کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲۴۹ مطلب توسط «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

۱۷
اسفند

صفحه‌ی فیس‌بوک احمد را باز می‌کنم و عکس‌های جدیدش را در استرالیا می‌بینم. چند بار سعی می‌کنم برایش پیام بگذارم اما دستم به نوشتن نمی‌رود. سر و صدای موبایلم که بلند می‌شود مانیتور را خاموش می‌کنم و از بین خرت و پرت‌های روی میز، موبایل را پیدا می‌کنم.

ـ ای وای! یادم رفت اون فایل‌ها را برای شهرام رایت کنم.

جواب شهرام را نمی‌دهم و موبایل را همان جا کنار پنجره می‌گذارم. نگاهم که به ساعت می‌افتد، ناخودآگاه شکمم درد می‌گیرد. در را باز می‌کنم و از بالای نرده‌های چوبی کنار پله‌ها، توی آشپزخانه را نگاه می‌کنم. نه خبری از مامان هست و نه غذایی روی اجاق. دو سه پله پایین نرفته‌ام که یاد جر و بحث‌های چند ساعت پیش می‌افتم.

ـ یعنی مامان قهر کرده؟!

برمی‌گردم اما صدای افتادن چیزی توی اتاق مامان مرا تا دم در اتاقش می‌کشاند. آلبوم‌ها را جلویش باز کرده و توی یک عکس قدیمی غرق شده است. می‌خواهم چیزی بگویم ولی جرأتش را ندارم. به آشپزخانه که می‌رسم و از بین لیست ماهانه، غذای امروز را پیدا می‌کنم، دلم بیشتر ضعف می‌رود.

ـ امکان نداره مامان بی‌خیال قرمه‌سبزی بشه!

توی خانواده‌ی ما از چندین هزار سال قبل همه برای قرمه‌سبزی احترام ویژه‌ای قائل بوده‌اند. حتی به نظرم سر قرمه‌سبزی شرط‌بندی هم می‌کردند. این اواخر که پدر مرحومم کمی حواس‌پرتی هم گرفته بود، یکی از دلایل لشگرکشی‌های نادرشاه را فرار از خوردن قرمه‌سبزی بدمزه‌ی زنش می‌دانست.

اما قرمه‌سبزی مامان حرف ندارد. هر چند که بابا یک سال آخر را به سختی گذراند و دیگر مزه‌ی هیچ غذایی را تشخیص نمی‌داد. مامان هم می‌گفت اگر بابا مزه‌ی غذاها را می‌فهمید، حداقل 10 سال دیگر عمر می‌کرد، بابا از حس بدمزه بودن قرمه‌سبزی ـــ

ـ یعنی مامان این‌قدر از حرف‌های من ناراحت شده؟ خونه‌ی سالمندان مگه جای بدیه؟ اگه من برم تنهایی می‌خواد چی کار کنه؟

به طرف یخچال که می‌روم، آیفون زنگ می‌خورد و تصویر نسترن روی صفحه ظاهر می‌شود که در حال تکان‌دادن قابلمه‌ی غذا جلوی دوربین است. همین‌طور که به آیفون خیره مانده‌ام، مامان از پشت سر می‌گوید:

ـ چرا باز نمی‌کنی؟ واه! چرا هنوز لباس نپوشیدی؟ یادت رفته قراره امروز با نسترن و شوهرش بریم دربند؟

انگار با نخ و سوزن پاهایم را به زمین دوخته باشند؛ حتی یک قدم نمی‌توانم تکان بخورم. مامان توی این 35 سال حتی یک بار هم با من قهر نکرده بود. چرا فکر کردم ـــ یاد جر و بحث‌های این ده سالی که از رفتن بابا گذشته است می‌افتم. احمد، فرهاد و شروین 10 سال است که از ایران رفته‌اند اما من ـــ

مامان لبخند می‌زند و دکمه‌ی آیفون را فشار می‌دهد.

 

سکوت عشق


  • سید مهدی موسوی
۱۰
اسفند

عشق

1) پله‌ها را دو تا یکی می‌کنم و خودم را از همکف به طبقه اول می‌رسانم. برعکس روزهای قبل سایت دانشکده خلوت است و از دانشجوهای خوش‌گذران خبری نیست. با خیال راحت یکی از کامپیوترها را برای دو ساعت رزرو می‌کنم و دست‌نوشته‌های شب قبل را درمی‌آورم. هنوز تایپ یک انگشتی را هم یاد نگرفته‌ام اما به یک ساعت نرسیده کل متن را تایپ کرده‌ام. ضربان قلبم تند شده است. سعی می‌کنم خودم را هیجان‌زده نشان ندهم ولی نمی‌توانم. نیم متری عقب می‌روم و زل می‌زنم به صفحه مانیتور. فکر می‌کنم «عالیه، فوق‌العاده است. بذارمش روی وبلاگ که همه ببینن...». پاییز 84 اولین داستان عاشقانه من متولد می‌شود؛ داستانی که آن‌قدر ضعیف است که بعدها از دیدن و خواندنش فرار می‌کنم!

2) تله فیلم‌ها، فیلم‌های سینمایی و سریال‌های ضعیف آن‌قدر زیاد شده‌اند و آن‌قدر کلیشه ازدواج و عاشق‌شدن را دستمایه و دستمالی! داستان خودشان کرده‌اند که دیگر از دیدن هر اثر بدون ازدواج! ذوق‌زده می‌شوم. برادر کوچک‌ترم تبلیغ هر سریال جدیدی را که می‌بیند می‌گوید: «بذارید بگم داستانش چی میشه. خب این قراره اینو بگیره، اونم قراره این یکی رو بگیره، اینم شاید بخواد اون زنه رو طلاق بده و بعد پشیمون بشه یا نشه، بالاخره آشتی میکنه و...» وسط سریال هم راه به راه تیکه می‌پراند «قرار محضر را کی بذاریم؟». جدای از شوخی‌هایش گاهی از خودم می‌پرسم «نکنه واقعا مردم عاشق این مزخرفات هستن؟ این رمان‌ها و داستان‌های عشقی و لوس و عامیانه را دوست دارن؟»

3) همیشه برایم سوال است که چرا خیلی از شعرهای عاشقانه، از غم و هجران و دوری می‌گویند. اگر هم خودم را با جواب ساده‌ای قانع کنم، نمی‌توانم بفهمم چرا نویسنده‌ها، شاعرها و خواننده‌های متاهل به راحتی از این نوع مسائل صحبت می‌کنند و چطور از «عشقی که رفته است»، «غمی که با رفتن بر روی دل مانده است»، «بی‌مهری و نامردی و بی عقلی! معشوق» و... می‌نویسند، می‌گویند و می‌خوانند؟!

دوست شاعری می‌گفت: «از وقتی که متاهل شدم، بعضی از شعرهام رو به همسرم نشون نمیدم. تازه گله هم میکنه که چرا شعر عاشقانه کم می‌گی. خب بعضی از این عاشقانه‌ها رو نمیشه گفت چون تلخه».

4) قبل‌ترها که مجرد بودم هر وقت داستان یا شعر عاشقانه‌ای می‌نوشتم کلی حرف و حدیث پشت سرم بود. بی‌تفاوت‌ها می‌گفتند «یعنی خبری هست؟ یعنی عاشق شده؟» دوستان دیگر می‌گفتند «عقده‌های شخصیش را داره به خورد ملت میده. اینجوریام که این میگه نیست. اگه باشه هم ما ندیدیم.» و دلسوزترها می‌گفتند «بابا بیاید براش زن بگیریم یه کم مثبت‌تر و شادتر بنویسه». و حالا که متاهل شده‌ام؟!

مسئله دقیقا این‌جاست که یک اثر را با خالق آن اثر تطبیق می‌دهند. من می‌گویم یک اثر از خالق‌اش (پدر و مادرش) خصوصیات ژنتیکی را به ارث می‌برد. شاید شما نپذیرید اما معتقدم مثلا شخصیت اصلی داستان «منِ او» بخشی از شخصیت واقعی رضا امیرخانی است ولی به هیچ وجه نشان‌دهنده‌ی کل امیرخانی نیست. قبلا هم در خاطرات دوزاری 10 گفته بودم که وقتی داستان با «منِ راوی» روایت می‌شود این تطبیق‌ها بیشتر صورت می‌گیرد. اما آیا این کار صحیح است؟

نه نویسنده باید خودش را در داستان توصیف کند و نه خواننده باید این برداشت را از یک اثر داشته باشد. نویسنده با دیدن جزئیات اطراف و براساس دغدغه‌های شخصی‌اش شروع به نوشتن می‌کند. به نظرم با این شرایط صحبت از عشق کار راحتی نباشد. هم باید در بین آثار ضعیف کاری قوی داشته باشی و هم سوء برداشت از نوشته‌هایت نکنند. نظر شما چیست؟


و حرف آخر ترانه «نوستالوژی» از آلبوم «ساعتا خوابن» رضا یزدانی که چون روی سایت خودشون منتشر کرده بودند، آن را در سرور کویرنشین آپلود کردم. آن را از اینجا دانلود و گوش کنید.

 

  • سید مهدی موسوی
۱۹
بهمن

متنی که در ادامه می‌خوانید، بخش پایانی گزارشی 71 صفحه‌ای‌ست که سال گذشته در خصوص جشنواره سی و یکم فیلم فجر نوشته بودم. شاید با دیدن عنوان متن انتظار داشته باشید بحثی در این خصوص بخوانید ولی هدف از این چند پاراگراف فقط بیان یک دغدغه در خصوص اهمیت محتوا در نگاه بعضی از افراد است. با اینکه امسال به دلیل مشغله‌های بسیار نتوانستم فیلم‌های جشنواره را ببینم اما گزارش‌ها و نقدهایی که از دوستان می‌شنوم چندان امیدوارکننده نیست؛ هرچند معتقدم براساس اختلاف سلیقه‌ها نمی‌توان صد در صد به نقد دوستان اکتفا کرد.

در بین فیلم‌های جشنواره سال گذشته، «اشیا از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند» اولین ساخته‌ی نرگس آبیار در بخش نگاه نو جشنواره به نمایش درآمد که فیلم متوسط و شاید بتوان گفت ضعیفی بود و امسال «شیار 143» فیلمی است که همه‌ی نگاه‌ها را به خودش جلب کرده است و «مریلا زارعی» به احتمال بسیار یکی از کاندیداهای جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن خواهد بود. برای خانم آبیار آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم سال آینده با اثری به نسبت قوی‌تر از فیلم اخیرشان در جشنواره شرکت کنند.


در ادامه متن سال گذشته بنده را بخوانید:

پاسخ به سوال فوق [تکنیک مهم‌تر است یا محتوا؟] هرچند به نظر ساده می‌آید، اما یکی از کلیدی‌ترین سوالات مطرح در حوزه‌ی فرهنگ است. چه آنکه نمونه‌های بسیار زیادی وجود دارند که یا بسیار تکنیکی و فاقد محتوای مشخص و قابل استفاده هستند و یا آنکه با محتوای بسیار خوب و بدون تکنیک می‌باشند.

جشنواره سی و یکم فیلم فجر با تمام حواشی خود به پایان رسید و باید منتظر اکران عمومی فیلم‌ها و فروش آنها باشیم. قبل از جشنواره، مسئولین سینمایی تاکید بسیاری داشتند که امسال سال معرفی کارگردانان جدید به سینمای ایران است. امروز می‌توانیم به راحتی 12 فیلم از 16 فیلم بخش نگاه نو را فیلم‌هایی با نگاه مثبت به زندگی و امیدوارکننده بدانیم اما به‌راستی چند درصد از این فیلم‌ها واقعاً فیلم سینمایی هستند؟! آیا این مسئله اهمیتی هم برای ما دارد؟ آیا ما ملزم به ساخت فیلم انقلابی و دینی هستیم و به مخاطب کاری نداریم؟

پاسخ به این سوالات بخش بزرگی از شبهات ذهنی ما را برطرف خواهد کرد. اجازه دهید سوال خود را جور دیگری مطرح کنیم. آیا تقدیر از فیلمی مثل «گام‌های شیدایی» در دومین دوره‌ی جایزه‌ی سینمایی گفتمان انقلاب اسلامی کار صحیحی بود؟ اثری که به جرأت می‌توان گفت یک میلیارد بودجه‌ی اختصاص یافته به فیلم را با فیلمنامه‌ای ضعیف و کارگردانی‌ای بدتر از آن نابود کرده بود. یا ما نباید فیلمی با محتوای دینی چون پیاده‌روی زائران اربعین حسینی و مسلمان شدن یک سرباز آمریکایی بسازیم یا وقتی چنین سوژه‌ای را کار می‌کنیم فیلم خوب و بدون نقصی بسازیم.

جشنواره‌ی سی و یکم چند فیلم با محتوای صحیح دینی و انقلابی داشت که تعدادی از آنها استانداردهای سینمایی را رعایت کرده بودند. با این حال استمرار این نگاه مثبت در کنار تقویت تکنیک و رسیدن به فرم صحیح سینمایی، نوید آینده درخشانی را برای سینمای ایران می‌دهد. سینمای ایران با برجسته‌کردن نقاط ضعف و دست گذاشتن بر زشتی‌های آن پیشرفت نخواهد کرد (کاری که 34 سال انجام شده ولی تغییری در وضع سینما به‌وجود نیامده است) بلکه مشاهده و تقویت نقاط مثبت و به حاشیه‌راندن نکات منفی است که سینما را به گفتمان انقلاب اسلامی نزدیک می‌کند.


  • سید مهدی موسوی
۲۱
دی

مروری کوتاه بر مهم‌ترین اتفاقات جشنواره‌های فیلم فجر

اولین دوره (1361):

فیلم‌های مهم این دوره: «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی و «خط قرمز» مسعود کیمیایی.

در این دوره 160 عنوان فیلم در بخش‌های مسابقه سینمای ایران، چشم انداز سینمای کوبا، سینمای ایتالیا از نئورالیسم تا امروز، سرخ‌پوستان و سیاه‌پوستان در سینما، سینمای کودکان و نوجوانان و سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی به نمایش درآمد.

در دوره‌ی اول جشنواره، جایزه‌ای اهدا نشد.

دوره دوم (1362):

کارگردانانی چون رسول صدرعاملی، محمدعلی سجادی و محسن مخملباف به جامعه هنری معرفی شدند و فیلم‌هایی چون «توبه نصوح» و «استعاذه» رگه‌هایی از سینمای دینی ـ انقلابی را تجربه کردند.

جایزه بهترین کارگردانی را خسرو سینایی برای فیلم «هیولای درون» گرفت.

دوره سوم (1363):

آغاز حکومت ده دوره‌ای سید محمد بهشتی به عنوان دبیر جشنواره بود.

«مترسک» به کارگردانی حسن زاهدی جایزه بهترین فیلم و یدا... صمدی برای «مردی که زیاد می‌دانست» جایزه بهترین کارگردانی را گرفت.

از دیگر فیلم‌های این دوره می‌توان به «گل‌های داوودی»، «تاتوره» و «کمال الملک» اشاره کرد.

دوره چهارم (1364):

کیانوش عیاری برای «تنوره دیو» جایزه بهترین کارگردانی را گرفت.

چند فیلم دیگر این دوره: «اولی‌ها» عباس کیارستمی، «بهار» ابوالفضل جلیلی، «جاده‌های سرد» مسعود جعفری جوزانی، «پدربزرگ» مجید قاری‌زاده، «خط پایان» محمدعلی طالبی و «اتوبوس» یدا... صمدی.

دوره پنجم (1365):

فیلم‌های جشنواره‌ای با مخاطبین خاص که عمدتاً معناگرا بودند، متولد شدند. از جمله «خانه دوست کجاست» اثر عباس کیارستمی.

«پرواز در شب» اثر رسول ملاقلی‌پور جایزه بهترین فیلم را گرفت.

چند فیلم دیگر این دوره: «گزارش یک قتل»، «دست‌نوشته‌ها»، «شیر سنگی» و «ناخدا خورشید».

جشنواره فیلم فجر

  • سید مهدی موسوی
۰۷
دی

پلک‌هایم سنگین شده است که دستی شانه‌هایم را تکان می‌دهد. غلت می‌زنم و با صدای کشداری می‌گویم «نماز خوندم ـــ» پتو را از روی سرم برمی‌دارد و آرام می‌گوید «نصیری غیبش زده». پتو را از دستش می‌کشم و تا زیر چانه‌ام بالا می‌آورم «بذار صب بشه پیداش می‌شه. جان مادرتون بذارید یه صبح جمعه‌ای راحت کپه مرگمون رو بذاریم».

محسن پتو را از رویم برمی‌دارد و پرت می‌کند روی تخت کناری. تا می‌روم حرفی بزنم در آسایشگاه باز می‌شود و افسر نگهبان گردان با صدای نه چندان آرامی می‌گوید «آقابلندی کیه؟» چند نفر از گوشه و کنار فحشی می‌دهند. از روی تخت پایین می‌پرم و به سمتش می‌روم «چی شده؟» افسر نگهبان این بار با صدای آرام‌تری می‌گوید «نصیری کیه؟ دیشب اینجا نبود؟ صبح چطور؟»

سعی می‌کنم با پلک‌زدن، مژه‌ای را که داخل چشم چپم رفته است در بیاورم. «نه. از دیروز صبح که رفته بود پاسداری دیگه ندیدمش. الان یا سر نگهبانیه یا پاسدارخونه». افسر نگهبان که از سرما نوک بینی‌اش قرمز شده است نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید «از پاسدارخونه تماس گرفتن که از 12 تا 2 برجک 18 نگهبان بوده ولی بعدش دیگه کسی ندیدتش». منتظر جوابم نمی‌ماند و به سمت بخاری می‌رود تا دست‌هایش را گرم کند.

زمستان

از پنجره که نگاهم به بیرون می‌افتد ناخودآگاه بدنم شروع به لرزیدن می‌کند. لرزیدن به خاطر سرماست یا نگران نصیری شده‌ام؟ نمی‌دانم. فکر می‌کنم «پسره‌ی احمق معلوم نیست پیچونده کدوم گوری رفته؟» بعد ترس برم می‌دارد و شروع می‌کنم به صلوات فرستادن. نگاهم که به اسلحه محسن می‌افتد می‌پرسم «تو هم نگهبان هستی؟»

محسن با بغض نگاهم می‌کند «باید ساعت 2 می‌رفتم پست را تحویل می‌گرفتم اما چون ماشین نبود تنبلیم اومد، دو و نیم رفتم. دیدم نصیری نیست گفتم شاید برگشته من ندیدمش». از صحبت‌های ما کم‌کم چند نفر دیگر هم به سمت بخاری می‌آیند و دورش حلقه می‌زنند.

افسر نگهبان می‌گوید «خودش به جهنم. اسلحه را نبرده باشه» و از آسایشگاه بیرون می‌رود. یاسر مشتی به بخاری می‌زند و می‌گوید «ارتشی عوضی! غصه‌ی یه آهن‌پاره عتیقه رو می‌خوره. حالا نکنه واقعاً فرار کرده باشه؟» بعد برمی‌گردد و به من نگاه می‌کند «تو ارشد گروهان هستی. چیزی به تو نگفته بود؟» از توی کمد لباس‌هایم را بیرون می‌آورم «نصیری با کی درد و دل می‌کرد که من دومیش باشم؟».

  • سید مهدی موسوی
۲۵
آذر

توهم!

1) از یکی دو سال پیش می‌شناختمش. گاهی برای خاتمی نامه می‌نوشت، گاهی برای مردم و گاهی هم برای صدا و سیما و رسانه‌ها. می‌گفت ـ البته هنوز هم می‌گوید ـ کسی در ایران به اندازه‌ی او سواد سیاسی ندارد. یک بار به شوخی برایش ایمیلی فرستادم و درخواست مناظره‌اش را پاسخ دادم. تا مدت‌ها برایم ایمیل می‌فرستاد که چرا برای مناظره زمانی تعیین نمی‌کنی؟!

گذشت تا اینکه 3 ماه پیش نامه‌ای را که در معرفی کتابش به کنگره‌ای نوشته بود خواندم. گفته بود اگر این کتاب را به عنوان اثر برتر انتخاب نکنید مطمئنا کنگره شما مشکل دارد، فرمایشی است و... یاد حرف‌هایش درباره مناظره افتادم که می‌گفت حتما باید از تلویزیون به صورت زنده پخش شود!

2) یک شاعر هم‌نام من را برای سخنرانی در جلسه‌ای با موضوع مدرنیته دعوت کرده بودند. حالا شاعر دیگری که از قضا او هم هم‌نام ما دو نفر است، ادعا کرد که صاحبان جلسه به خاطر اینکه من بابای! غزل پست مدرن هستم، از روی عمد در پوستر خودشان نگفته‌اند که این «سید مهدی موسوی» با آن یکی «سید مهدی موسوی» تفاوت دارد. اصلا چرا وقتی جلسه‌ای در این موضوعات می‌گذارید کسی به غیر از من را دعوت می‌کنید؟ حداقل کسی را دعوت کنید که اسمش «سید مهدی موسوی» نباشد تا مردم احساس نکنند فریب خورده‌اند، مثل این می‌ماند که کسی اسمش «بهرام رادان» باشد و...

من تا قبل از این ماجرا تصور می‌کردم مدرنیته بی‌پدر و مادر است!

3) قبل‌ترها در مورد صادق هدایت در مطلبی نوشته بودم که بدبخت داستان‌هایش را کتابفروشی سر کوچه هم نمی‌خریده است. بعد خودش را داخل زودپز! می‌گذارد و یک شبه می‌شود نویسنده جهانی و بعد هم تصمیم می‌گیرد در اوج زیبایی! بمیرد. هنوز هم هستند کسانی که تصور می‌کنند صادق هدایت پدر داستان‌نویسی فارسی است! حالا واقعا خود هدایت هم همچین تصوری داشته است؟

4) مدتی پیش به طور اتفاقی گفت‌وگوی دو نفر را شنیدم. بنده خدا می‌گفت: به دلم افتاده که امسال جایزه بانک را می‌برم، اگه جور بشه می‌خوام...

5) سال گذشته همین روزها بود که استاد کلاس داستان‌نویسی‌ام گفت: «حدود 10 ساله که داستان می‌نویسم اما اگه از من بپرسی چند تا داستان دارم، می‌گم 2 تا! چون داستان‌های قبلیم را اصلا قبول ندارم». حالا بعضی‌ها 4 تا داستان نصفه نیمه نوشته‌اند و...

6) اگر بخواهم از این سری توهمات بنویسم، فکر می‌کنم شماره‌های این متن 4 رقمی بشود: توهم «خود عمارپنداری» و «خود زینب‌پنداری» عده‌ای در فضای مجازی، توهم عشق دوطرفه، توهم هدایت! مردم، توهم رای 98 درصدی در انتخابات 92، توهم رای خالص 4 میلیونی در انتخابات 92، توهم مخاطب داشتن وقتی که نویسنده وبلاگ برای هر مطلبش صدها کامنت در وبلاگ دیگران می‌گذارد و خواهش می‌کند که مطلبش را بخوانند و با این ترفندهای کشکی بازدیدش را سه رقمی می‌کند، توهم عاشق بودن نویسنده و شاعر وقتی که داستان یا شعر عاشقانه می‌گوید، توهم احساساتی بودن نویسنده و شاعر وقتی که می‌دانیم شعر و داستان بدون احساس شکل نمی‌گیرند، توهم...

7) عزیزی نوشته بود دعا کنید که این هفتمین سفر پیاده کربلا برایم تکراری نباشد... عزیز دیگری می‌گفت وقتی به مجلس عزاداری اهل بیت می‌روی، مطمئن باش که خود اهل بیت تو را دعوت کرده‌اند... عزیز دیگری بعد از مراسم عرفه روزشمار می‌گذارد برای عرفه سال بعد... عزیزان دیگری می‌گویند که ماه صفر نحس است و عزیزان دیگری می‌گویند... بعضی‌ها هزار تا خرافه و داستان مضحک را باور دارند اما به مصیبت‌های اهل بیت که می‌رسند می‌گویند اینها ساخته و پرداخته ذهن شیعیان است... به عشق و علاقه شیعیان به اهل بیت که می‌رسند می‌گویند کفر است و فحش به زبان عربی می‌دهند و... 

از محرم و صفر امسال هم چیزی باقی نمانده است... صدای کریمی کل اتاق را پر کرده است، در و دیوار با او زمزمه می‏کنند...

 

  • سید مهدی موسوی
۱۶
آذر

صدا برایم خیلی آشناست ولی رمقی برای بلندشدن ندارم. پتو را روی سرم می‌کشم و به چشم‌هایم فشار می‌آورم؛ چند دقیقه‌ای از این دنده به آن دنده می‌شوم ولی فایده‌ای ندارد. آمپر فضولی‌ام بالا رفته است. پرده اتاق را کنار می‌زنم و از توی حیاط رد داد و فریادها را دنبال می‌کنم. حدسم درست بود، اعظم خانم زن حسین و آن یکی که با گره روسری‌اش بازی می‌کند هم احتمالا دخترش باشد.

ـ عجب لاک صورتی بدریختی هم زده...

صدای سوت کتری مرا به خودم می‌آورد. بوی نان تازه همه جا پیچیده است. دلم ضعف می‌رود. دو سه لقمه بیشتر نخورده‌ام که ملیحه در اتاق را محکم به هم می‌کوبد و چادرش را از همان جا روی کاناپه پرتاب می‌کند.

ـ این همه زحمت بکش برای دختر ترشیده مردم شوهر پیدا کن، دوقورت و نیمشون هم باقیه.

لقمه را به زحمت قورت می‌دهم و می‌گویم:

ـ همچین ترشیده هم نبودا...

ـ حالا مثلا 20 ساله، چه فرقی می‌کنه اکبر؟! میگه چرا نگفتید بابای داماد 3 سال زندان بوده؟ خب بوده که بوده... چه ربطی به پسرش داره؟ تازه قتل که نکرده، چک برگشتی داشته. الان زندان رفتن کلاس هم داره.

لقمه‌ی نان و پنیر را از دستم می‌قاپد و هورت چایی شیرینم را سر می‌کشد. به ملچ و ملوچ‌هایش خیره می‌شوم. بیست سال پیش خیلی بدم می‌آمد اما بعدها عادت کردم و این را گذاشتم کنار همه‌ی آن چیزهایی که یک زمانی از آنها متنفر بودم. بلند شدم چایی دیگری بریزم که سر و صدای مبایلم بلند شد. با بی‌حوصلگی جوابش را دادم. ملیحه چشم‌هایش را نازک کرد و گفت:

ـ محسنی بود؟

ـ آره، توی این هفته 4 بار یه ساختمون رو بهش نشون دادم. اول صبح هم ما رو ول نمی‌کنه. تو از کجا فهمیدی؟

  • سید مهدی موسوی
۰۴
آذر

یادداشتی بر فیلم استرداد

در کشوری با تاریخ و تمدن چندین هزار ساله، هزاران داستان تاریخی می‌توان یافت که هر کدام قادر هستند سوژه یک فیلم سینمایی یا یک مجموعه داستانی باشند اما آنچه که باعث شده تا افراد کمتری به سمت ساخت این نوع از فیلم‌ها بروند چند عامل کلی از جمله هزینه‌های ساخت، نیاز به تحقیق و پژوهش بسیار، ساخت دکورهای سنگین در برخی از موارد، زمان طولانی تولید و... است که به همین دلایل در ایران به‌جز سرمایه‌گذار دولتی، سرمایه‌گذار خصوصی به سمت ساخت این نوع از آثار نمی‌رود.

«استرداد» که در ژانر درام تاریخی جای می‌گیرد، سومین ساخته‌ی علی غفاری در مقام کارگردانی یک فیلم سینمایی است که به مسئله‌ی گرفتن غرامت از متفقین پس از پایان جنگ جهانی دوم می‌پردازد. این غرامت که بیش از 11 تن طلا است باید از شوروی به ایران برسد. حمید فرخ‌نژاد سرهنگ ارتش شاهنشاهی است و مامور می‌شود تا به مسکو رفته و این محموله را تحویل بگیرد اما در این سفر افرادی وی را همراهی می‌کنند که هر کدام قصد دارند به نحوی این طلاها را به چنگ بیاورند.

«استرداد» با تعلیق‌های بسیار خوبی که در داستان دارد، فیلم‌برداری، طراحی صحنه، جلوه‌های ویژه و هزینه پنج میلیارد تومانی یکی از آثار فاخر جشنواره سی و یکم بود که توانست 4 سیمرغ بلورین جشنواره را نیز تصاحب کند. با اینکه تغییراتی در پایان داستان صورت گرفته و 15 دقیقه از فیلم نیز حذف شده است اما به نظرِ برخی از کارشناسان، «استرداد» از نظر تاریخی دچار تحریف‌هایی نیز شده است که شاید جمله‌ی ابتدای فیلم مبنی بر «برداشت آزادی از واقعه‌ی...» توجیهی برای این کار بوده است!

فیلم سینمایی استرداد

برخی از ایرادات تاریخی این فیلم را می‌توان در موارد ذیل بررسی نمود:

1) در اصل اینکه آیا این غرامت به ایران داده شده است یا نه هنوز تردید وجود دارد!

2) راه‌آهن ایران در سال 1350 به راه‌آهن ترکیه متصل شده است یعنی 16 سال پس از تاریخی که وقایع فیلم رخ می‌دهد؛ پس امکان انتقال طلاها به ترکیه وجود نداشته است.

3) در زمان وقوع این ماجرا، در ارتش شاهنشاهی افسر زن وجود نداشته است.

4) و...

  • سید مهدی موسوی
۱۸
آبان

تلاش رسانه‌های صهیونیستی و غرب برای نشان دادن چهره‌ای زشت از مسلمانان و ایجاد تنفر از اسلام، پس از ماجرای 11 سپتامبر 2001 وارد مرحله‌ی جدیدی شد. در این راه آمریکا با معرفی القاعده به عنوان الگویی از اسلام و ایجاد حس نفرت به آنان در تلاش بود که موجی از اسلام هراسی را در جهان ایجاد کرده و از گسترش اسلام در اروپا و آمریکا بکاهد. حربه‌ای که هر چند در بعضی از موارد ضربه‌های سنگینی وارد کرد اما در مجموع نتوانست از علاقه و گرایش جهانیان به اسلام جلوگیری کند.

موج گرایش به اسلام آنچنان دولتمردان غربی و صهیونیست‌ها را در فشار قرار داد که به ابزارهایی چون قرآن‌سوزی و توهین به پیامبر اسلام نیز متوسل شدند. حال در کنار این اقدامات، ساخت فیلم‌های سینمایی بسیاری چون سنگسار ثریا، 300، پرسپولیس، فتنه و... را هم بگذارید.

از آن طرف در بعضی از کشورهای منطقه خاورمیانه مثل عربستان، افغانستان، پاکستان، عراق و... وهابیون با اتخاذ سیاست‌های ویژه‌ای به موج اسلام‌هراسی در دنیا دامن زدند که از جمله اقدامات آنها می‌توان به فتاوای بعضا مضحک، عملیات انتحاری، تخریب آثار به‌جا مانده از دوران تشیع و... اشاره کرد.

آنچه که در این یادداشت کوتاه قصد داریم به آن بپردازیم چهره‌ای است که در اینترنت از مسلمانان به نمایش گذاشته می‌شود.

درست است که شرکت صهیونیستی گوگل نسبت به مسلمانان عناد دارد ولی موتورهای جست‌وجو هم از الگوریتم‌های خاصی برای ثبت اطلاعات سایت‌ها استفاده می‌کنند. اینکه ما با جست‌وجوی کلمه «عاشورا» تصاویر خوبی از محرم و عزاداری می‌بینیم اما کلمه‌ی «ashura» تصاویر خشونت‌باری از قمه‌زنی به ما نشان می‌دهد، بیشتر از آنکه توطئه موتورهای جست‌وجو باشد! عملیات ساده معرفی این کلمه به موتورهای جست‌وجو است.

  • سید مهدی موسوی
۰۷
آبان

گزارشی درباره خانه‏های مجردی (گزارش اختصاصی برای وطن آنلاین)

آنچه که از عنوان «خانه مجردی» در ذهن افراد تداعی می‌شود با توجه به تعاریف و پیش‌زمینه‌های ذهنی هر فرد ممکن است پدیده‌ای مثبت و یا منفی تلقی گردد؛ بنابراین برای بررسی صحیح این موضوع، ابتدا باید یک تعریف مشخص از آن ارائه کنیم.

تا چند سال پیش «خانه مجردی» نامی بود که بر روی مکان‌های پیدا و یا پنهان برای خوش‌گذرانی افراد گذاشته می‌شد اما به مرور با تغییر زیست اجتماعی در ایران این عنوان از حالت خاص خود خارج و به طور عام در شهرهای بزرگ فراگیر شد و امروز با آمار وحشتناک طلاق 40 درصدی در تهران این موضوع رنگ و بوی دیگری گرفته است و گاهی حتی شکل بسیار مثبت و پاکی مثل خانه دانشجویی نیز پیدا کرده است.

با تعریف اولیه از یک خانه مجردی به اشکال زیر می‌رسیم:

1) افرادی که اعضای خانواده خود را از دست داده‌اند و به ناچار به صورت تنها زندگی می‌کنند: از دست دادن همسر، از دست دادن پدر و مادر و...

2) کسانی که برای کار و یا سربازی به یک شهر دیگر مهاجرت می‌کنند و به صورت تنها و یا در یک جمع افراد مجرد زندگی می‌کنند.

3) خانه‌های دانشجویی: افرادی که از داشتن خوابگاه محروم بوده‌اند و یا با اختیار خودشان خانه‌ای اجاره می‌کنند.

4) کسانی که تصمیم می‌گیرند بدون تشکیل خانواده به صورت مستقل زندگی کنند.

آنچه که در این یادداشت می‌خواهیم به آن بپردازیم، تعریفی است که دکتر محمدتقی کرمی، استادیار دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی درباره زیست مجردی ارائه می‌کند. دکتر کرمی دو شاخصه اصلی برای یک «مجردزیست» بیان می‌کند: اول آنکه این فرد هیچ تصور و افق روشنی برای انتهای زندگی مجردی خودش ندارد و دوم اینکه این فرد «خانه‌ی مبدأ» ندارد. با این دو شاخصه می‌توانیم دانشجویان و سربازان را از بحث اصلی خودمان جدا کنیم.

در توضیح بیشتر «خانه‌ی مبدأ» می‌توانیم بگوییم که معمولاً در خانه‌ی آدم‌های مجردزیست همه‌ی امکانات لازم برای زندگی وجود دارد و این افراد زمانی که به سراغ خانواده‌های خودشان می‌روند، بیشتر احساس غریبه بودن و مهمان بودن را دارند.

در کنار این تعریف، دکتر سید مجتبی حورایی می‌گوید: «در ارائه‌ی تعریفی عرفی از «خانه‌ی مجردی» باید گفت خانه‌ی مجردی محیط یا مکانی است که شخص، خودش آن‌جا صاحب‌اختیار است و لزومی ندارد به کسی جواب بدهد. فرض کنید من جوانی هستم که ازدواج نکرده‌ام و در خانه مؤاخذه‌ام می‌کنند که چرا دیر آمدی؟ چرا شب نیامدی؟ خب به شکل طبیعی دنبال این خواهم بود که به کسی جواب پس ندهم.»

  • سید مهدی موسوی