اعتقاد نگارنده، بزرگ‌ترین ضعف این فیلم همان چیزی است که در شعار اصلی «کمدی‌ترین فیلم جدی سال» به آن اشاره می‌شود. «خط ویژه» نه کمدی است و نه جدی. فیلمی که سعی می‌کند یک داستان جدی و گزنده را با چاشنی طنز از خطر سانسور نجات دهد.

کیایی می‌گوید: «این یک لحن است که فعلا‌ با آن فیلم می‌‌سازم. شاید نوعی رندی است که در سینما انتخاب کردم. چون می‌دانم اگر به چنین موضوعاتی با لحن جدی یا با فضایی تلخ پرداخته شود اجازه ساخت نمی‌دهند... اتفاقی که در «خط ویژه» می‌افتد و مخاطب را با قهرمانان فیلم همراه می‌کند لحظه‌ای شیرین بود. اینکه شما به بانک مراجعه کنید و متوجه شوید در حساب‌تان پولی کلان موجود است.» (سایت آفتاب، 27 فروردین 93، کد خبر: ۲۳۹۷۵۸)

خط ویژه

اما اشکال اینجاست که کیایی برای بیان این طنز از پیرنگ‌های فرعی بسیار ضعیفی استفاده می‌کند که در واقع آسیبی جدی به اصل داستان می‌زنند. به طور مثال به ماجرای بعد از دزدیدن ماشین عروس و اصرار به برگرداندن ماشین، عاشق شدن یک‌باره‌ی یکی از شخصیت‌های داستان بلافاصله بعد از فهمیدن موضوع ازدواج دختر مورد علاقه‌اش و... می‌توان اشاره کرد.

هر چند که کیایی استفاده از طنز را حربه‌ای برای فرار از ممیزی آثار خودش بیان می‌کند اما همین طنز در «بعد از ظهر سگی سگی» در سطحی بسیار نازل با دیالوگ‌هایی ضعیف و در «خط ویژه» با کمی بلوغ ولی باز هم دم دستی و کلیشه‌ای خودش را نشان می‌دهد. کیایی با کمی دقت و سرمایه‌گذاری در حوزه طنز می‌تواند یک کمدی تلخ قوی بسازد.

به نظر اگر بخش‌های ضعیف فیلمنامه مثل همین پیرنگ‌های فرعی طنز و پیرنگ معرفی طلبکار ـ که حقیقتاً هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمی‌کند ـ را حذف کنیم، «خط ویژه» داستان بسیار خوب و به‌جایی دارد و به مسئله‌ی حساسی چون رانت و اختلاس اشاره می‌کند.

«خط ویژه» فیلم خوش ساختی است که تماشاگر را به خوبی با خودش همراه می‌کند اما در بیان آنچه که می‌خواهد بگوید، لکنت دارد. کیایی پول دزدی را حق مردم می‌داند، حقی که بسیاری از مشکلات ریز و درشت آنها را برطرف می‌کند (همان) اما در برگرداندن این پول به مردم دست به یک ترفند رابین‌هودی می‌زند. ترفندی که اتفاقا در صحنه‌ی ریختن پول از بالای پل عابر پیاده و توقف یک‌باره‌ی ماشین‌ها بسیار بد از کار درمی‌آید. جدا از اینکه این اشتیاق مردم به دلارهای بادآورده خوب است یا بد، نوع رفتار مصطفی زمانی و هانیه توسلی در آن صحنه همراه با خوشحالی و خنده‌ی آنها به هیچ وجه با آنچه که از طمع و تلاش آنها برای بدست آوردن آن پول‌ها می‌بینیم، همخوانی ندارد.

یکی دیگر از نقاط مهم «خط ویژه» وجود پرسوناژهای متعدد و تقسیم نقش «قهرمان داستان» بین آنهاست. به عبارتی دیگر ما با چند قهرمان کوچک طرف هستیم که هر کدام نقشی را در داستان ایفا می‌کنند و اتفاقا از جایگاه «تیپ‌بودن» خارج می‌شوند و به «شخصیت» می‌رسند و همین یکی از نقاط قوت فیلم می‌شود. نویسنده سعی می‌کند با معرفی کاراکترها ما را با بخشی از درگیری‌های ذهنی و مشکلات مادی و اخلاقی آنها آشنا کند اما در بعضی از مواقع یا اطلاعات اضافی به ما می‌دهد و یا اطلاعاتی ناقص؛ مثل اتفاقاتی که در خانه‌ی میترا حجار می‌افتد.

آخرین ساخته‌ی مصطفی کیایی هر چند که اشکالاتی در فیلمنامه و کارگردانی دارد اما باز هم اثری قابل قبول و رو به پیشرفت در کارنامه‌ی وی می‌باشد.


این مطلب در دیگر رسانه ها:

ـ رسانه خبری تحلیلی سینماکات

ـ خبرنامه دانشجویان ایران


  • سید مهدی موسوی
۱۸
آبان

تلاش رسانه‌های صهیونیستی و غرب برای نشان دادن چهره‌ای زشت از مسلمانان و ایجاد تنفر از اسلام، پس از ماجرای 11 سپتامبر 2001 وارد مرحله‌ی جدیدی شد. در این راه آمریکا با معرفی القاعده به عنوان الگویی از اسلام و ایجاد حس نفرت به آنان در تلاش بود که موجی از اسلام هراسی را در جهان ایجاد کرده و از گسترش اسلام در اروپا و آمریکا بکاهد. حربه‌ای که هر چند در بعضی از موارد ضربه‌های سنگینی وارد کرد اما در مجموع نتوانست از علاقه و گرایش جهانیان به اسلام جلوگیری کند.

موج گرایش به اسلام آنچنان دولتمردان غربی و صهیونیست‌ها را در فشار قرار داد که به ابزارهایی چون قرآن‌سوزی و توهین به پیامبر اسلام نیز متوسل شدند. حال در کنار این اقدامات، ساخت فیلم‌های سینمایی بسیاری چون سنگسار ثریا، 300، پرسپولیس، فتنه و... را هم بگذارید.

از آن طرف در بعضی از کشورهای منطقه خاورمیانه مثل عربستان، افغانستان، پاکستان، عراق و... وهابیون با اتخاذ سیاست‌های ویژه‌ای به موج اسلام‌هراسی در دنیا دامن زدند که از جمله اقدامات آنها می‌توان به فتاوای بعضا مضحک، عملیات انتحاری، تخریب آثار به‌جا مانده از دوران تشیع و... اشاره کرد.

آنچه که در این یادداشت کوتاه قصد داریم به آن بپردازیم چهره‌ای است که در اینترنت از مسلمانان به نمایش گذاشته می‌شود.

درست است که شرکت صهیونیستی گوگل نسبت به مسلمانان عناد دارد ولی موتورهای جست‌وجو هم از الگوریتم‌های خاصی برای ثبت اطلاعات سایت‌ها استفاده می‌کنند. اینکه ما با جست‌وجوی کلمه «عاشورا» تصاویر خوبی از محرم و عزاداری می‌بینیم اما کلمه‌ی «ashura» تصاویر خشونت‌باری از قمه‌زنی به ما نشان می‌دهد، بیشتر از آنکه توطئه موتورهای جست‌وجو باشد! عملیات ساده معرفی این کلمه به موتورهای جست‌وجو است.

  • سید مهدی موسوی
۲۳
شهریور

انصراف سازندگان «فرشتگان قصاب» از اکران سینمایی فیلم‌شان از چند منظر قابل بررسی است. اولین مسئله عدم تمایل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای اکران عمومی این فیلم در سینماست که محمد قهرمانی در مصاحبه‌ای به این موضوع اشاره می‌کند. در واقع می‌توان گفت «عدم تمایل» مودبانه‌ترین واژه برای بیان ترس یا وادادگی مسئولان مرتبط با حوزه اکران است.

به یاد بیاورید فیلمی مثل «شکارچی شنبه» را که چند سال پشت صف اکران ماند و بعد با آن اوضاع افتضاح و مظلومانه اکران شد و پس از مدت کوتاهی تعداد سینماهای اکران‌کننده‌ی آن به دو الی سه مورد کاهش یافت. نگارنده این یادداشت به هیچ وجه قصد ندارد که مسئولین فعلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را به ترس از اکران یک اثر سینمایی متهم کند؛ چون اولا «فرشتگان قصاب» در سی و یکمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر هم که قبل از این دولت برگزار شد، با بغض مسئولان جشنواره نسبت به این فیلم در بخش خارج از مسابقه اکران شد و دوما مثال ذکر شده (شکارچی شنبه) در همان دولت احمدی‌نژاد با کم‌لطفی مسئولان و سرمایه‌گذار ناتوانی چون موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی مدت‌ها منتظر اکران عمومی ماند.

سانسور یا تحریم

در کنار این دو فیلم، «عروس افغان» ساخته‌ی ابوالقاسم طالبی را هم بگذارید که چندین سال مجوز اکران نگرفت و سرانجام همانند «فرشتگان قصاب» از شبکه‌ی یک سیما پخش شد. البته با این تفاوت که سازندگان «فرشتگان قصاب» از ترس بیات شدن فیلم آن را سریع‌تر به صدا و سیما فروختند.

آیا عدم اعطای مجوز اکران به این فیلم‌ها را هم می‌توان تحریم نامید؟ آیا سازندگان این فیلم‌ها هم بیانیه اعتراضی دادند و به خاطر این عدم مجوز با هر رسانه‌ای مصاحبه کردند؟ راستی در این دولت قرار است چه اتفاقی بیافتد؟ قرار است هر فیلمی که ساخته می‌شود اکران عمومی شود؟ طبیعتا جواب «خیر» خواهد بود.

  • سید مهدی موسوی
۰۱
تیر

نامادری

1) پنجمین قناری را که بیرون می‌آورد می‌پرسم: «مرغ مینا هم دارید؟»؛ بدون اینکه سرش را برگرداند می‌گوید: «کار من نیست». دوباره به قناری‌هایش خیره می‌شوم. دستش را که داخل قفس می‌برد، قناری‌ها تقلایی نمی‌کنند؛ نمی‌دانم به دست‌هایش عادت کرده‌اند یا فکر فرار را از یاد برده‌اند. سر از کارش در نمی‌آورم. هر دو قفس هم‌اندازه هستند. یکی یکی قناری‌ها را از این قفس به آن قفس می‌برد. دهمین قناری داخل قفس جدید چرخی می‌زند و روی میله‌ی بالایی می‌نشیند.

معلم‌های ابتدایی‌مان می‌گفتند بهار که می‌شود درختان شکوفه می‌زنند و گل‌ها باز می‌شوند، پرندگان از تخم بیرون می‌آیند و... اما معلم‌ها هیچ وقت به ما نگفتند «مرغ مینا»ها کی از تخم بیرون می‌آیند. اگر گفته بودند، اینجا وسط اردی‌بهشت بی مرغ مینا نمانده بودم. آن هم پرنده‌ای که از اصول کتاب‌های دوران مدرسه‌مان تخطی کرده است.

مامان می‌پرسد: «حالا چرا مرغ مینا؟» کمی فکر می‌کنم و یاد حرف‌های دوستم می‌افتم. ملتمسانه می‌گویم: «خیلی دوست دارم حرف‌زدن یادش بدم». چند روزی می‌گذرد، بابا پیش‌دستی می‌کند و با دو جوجه مرغ به خانه می‌آید؛ فرصت خوبی است تا ببینم از عهده بزرگ کردن مرغ مینا برمی‌آیم؟! چند هفته‌ای است که عاشق حرف‌نزدن جوجه‌ها شده‌ام. جوجه‌هایی که غم و شادی‌شان را در یک کلمه خلاصه می‌کنند: «جیک...جیک...جیک». برخلاف روزهای اول، حالا از بزرگ‌شدن و خورده‌شدن جوجه‌ها می‌ترسم.

2) گفتم «داخل شهر یک گالری هماهنگ می‌کنیم و شما اونجا نمایشگاه بزنید». گفت: «نه. اینجوری دانشجوها به نمایشگاه نمی‌آیند». اصلاً تقصیر خودش بود که آن اتفاقات افتاد. گالری به این خوبی را ول کرد و آمد داخل مسجد دانشگاه، نمایشگاه خطاطی زد. آن هم با آن تابلوهای گران قیمتی که چندین سال برایش زحمت کشیده بود. تقصیر خودش بود که شب‌ها به اتاق بچه‌ها می‌رفت و در مهمانی‌های کوچکشان شرکت می‌کرد. تقصیر خودش بود که روزها در مسجد دانشگاه منبر می‌رفت و کلاس اخلاق می‌گذاشت. من از کجا باید می‌دانستم این‌قدر تابلوهایش را دوست دارد؟! اصلاً مشکل از بادهای اردی‌بهشت ماه سمنان هست که یک روز وزید و وزید و دو تا از تابلوها را شکست. من نادان هم با بی‌حوصلگی گفتم: «عیبی ندارد. شیشه‌اش را عوض کنیم درست می‌شود...». عمق ناراحتی چشم‌هایش را وقتی فهمیدم که مادری، فرزند مجروحش را در آغوش گرفته بود و...

3) برای گرفتن مجوز کتاب جدیدش چندین بار به ارشاد رفته بود اما نتوانسته بود نظر آنها را عوض کند. می‌گفت: «نمی‌فهمند که من این همه سال برای این انقلاب زحمت کشیده‌ام. اگر هم نقدی نوشته‌ام همه از سر دلسوزی بوده... به خدا همه‌ی نقدهایم منصفانه بود.» گفتم: «دیگه سلیقه‌ها فرق می‌کنه آقا رضا، به دل نگیر. اینها یا سواد درست و حسابی ندارن یا می‌ترسن فردا کسی بهشون گیر بده». آهی کشید و گفت: «مدیران سه‌لتی و عاشقان صندلی...». چندی بعد یک فصل از کتابش را حذف کرد و آن را به چاپ رساند.

اوایل نمی‌فهمیدم چرا برخی از نویسندگان این‌قدر در مقابل ایراداتی که ارشاد به اثرشان می‌گیرد، مقاومت می‌کنند و گاهی خودشان نسخه PDF رایگان کتاب را منتشر می‌کنند. اما حالا بهتر می‌فهمم که اگر کسی «مادر» نشده باشد، نمی‌تواند عواطف مادرانه را درک کند.

  • سید مهدی موسوی
۱۹
اسفند

اوایل سال 88 و در بحبوحه‌ی انتخابات ریاست جمهوری، رویه‌ی جدیدی در سیاست‌های صداوسیما بوجود آمد و در زمان مناظرات انتخاباتی وارد فاز جدیدی شد. تصاویر بسیاری از حضور مردم نیز ـ چه مخالفان و چه موافقان و طرفداران نظام ـ پخش شد و پس از آن برنامه‌های مختلفی از شبکه‌های تلویزیونی روی آنتن رفت. هر چند در مجموع، صداوسیما کارنامه‌ی درخشانی ندارد و همچنان از ضعف‌های محتوایی و مدیریتی خاصی رنج می‌برد، اما اکنون پس از گذشت 2 سال، با بررسی اجمالی این برنامه‌ها نمره‌ی قابل قبول‌تری به صداوسیما از این جهت خواهیم داد.

در طول سال‌های گذشته، برنامه‌های طنز مختلفی از شبکه‌های صداوسیما پخش شده است، اما با وجود اینکه این برنامه‌ها سعی می‌کردند نقدهای اجتماعی و گاهی سیاسی خود را به طور غیر مستقیم بیان کنند، اما خط قرمزهای موجود، آنچنان دست نویسنده و کارگردان را می‌بست که عملاً ما شاهد نقدهای دوپهلویی بودیم که به زور و با ترفندهای مختلف از زیر تیغ سانسور می‌گریختند.

یکی از برنامه‌های موفق طنز که مدتی است از شبکه سه سیما پخش می‌شود، برنامه‌ی «خنده بازار» است. طنزی که اگر چه در اوایل کار بسیار خوش درخشید و صراحتاً نقدهایی را به طرح‌های دولت وارد می‌کرد اما اکنون با وجود داشتن سوژه‌های بسیار خوب، دچار ضعف فیلمنامه و ساختار داستانی است و از آن بیان شفاف نیز کمی فاصله گرفته است. گویا دست اندرکاران این برنامه، اکنون فقط به دنبال بیان سوژه‌ها هستند و احتمالاً به دلیل کمبود وقت یا مشکلاتی دیگر، کیفیت «خنده بازار» را فراموش کرده‌اند.

در این برنامه آیتم‌هایی پخش می‌شود که دیگر جایی برای این همه مانور ندارند و یا آیتم‌های بسیار خوبی حذف شده‌اند که جای کار بیشتری داشتند.

در کنار این طنز تلویزیونی که نقدهای شفاف سیاسی قوی و نویی را ـ که در اوایل بیشتر دیده می‌شد ـ بیان می‌کند، طنزهای مکتوب بسیار خوبی نیز در سال جدید منتشر شدند و بدون شک دوهفته‌نامه «کشیده» یکی از قوی‌ترین مجلات طنز و کاریکاتور سیاسی سال‌های اخیر است.

این مسئله وقتی جالب می‌شود که بدانیم، این مجله با قوت روزافزون خود به شماره‌ی 14 رسیده و با وجود نقدهای بسیار شفاف سیاسی، هنوز توقیف نشده است! و جای تشکر جدی از مسئولین مربوطه دارد!

این برنامه‌ها و مجلات روز را در کنار فیلم‌های سیاسی و اجتماعی سال 90 قرار دهید و خبر خوش اکران «قلاده‌های طلا» را به آن اضافه کنید.

آیا این نقدهای سیاسی به حیات خود ادامه می‌دهند؟ آیا فیلم‌های دیگری چون «خیابان‌های آرام» و «گزارش یک جشن» هم به اکران سینماها می‌رسند؟ آیا در روزهای آینده شاهد محصولات فرهنگی جدیدتری خواهیم بود؟ این سوالات وقتی اهمیت پیدا می‌کنند که بدانیم هر کدام از محصولات قوی امروز همچون «قلاده‌های طلا» و «کشیده»، به سختی و با مشقت زیادی تولید شده‌اند و هر لحظه امکان توقف عرضه آنها وجود دارد!

 

  • سید مهدی موسوی
۲۳
بهمن

پس از کش و قوس‌های فراوان بر سر «قلاده‌های طلا» آخرین ساخته‌ی ابوالقاسم طالبی، بالاخره این فیلم در جشنواره فجر امسال اکران شد و لقب سیاسی‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران را از آن خود کرد. داستان فیلم با نقشه‌ی ناکام ترور سید محمد خاتمی سه ماه قبل از انتخابات سال 88 آغاز می‌شود و پس از نشان دادن مناظرات انتخاباتی، تبلیغات انتخاباتی طرفداران کاندیداها و انتخاب احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور، به حوادث پس از انتخابات 88 می‌پردازد.

آنچه که این فیلم را از تمام فیلم‌های مرتبط با موضوع انتخابات متمایز می‌کند، نگاه واقع‌بینانه‌ی آن به حوادث انتخابات، بدون طرفداری از جناج و گروهی خاص است. به‌طوری که ما اشتباهات همه‌ی افراد، گروه‌ها و سازمان‌ها را شاهد خواهیم بود. هم پلیس خیانتکار می‌بینیم، هم اطلاعاتی خائن، هم طرفداران عاقل، هم طرفداران نادان و احساساتی و...

قلاده‌های طلا با نشان دادن نقش کشورهای بیگانه در حوادث پس از انتخابات و وجود نگاه‌های تند و رفتارهای غیر عقلانی برخی از عناصر داخلی، با نگاهی موشکافانه به بررسی اتفاقات تلخ سال 88 می‌پردازد. ریتم فیلم بسیار عالی ـ برخلاف بسیاری از فیلم‌های ایرانی ـ و داستان آن همراه با کششی فوق‌العاده، تماشاگر را میخ‌کوب صندلی‌های سینما خواهد کرد. با اینکه از آغاز فیلم متوجه حضور یک فرد خائن در وزارت اطلاعات می‌شویم، اما قادر به تشخیص این فرد در بین کاراکترهای موجود نمی‌شویم و این یکی از تعلیق‌های موجود در فیلم است که تماشاگر را تا آخر با خود همراه خواهد کرد.

  • سید مهدی موسوی