کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

خاطرات یک نویسنده دوزاری 11

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۶ ق.ظ

ناخودآگاه یک نویسنده

1) از کوچه پس کوچه‌ها می‌روم که مثلاً میان‌بر زده باشم اما خودم هم می‌دانم که سال‌هاست از خیابان شلوغ و موتورسوارهای دیوانه و اتوبوس‌های خط واحد می‌ترسم. اصلاً ترس چرا؟! چه لزومی دارد بین این همه سواری زردرنگ با آن راننده‌های سمج و بی‌حواسشان رکاب بزنی، وقتی که کوچه‌هایی پر از خاطره در انتظارت نشسته‌اند؟!

پیامک داده بود بیا 23 ذی‌القعده برویم مشهد و من بدون هیچ حرف و حدیث و سوالی گفتم: «چشم». 23 ذی‌القعده که نزدیک شد، هر کاری کردم رفتنم جور نشد. حالا توی کوچه پس کوچه‌های منتهی به حرم، نوشته‌ی روی دیوار یکهو من را هوایی می‌کند: «به سمت حرم مطهر». چرا مشهد امسالم جور نشد؟

جلوتر که می‌آیم و به گذرخان* می‌رسم دیگر پاهایم سست می‌شوند و از روی دوچرخه پایین می‌آیم. تمام بازارچه پر از زائر است. زائرهای عراقی که این‌قدر تعدادشان زیاد است که تک و توک ایرانی‌های توی بازارچه هم برای فروختن اجناسشان به زبان عربی حرف می‌زنند و گوشه خیابان یکی از همان سواری‌های زرد رنگ داد می‌زند: «سیاره موجود». دیگر بغضم امان نمی‌دهد. حالا نجف و کربلا هم آمده‌اند قم...

2) توی این یک هفته چند نفر آمده‌اند پیش من و از فیلم «دهلیز» انتقاد کرده‌اند؛ «این‌قدرها هم که می‌گن جالب نیست»، «اصلاً خوشم نیومد، چی بود؟! توی 20 دقیقه می‌شد جمعش کرد»، «الکی گنده‌اش کردن»، «مزخرف بود!»، «تله فیلم بود!»، «...». حرف‌هایشان برایم اهمیتی ندارند. یاد نقدهایی می‌افتم که نویسنده‌هایشان عاشق این فیلم شده‌اند؛ یاد مسعود فراستی که فقط همین فیلم را بهترین فیلم جشنواره سال پیش می‌دانست. به یک حس مشترک فکر می‌کنم. این‌ها هم موقع دیدن فیلم گریه کرده‌اند؟ این‌ها هم تا مدت‌ها وقتی به «دهلیز» فکر می‌کرده‌اند، بغض‌شان می‌گرفته است؟

3) تصویری که از یک حادثه ناگهانی، یک خبر غافلگیرکننده، یک شوک عصبی وحشتناک و... در ذهن انسان می‌ماند، ممکن است حتی با فراموش کردن اصل آن واقعه تا ده‌ها سال بعد همچنان یک حس ویژه باقی بماند. حتما شما نیز تصاویر مبهی از دوران کودکی خودتان داشته‌اید. این تصاویر مبهم گاه علاقه و تنفر از یک ماجرای فعلی را برای ما به ارمغان می‌آورد. علاقه یا تنفری که به راحتی نمی‌توانیم علت آن را پیدا کنیم.

دیروز بعد از 10 سال به دبیرستان امام صادق(ع) قم رفتم. با اینکه دو سال بیشتر در این مدرسه نبودم اما تک‌تک آجرها، درختان، زمین چمن، نرده‌های پشت پنجره‌ی کلاس‌ها و حتی جدول‌های کنار باغچه‌ها در ذهنم جان گرفتند و تک تک خاطرات ریز و درشت دبیرستان را برایم زنده کردند. یعنی این همه همکلاسی ریز و درشت کجا هستند؟ داستان زندگی این آدم‌ها به کجا رسیده است؟ همشهری داستان مهرماه را برمی‌دارم و یک بار دیگر عکس‌های قدیمی مدارس زمان قاجار و پهلوی را می‌بینم. یعنی کسی از این آدم‌ها مانده است؟

چشم‌هایم را می‌بندم و صدای شهرام شکوهی** را زیاد می‌کنم. فایده‌ای ندارد؛ ذهن نویسندگی‌ام تصاویر مبهمی را کنار داستان‌های نوشته و نانوشته‌ام می‌گذارد، اما تصاویر جان نمی‌گیرند. به منتقدها و مخاطب‌های بی‌چاره‌ای فکر می‌کنم که بعدها می‌خواهند از بین داستان‌هایم به تفسیرهای فرامتنی عاشقانه برسند. خنده‌ام می‌گیرد...

4) قبل‌ترها گفته بودم ما می‌توانیم هر برداشت فرامتنی که دلمان می‌خواهد از یک فیلم یا یک داستان داشته باشیم اما مجاز نیستیم این برداشت‌های فرامتنی را که ممکن است اشتباه و براساس تصورات ذهنی و پیش‌فرض‌های ذهنی خودمان است منتشر و به یک فیلم یا داستان منتسب کنیم. برداشت‌های شخصی از یک اثر ممکن است با توجه به زمینه‌های ذهنی خود مخاطب باشد. مگر ما می‌توانیم 100 درصد منظور یک نویسنده را متوجه بشویم؟


* بازارچه‌ای قدیمی در قم، کنار حرم مطهر حضرت معصومه(سلام الله علیها)

** آهنگ اسیر عشق با صدای شهرام شکوهی


نظرات  (۳۱)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

  • سید وحید سمنانی
  • سلام برادر

    بی‌تعارف قلمت خیلی از قبل روان تر شده

    انشالله باید به فکر یه اسم مستعار دیگه باشی!

    پاسخ:
    سلام
    خوشحالم که پسندیدی.

    شنیده بودم که معین هم زیاد شهرام شکوهی گوش میده... چه حس مشترکی...
    پاسخ:
    ):
    سلام سید
    خدا را شکر کن که یه حضرت معصومه قم دارید. ما بدبخت بی چاره ها چه کنیم؟
    پاسخ:
    سلام
    ):
  • فاطمه سادات سبحانی
  • دلم هوای حرم کرد... 
    چند وقته مشهد نرفتیم؟؟؟
    پاسخ:
    ان شاء الله به زودی زود خدا نصیبتان کند.
  • مهدی کاویان
  • "چشم‌هایم را می‌بندم و صدای شهرام شکوهی** را زیاد می‌کنم. فایده‌ای ندارد؛ ذهن نویسندگی‌ام تصاویر مبهمی را کنار داستان‌های نوشته و نانوشته‌ام می‌گذارد، اما تصاویر جان نمی‌گیرند. به منتقدها و مخاطب‌های بی‌چاره‌ای فکر می‌کنم که بعدها می‌خواهند از بین داستان‌هایم به تفسیرهای فرامتنی عاشقانه برسند. خنده‌ام می‌گیرد..."
    این جملات را چندین بار خواندم. حس مشترک آدم هایی که یک آهنگ را چندین بار گوش می کنند...
    بعضی وقت ها می شه حس مشترک داشت و نداشت
    مثل آهنگ شهرام شکوهی ک بین مجوعه من و تو و معین اشتراک داره
    اما خاطرات متفاوت
    معین مجموعه مشترک است
    پاسخ:
    معین...
  • حسین نوری
  • سلام
    فکر میکنم اکثر فروشنده های گذرخان عرب هستند. اینجور نیست؟ اون طرف که به چهارمندون میرسه که خیلی باحاله. داد میزنن مهران مهران، با لهجه عربی. مثلا انگار قم تهران میخوان مسافر بزنن. ((:
    ماهی فروش ها و بامیه فروش ها و... کلا اونجا یه شعبه از عراقه. منطقه آزاد.
    التماس دعا
    یا علی
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از نظر شما.
    نه بابا! مگه آهنگ هم گوش میدی تو؟
    به قیافه متحجر شما ها نیماد که آهنگ گوش بدید دی:
    چشمای من خاب چشاتو دیده... غم از دلم با دیدنت پریده
    (((((((((((((:
    اصلا فکرش را بکن
    پاسخ:
    تا چش شما درآد ((((((:
    سلام. شیطون تنها تنها میخواستی بری مشهد؟
    به خاطر همین هست که جور نشد. اگر به من هم گفته بودی جور می شد حتما. (:
    ان شاء الله به زودی زود زود با هم بریم اونم پیاده!
    دعا می کنم پیاده بری کربلا، از همین قم (:
    پاسخ:
    سلام
    ما که فراخوان عمومی دادیم برای رفتن. شما ندیدی (:
    پیاده صفاش بیشتره
    سلام. نسبت به این نوشته خیلی احساس خوبی پیدا کردم. یه حس مشترک (((:
    فوق العاده بود...
    مخصوصا این تیکه که : چشم‌هایم را می‌بندم و صدای شهرام شکوهی** را زیاد می‌کنم.
    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون از لطف شما.
    غصه اش رو نخور
    میریم با هم مشهد؛ امروز نشد فردا فردا نشد هفته بعد
    اصلا جهاد اکبر رو ساختن برای ما دیگه
    پاسخ:
    (:
  • مرتضی نوری
  • سلام به نظر شما امکان ندارد که ما بتوانیم صد درصد نظر یک نویسنده را متوجه بشویم؟
    یا چه ایرادی دارد که بخواهیم برداشت فرامتنی خودمان را از یک اثر منتشر کنیم؟
    پاسخ:
    سلام
    اگر نویسنده شفاف صحبت کرده باشد تا جایی می توانیم نظر او را بفهمیم. (شاید هم به طور کامل) اما خیلی وقت ها فهمیدن منظور کامل نویسنده امکان پذیر نیست با توجه به پیش فرض های ذهنی خود نویسنده که شاید نخواهد به طور کامل همه منظور خودش را در داستانش به ما نشان دهد! این مسئله در مطالعه داستان ها و رمان های قوی بیشتر خودش را نشان می دهد تا داستان های ضعیف و دم دستی. به نظرم داستان قوی داستانی است که بتوان خوانش های مختلفی از آن داشت نه اینکه همه صرفا به یک نظر و مقصود ثابت در مورد این داستان برسند.
    در مورد سوال دوم شما؛ گاهی برداشت های فرامتنی منجر به برچسب زدن بر آدم ها می شود. مثلا فرض کنید که از یک فیلم سینمایی یا یک رمان ما برداشت کنیم که نویسنده انتقاداتی نسبت به عملکرد دولت و نظام دارد، بعد با استفاده از همین برداشت ها انگ ضد انقلاب به او بزنیم. آیا این برچسب زدن صحیح است؟ همین مثال کوتاه را در صورت عکس آن استفاده کنید. مثلا بگویید یک نویسنده ای از امام رضا(ع) در داستان خودش اسم آورده است و...
    نمی دانم جواب هر دو سوال شما را دادم یا نه.
    یا علی
    سلام
    مثل همیشه عالی. (:
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    دیوونه!
    پاسخ:
    چه عشقولانه ((((:
    سلام
    هنوزم دوچرخه ات را داری؟
    دمت گرم بابا. بچه مایه دار چرا ماشین نمی خری؟ تریپ ورزشکاری برداشتی؟ ((:
    یاد مدرسه امام صادق بخیر. 10 تا کلاس اول بودیم ها. 400 نفر! حداقل 399 تا لات و لوت. (:
    پاسخ:
    سلام
    می خوام لاغر بشم (((((:
    یعنی اون یه نفر بچه خوب من بودم یا تو؟ (:
    سلام.
    با 2 و نظرتان درباره دهلیز موافقم. بودن آنهایی که آمدند و گفتند بار آخرت باشد فیلم پیشنهاد می دهی...سینمایمان کوفتمان شدو بودن آنهایی که هنوز ماندن در کف آن صحنه  دیدار اول.

    پاسخ:
    سلام
    موافقم.
    شخصا خیلی این مدل روایت خاطرات را دوست دارم.
    چکار باید کرد که ذکر خاطره هایمان روایت داستانی داشته باشد؟
    پاسخ:
    خیلی از خاطرات به خودی خود قابلیت تبدیل شدن به داستان را ندارند و باید با کمک عناصر داستان، ایده اصلی آن خاطره را به یک داستان مستقل تبدیل کرد. با این کار بخشی از زواید خاطره حذف و به جای آن خرده روایت های خیالی به آن اضافه می شوند. پس محصول نهایی، یک داستان صد در صد واقعی نخواهد بود.
    نکته دوم اینکه زاویه دید خاطره منِ راوی است و طبیعتا روایت داستانی که از آن به دست می آید نباید به غیر از این باشد. پس تمرین در نوشتن با زاویه دید من راوی کمک بزرگی برای این نوع نگارش خواهد بود.
    فکر میکنم از 11 قسمت خاطرات یک نویسنده دوزاری، 10 قسمت آن واقعی و شماره هفتم آن تلفیقی از واقعیت و خیال است.

  • مسافر گذری (:
  • [به مناسبت هشتم مهرماه سالروز مولوی]

    رندان سلامت می‌کنند، جان را غلامت می‌کنند
    مستی ز جامت می‌کنند، مستان سلامت می‌کنند

    غوغای روحانی نگر! سیلاب طوفانی نگر!
    خورشید ربانی نگر! مستان سلامت می‌کنند

    شهری ز تو زیر و زبر، هم بی‌خبر هم با خبر
    وی از تو دل، صاحبنظر، مستان سلامت می‌کنند

    ای آرزویِ آرزو! آن پرده را بردار از او
    من کس نمی‌دانم جز او، مستان سلامت می‌کنند

    حیران کن و بی رنج کن! ویران کن و پر گنج کن!
    نقد ابد را سنج کن! مستان سلامت می‌کنند

    ای ابر خوش باران ما! وی مستی یاران بیا!
    وی شاه طراران بیا! مستان سلامت می‌کنند

    آنجا که یک با خویش نیست، یک مست آنجا بیش نیست
    آنجا طریق و کیش نیست، مستان سلامت می‌کنند

    آن دامِ آدم را بگو، وان جان عالم را بگو
    وان یار و همدم را بگو: مستان سلامت می‌کنند

    آن توبه سوزم را بگو، وان خرقه دوزم را بگو
    وان نور روزم را بگو: مستان سلامت می‌کنند

    آن عید قربان را بگو، وان شمع قرآن را بگو
    وان فخر رضوان را بگو: مستان سلامت می‌کنند

    ای شه حسام‌الدین ما! ای فخر جمله اولیا!
    ای از تو جانها آشنا، مستان سلامت می‌کنند
  • سمیه نوروزی
  • به نظرم اونایی که در مورد فیلم دهلیز موضعی اینقدر سفت و محکم می گیرند که به درد نمیخورد و آشغال بود و از این جور چیزها، یک جورهایی ضد این فیلم شده اند. شاید آنها هم در ناخودآگاه خودشان از این مثلا رابطه پدر و فرزندی فیلم متنفر شده اند یا چیزی در ذهنشان هست که آزارشان می دهد وگرنه چرا باید یکهو همچین موضع گیری متقابلانه و سختگیرانه ای داشته باشند؟ فیلمی که مثلا در نهایت باید بگویند متوسط بود نه اینکه فحش بدهند.
    پاسخ:
    فکر می کنم همین طور باشه.
  • مرتضی نوری
  • سلام 
    خیلی ممنون از توضیحات شما
    پاسخ:
    سلام. اختیار دارید.
  • امضا محفوظ
  • نشد که بریم!
    بیچاره گربه ها٬ گرفتارند اساسی
    چهل روز از رفتن معین گذشت...
  • سید مهدی حسینی
  • توی 20 دقیقه می‌شد جمعش کرد»، «الکی گنده‌اش کردن»، «مزخرف بود!»، «تله فیلم بود!»، «...». حرف‌هایشان برایم اهمیتی ندارند

    پس دیگه از من نپرسی چطور بودا.وقتی برات مهم نیست

    پاسخ:
    (((:
    اتفاقا می پرسم چون نظر دیگران برام مهمه. اما این اظهارنظرهای کلی مثل اینکه «آشغال بود»، «خوب بود» و... اهمیت چندانی ندارند. (((:
  • سید مهدی حسینی
  • سلام

    دقیقا عین جمله منو گذاشتی بعدشم  نوشتی برام اهمیت نداره...

  • سجاد عبدی
  • نفرین بر آن محرم نامحرم

    که زهر جفا را نه در جام تو

    که در کام ما ریخت

    شهادت جواد الائمه بر شما تسلیت باد...

    ▌║█║YA HOO 110©sajjadabdi ▌║█║

    دلنشین بود و همزاد (یا همذات، در این مورد فرقی نداره) پنداری کردم. نتیجه گیری هم عالی بود. بعضی ها عادت دارند فقط احساس شان را در مورد یه اثر ادبی هنری سینمایی، با واژه های بسیار مبهم و کلی بیان کنند. شاید برای خودشان خوب باشد، اما ذهن جزئی نگر ادبیاتی ما هم عادت دارد دنبال جزئیات بگردد، نه کلیاتی مثل خوب بود، خوشم نیومد، جالب نبود و ...
    در واقع شاید نمی توانیم یا نمی توانند حس مثبت یا منفی خود را نسبت به یک پدیده بیان کنیم. دارم به راه حلش فکر می کنم...
    پاسخ:
    ممنون از لطف شما.
    سلام

    به یاد ایستگاه سلام افتادم...

    یاحق
    پاسخ:
    سلام
    ...

    سلام

    آفرین

    پاسخ:
    سلام

    سلام کویر نسین.
    در آسمان دنبالت بودم.
    در کویر چه میکنی؟
    حس مشترک چیز خیلی خوبی است.
    خاطره هم.
    ولی امان از دل خسته
    آدم را بیچاره میکند تا حرم نبیند.

    کلبه ی درویشی ما آماده پذیراییست با اندکی سینما نوشت دلی.
    پاسخ:
    سلام
    خدمت میرسیم.
  • رهگذر علاف!
  • سلام
    چرا آپدیت نمی کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    از منبع آب و کوچه ننه عباسم بنویس
    پاسخ:
    (((:
    ادامه اسم کوچه ها را سانسور کردی؟ (:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی