کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

خاطرات یک نویسنده دوزاری 14

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۵ ق.ظ

عشق

1) پله‌ها را دو تا یکی می‌کنم و خودم را از همکف به طبقه اول می‌رسانم. برعکس روزهای قبل سایت دانشکده خلوت است و از دانشجوهای خوش‌گذران خبری نیست. با خیال راحت یکی از کامپیوترها را برای دو ساعت رزرو می‌کنم و دست‌نوشته‌های شب قبل را درمی‌آورم. هنوز تایپ یک انگشتی را هم یاد نگرفته‌ام اما به یک ساعت نرسیده کل متن را تایپ کرده‌ام. ضربان قلبم تند شده است. سعی می‌کنم خودم را هیجان‌زده نشان ندهم ولی نمی‌توانم. نیم متری عقب می‌روم و زل می‌زنم به صفحه مانیتور. فکر می‌کنم «عالیه، فوق‌العاده است. بذارمش روی وبلاگ که همه ببینن...». پاییز 84 اولین داستان عاشقانه من متولد می‌شود؛ داستانی که آن‌قدر ضعیف است که بعدها از دیدن و خواندنش فرار می‌کنم!

2) تله فیلم‌ها، فیلم‌های سینمایی و سریال‌های ضعیف آن‌قدر زیاد شده‌اند و آن‌قدر کلیشه ازدواج و عاشق‌شدن را دستمایه و دستمالی! داستان خودشان کرده‌اند که دیگر از دیدن هر اثر بدون ازدواج! ذوق‌زده می‌شوم. برادر کوچک‌ترم تبلیغ هر سریال جدیدی را که می‌بیند می‌گوید: «بذارید بگم داستانش چی میشه. خب این قراره اینو بگیره، اونم قراره این یکی رو بگیره، اینم شاید بخواد اون زنه رو طلاق بده و بعد پشیمون بشه یا نشه، بالاخره آشتی میکنه و...» وسط سریال هم راه به راه تیکه می‌پراند «قرار محضر را کی بذاریم؟». جدای از شوخی‌هایش گاهی از خودم می‌پرسم «نکنه واقعا مردم عاشق این مزخرفات هستن؟ این رمان‌ها و داستان‌های عشقی و لوس و عامیانه را دوست دارن؟»

3) همیشه برایم سوال است که چرا خیلی از شعرهای عاشقانه، از غم و هجران و دوری می‌گویند. اگر هم خودم را با جواب ساده‌ای قانع کنم، نمی‌توانم بفهمم چرا نویسنده‌ها، شاعرها و خواننده‌های متاهل به راحتی از این نوع مسائل صحبت می‌کنند و چطور از «عشقی که رفته است»، «غمی که با رفتن بر روی دل مانده است»، «بی‌مهری و نامردی و بی عقلی! معشوق» و... می‌نویسند، می‌گویند و می‌خوانند؟!

دوست شاعری می‌گفت: «از وقتی که متاهل شدم، بعضی از شعرهام رو به همسرم نشون نمیدم. تازه گله هم میکنه که چرا شعر عاشقانه کم می‌گی. خب بعضی از این عاشقانه‌ها رو نمیشه گفت چون تلخه».

4) قبل‌ترها که مجرد بودم هر وقت داستان یا شعر عاشقانه‌ای می‌نوشتم کلی حرف و حدیث پشت سرم بود. بی‌تفاوت‌ها می‌گفتند «یعنی خبری هست؟ یعنی عاشق شده؟» دوستان دیگر می‌گفتند «عقده‌های شخصیش را داره به خورد ملت میده. اینجوریام که این میگه نیست. اگه باشه هم ما ندیدیم.» و دلسوزترها می‌گفتند «بابا بیاید براش زن بگیریم یه کم مثبت‌تر و شادتر بنویسه». و حالا که متاهل شده‌ام؟!

مسئله دقیقا این‌جاست که یک اثر را با خالق آن اثر تطبیق می‌دهند. من می‌گویم یک اثر از خالق‌اش (پدر و مادرش) خصوصیات ژنتیکی را به ارث می‌برد. شاید شما نپذیرید اما معتقدم مثلا شخصیت اصلی داستان «منِ او» بخشی از شخصیت واقعی رضا امیرخانی است ولی به هیچ وجه نشان‌دهنده‌ی کل امیرخانی نیست. قبلا هم در خاطرات دوزاری 10 گفته بودم که وقتی داستان با «منِ راوی» روایت می‌شود این تطبیق‌ها بیشتر صورت می‌گیرد. اما آیا این کار صحیح است؟

نه نویسنده باید خودش را در داستان توصیف کند و نه خواننده باید این برداشت را از یک اثر داشته باشد. نویسنده با دیدن جزئیات اطراف و براساس دغدغه‌های شخصی‌اش شروع به نوشتن می‌کند. به نظرم با این شرایط صحبت از عشق کار راحتی نباشد. هم باید در بین آثار ضعیف کاری قوی داشته باشی و هم سوء برداشت از نوشته‌هایت نکنند. نظر شما چیست؟


و حرف آخر ترانه «نوستالوژی» از آلبوم «ساعتا خوابن» رضا یزدانی که چون روی سایت خودشون منتشر کرده بودند، آن را در سرور کویرنشین آپلود کردم. آن را از اینجا دانلود و گوش کنید.

 

نظرات  (۸)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

  • مرتضی خواجوند سریوی
  • به نام خدای عاشق پیشه و عاشق پیشگان

     

    سلام سید

    عالی بود

    من که از خوندن این متن حسابی لذت بردم و کلی انرژِی مثبت گرفتم! این هم از اثرات مثبت ازدواج و البته از روح قشنگ سید قصه ماست

    شاد باشی و شاد زندگی کنی و شادی قرین همیشگی زندگیت باشه

    پاسخ:
    موسوی: سلام مرتضی. شما همیشه لطف داری به نوشته های ما. 
    ان شاء الله که همیشه موفق و سربلند باشی.

    سلام. به نظرم نوشتن از عشق اگه دلی و با حس درونی آدم باشه همیشه خوب درمیاد. اما این سریال ها دلی نیست. پولکیه... میلیارد میلیارد خرج چرت و پرت میکنن و آخرش هیچی.
    پاسخ:
    موسوی: سلام
    احسنت. دلی نوشتن را عشق است. (:
    به نظرم یک اثر میتونه هیچ ژنی را از پدر و مادرش به ارث نبرد. یعنی یک داستان به هیچ وجه توصیف رفتار و افکار نویسنده نباشد.
    پاسخ:
    موسوی: به نظر شما یک اثر می تونه توصیف افکار نویسنده نباشه؟ پس نویسنده از کجاش این مطالب را درآورده؟! اگه منظورتون خود نویسنده است که بله تا حدودی نظر شما صحیح است. یعنی شما معتقدید که شخصیت های داستان می تونن هیچ اشتراکی با شخصیت نویسنده نداشته باشن. که البته من این نظر را قبول ندارم. ((:

    سلام. آقا کلا همیشه پای یه زن درمیونه ((: چه بخوای چه نخوای. 
    پاسخ:
    موسوی: سلام. ((((:
    عشق مقدس تر و منزه تر از اون هست که بخواد با این کارا تحقیر و کوچیک بشه. شما هم بهتره از عشق ننویسی!
    پاسخ:
    موسوی: چی میگی؟ خوبی؟ با کی کار داری؟
    سلام
    خوب بود اما نه به اندازه بعضی از خاطرات دوزاری که عالی بودن (((:

    پاسخ:
    موسوی: سلام
    موافقم (((:
    سلام . سریال های تلویزیونی آنقدر ضعیف شده اند که دیگر حوصله ای برای دیدنشان نیست اما هنوز هم طرفداران زیادی دارند . معلوم نیست چرا!!!!!

    پاسخ:
    موسوی: سلام
    سلام. سید خیلی کمکار شدی. مددی برسون داداش. اصلا کلا آب رفتی ((((:
    مطالبت هم آبکی شده ((:
    پاسخ:
    موسوی: سلام... آب شدیم رفت. توی روزنوشت هم نوشتم دیگه (((:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی