کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲۴۹ مطلب توسط «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

۱۶
تیر

چند سال پیش به خاطر علاقه‌ای که به برنامه‌نویسی و کامپیوتر داشتم، توی این حوزه بیشتر مطلب می‌نوشتم (یعنی همون موقع‌ها که مثلا دانشجوی سر به زیری بودیم). حالا به خاطر سوالاتی که برخی از دوستان در کامنت‌ها یا ایمیل‌ها می‌پرسیدند، گلچینی از این مطالب را که به صورت پراکنده در وبلاگ‌های قبلی‌ام بود به این سایت جدید منتقل کردم.

چند تذکر دوستانه:

1) جان هر کسی که دوست دارید این آهنگ/ مداحی/ روضه/ آواز وبلاگتان را بردارید. یا حداقل Auto Play آن را بردارید که هر کسی که دوست داشت آن را اجرا کند. فرض کنید مخاطب در حال گوش دادن به یک فایل صوتی است، بعد شما مثل ... می‌پرید وسط. یا صدای اسپیکر مخاطب زیاد است و در جمعی مشغول کار است...

2) مطلب "Styleها و رفع مشکل انتقال اطلاعات از word به وبلاگ" را حتما مطالعه کنید. بسیاری از دوستان تناسبی بین فونت مطالب وبلاگشان ایجاد نمی‌کنند. این کار علاوه بر اینکه شکل ظاهری صفحات وبلاگ را زشت می‌کند، بر روحیه مخاطبان نیز تاثیر می‌گذارد. فونت و سایز یکسان باعث شکیل‌شدن وبلاگ خواهد شد.


بقیه مطالب را می‌توانید در لینک‌های زیر مطالعه کنید:

25 نکته برای مقاله‌نویسی در وب

Styleها و رفع مشکل انتقال اطلاعات از word به وبلاگ

سایت خود را مطابق تکنولوژی جستجوگر ها طراحی کنید

ترفندهای برنامه‌ی Word 2003

صفحه‏آرایی نشریه

 

  • سید مهدی موسوی
۰۴
تیر

(بخشی از گفت‏وگویی که با آقای دکتر جلال غفاری در خصوص فضای مجازی داشتم را در ادامه می‏خوانید. این گفت‏وگو به سفارش مرکز ملی فضای مجازی تهیه شده است)

اشاره:

دکتر جلال غفاری، رئیس پژوهشکده مطالعات توسعه جهاد دانشگاهی، مدرس رشته مدیریت رسانه دانشگاه تهران و دبیر کمیسیون فرهنگ شورای عالی عتف(علوم، تحقیقات و فناوری) است. با وی در خصوص مهم‌ترین اولویت رئیس‌جمهور آینده در خصوص ساماندهی فضای مجازی گفت‌وگو کردیم که در ادامه آن را ملاحظه می‌فرمایید.

 

ـ تعریف شما از فضای مجازی چیست؟

فضای مجازی عبارت است از امتداد فرهنگ و اجتماع انسانی در محیط شبکه‌های اطلاعاتی بر بستر فناوری ارتباطات و اطلاعات. یعنی ارتباطات، فرهنگ، سبک زندگی و اجتماع نوین انسانی در بستر فناوری اطلاعات و ارتباطات. به عبارتی در این تعریف وجه انسانی فضای مجازی اصل و مبنای شکل‌گیری آن است نه بستر فناورانه یا تبادلات و تعاملات ارتباطی. ممکن است در خیلی از تعریف‌هایی که از فضای مجازی شده است آن بستر فنی مورد توجه قرار گرفته باشد.

مهم‌ترین نکته این است که ما باید فضای مجازی را براساس کنش‌گر اصلی آن یعنی انسان و امتداد فرهنگ و اجتماع انسان تلقی کنیم. البته می‌توان فضای مجازی را با رهیافت فن‌سالارانه و با تاکید بر بستر فاوا و تبادل اطلاعات هم تعریف نمود، همچنان که می‌توان شهر را بر مبنای اجتماع سازه‌ها و شبکه راه‌ها تعریف کرد که در این صورت روابط انسانی جایگاه ثانویه  و تبعی نسبت به کاربرد مدنی خواهد داشت.

 

ـ با این تعریف به نظرتان حوزه کاری شورای عالی فضای مجازی چیست؟ مثلاً تجارت الکترونیک را هم شامل می‌شود؟

حتماً. بحث اقتصاد، تجارت و همه تعاملاتی که در بستر ICT تحقق پیدا می‌کند، در حوزه کاری شورای عالی فضای مجازی نیز تعریف می‌گردد. البته اینترنت اصلی‌ترین و بین‌المللی‌ترین شبکه اطلاعاتی و ارتباطی است که معمولاً عموم مردم تصور می‌کنند که کار این شورا محدود به همین حوزه‌ها می‌گردد.

 

ـ مشکل واقعی فضای مجازی ما چیست؟ ببینید مثلا آمار و ارقام‌هایی منتشر می‌شود که چندان امیدوارکننده نیستند؛ مثلا سرعت پایین اینترنت، محدودیت پهنای باند، تعداد کاربران و... آیا نگاه ما به این حوزه امنیتی و یا فرهنگی است؟ یا واقعا مشکل تکنولوژی داریم؟

  • سید مهدی موسوی
۰۱
تیر

نامادری

1) پنجمین قناری را که بیرون می‌آورد می‌پرسم: «مرغ مینا هم دارید؟»؛ بدون اینکه سرش را برگرداند می‌گوید: «کار من نیست». دوباره به قناری‌هایش خیره می‌شوم. دستش را که داخل قفس می‌برد، قناری‌ها تقلایی نمی‌کنند؛ نمی‌دانم به دست‌هایش عادت کرده‌اند یا فکر فرار را از یاد برده‌اند. سر از کارش در نمی‌آورم. هر دو قفس هم‌اندازه هستند. یکی یکی قناری‌ها را از این قفس به آن قفس می‌برد. دهمین قناری داخل قفس جدید چرخی می‌زند و روی میله‌ی بالایی می‌نشیند.

معلم‌های ابتدایی‌مان می‌گفتند بهار که می‌شود درختان شکوفه می‌زنند و گل‌ها باز می‌شوند، پرندگان از تخم بیرون می‌آیند و... اما معلم‌ها هیچ وقت به ما نگفتند «مرغ مینا»ها کی از تخم بیرون می‌آیند. اگر گفته بودند، اینجا وسط اردی‌بهشت بی مرغ مینا نمانده بودم. آن هم پرنده‌ای که از اصول کتاب‌های دوران مدرسه‌مان تخطی کرده است.

مامان می‌پرسد: «حالا چرا مرغ مینا؟» کمی فکر می‌کنم و یاد حرف‌های دوستم می‌افتم. ملتمسانه می‌گویم: «خیلی دوست دارم حرف‌زدن یادش بدم». چند روزی می‌گذرد، بابا پیش‌دستی می‌کند و با دو جوجه مرغ به خانه می‌آید؛ فرصت خوبی است تا ببینم از عهده بزرگ کردن مرغ مینا برمی‌آیم؟! چند هفته‌ای است که عاشق حرف‌نزدن جوجه‌ها شده‌ام. جوجه‌هایی که غم و شادی‌شان را در یک کلمه خلاصه می‌کنند: «جیک...جیک...جیک». برخلاف روزهای اول، حالا از بزرگ‌شدن و خورده‌شدن جوجه‌ها می‌ترسم.

2) گفتم «داخل شهر یک گالری هماهنگ می‌کنیم و شما اونجا نمایشگاه بزنید». گفت: «نه. اینجوری دانشجوها به نمایشگاه نمی‌آیند». اصلاً تقصیر خودش بود که آن اتفاقات افتاد. گالری به این خوبی را ول کرد و آمد داخل مسجد دانشگاه، نمایشگاه خطاطی زد. آن هم با آن تابلوهای گران قیمتی که چندین سال برایش زحمت کشیده بود. تقصیر خودش بود که شب‌ها به اتاق بچه‌ها می‌رفت و در مهمانی‌های کوچکشان شرکت می‌کرد. تقصیر خودش بود که روزها در مسجد دانشگاه منبر می‌رفت و کلاس اخلاق می‌گذاشت. من از کجا باید می‌دانستم این‌قدر تابلوهایش را دوست دارد؟! اصلاً مشکل از بادهای اردی‌بهشت ماه سمنان هست که یک روز وزید و وزید و دو تا از تابلوها را شکست. من نادان هم با بی‌حوصلگی گفتم: «عیبی ندارد. شیشه‌اش را عوض کنیم درست می‌شود...». عمق ناراحتی چشم‌هایش را وقتی فهمیدم که مادری، فرزند مجروحش را در آغوش گرفته بود و...

3) برای گرفتن مجوز کتاب جدیدش چندین بار به ارشاد رفته بود اما نتوانسته بود نظر آنها را عوض کند. می‌گفت: «نمی‌فهمند که من این همه سال برای این انقلاب زحمت کشیده‌ام. اگر هم نقدی نوشته‌ام همه از سر دلسوزی بوده... به خدا همه‌ی نقدهایم منصفانه بود.» گفتم: «دیگه سلیقه‌ها فرق می‌کنه آقا رضا، به دل نگیر. اینها یا سواد درست و حسابی ندارن یا می‌ترسن فردا کسی بهشون گیر بده». آهی کشید و گفت: «مدیران سه‌لتی و عاشقان صندلی...». چندی بعد یک فصل از کتابش را حذف کرد و آن را به چاپ رساند.

اوایل نمی‌فهمیدم چرا برخی از نویسندگان این‌قدر در مقابل ایراداتی که ارشاد به اثرشان می‌گیرد، مقاومت می‌کنند و گاهی خودشان نسخه PDF رایگان کتاب را منتشر می‌کنند. اما حالا بهتر می‌فهمم که اگر کسی «مادر» نشده باشد، نمی‌تواند عواطف مادرانه را درک کند.

  • سید مهدی موسوی
۱۹
خرداد

اشاره:

تحلیل ابعاد مختلف کارکردهای «فرهنگ» و «کار فرهنگی» در عصری که هنوز بر سر مفهوم این دو واژه مناقشه می‌شود، امر چندان آسانی نیست. مشکل آنجایی خودش را نشان می‌دهد که در یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری که فضای حاکم بر تبلیغات، چالش‌های اقتصادی موجود بر سر راه دولت آینده می‌باشد، هر کدام از نامزدها برداشت جداگانه و گاهی متناقض با یکدیگر در ارائه برنامه‌های خود در حوزه‌ی کار فرهنگی می‌دهند.

این برنامه‌ها که متاسفانه به غیر از یکی دو نفر از نامزدها، در چند روز باقیمانده به مناظره فرهنگی و یا حتی در روز برگزاری این مناظره ارائه شدند، گواهی بر «کم‌اهمیت بودن حوزه‌ی فرهنگ در نگاه برخی از نامزدهای این دوره انتخابات» و یا در حالتی خوشبینانه، «تصمیم ناگهانی برای حضور در انتخابات» را می‌دهد.

مسئله دیگر که در این یادداشت می‌خواهیم به آن بپردازیم، فضای آشفته اقتصادی بعد از جنگ است که سبب اتخاذ سیاست‌هایی در دولت سازندگی شد که در نگاه اول خالی از دیدگاه‌های فرهنگی است. حال اگر حجم بالای شعارهای اقتصادی این دوره انتخابات را تعبیر به نداشتن دیدگاه فرهنگی در نامزدها کنیم، برداشت نادرستی کرده‌ایم زیرا جدا بودن دو مقوله «عدم ارائه برنامه عملیاتی برای حوزه‌ی فرهنگ» و «نداشتن دیدگاه فرهنگی» امری بدیهی می‌باشد.

برای ارزیابی عملکردهای فرهنگی دولت‌های 24 سال اخیر و همچنین برنامه‌های نامزدهای این دوره انتخابات، باید به خوبی مؤلفه‌های بنیادی فرهنگ غرب و فرهنگ ایرانی ـ اسلامی را بشناسیم که بررسی همه این موارد در این یادداشت کوتاه نمی‌گنجد. در اینجا به ذکر جملاتی از رهبر معظم انقلاب بسنده می‌کنیم:

«فرض بفرمایید در یک جامعه‌ای تفکر سودمحور مطرح است؛ یعنی همه‌ی پدیده‌های عالم با پول محک زده می‌شوند و اندازه‌گیری می‌شوند: هر چیزی قیمت پولی‌اش و سود مادی‌اش چقدر است. امروز در یک بخش بزرگی از دنیا مسئله این است: همه چیز با پول سنجیده می‌شود! در این جامعه ممکن است برخی از کارها ارزشی باشد ـ برای خاطر اینکه آنها را به پول می‌رساند ـ اما در یک جامعه‌ای که در آن پول و سود، محور قضاوت نیست، همان کار ممکن است ضدّ ارزش محسوب بشود. یا در یک جامعه‌ای اصالت لذت حاکم است. آقا شما چرا این عمل را مباح می‌دانید؟ چرا همجنس‌گرایی و همجنس‌بازی را مباح می‌دانید؟ می‌گوید: لذت است؛ انسان از او لذت می‌برد! این شد اصالت لذت؛ وقتی اصالت لذت بر یک جامعه و بر یک ذهنیت عمومی حاکم بود، یک چیزهایی مباح می‌شود. (بیانات در دیدار استادان و دانشجویان کردستان 27/2/1388)

برای آنکه تصویر درستی از سیاست‌های فرهنگی دولت سازندگی و اصلاحات داشته باشیم، باید شرایط حاکم بر آن زمان را بررسی کنیم.

 فرهنگ و اقتصاد

  • سید مهدی موسوی
۰۴
خرداد

از دیوار خانه که بالا رفتم و نگاهی به حیاط انداختم، غیر از جوجه‌ها کسی داخل حیاط نبود. آرام آرام رفتم و پشت جعبه‌های روی سقف اتاقک گوشه‌ی حیاط قایم شدم. خواستم از دیوار پایین بپرم که با صدای باز شدن در اتاق، دوباره پشت جعبه‌ها مخفی شدم.

زن با بشقابی در دستش از پله‌ها پایین می‌آمد و جوجه‌ها که از دیدنش حسابی خوشحال بودند، با جیغ و فریادهای ممتد منتظر باز شدن در قفس بودند. چندین بار این صحنه را دیده بودم. در که باز شد، هر کدام به سرعت از قفس بیرون پریدند و از زیر دست‌های زن فرار کردند. به نظرم زن دلش برای جوجه‌ها می‌سوخت. چون با اینکه موفق شد یکی از آنها را بگیرد اما با کمی نوازش رهایش کرد. جوجه‌ها که در قفس نباشند، گرفتنشان برای من کار سختی نیست.

در اتاق باز مانده بود و بچه کوچک زن که هنوز نمی‌توانست مثل مادرش روی دو پا راه برود تا لب پله‌ها آمده بود. دفعه‌ی پیش که این کار را کرد از پله‌ها پایین افتاد و جیغ و فریادش کل محله را برداشت.

 

آن روز هنوز سه قلوهایم به دنیا نیامده بودند. روی دیوار نشسته بودم و لباس شستن زن را نگاه می‌کردم. زیر لب چیزهایی می‌گفت که نمی‌فهمیدم. چشم‌هایش خیس بود و گاهی آنها را به لباسش می‌مالید. اولین بار بود که می‌دیدم بچه‌ی او راه می‌رود. تا لب پله‌ها که آمد... زن پرید و از روی زمین بچه را برداشت. نشست روی پله و بچه را در آغوش گرفت. ای کاش زبان آدم‌ها را می‌فهمیدم.

 

ترسیدم مثل دفعه‌ی قبل، بچه از پله‌ها پایین بیافتد. فریاد زدم: «بچه نیافته!» زن بدون اینکه به سمت بچه برگردد، نگاهش که به من افتاد، بلند بلند شروع کرد به حرف زدن. گفتم: «دفعه‌ی پیش یادت رفته؟ صورت بچه کبود شد...» دمپایی را از پایش درآورد و به سمت من پرت کرد. جا خالی دادم. دمپایی خورد توی سر مرد خانه بغلی که باغچه را آب می‌داد. از فکر بچه بیرون آمدم. دوباره که پشت جعبه‌ها مخفی شدم، دیگر زن را نمی‌دیدم. مرد خانه بغلی بلند حرف می‌زد. شلنگ آب را روی زمین انداخته بود و دمپایی در دستش را بالا و پایین می‌برد. زنی از اتاق خانه‌شان بیرون آمد و رو به مرد شروع به حرف زدن کرد. مرد دمپایی را پرت کرد گوشه‌ی حیاط. اما انگار پشیمان شده باشد دوباره به سمت دمپایی رفت. خم شد که دمپایی را بردارد. داد زدم: «میله‌ی بالای سرت...» اما حواسش به من نبود.

 

  • سید مهدی موسوی
۱۸
ارديبهشت

عفاف و حجاب یکی از ارکان اساسی فرهنگ جامعه اسلامی ما است که در طی سال‌های پس از انقلاب، همواره محل بحث و چالش‌های فراوانی بوده است. درحالی‌که عفاف مفهومی فردی و اجتماعی است، حجاب امری صرفاً اجتماعی می‌باشد که نقش مهمی در تحکیم پایه‌های اخلاقی و انسانی جامعه دارد.

در این میان سینما به‌عنوان رسانه‌ای پویا و محبوب با پتانسیل‌های بالا، جایگاه ویژه‌ای در امر حفظ و ترویج حجاب دارد. هنر سینما و جذابیت همراهش، همان‌طور که می‌تواند مروج حجاب باشد، می‌تواند عنصر موثری در سرکوب و تخریب چهره حجاب در جامعه باشد. چه بسا اگر نتواند رسالت خود را در این زمینه به خوبی اجرا کند، آثار زیان‌بارتری نسبت به سایر محصولات فرهنگی، به بار آورد. الگوبرداری از هنرمندان جدا از درست یا نادرست بودنش، امری اجتناب‌پذیر است.

ناگفته نماند که سینماگران ما وظیفه بسیار سخت‌تری نسبت به سایر هم‌کیشان خود در سایر نقاط جهان دارند. ایستادگی در برابر فطرت اصیل سینما که هنری برخاسته از شهوت و شهرت است و ایفای نقش همراه با عنصر جذابیت و سرگرمی، بدون انگاره‌های جنسی و خودنمایی کار بسیار مشکلی است.

قابل ذکر است که سینمای فعلی ایران، همواره بسیار پاک و انسانی‌تر از سینمای غرب بوده است. با این حال مسیری که این سینما طی می‌کند با مسیر آرمانی و مورد انتظار ما بسیار فاصله دارد.

بررسی کارنامه سینمایی دولت نهم و دهم از این جهت قابل اهمیت است که نمی‌توان نقش مهم و تاثیرگذار  مسئولین را در صدر مدیریت فرهنگی و هنری کشور، انکار کرد.

سینمای ایران درحالی وارد چهارمین دهه‌ی خود می‌شود که سه دوره متفاوت را پشت سر گذاشته است؛

  • سید مهدی موسوی
۰۶
ارديبهشت

سخت‌ترین کار دنیا

جمعیت پیرمردهای نانوایی اول را که می‌شمارم دیگر برایم مهم نیست که امروز علی آقا شاطر است یا عباس آقا؛ سریع رکاب می‌زنم تا به نانوایی دوم برسم. خدا را شکر نان سنگک صبحانه ما در انحصار این نانوایی نیست وگرنه مجبور بودیم یک روز نان خوب و برشته علی آقا را بخوریم و یک روز هم نان نصفه نیمه عباس آقا را.

نانوایی دوم فقط دو تا پیرمرد و یک پیرزن دارد. نمی‌دانم یا من آن‌قدر پیر شده‌ام که قبل از طلوع آفتاب، نان سنگک به دست به خانه بروم یا دیگر بچه‌های این دوره زمانه حس و حال نان تازه خریدن ندارند یا شاید هم هر دو.

نگاهی به میخ‌های دیوار می‌اندازم. خیالم راحت می‌شود. مثل اینکه امروز شاطر سر حال است و عجله‌ای ندارد. نان‌ها خوب و اندازه و برشته هستند. نوبت من که می‌شود و نان‌هایم را می‌گیرم ناخودآگاه نگاهم دوباره به سمت دیوار می‌رود. 4 تا نانم را با هم مقایسه می‌کنم. نه تنها اندازه هم نیستند بلکه به قد و قواره نان‌های سفارش‌شده! روی میخ هم نمی‌رسند.

بچه که بودم فکر می‌کردم سخت‌ترین کار دنیا مال آتش‌نشان‌ها یا معدن‌چی‌هاست. یادم نیست دوست داشتم چه کاره بشوم اما دوست نداشتم سخت‌ترین کار دنیا را که فکر می‌کردم کار دستی و سنگین است، انجام بدهم.

نان‌ها را که در پارچه می‌پیچم و روی فرمان دوچرخه می‌گذارم، با خودم می‌گویم: «فکر کنم سخت‌ترین کار دنیا مال نونواها باشه». پیرمرد که مشغول بستن نان روی دوچرخه‌اش بود و انگار حرف توی دل من را شنیده باشد گفت: «فکر کنم 100 گرم کمتر پخته...».

تا به خانه برسم سعی می‌کنم سخت‌ترین شغل دنیا را پیدا کنم. معلمی هم سخت است. یک روز حال و حوصله درس دادن نداری، یک روز از سر عصبانیت دو نفر را می‌زنی... اما نه، معمولاً بچه‌ها کتک‌ها را فراموش می‌کنند! مگر دو نفر در طول 20 ـ 30 سال معلمی که خب به نظرم از مشتریان نانوایی کم‌تر هستند.

  • سید مهدی موسوی
۰۲
ارديبهشت

«قیصر امین‌پور» را 8 آبان 86 شناختم؛ همان‌طور که «عمران صلاحی» را در 11 مهر 85 یا این اواخر، «خلیل عمرانی» را در آذر 91. این «شناختن» با آن شناختنی که مثلاً اسم قیصر را در کتاب‌ها و مجلات کودکی دیده باشم یا شعرش را از زبان مجریان تلویزیون شنیده باشم، از زمین تا آسمان فرق می‌کند.

اصلاً برای «من» یا «تو»ی خواننده چه فرقی می‌کند اگر بدانیم 2 اردیبهشت ماه سالروز تولد قیصر بوده است یا اینکه این شاعر دردمند در گتوند خوزستان به دنیا آمده یا زن و فرزندانش چه کسانی هستند؟! و این آخری البته فقط به درد مجلات زرد می‌خورد و بس...

برای «من» باید مهم باشد اینکه بدانم چرا قیصر «دامپزشکی» دانشگاه تهران را بعد از یک سال رها کرد و به سراغ «علوم اجتماعی»ای رفت که آن را هم نیمه‌کاره بوسید و به کناری گذاشت و چرا اصلاً دکترای ادبیات گرفت؟! آن هم با پایان‌نامه‌ای چون «سنت و نوآوری در شعر معاصر».

امین‌پور خودش در مورد این پایان‌نامه می‌گوید: «دشواری کار آنجا بود که چون من به نسلی آرمان‌گرا تعلق دارم و کار ادبی و خلاق را برای خود انجام می‌دهم، شعری که دلم می‌خواهد می‌نویسم و هیچ کس هم در آن دخالت ندارد، فکر کردم در کار تحقیقی هم می‌شود، این‌گونه بود؛ اما چنین نبود.» او ادامه می‌دهد: «به هر حال من، آدمی دوزیست بودم. هم در مطبوعات هستم و هم در دانشگاه. دانشگاه از من توقعی داشت و لابد انتظار داشت از چشم‌انداز سنت، نوآوری را بررسی کنم و دوستان مطبوعات بر عکس. بین این دو دیدگاه سرگردان بودن مشکل کار من بود و موقعی این مسأله حل شد که تصمیم گرفتم یک چشم سوم برگزینم و به قول گادامر یک جور فاصله‌گرایی».

برای «من» باید مهم باشد اینکه بدانم «گتوند» منطقه‌ای در محدوده‌ی دزفول است و آیا «جنگ»ی که ما در دل شعرهای جوانی‌اش می‌بینیم به خاطر احساس علاقه به محل زندگی کودکی و نوجوانی‌اش (از سال 1338 تا 1357) بوده است؟ یا اینکه «درد»ها، «عاشقانه»ها و دغدغه‌های یک شاعر بسیار فراتر از آن چیزی است که ما به ظاهر می‌بینیم؟

برای شاعری که می‌گوید: «درد نام دیگر من است» باید شعرهایش، کتاب‌هایش و یادداشت‌هایش را خواند تا فهمید که واقعاً «درد» چیست؟ حالا بماند که دردی بزرگ پس از یک سانحه، همراه دائمی او شد. «درد»ی که هر از گاهی او را روانه بیمارستان می‌کرد و دوستان را در التهاب و ترس میانداخت که مبادا...

در برگریزِ درد، لگدکوب میشوی

سروی، ولی تکیدهتر از چوب میشوی

با گیسوان سربی و آن چهرهی صبور،

داری شبیه حضرت ایوب میشوی

قانونِ عشق سوختن است و به قدرِ درد،

محبوبِ آستانهی محبوب میشوی

مانند آفتاب دلم سخت روشن است

من خواب دیدهام... به خدا خوب میشوی!

قیصر را باید در شعرهایش پیدا کرد، همان‌طور که آوینی را باید از کتاب‌ها و مستندهایش شناخت و در این شناختن‌ها، گاه چه جملاتی به کمک ما می‌آیند. مثل جملاتی که رهبر عزیزمان پس از شنیدن خبر درگذشت ایشان فرمودند: «با اندوه و دریغ، خبر تلخ درگذشت شاعر فرزانه‌ انقلاب، دکتر قیصر امین‌پور را دریافت کردم. از دست دادن او برای اینجانب و برای همه‌ اصحاب شعر و ادب، خسارت بار است. او شاعری خلاق و برجسته بود و همچنان به سمت قله‌های این هنر بزرگ پیش می‌رفت.»

قیصر امین‌پور کتابی دارد با نام «بی‌بال پریدن» که تلفیقی جذاب از شعر و نثر است. اولین متن این کتاب با همین نام در سال 1368 نوشته شده است. بگذارید امروز و در سالروز تولد قیصر شعر ایران که خودش می‌گوید: «دیدم که نام کوچکم دیگر/ چندان بزرگ و هیبت‌آور نیست» این متن را با هم مرور کنیم:

  • سید مهدی موسوی
۰۱
ارديبهشت

تبیین اندیشه‌ها و آراء متفکرانی که در قید حیات نیستند گاه همراه با افراط و تفریط‌هایی می‌شود که به مرور زمان اصل آن اندیشه‌ها را نیز دچار تحریف می‌کند. در این میان مراجعه به آثار مکتوب به جای مانده از آن فرد، میزان و ملاک خوبی برای مقایسه بین آنچه که رسانه‌ها از آن «انسان» به ما نشان داده‌اند و آنچه که در عالم واقع وجود داشته است، می‌باشد.

سید مرتضی آوینی از جمله «انسان»هایی است که در زمان حیاتش از یک طرف مغضوب گروهی خاص بود و از طرف دیگر مورد حمایت گروه خاصی دیگر! اما بلافاصله بعد از شهادتش اوضاع فرق کرد و گروهی از آن مخالفان به دار و دسته موافقان پیوستند. براستی علت تغییر رویکرد برخی از آن مخالفان چه بود؟ چرا موافقان جدید آنچه را که جزو ضعف‌های آوینی می‌دانستند پنهان کردند و در عوض برخی از نقاط مثبت او را آنچنان پر و بال دادند و گاه به نفع جریان خود مصادره کردند که گویی سال‌هاست آوینی را می‌شناسند و با او هم پیاله بوده‌اند!

به نظر این‌که چرا برخی از بزرگان در زمان حیاتشان شناخته شده نیستند و پس از مرگ معرفی می‌شوند، مسئله‌‌ی چندان عجیبی نیست. آوینی و امثال آوینی کسانی نبودند که به دنبال کسب نام و شهرت برای خودشان باشند اما اینکه آیا در زمان حیاتشان به درستی از ظرفیت‌های آنها استفاده شده است یا نه مسئله‌ی دیگری است. نه تنها آوینی بلکه هر متفکر و اهل معرفت را باید آن‌گونه که بود، شناخت، به نسل جوان معرفی کرد و اندیشه‌های او را کاربردی نمود.

در این ویژه‌نامه که به مناسبت سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم آماده شده است، از زوایای مختلف به بررسی زندگی‌نامه و افکار آن شهید پرداخته‌ایم. یادداشت‌ها و گفت‌وگوهایی که در پیش رو دارید شاید در برخی از موارد اختلاف دیدگاه‌های خاصی با هم داشته باشند اما در حقیقت بیان‌کننده آن چیزهایی است که از نسل گذشته در مورد آوینی به «شاگردان جوان او» رسیده است.


پ.ن: این ویژه نامه که برای خبرنامه دانشجویان ایران آماده شده بود، از طریق هاست کویرنشین نیز قابل دسترسی است.

برای دریافت ویژه نامه بر روی لینک زیر کلیک نمایید.

ویژه نامه سید شهیدان اهل قلم
حجم: 1.98 مگابایت


  • سید مهدی موسوی
۲۴
فروردين

تربت نوشته بود:«و من اگر من را می‌شناخت، در ظلمات ِ سیاهی‌های دنیا، دربه در  ِ یتیمی نمی‌شد!

من اگر من را می‌شناخت، یادش می‌ماند اصلش را، نصبش را، بزرگی‌اش را و هزار باره کرامت ِ خداداداه‌اش را به خفّت ِ اطاعت ِ ابلیس نمی‌داد!

من اگر من را می‌شناخت، لذت ِ لبخند ِ حضرت ِ صاحب را به لذّات پست ِشهوانی نمی‌داد آن هم به بهای رنجش قلب ِ نازنین ِ امام خوبی‌ها...

اینجا اما من فقط باید قلم را منور به نور شریف اهالی حضرت ِ کسا کنم تا وقت‌هایی که حال ِ دلم ناخوب است با پرسه زدن‌های میان این سیاهه‌های دلتنگی؛ یادم باشد که چه و که باید باشم!

و من آموخته‌ام در دریای دنیای طوفانی امروز، تنها کشتی نجاتی که اسرع است و اوسع، دامان ِ توسل به حضرت ارباب است

من اما نیت کرده‌ام تا در حیاط خلوت ِ تربت؛ وضوی محبتی بسازم با واژه‌ها، تا آن‌قدر بر تربت ِ یادشان سجده‌ی عشق کنم تا به نظرة رحیمه‌ای که مشمول واژه‌ای از این سیاهه‌ها شود؛ شاید مرا نیز تربت کنند...»

و من باید چه بگویم؟! فکر کنم... فکر کنم تا شاید بتوانم شعری، متنی، دل‌نوشته‌ای و شاید یادداشتی برای مادرم بنویسم... و این مورد آخر را چه با خوش خیالی می‌توانم بگویم: یادداشت!

و من چه می فهمم مادرانه یعنی چه؟ منی که هنوز «من» را نشناخته است... منی که هزار بار درباره وبلاگ «تربت» را خوانده باشد و باز هم هر بار که می آید، بگوید about me یعنی چه؟ منی که برای گوش دادن ساز غربت «می‌مانی یا میروی» به وبلاگ تربت برود... منی که می‌گوید: «سال‌هاست که دستت را رها کرده‌ام/ سری به امور گمشدگان بزنی...» اما این جمله را می‌گوید و از امور گمشدگان فرار می‌کند...


مادر

هر روز به امور گمشدگان سر می‌زد... اما کودک را نمی‌یافت...

آیا می‌شود مادری کودک بازیگوشش را نبخشد؟!

فاطمیه

 

  • سید مهدی موسوی