کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲۴۹ مطلب توسط «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

۰۹
مرداد

صحبت‌های محمود احمدی نژاد در جمع اساتید بسیجی و بیانیه چهار تشکل دانشجویی، گواهی روشن بر ولایت پذیری رئیس جمهوری مکتبی ایران بود. اگر کمی مهربانانه‌تر به این مسئله بنگریم و این سخنرانی را دیر هنگام ندانیم کمی بیشتر به انتخابی که کرده‌ایم امیدوار می‌شویم. در پست قبلی تمام تاکیدی که داشتم بر خودرایی آقای احمدی‌نژاد بود نه عدم ولایت پذیری ایشان. توهین‌ها و افتراها به دولت آنقدر زیادند که اگر آقای رئیس‌جمهور بخواهند به همه آن‌ها پاسخ بدهند و هر روز سخنرانی تازه‌ای درباره آن انجام دهند، دیگر زمانی برای بقیه کارها نخواهد ماند. هر چند این سخنرانی در موقعیتی که هجمه انتقادها چه از سوی مخالفان ایشان و چه از سوی طرفداران فضای رسانه‌ای کشور را فراگرفته است، جنبش دانشجویی هنوز بر خواسته و مطالبه خویش که همان شایسته‌سالاری در انتخاب کابینه و اعضای دولت است پافشاری می‌کند. این حق آقای احمدی‌نژاد است که بخواهند زیردستان خود را طوری قرار دهند که بهترین و بالاترین کارایی و کارآمدی را برای ایشان و آینده ایران به ارمغان بیاورد و بتوانند براحتی با آنان کار کنند؛ اما عدم توجه به نظر دیگران در این انتخاب‌ها و در مواردی انگشت‌شمار، استفاده از افرادی معلوم‌الحال و ناشایست، در پست‌های مهم دولتی و مملکتی زبان انتقادهای موافق و مخالف را باز خواهد کرد. پس مقتضی است به جهت مصلحت اندیشی هم که شده است، آقای مشایی و آقای کردان را برای همیشه کنار بگذارند.

***

به جهت محدودیت زمانی که در نوشتن دارم، به احتمال زیاد فقط جمعه‌ها بتوانم مطلب بنویسم، آن هم کوتاه. اما به نظرات شما حتما پاسخ خواهم داد. منتظر نظرات سازنده شما دوستان هستم. خیلی دوست داشتم تا فارغ از دغدغه‌های شغلی و تحصیلی مطالب بیشتری می‌نوشتم اما فعلا با یک شعر دیگر از قیصر امین‌پور، این پست را به پایان می‌رسانم:

 

نام گمشده

دلم را ورق می‌زنم

به دنبال نامی که گم شد

در اوراق زرد و پراکنده‌ی این کتاب قدیمی

به دنبال نامی که من...

- منِ شعرهایم  که من هست و من نیست-

به دنبال نامی که تو...

-توی آشنا- ناشناس تمام غزل‌ها-

به دنبال نامی که او...

به دنبال اویی که کو؟

  • سید مهدی موسوی
۰۲
مرداد

امروز همین‌طوری یاد 4 سال پیش افتادم، مرحله اول انتخابات بود، عجب استرسی بود... خودمون را به در و دیوار می‌زدیم و بحث می‌کردیم که آقا، احمدی‌نژاد فلان است، بهمان است و... بعد از رای دادن خدا را شکر کردیم که: خدا را شکر انتخابات تمام شد، ان شاء الله که دور اول تمام است؛ هر چند مطمئن بودیم که به دور دوم می‌کشد. وقتی اعلام کردند که انتخابات به دور دوم کشیده است، با کمال ناباوری بهم نگاه کردیم که: نه!!! یک هفته دیگه هم!!! اما رای آوردن احمدی‌نژاد ارزشش را داشت که کنکور را فدای آن کنیم. (خدا را شکر که همان سال دانشگاه قبول شدم). 4 سال مثل آب خوردن گذشت، با حواشی عجیب و غریب و توهین‌هایی که به شخص احمدی‌نژاد، به رهبری(به طور مستقیم و غیر مستقیم) و به دیگر افراد جامعه می‌شد...

این 4 سال را نمی‌خواهم تشریح کنم که اصلا حوصله آن را ندارم. اما بگذارید از زمستان87 بگویم، 5-6 ماه مانده به انتخابات فضای سیاسی کشور به سمت و سوی بحث‌های انتخاباتی پیش می‌رود و ما نیز باز هم تجربه سال 84. گذشت و گذشت تا خرداد ماه رسید. من اصولا علاقه‌ای به نوشتن مطالب سیاسی ندارم، خصوصا در وبلاگی که آن را به فرهنگی اجتماعی نام‌گذاری کرده‌ام. اما وقتی دیدم موج سبزپوشی دیگر یک اتفاق سیاسی نیست و به دیگر پارامترهای یک جامعه سالم ضربه می‌زند، قلم برداشتم، ببخشید کی‌برد برداشته و شروع به نوشتن کردم، خودکم‌بینی و تنبلی مهم‌ترین عوامل عقب‌ماندگی ایران در گذشته، دستبندهای شفابخشدستبندهای شفابخشخودکشی در باتلاق و ... هر چند خیلی از دوستان آن ها را نخواندند!!!

الان از این نوشتن‌ها پشیمان نیستم که مطمئن هستم کسی بجز احمدی‌نژاد از بین این 4 نفر نباید انتخاب می‌شد، ایشان خیرالرجال بودند. بعد از انتخابات و درگیری‌ها و ... با خودم گفتم که دیگر سیاسی نمی‌نویسم و به سراغ مطالب قبلی خودم می‌روم که الان هم کار خودم را می‌کنم و مطالب مورد علاقه خودم را می‌نویسم اما...

آقای احمدی‌نژاد، کمی یواش‌تر!!! پیاده شوید با هم برویم! چرا صدای انتقادها را نمی‌شنوید؟ آقای مشایی فردی ولایی هستند؟ شما چطور؟! ما را مایوس از این انتخابی که کرده‌ایم نکنید!

من حوصله نوشتن سیاسی نداشته و ندارم اما به اینجای آدم می‌رسد!!! فرمایشات مقام معظم رهبری را مد نظر خود داشته باشید، الان وظیفه نخبگان بسیار سنگین است، مبادا حرفی بزنیم و آشوبی بپا کنیم که در این صورت خائن به نظام هستیم!

سخنی هم با خوانندگان این وبلاگ:

ممنون از نظراتی که می‌دهید و درخواست‌هایی که برای نوشتن دوباره می‌کنید که بعضی از آن‌ها را به دلیل شخصی بودن نمی‌توانم تایید کنم، (پس گله‌ای از تاییدی بودن آن‌ها نکنید) ان شاء الله دوباره برمی‌گردم و می‌نویسم، فقط اینکه این وبلاگ پس از طوفان است، بالاخره باید خرابی‌های طوفان‌ها را درست کرد یا نه! کمی زمان می‌برد اما همه می‌توانند خرابی‌ها را درست کنند؛ (هر چند بعضی از خرابی‌ها هیچ وقت قابل تعمیر و درست شدن نیستند، مثل دل که اگر بشکند هر چسبی را برای چسباندن آن نمی‌توان استفاده کرد... شاید هم برای همیشه همان طور شکسته بماند، ای کاش...)

شعر این هفته را تقدیم می‌کنم به همه...

 

همزاد عاشقان جهان(3)

... اما

اعجاز ما همین است:

ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه

در آن کتابخانه‌ی کوچک

تا باز این کتاب قدیمی را

که از کتابخانه امانت گرفته‌ایم

- یعنی همین کتاب اشارات را-

                            با هم یکی دو لحظه بخوانیم

*

ما بی‌صدا مطالعه می‌کردیم

اما کتاب را که ورق می‌زدیم

تنها

گاهی به هم نگاهی...

ناگاه

انگشتهای «هیس!»

ما را

از هر طرف نشانه گرفتند

انگار

غوغای چشم‌های من و تو

                            سکوت را

در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!

(قیصر امین‌پور- دستور زبان عشق)

  • سید مهدی موسوی
۲۶
تیر

طوفان می‌آید و می‌رود... این جزو لاینفک این کویر است... طوفانی که رد و پای انسان را هم پاک می‌کند... طوفانی که حتی تپه‌های شنی را که آن روز تو از آن بالا رفتی و دور شدی را جا به جا و تغییر می‌دهد... و راه را ... پس من چگونه پیدا کنم خودم را در این کویر؟

گشتم... گشتم به دنبال جایی که تو باشی، جایی که خودم را پیدا کنم... اما نشد... بر دایره‌ای عظیم دور می‌زنم... دایره‌ای که در هندسه تصویری دایره عظیمه نامیدندش... شاید هم نه! فکر می‌کنم از فضای اقلیدسی خارج شده‌ام، در هندسه‌ای دیگر قدم می‌زنم... نه قدم نه! من می‌دوم، اما هیچ وقت به تو نمی‌رسم، اینجا همه خطوط موازی هستند...

خسته‌ام... خسته از این همه گشتن... خسته از نوشتن، از خواندن، از دویدن... مگر گناه من چه بود؟ مگر گناه ما چه بود؟ جز اینکه از آن درخت میوه‌ای چیدیم؟! گناه را خدا بخشید، توبه را خدا پذیرفت اما... باز هم نافرمانی کردم و گناه نمودم... این بار را دیگر نمی‌دانم... چرا همه خلق با ما قهر کردند؟ دیگر توان تحمل این بادها و طوفان ها را ندارم...

پس از طوفان‌ها بسیارند، پس از طوفان‌ها کم‌یابند... و من دیگر در این کویر نمی‌گردم، همین جا می‌مانم، خانه‌ای می‌سازم با اشک‌هایم... بر در و دیوار آن می‌نویسم: برای همیشه؟! برای همیشه!؟ برای همیشه!؟ برای همیشه...

برای همیشه.

 

هبوط در کویر

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد

آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت

رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه

آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیکتر می‌شد، نشد

هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه

هر چه می‌پنداشت درمان است، عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود

پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟

سر به زیر و ساکت و بی‌دست و پا می‌رفت دل

یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان

ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد(1)

بعد هم تبعید و زندانِ ابد شد در کویر

عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد

کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل

تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد

(قیصر امین پور- دستور زبان عشق)

پاورقی:

1) پس از هبوط از بهشت آسمانی آدم به صحرای سرزمین هند فرود آمد و حوا به جده، و آدم به جستجوی وی رفت. (ترجمه تاریخ طبری، ص 72-73)

 

خدانگهدار

شاید برای همیشه...

                           شاید هم برای همیشه. 

  • سید مهدی موسوی
۰۶
تیر

دیگه خسته شدم از سیاسی نوشتن و جواب دادن به نظرات سیاسی و ...

ما همون بحث فرهنگی و اجتماعی خودمون را پیگیری می کنیم، البته با دید انتقادی و سیاسی نه فقط سیاسی خالی.

هر چند دیگه حسی برای نوشتن ندارم...

اما فکر می کنم اگه ننویسم دوباره مثل سال گذشته می شم ... خسته و ... آخه نمی دونید که چند تا وبلاگ تا حالا حذف کردم... بگذریم... اگه می دونستم که حتما نمی نویسم این وبلاگ را هم حذف می کردم... شیشه پنجره را باران شست ... از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست...

احتمالا با پنجمین قسمت از داستان بلند "یک پیاله سیرابی" بر می گردم... یا با یه شعر جدید...

  • سید مهدی موسوی
۲۶
خرداد

بازخوانی فرمایشات حضرت امام خمینی (ره(

خبرگزاری فارس: می‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‌کنی قانون را قبول نداری!قانون تو را قبول ندارد نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت ، ما شورای نگهبان را قبول نداریم. نمی‌توانی قبول نداشته باشی. مردم رای دادند به اینها ، مردم 16 میلیون تقریبا یا یک قدری بیشتر رای دادند به قانون اساسی.

به گزارش خبرگزاری فارس گزیده‌ای از فرمایشات بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره) درباره تمکین مسئولان ، احزاب و گروه‌ها به قانون و فصل‌الخطاب بودن قانون اساسی و شورای نگهبان به شرح ذیل است:

* من باز به همه این آقایانی که می‌خواهند نطق کنند و اعلامیه بدهند و نمی‌دانم نامه سرگشاده بفرستند و ازاین مزخرفات، به همه اینها اعلام می‌کنم که برگردید به اسلام، برگردید به قانون ، برگردید به قرآن کریم ،‌ بهانه درست نکنید که اسباب این بشود که شما همه به انزوا کشیده بشوید. من به بسیاری از شما علاقه دارم و میل دارم که همه به قانون عمل کنند و همه در جای خود باشند و چنانچه این‌طور نباشد،‌ مسئله طور دیگر خواهد شد. (صحیفه امام جلد 14 صفحه 415)

*نمی‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می‌کنی قانون را قبول نداری!قانون تو را قبول ندارد نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت ، ما شورای نگهبان را قبول نداریم. نمی‌توانی قبول نداشته باشی. مردم رای دادن به اینها ، مردم 16 میلیون تقریبا یا یک قدری بیشتر رای دادن به قانون اساسی. مردم که به قانون اساسی رای دادند منتظرند که قانون اساسی اجرا بشود؛ هر کس از هرجا صبح بلند می‌شود بگوید من شورای نگهبان را قبول ندارم ،‌ من قانون اساسی را قبول ندارم ،‌من مجلس را قبول ندارم ، من رئیس‌جمهور را قبول ندارم ، من دولت را قبول ندارم. نه ! همه باید مقید به این باشید که قانون را بپذیرید ،‌ ولو برخلاف رای شما باشد. باید بپذیرید، برای این‌که میزان اکثریت است ؛ و تشخیص شورای نگهبان که این مخالف قانون نیست و مخالف اسلام هم نیست ، میزان است که همه باید بپذیریم.  )صحیفه امام جلد 14 صفحه 378(

* اگر یک جایی عمل به قانون شد و یک گروهی در خیابان‌ها برضد این عمل بخواهند عرض اندام کنند،‌ این همان معنای دیکتاتوری است که مکرر گفته‌ام قدم به قدم پیش می‌رود،‌ این همان دیکتاتوری است که به هیتلر مبدل می‌شود انسان،‌این همان دیکتاتوری است که به استالین انسان را مبدل می‌کند. اگر قانون در یک کشوری عمل نشود ، کسانی که می‌خواهند قانون را بشکنند اینها دیکتاتورانی هستند که به صورت اسلامی پیش آمده‌اند یا به صورت آزادی و امثال این حرفها. اگر همه این آقایان که ادعای این را می‌کنند که ما طرفدار قوانین هستیم ، این‌ها با هم بنشینند و قانون را باز کنند و تکلیف را از روی قانون همه شان معین کنند و بعد هم ملتزم باشند که اگر قانون برخلاف رای من هم بود من خاضع‌ ام ، اگر بر وفاق هم بود من خاضع‌ام ،دیگر دعوایی پیش نمی‌آید؛ هیاهو پیش نمی‌آید.  (صحیفه امام جلد 14 صفحه 415)


*
قانون معنایش این است که{ همه} چیزها {را} به حسب قانون اسلامی ، به حسب قانون کشوری که منطبق با قوانین اسلام است ، همه را ،‌وظیفه‌اشان را قانون معین کرده‌. بعد از این که قانون وظیفه را معین کرد ، هر کس بخواهد که برخلاف او عمل بکند، این یک دیکتاتوری است که حالا به صورت مظلومانه پیش آمده است و بعد به صورت قاهرانه پیش خواهد آمد و بعد این کشور را به تباهی خواهد کشید و این کشور وقتی به تباهی کشیده شد و این مردم متفرق و مختلف با هم شدند ، این همان وظیفه ای است که برای ابرقدرتها باید انجام بدهد این آدم انجام داده،‌ ولو خودش نمی فهمد، اگر بفهمد که دیگر مصیبت بالاتر است،‌لکن خودشان ملتفت نیستند.  (صحیفه امام جلد 14 صفحه 415)

لینک مطلب در سایت فارس

  • سید مهدی موسوی
۱۵
خرداد

امام جواد(ع): همین اندازه برای خائن بودن کافیست که شخص، مورد اعتماد خائنین باشد. (روضه بهار ج2 ص364)

جناب آقای مهندس میرحسین موسوی

سلام علیکم

مناظره شما با دکتر احمدی نژاد را دیدم. مناظره‌ای که در طول سال‌های سال مانند آن را ندیده بودیم و طرفداران دو طرف احساس پیروزی کردند! اما آیا هدف پیروزی در مناظره بود؟ گفتم طرفداران، اما شما چطور؟ شما هم احساس پیروزی و سربلندی می‌کنید؟

خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود، بدی های دیگران را اظهار کند مگر آنکس که مورد ستم واقع شده باشد.خداوند شنوای داناست. (سوره نساء آیه 148)

در حاشیه برگزاری مراسم سالگرد رحلت حضرت امام (ره) در 14 خرداد

شما بارها اعلام نموده‌اید که از حمایت همگان نسبت به شما استقبال می‌نمایید، اما حمایت چه کسانی؟ آیا حمایت خائنین از شما باعث موالات و سربلندی شماست؟ شاید من را مورد سرزنش قرار دهید که «توهین و فحاشی کار...» اما فقط یک جمله می‌گویم، آیا حیف و میل کردن بیت‌المال، غارت اموال عمومی، بذل و بخشش‌های فامیلی و ایجاد نهادها و بنیادهای شخصی توسط بعضی از افراد معلوم‌الحال، برای ریاست مادام‌العمر کار شایسته‌ای است؟

بله، اگر هر کسی در مقابل این قدرتمندان و ثروتمندان بیاستد، سرنوشتش برای همه روشن است...

جناب آقای میرحسین، آیا این خطبه از نهج‌البلاغه را خوانده‌اید:

-به خدا سوگند! بیت‌المال تاراج شده را هر کجا که بیابم به صاحبان اصلی آن باز می‌گردانم، گر چه با آن ازدواج کرده، یا کنیزانی خریده باشند، زیرا در عدالت گشایش برای عموم است، و آن کسی که عدالت بر او گران آید، تحمّل ستم برای او سخت‌تر است. (نهج البلاغه، خطبه 15، ترجمه محمد دشتی، ص47)

امیرالمومنین علی(ع) روز دوم خلافتشان (سال 35هجری) این سخنرانی را ایراد فرمودند، سخنانی که اشاره مستقیم به غارت بیت‌المال توسط عثمان و بخشش آن به خویشاوندانش داشت... نمی‌خواهم مقایسه کنم با سخنان دکتر احمدی نژاد (که این دو در یک مقام و جایگاه نیستند):

-ظاهراً من وارد «محدوده ممنوعه قدرت» شده‌ام. عده‌ای عرصه مدیریت‌های کلان کشور را در انحصار خودشان و هم‌حزبی‌ها و خانواده و عوامل خودشان می‌دانند؛ احساس می‌کنند با آمدن من یک سلسله از بهره‌برداری‌های اختصاصی محدود می‌شود. (دکتر احمدی نژاد 1384)

اما هر دو سخنرانی یک نتیجه مشترک داشت:

اتحاد مخالفان و زورگویان در براندازی جریان حق و عدالت!

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی؛ به نظر شما قرارداد سعدآباد در سال 82 باعث عزتمندی ایران شد؟! این قرارداد پس از بررسی در شورای عالی امنیت ملی بسته شد! پس به نظر شما کاملاً قانونی و مورد تایید رهبری بود؟! اینجا نیز به یک نکته بیشتر اشاره نمی‌کنم:

آیا داستان خیانت سرداران سپاه امام حسن(ع) را در تاریخ خوانده‌اید؟ چه خون‌ها که به دل امام حسن‌(ع) نکردند؟ آیا هیچ می‌دانید چرا امام حسن(ع) صلح را پذیرفت؟! وقتی که رهبر یک جامعه‌ی اسلامی برای حفظ نظام و اسلام مجبور به پذیرفتن ناخواسته‌ها و ناملایمات شود، آیا با تمام میل قلبی آن کار را کرده است؟

شما صریحاً اعلام کردید که رهبری در این 4 سال چندین بار از خودشان خرج کردند تا اشتباهات رئیس‌جمهوری را تذکر دهند! چند بار! آیا تذکر دادن درست بود یا سکوت؟

شما در حادثه 18 تیر کجا بودید؟ شما صحبت‌های مقام معظم رهبری در مورد آقای معین را که صریحاً از ایشان نام می‌برند شنیده‌اید؟ شما... می‌تونید تعداد تذکرهای مستقیم و غیر مستقیم هر دو دولت را بشماریم...

جناب آقای مهندس موسوی؛ نظر شما در مورد اسرائیل چیست؟ آیا این جمله از شما نیست:

-حمایت از آرمان فلسطین فعلاً در دستور کارم نیست!

این جمله چه ارتباطی با این جمله‌ی اوباما دارد؟

-ما موظف به تامین امنیت اسرائیل هستیم.

چه خوب و سنجیده فرمودند حضرت علی(ع):

-آن‌ها در کفر خود متحد و شما در ایمان و حق خود متفرق هستید!

آیا عدم مخالفت با دشمن چیزی جز تایید اوست؟

مسئله دیگر مسئله عزیز شدن مردگان و رفتگان است. مسئله‌ای که برای ما یک داستان تکراری و همیشگی در تاریخ بوده است. تا زمانی که فردی در میان ما است، از او یاد نمی‌کنیم و گاهی به پرو پای او می‌پیچیم و گاه به سفارشات او هم عمل نمی‌کنیم و گاه در بحرانی‌ترین شرایط استعفا می‌دهیم و صحنه را ترک می‌کنیم...

اکنون چه کسانی پیرو خط امام هستند؟! آیا پیرو خط امام بودن شعاری نیست که فقط در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری گفتمان غالب کاندیداها گردد؟! چند نفر از طرفداران شما ولایت فقیه را قبول دارند؟ طرفداران نگوییم... چند نفر از اعضای اصلی ستاد شما؟! همایش موج سوم را که دیگر همه به یاد داریم... در سومین همایش وقتی کلیپ ارتحال حضرت امام پخش شد و خبر رحلت آن بزرگوار توسط گوینده خبر خوانده شد، حاضرین در حضور شما و آقای خاتمی چه کردند و شما چه عکس‌العملی داشتید؟! اصول‌گرا معرفی شدن شما چطور؟ آیا در اولین فیلم تبلیغاتی‌تان واقعی بود؟ یا همان طور که گفتم تبلیغاتی؟

جناب مهندس موسوی؛ نه فقط شما بلکه دیگر کاندیدای جریان اصلاحات نیز در عوامفریبی دیگران پیش‌قدم شده‌اید! باز هم شما کمتر در صحبت‌های خود از شعارهای سوخته 12 سال پیش آقای خاتمی سخن به میان می‌آورید؟ اما سخنم بیشتر با آقای کروبی است، حاج آقا شما دیگر چرا؟ شما که شعار «دانشجوی زندانی آزاد باید گردد» را تکرار می‌کنید، تا به حال از خود پرسیده‌اید این دانشجویان چرا زندانی شده‌اند؟ شما دم از یار امام بودن و ادامه گفتمان امام و انقلاب می‌زنید و در عمل از مخالفان سرسخت ولایت‌ فقیه و جریان انقلاب حمایت می‌کنید؟ بدسابقه‌ترین افراد از نظر استفاده از بیت‌المال را در شعارهای انتخاباتی خود تیتر می‌کنید و دم از قانون‌گرایی و قانون‌گریزی دیگران می‌زنید؟ شما که به زور و بدون مجوز در بعضی از دانشگاه‌ها سخنرانی می‌کنید، فردا هم اگر خدای نکرده رای بیاورید باز هم مجری صحیح قانون هستید؟ از همه بدتر و شرم‌آورتر برای من به عنوان یک ایرانی مسلمان، شما خائنین به اسلام و توهین‌کنندگان به پیامبر عظیم‌الشان اسلام را در جرگه‌ی حامیان خود می‌آورید و باز هم دم از اسلام می‌زنید؟ (تیتر روزنامه اعتماد ملی: سروش: رای من کروبی) چه بگویم از کاسه‌های داغ‌تر از آش و ....

جناب آقای میرحسین؛ خطاب من به شما بود، اما وقتی سخنان نابجای دوستان و هم‌حزبی‌های شما را می‌شنوم خونم به جوش می‌آید... وقتی که طرفداران شما با آن حجاب افتضاح خود عکس امام در دستشان می‌گیرند شرمم می‌آید که واقعا چرا؟ چرا باید برای یک انتخابات عکس امام را در دست گرفت و در دل و قلب و زبان و پوشش به امام ناسزا گفت و او را ابزاری برای فریب دیگر مردم قرار داد؟ آقای آغاجری طرفدار کیست؟ شما یا آقای کروبی؟ فرقی ندارد! یکی از شماهاست، سخنان او را تایید می‌کنید یا رد:

در دولت خاتمی یک پایه از ولابت فقیه را منهدم کردیم، اگر موسوی انتخاب شود همه پایه‌های آن را فرو خواهیم ریخت.

شما از طرفداری همه استقبال می‌کنید اما با چه قید و بندهایی؟

اگر شما به رئیس‌جمهوری اشکال‌تراشی می‌کنید که ایشان بدون داشتن علم درست و حسابی! از فروپاشی اسرائیل و آمریکا و ... در آینده‌ای نزدیک خبر می‌دهند، امروز من از یک فروپاشی دیگر نام می‌برم: گفتمان اصلاحات.

امروز شما اصلاح‌طلبان دو راه بیشتر ندارید: یا اینکه خود را از این باتلاق نجات دهید و یا اینکه بمانید تا کم‌کم شما را در میان خود هضم کند... بماند که از نظر من، شما و دیگر دوستانتان قبل از غرق شدن در این باتلاق با عملکرد ناصحیح خودتان، خودکشی می‌کنید

بعد نوشت۱ مطالب مرتبط

دستبندهای شفابخش۱

دستبندهای شفابخش2

  • سید مهدی موسوی
۰۶
خرداد

شهادت حضرت صدیقه کبری (س) تسلیت باد.

مادرجان به مناسبت شهادتت مشکی می پوشیم و شال سبز سیدی به گردن می اندازیم، بلکه بعضی از همین سیدها و سید مآبان بدانند که شال سبز همچنان حرمت خودش را دارد و برایمان عزیز است...

  • سید مهدی موسوی
۰۳
خرداد

اگر قسمت اول دستبندهای شفابخش را نخوانده اید ابتدا بر روی لینک زیر کلیک نمایید.

دستبندهای شفابخش(۱)

بعد از رفتن سید مصطفی شرایط کاملا عوض شد، بودند از جوون‌های محل که دستبندهای سبز را فقط برای کلاس گذاشتن جلوی دوستانشان و هم سن و سال‌های خودشان می‌بستند...‌ یک جورهایی فکر می‌کردند با این کار ژست روشنفکری برداشته‌اند... اما با رفتن سید و حرف و حدیث‌هایی که از نیانداختن شال سبز و این جور چیزها پیچیده بود محله‌ی ما دو دسته تیپ فکری شده بود، یک عده‌ای می‌گفتند که سید مصطفی به خاطر نیانداختن شال سبز است که از دنیا رفته ... این جماعت یا قبلا دستبند نمی‌بستند یا اگر هم می‌بستند سریع باز کردند و کنار گذاشتند،‌ اما عده‌ی دیگر شال سید  شفاء او به خاطر آن را خرافه‌پرستی و عوام‌فریبی می‌دانستند و دلیل مرگ سید را کهولت سن و مریضی قلبی.

  • سید مهدی موسوی
۲۶
ارديبهشت

دیشب حالش خیلی بد شد و با اینکه بارون شدیدی می‌بارید، همه‌ی همسایه‌ها توی کوچه جمع شده بودند... در آمبولانس را که بستند غم سنگینی روی دلم نشست و ناخودآگاه اشک‌هایم جاری شد.

سید مصطفی پیرمرد باصفای محله‌ی ما، از سال‌ها قبل دچار ناراحتی قلبی بود، هیچ وقت هم راضی نشد عمل کنه، قرص و دوا هم اصلاً نمی‌خورد، با آن سن بالایی که داشت خروس خوان در مغازه را باز می‌کرد و تا دم غروب کاسبی می‌کرد، کاسبی که چه عرض کنم، گرفتاری مردم را حل می‌کرد، دختر و پسرهای جوون را بهم می‌رساند، اختلاف‌ها را برطرف می‌کرد، کمک مالی می‌رساند و هزار تا کار خیر انجام می‌داد؛ همه‌ی اهالی سید مصطفی را به آن شال سبز قشنگی که می‌انداخت می‌شناختند... می‌گفت سوقاتی کربلاست و بخاطر همان شال سبز است که تا حالا هیچ وقت برای قلبش دکتر نرفته است. می‌گفت شفا می‌ده...

***

مسجد محل ما یه آمفی‌تئاتر 400 نفره داره که برای مراسم‌های مختلف از آن استفاده می‌شه؛ از چند روز قبل از برنامه، خبر آمدن یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری توی شهر پیچیده بود، شعارهای اون را هم به در و دیوار کوچه‌های منتهی به مسجد نوشته بودند، بالاخره روز موعود فرا رسید و ...

برای نماز مغرب و عشاء که رفتم مسجد صحنه‌ی عجیبی را ‌دیدم، جلوی در پر بود از جوون‌های مختلف با تیپ‌هایی که گه‌گاه توی خیابان به چشمم می‌خورد، خیلی خوشحال شدم، گفتم فکر کنم دعای سید گرفته و ... ؛ آخر همیشه دعا می‌کرد که جوون‌ها نمازخوان باشند و سر به راه و پاک و درستکار ...، موقع نماز همه‌اش چشمم به این ور و آن ور بود که یکی از این جوون‌ها را ببینم، اما دریغ از یک نفر... هر چند مسجد از روزهای قبل شلوغ‌تر شده بود و آدم‌های جدیدی را می‌دیدم اما با اینکه مسجد جا برای آدم‌های بیشتری داشت، تا آخر نماز عشاء پر نشد، رکعت آخر نماز چند نفری کنار مهرهای نمازگزاران پارچه‌های سبز رنگی را می‌گذاشتند و می‌رفتند... عجب! ... توی دلم گفتم کدام یکی از همسایه‌ها سفر رفته بود که ما خبر نداشتیم، نماز که تمام شد، همه همین سؤال را از بغل دستیشان می‌پرسیدند، گفتم تبرکْ تبرکه، حالا از هر جا آمده باشه... یاد جمله‌ی سید مصطفی افتادم، شفا می‌ده...

به امید اینکه بلکه ما هم شفا پیدا کنیم و شاید در حین این شفا پیدا کردن آرزوهای چندین و چند ساله‌مان برآورده شود، آن را به دستم بستم. موقع خارج شدن از مسجد سید مصطفی را دیدم که با حالت تردید به پارچه‌ی سبز رنگ نگاه می‌کرد، پرسیدم چیه آسید، شما نمی‌بندید؟ مگه نمی‌گفتید شفا می‌ده! ‌... سید یک نگاه معنی‌داری به من انداخت و گفت آخه هر سبزی که شفا نمی‌دهد! اول باید ببینیم از کجا آمده است؟! کی قراره ما را شفا بده... به نیت چی باید ببندیم و ... فایده‌ای نداشت هر چه گفتیم سید پارچه‌ی سبز را نبست ...

***

عصبانیت از سر و رویش می‌بارید، از وقتی که آن پسر ژیگول میگول با آن دوست ... کنار سید نشستند، ‹استغرالله› و ‹لا اله الّا الله› سید قطع نمی‌شد، فکر کنم توی دلش هزار بار به خودش فحش داده بود که چرا توی این مجلس آمده ...

***

هنوز نوبت به سخنرانی مهمان دعوت شده به مراسم نرسیده بود، آقا محسن میکروفن را گرفته بود و ول کن  ماجرا نبود، تریپ روانشناسی‌اش گل کرده بود و خیال می‌کرد برای مریض‌هایش صحبت می‌کند:

- بله، از خواص رنگ سبز همین را بگویم که باعث آرامش ذهن و روان است، خستگی را برطرف می‌کند، اشتها را باز می‌کند، انسان را امیدوار می‌کند، ترس را تنظیم می‌کند، آدم را راستگو می‌کند، رنگ عشق است، رنگ پاکی است، رنگ ...

دیگه داشت اعصابم خرد می‌شد، نیم‌ساعتی سخنرانی کرد و فکر کنم به اندازه 5 تا کتاب خواص درمانی میوه‌ها نسخه شفابخش برای رنگ سبز نوشت...

مهمان برنامه با کف و سوت حضار و آهنگی که گروه ارکست می‌نواخت، به جایگاه رفت و سخنرانی خود را شروع کرد... بین صحبت‌های سخنران آنقدر کف و سوت زدند که سخنرانی به نصف نرسیده بود سید مصطفی از مجلس خارج شد...

***

هادی پسر اوستا کاظم، توی مغازه تراشکاری کار می‌کند، بنده‌ی خدا موقع کار بی‌احتیاطی کرد و دستش زیر دستگاه بد جوری آسیب دید، آرش همسایه بغلیشان سریع پرید توی مغازه خودشان و پارچه سبزی را که جلوی مغازه آویزان می‌کردند آورد و شاهرگ بریده‌ی هادی را با آن بست...

هادی را سریع به بیمارستان رساندیم، توی اورژانس هادی بی‌حال کناری نشسته بود، دکتر نگاهی به هادی انداخت و جویای حالش شد، بعد هم به سراغ مریضی که تازه آورده بودند رفت، هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که هادی به روی زمین افتاد، پارچه‌ی سبزی که به دست او بود به جای آنکه قرمز شده باشد، سیاه رنگ بود و ... به یاد خواص رنگ سبز افتادم...

***

پریشب مغازه سید مصطفی بودم، آرش وارد مغازه شد و بعد از سلام و احوالپرسی، رو کرد به سید و گفت: سید تو هم سبز می‌پوشی؟ نکنه تو هم ...

بعد هم پارچه سبزی را که به دستش بسته بود نشان داد و گفت: به امید پیروزی در انتخابات ... بای بای مستر سید...

***

دیروز صبح موقع رفتن سر کار سید مصطفی را دیدم، شال سبز نیانداخته بود، خواستم علتش را بپرسم، اما جرأت نکردم، سید توی این عالم نبود، زیر لب چیزهایی می‌گفت و می‌رفت... اصلاً جواب سلام من را هم نداد، فکر می‌کنم...

***

دیشب حالش خیلی بد شد و با اینکه بارون شدیدی می‌بارید، همه‌ی همسایه‌ها توی کوچه جمع شده بودند، در آمبولانس را که بستند غم سنگینی روی دلم نشست و ناخودآگاه اشک‌هایم جاری شد... .

  • سید مهدی موسوی
۲۴
ارديبهشت

دستیابی ایران به آخرین مرحله‌ی غنی‌سازی و تکمیل چرخه‌ی سوخت هسته‌ای آخرین خبری بود که در زمانی بسیار کوتاه فضای رسانه‌ای جهان را مورد توجه خود قرار داد و بر روی همه‌ی تلکس‌های خبری قرار گرفت، البته ناگفته نماند که بسیاری از همین رسانه‌ها در اقدامی که چندان هم برای ما ناآشنا نیست و در مقابل دیگر پیشرفت‌های ایران خصوصاً در تسلیحات نظامی دیده می‌شود شروع به جوسازی علیه این تجهیزات و فناوری‌ها نمودند.

پرتاب موفقیت‌آمیز ماهواره امید نیز که تمام مراحل مربوط به آن، از ساخت ماهواره گرفته تا جایگاه پرتاب و خود موشک پرتاب‌کننده تولید ملی بود، به سرنوشتی اینچنین در رسانه‌های وابسته‌ی غربی داشت.

بگذارید به زمانی نه چندان دور برگردیم، جنگ ... . جنگ جدا از ویرانی‌ها و تلفات انسانی که برای ما داشت یکی از عوامل پیشرفت‌های ما در تسلیحات نظامی شد، اوایل جنگ را خیلی‌ها به یاد می‌آورند، آنجا که ما دانش ساخت یک ماشین جنگی و یک اسلحه ایرانی را هم نداشتیم؛ چه برسد به ساخت هواپیماهای جنگنده و تانک و ... زمان گذشت و جنگ به اتمام رسید. تجربه‌ی بدست آمده از جنگ و اعتماد به نفسی که از پیشرفت‌ها حاصل شده بود قوت قلبی برای دانشمندان جوان ایرانی بود تا دیگر پیشرفت‌ها را برای ما رقم بزنند. اما هنوز ناکافی بود، ناکافی نه برای دانشمندان جوان بلکه برای عده‌ای از مسئولان و عده‌ای دیگر از مردم، چرا؟

خودکم‌بینی مهم‌ترین عامل عقب‌ماندگی ما در سال‌های گذشته بود، در این میان، مسبب اصلی همین خودکم‌بینی، بزرگ‌ دیدن دشمن و عدم اعتماد به نفس کافی بود.

این مسئله در جریان تولید سوخت هسته‌ای و تکمیل نیروگاه بوشهر بسیار پر رنگ می‌شود، زمانی که در دولت اصلاحات تعلیق غنی‌سازی داوطلبانه از سوی ایران انجام گرفت و تمام تجهیزات و مراکز مربوط به سازمان انرژی اتمی ایران پلمپ شد. دکتر احمدی نژاد در روز ملی فناوری هسته‌ای امسال تعبیر بسیار جالبی به کار بردند که «در آن زمان حتی اره آهن‌بر ما را هم پلمپ کردند!» چه فاصله ژرفی است میان این نگاه و نگاه دیگران. ترس از قدرت بیگانگان همواره در روح برخی از مسئولان ما وجود داشته است، ترسی که ناشی از بزرگ دیدن دشمن و عدم اعتماد به نفس کافی است.

تاریخ گواه بسیار روشنی است از نتایج معکوس که ما از باج دادن به دشمن گرفته‌ایم، چه امتیازهایی که از روی بی‌عرضگی و ترس داده شدند، چه پیمان‌های ننگینی که شرف و عزت ما را به باد دادند و چه و چه. این موارد مربوط به زمان قبل از انقلاب بود، بعد از انقلاب نیز شرایط مشابهی هر چند در سطح نازل، وجود داشت؛ اما رنگ دیگری به خود گرفت، بحث عناد و دشمنی بعضی‌ها با نظام جمهوری اسلامی را کنار می‌گذاریم، اما تصمیم‌هایی که بسیاری از آن‌ها از روی خودکم‌بینی گرفته شدند پیشرفت علمی و صنعتی ما را سال‌ها به عقب انداختند، البته خود مردم نیز از همین شرایط و تفکر الگو گرفتند.

عدم پشتکار لازم و یا همان تنبلی یکی دیگر از عوامل عقب‌ماندگی ما در گذشته بود، البته این تنبلی مدرن از بین نرفته است، اما کمتر از قبل است. می‌پرسید تنبلی مدرن چه سیقه‌ای است، تنبلی مدرن تنبلی است که بیشتر افراد خیلی دیر به آن پی می‌برند، آن‌ها در خیال خودشان فکر می‌کنند که از تمام توان و تلاش خود استفاده کرده‌اند اما نتیجه‌ای نگرفته‌اند، چرا؟ باز هم عدم اعتماد به نفس کافی اینجا خودش را نشان می‌دهد؛ اگر ما به رحمت و لطف الهی امید داشتیم، اگر وعده‌های الهی را جدی می‌گرفتیم، اگر قرآن می‌خواندیم و به آن عمل می‌کردیم سال‌ها جلوتر از آن چیزی بودیم که الان هستیم.

کسی در این کره خاکی نیست که حداقل یک بار نام ایران و یک بار نام احمدی نژاد را نشنیده باشد، حضور احمدی نژاد در اجلاس دوربان و سخنرانی کم‌سابقه‌ی وی و تلاش‌های گسترده‌ای که از قبل برای جلوگیری از دعوت ایران شده بود و تلاش‌هایی که برای خراب کردن برنامه سخنرانی انجام شده بود گواه روشنی از عناد و دشمنی برخی از کشورهای معلوم‌الحال نسبت به ایران است. اکنون غرب به این باور رسیده است که زبان زور و تهدید راه به جایی نخواهد برد و ایران کشوری نیست که همچون عراق و افغانستان بتوان براحتی به آن نفوذ نموده و حکومت را در دست گرفت. اکنون ایران بدون شک یک ابرقدرت جهانی است، ابرقدرتی که در جهت ایجاد صلح جهانی تلاش می‌کند و آینده‌ای بسیار روشن خواهد داشت.

شنیدن برنامه‌هایی که برخی از رجال سیاسی برای بعد از رای آوردن خود دارند خشم هر ایرانی آزاده و آرمان‌طلب را برمی‌انگیزد، وعده‌هایی از تعلیق غنی‌سازی، بدست آوردن آبروی از دست رفته ایرانی! ، جلب توجه غرب به ایران! گفتگوی ... و ...

اصولگرایی همچنان ادامه دارد...

 

  • سید مهدی موسوی