سانسور یا تحریم؟
انصراف سازندگان «فرشتگان قصاب» از اکران سینمایی فیلمشان از چند منظر قابل بررسی است. اولین مسئله عدم تمایل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای اکران عمومی این فیلم در سینماست که محمد قهرمانی در مصاحبهای به این موضوع اشاره میکند. در واقع میتوان گفت «عدم تمایل» مودبانهترین واژه برای بیان ترس یا وادادگی مسئولان مرتبط با حوزه اکران است.
به یاد بیاورید فیلمی مثل «شکارچی شنبه» را که چند سال پشت صف اکران ماند و بعد با آن اوضاع افتضاح و مظلومانه اکران شد و پس از مدت کوتاهی تعداد سینماهای اکرانکنندهی آن به دو الی سه مورد کاهش یافت. نگارنده این یادداشت به هیچ وجه قصد ندارد که مسئولین فعلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را به ترس از اکران یک اثر سینمایی متهم کند؛ چون اولا «فرشتگان قصاب» در سی و یکمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر هم که قبل از این دولت برگزار شد، با بغض مسئولان جشنواره نسبت به این فیلم در بخش خارج از مسابقه اکران شد و دوما مثال ذکر شده (شکارچی شنبه) در همان دولت احمدینژاد با کملطفی مسئولان و سرمایهگذار ناتوانی چون موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی مدتها منتظر اکران عمومی ماند.
در کنار این دو فیلم، «عروس افغان» ساختهی ابوالقاسم طالبی را هم بگذارید که چندین سال مجوز اکران نگرفت و سرانجام همانند «فرشتگان قصاب» از شبکهی یک سیما پخش شد. البته با این تفاوت که سازندگان «فرشتگان قصاب» از ترس بیات شدن فیلم آن را سریعتر به صدا و سیما فروختند.
آیا عدم اعطای مجوز اکران به این فیلمها را هم میتوان تحریم نامید؟ آیا سازندگان این فیلمها هم بیانیه اعتراضی دادند و به خاطر این عدم مجوز با هر رسانهای مصاحبه کردند؟ راستی در این دولت قرار است چه اتفاقی بیافتد؟ قرار است هر فیلمی که ساخته میشود اکران عمومی شود؟ طبیعتا جواب «خیر» خواهد بود.
دومین مسئله در رابطه با انصراف سازندگان این فیلم، عدم دغدغهی فروش و بازگشت سرمایه است که جناب قهرمانی حتی به این موضوع هم اعتراف میکند. اینکه عدهای با دغدغهی حضور موثر در جنگ نرم و مقابله با آثار ضد اسلامی و ضد ایرانی یک اثر سینمایی استاندارد و قوی بسازند بسیار ستودنی و قابل تقدیر است و این موضوع در «فرشتگان قصاب» اتفاق افتاده است اما آیا عدم دغدغهی سرمایهگذار این فیلم یعنی موسسه شهید آوینی برای بازگشت سرمایه، آسیب جدی به دیگر فیلمهای آنها نزده است؟ آیا فیلم بسیار ضعیفی چون «گامهای شیدایی» و یا آثار ضعیف دیگر این موسسه با همین دغدغهها ساخته شده است؟ و سوال بدیهی اینکه آیا سینما بدون تماشاگر معنا و مفهومی پیدا میکند؟ عدم دغدغهی فروش یعنی آنکه حتی اگر 100 نفر هم فیلم ما را ببینند کافی است و بقیهی کسانی هم که به سینما نمیآیند و یا منتقد ما هستند، بیبصیرت، منافق، غربزده و یا ضد انقلاب هستند!
از منظر سوم؛ سازندگان «فرشتگان قصاب» اتفاقا کار بسیار خوبی هم انجام دادند. فرض کنید این فیلم مثلا چند سال دیگر و زمانی که نیروهای اشغالگر خاک افغانستان را ترک کرده بودند، اکران عمومی میشد. حتی با اینکه جرم و جنایت آمریکاییها و صهیونیستها پایانی ندارد ولی باز هم با تغییر شرایط، فیلم از موضوعیت میافتاد. دیگر از فیلمهایی چون «به رنگ ارغوان» که با تاخیر اکران شدند و یا فیلمهایی که هنوز اکران نشدهاند نام نبریم.
«فرشتگان قصاب» در مقابل برخی از آثار بسیار ضعیف بخش سودای سیمرغ جشنواره فیلم فجر اثر خوشساختی است. بد نیست مرور کوتاهی هم بر این فیلم داشته باشیم تا کسانی که موفق به دیدن آن نشدند بتوانند دلیلی برای عدم اکران آن بیابند!
اولین ساختهی سینمایی سهیل سلیمی به موضوع حساس قاچاق اعضای بدن انسان توسط صهیونیستها میپردازد که نمونههای اثباتشدهی آن قبلا در فلسطین اشغالی مشاهده شده است. فیلم با شروع از محیط بسیار آرامی چون بازار سنتی ـ که البته بسیار تصنعی ساخته شده است ـ به لایههای پنهان و ملتهب اوضاع افغانستان میرود.
در سالیان گذشته بارها خبر بمباران مناطق مسکونی افغانستان توسط هواپیماهای بدون سرنشین را شنیدهایم که به بهانهی حضور طالبان انجام شده است. در این فیلم نیروهای ناتو ابتدا مدرسهای را منفجر میکنند و بعد با حضور در مدرسه به خارج کردن اعضای بدن مجروحان مشغول میشوند. نکتهی جالب توجه آن است که صهیونیستها تخصص ویژهای برای نگهداری اعضای بدن در شرایط سخت و به مدت طولانی را دارند و در این فیلم نیز گردنبند ستاره داوود دارین حمزه، خبر از اسرائیلی بودن او میدهد.
«فرشتگان قصاب» در فضایی غیر شعاری و با ساختاری حرفهای بین سربازان خوب و سربازان وحشی آمریکایی هم تفاوت قائل میشود.
جدا از اینکه این فیلم دارای داستانی پر کشش، دکوپاژی قوی، فیلمبرداری مناسب و جلوههای ویژهای است که برای اولین بار استفاده میشود اما خالی از اشکال نیست. اول اینکه روح بودن معلم افغانی با بازی ستاره پسیانی نه برای بیننده قابل درک است نه برای خودش! زیرا در انتهای فیلم که معلم به بیرون از مدرسه میآید تازه متوجه میشود که چند ساعت پیش کشته شده است. دوم تصنعی بودن برخی از تصاویر مثل بازارچه و بازی بازیگران ایرانی در نقش افغانی است که هر چند سعی میکنند لهجهی مناسبی به دیالوگهای خودشان و حرکاتشان بدهند اما با تصویری که از آنها در ذهنمان داریم هنوز هم آنها را ایرانی میپنداریم.
نکتهی پایانی آنکه مشکل سینمای ما با دادن یا ندادن مجوز اکران به فیلمهایی مثل «یک پذیرایی ساده»، «برف روی کاجها»، «پل چوبی» و... حل نخواهد شد. مشکل ما عدم سیاستگذاری مناسب بین ساخت و اکران فیلمهاست که در تمام دولتهای گذشته هیچ روند مشخص و ثابتی نداشته است و بسیاری از فیلمهای توقیفی در دولت بعد اکران عمومی شدهاند؛ فیلمهایی که تفاوت مبنایی و اعتقادی بسیاری با یکدیگر دارند و اکثر آنها به نوعی با بودجههای دولتی ساخته شدهاند. در کنار این موارد به یاد بیاورید فیلمهایی چون «سنتوری» با سرمایهگذاری نیروی انتظامی، «زمستان است» با سرمایهگذاری حوزه هنری و... را که چند سالی توقیف ماندند و اولی پخش خانگی گرفت و دومی همچنان توقیف است!
پ.ن:
یادداشت اختصاصی برای خبرنامه دانشجویان ایران
بازتاب: