کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

دستبندهای شفابخش! (1)

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۷:۰۰ ق.ظ

دیشب حالش خیلی بد شد و با اینکه بارون شدیدی می‌بارید، همه‌ی همسایه‌ها توی کوچه جمع شده بودند... در آمبولانس را که بستند غم سنگینی روی دلم نشست و ناخودآگاه اشک‌هایم جاری شد.

سید مصطفی پیرمرد باصفای محله‌ی ما، از سال‌ها قبل دچار ناراحتی قلبی بود، هیچ وقت هم راضی نشد عمل کنه، قرص و دوا هم اصلاً نمی‌خورد، با آن سن بالایی که داشت خروس خوان در مغازه را باز می‌کرد و تا دم غروب کاسبی می‌کرد، کاسبی که چه عرض کنم، گرفتاری مردم را حل می‌کرد، دختر و پسرهای جوون را بهم می‌رساند، اختلاف‌ها را برطرف می‌کرد، کمک مالی می‌رساند و هزار تا کار خیر انجام می‌داد؛ همه‌ی اهالی سید مصطفی را به آن شال سبز قشنگی که می‌انداخت می‌شناختند... می‌گفت سوقاتی کربلاست و بخاطر همان شال سبز است که تا حالا هیچ وقت برای قلبش دکتر نرفته است. می‌گفت شفا می‌ده...

***

مسجد محل ما یه آمفی‌تئاتر 400 نفره داره که برای مراسم‌های مختلف از آن استفاده می‌شه؛ از چند روز قبل از برنامه، خبر آمدن یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری توی شهر پیچیده بود، شعارهای اون را هم به در و دیوار کوچه‌های منتهی به مسجد نوشته بودند، بالاخره روز موعود فرا رسید و ...

برای نماز مغرب و عشاء که رفتم مسجد صحنه‌ی عجیبی را ‌دیدم، جلوی در پر بود از جوون‌های مختلف با تیپ‌هایی که گه‌گاه توی خیابان به چشمم می‌خورد، خیلی خوشحال شدم، گفتم فکر کنم دعای سید گرفته و ... ؛ آخر همیشه دعا می‌کرد که جوون‌ها نمازخوان باشند و سر به راه و پاک و درستکار ...، موقع نماز همه‌اش چشمم به این ور و آن ور بود که یکی از این جوون‌ها را ببینم، اما دریغ از یک نفر... هر چند مسجد از روزهای قبل شلوغ‌تر شده بود و آدم‌های جدیدی را می‌دیدم اما با اینکه مسجد جا برای آدم‌های بیشتری داشت، تا آخر نماز عشاء پر نشد، رکعت آخر نماز چند نفری کنار مهرهای نمازگزاران پارچه‌های سبز رنگی را می‌گذاشتند و می‌رفتند... عجب! ... توی دلم گفتم کدام یکی از همسایه‌ها سفر رفته بود که ما خبر نداشتیم، نماز که تمام شد، همه همین سؤال را از بغل دستیشان می‌پرسیدند، گفتم تبرکْ تبرکه، حالا از هر جا آمده باشه... یاد جمله‌ی سید مصطفی افتادم، شفا می‌ده...

به امید اینکه بلکه ما هم شفا پیدا کنیم و شاید در حین این شفا پیدا کردن آرزوهای چندین و چند ساله‌مان برآورده شود، آن را به دستم بستم. موقع خارج شدن از مسجد سید مصطفی را دیدم که با حالت تردید به پارچه‌ی سبز رنگ نگاه می‌کرد، پرسیدم چیه آسید، شما نمی‌بندید؟ مگه نمی‌گفتید شفا می‌ده! ‌... سید یک نگاه معنی‌داری به من انداخت و گفت آخه هر سبزی که شفا نمی‌دهد! اول باید ببینیم از کجا آمده است؟! کی قراره ما را شفا بده... به نیت چی باید ببندیم و ... فایده‌ای نداشت هر چه گفتیم سید پارچه‌ی سبز را نبست ...

***

عصبانیت از سر و رویش می‌بارید، از وقتی که آن پسر ژیگول میگول با آن دوست ... کنار سید نشستند، ‹استغرالله› و ‹لا اله الّا الله› سید قطع نمی‌شد، فکر کنم توی دلش هزار بار به خودش فحش داده بود که چرا توی این مجلس آمده ...

***

هنوز نوبت به سخنرانی مهمان دعوت شده به مراسم نرسیده بود، آقا محسن میکروفن را گرفته بود و ول کن  ماجرا نبود، تریپ روانشناسی‌اش گل کرده بود و خیال می‌کرد برای مریض‌هایش صحبت می‌کند:

- بله، از خواص رنگ سبز همین را بگویم که باعث آرامش ذهن و روان است، خستگی را برطرف می‌کند، اشتها را باز می‌کند، انسان را امیدوار می‌کند، ترس را تنظیم می‌کند، آدم را راستگو می‌کند، رنگ عشق است، رنگ پاکی است، رنگ ...

دیگه داشت اعصابم خرد می‌شد، نیم‌ساعتی سخنرانی کرد و فکر کنم به اندازه 5 تا کتاب خواص درمانی میوه‌ها نسخه شفابخش برای رنگ سبز نوشت...

مهمان برنامه با کف و سوت حضار و آهنگی که گروه ارکست می‌نواخت، به جایگاه رفت و سخنرانی خود را شروع کرد... بین صحبت‌های سخنران آنقدر کف و سوت زدند که سخنرانی به نصف نرسیده بود سید مصطفی از مجلس خارج شد...

***

هادی پسر اوستا کاظم، توی مغازه تراشکاری کار می‌کند، بنده‌ی خدا موقع کار بی‌احتیاطی کرد و دستش زیر دستگاه بد جوری آسیب دید، آرش همسایه بغلیشان سریع پرید توی مغازه خودشان و پارچه سبزی را که جلوی مغازه آویزان می‌کردند آورد و شاهرگ بریده‌ی هادی را با آن بست...

هادی را سریع به بیمارستان رساندیم، توی اورژانس هادی بی‌حال کناری نشسته بود، دکتر نگاهی به هادی انداخت و جویای حالش شد، بعد هم به سراغ مریضی که تازه آورده بودند رفت، هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که هادی به روی زمین افتاد، پارچه‌ی سبزی که به دست او بود به جای آنکه قرمز شده باشد، سیاه رنگ بود و ... به یاد خواص رنگ سبز افتادم...

***

پریشب مغازه سید مصطفی بودم، آرش وارد مغازه شد و بعد از سلام و احوالپرسی، رو کرد به سید و گفت: سید تو هم سبز می‌پوشی؟ نکنه تو هم ...

بعد هم پارچه سبزی را که به دستش بسته بود نشان داد و گفت: به امید پیروزی در انتخابات ... بای بای مستر سید...

***

دیروز صبح موقع رفتن سر کار سید مصطفی را دیدم، شال سبز نیانداخته بود، خواستم علتش را بپرسم، اما جرأت نکردم، سید توی این عالم نبود، زیر لب چیزهایی می‌گفت و می‌رفت... اصلاً جواب سلام من را هم نداد، فکر می‌کنم...

***

دیشب حالش خیلی بد شد و با اینکه بارون شدیدی می‌بارید، همه‌ی همسایه‌ها توی کوچه جمع شده بودند، در آمبولانس را که بستند غم سنگینی روی دلم نشست و ناخودآگاه اشک‌هایم جاری شد... .

  • سید مهدی موسوی
  • Google

داستان

دستبندهای شفابخش

سیاسی

نظرات  (۲۹)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

ایول سید راستی چرا خودت شال سبز نمیندازی؟!
یه جایی بهم گفتن طرفو قبل انقلاب با نام حسین رهرو میشناختندش!
همونجا گفتن زنشم اسمش زهره کاظمی بوده و این زهره کاظمی یه جاهایی هم قبل انقلاب گاف هایی داره!
از اینا بگذریم سید مصطفی تو منو یاد درویش مصطفی امیرخانی انداخت.
صاحب دستبند های سبز هم نمی دونم چرا خشی بیوتن رو تو ذهنم تداعی کرد!
  • زینب پورحسینی
  • سلام. منظور شما چیست ... میرحسین را تبلیغ می کنید یا می کوبید...
    موضع خود را مشخص کنید...
    پاسخ:
    یا علی
  • محمد آسیابانی
  • همه اون موقع بحرانی رو یادشونه که امام (ره) به آقای میرحسین که به جهت آقای منتظری استعفا داده بود گفت آقای میر حسین چه وقت استعفاست؟. بله این آقا از همین اول با کلک وارد شده. خدا آخرشو به خیر کنه.
    نام: میرحسین موسوی
    نام مستعار: حسین رهرو

    نام: زهره کاظمی
    نام مستعار: زهرا رهنورد

    شلوغ بازی و "یه جایی بهم گفتن" و کنایه و اینا نداره که. اسم مستعار رو (اگه نمیدونید) خیلی از شخصیتهای علمی، فرهنگی، هنری، روحانی، نظامی و مبارز تو این حکومت و این کشور هم بدلایل مختلف داشتند و دارند. نمونه واضحش اینکه پدر مرحوم خانم فاطمه رجبی به نام "علی دوانی" معروف بودند.

    در مورد "گاف"، جواب تهمتو خدا میده، نه من!
    سلام حاجی خیلی باحال بود کفم برید واسه دوستانم نوشتم که بیان بخونند
    جالب بود! هر گردی توپ نمی شه!...هر توپی هم توپ فوتبال!...یاعلی
    http://ids.blogfa.com ..................... خوشحال میشم به من سر بزنید
    یا حق
    از کاشمر مزاحم می شم.نماینده ما جناب خبازه که با مدرک هاوایی شده دکتر.وی قبلن عضو همبستگی بود و حالا اعتماد ملی.در دولت نهم قائم مقام بهزیستی شد و اینک نفر سوم اعتمادملی است و برای بار چهارم شده نماینده مجلس.این بنده خدا در کاشمر از موسوی حمایت می کنه ودر تهران از کروبی.تحقیق کن به نتایج جالبی در باره وی میرسی.سری به سایتش بزن کلی میخندی!
    اینا دنباله روی همان جماعتی هستن که قران برسر نزه کردن تاریخ داره تکرار میشه با مقدسات باز کردن بعد هم نشستن روش وانداختن زیر پا
    ایول خیلی باحال بود
    اینا دارن همه چیز رو لجن مال میکنن
  • بسیجی از شیراز
  • با سلام
    چقدر ادم می تونه پست باشه که مقدسات مردم رو به بازی بگیره
    استفده ابزاری از دین برای رسیدن به دنیا حال آدم را بهم می زند .آقایان جامعه ریائی را به جای جامعه آرمانی جایگزین می کنند.
  • یکی از میلیونها
  • وااسفا به اسلام و ایرانی که به دست شما جوجه های تازه سر از تخم درآورده داره مثله میشه!!!! اونوقتی که میرحسین توو شرایط بحرانی جنگ این مملکت را بدون گزارش حتی یک مورد قحطی اداره کردف شما کجا بودید؟؟؟!!! واقعا جای تاسف داره
    پاسخ:
    پیام مدیر وبلاگ: اون وقتی هم که ترسید و توی همون شرایط بحرانی استعفا داد شما بودی عزیز دلم. نچایی؟؟؟؟ نکنه الان ما در شرایط قحطی هستیم که شما می فرمایید؟ چطور خودمان خبر نداریم... هر نفر از این میلیون ها آدم اگر کمی فکر داشته باشد می داند که در جنگ حلوا خیرات نمی کنند که بخواهی قحطی آن را ندید بگیری؟ گرفتی چی شد عزیزم. وااسفا وااسفا ...
    هنوز هیجی نشده اینجوری مقدسات کشته شدن ! وای به حال اون روزی که خدای

    نکرده دولت به دست اینا بیفته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    به نام خدا
    سلام . خدا کنه حالا که شفا نمی ده مریض هم نکنه
    واقعا جالب بود .
    ممنون که سر زدید و خبر دادید
    موفق باشید
    یا علی
    سلام
    با مطلب(( دانشجویان مواظب باشند !!! ))به روزم
    یاعلی
    تاعدل راهی نیست.
    از رندی پرسیدند ؛ روباه تخم می ذاره یا بچه می زاد! ؟ گفت از این دنبریده هر چی بگید بر می آد . حالا از این روباه صفتان رنگارنگ هزار چهره هر چه بخواهید بر می آید....
    فقط روشنگری بدون فحش و ناسزا رو هم یاد بگیریم بد نیست!!
    نمیدونم شما هم سلام می کنید یا نه!اما سلام
    مطمئن باشید اگر بستن پارچه سبز بازیچه قرار دادن دین است پس دم از هاله ی نورانی زدن چیست؟
    اگر به احترام سیدمون (این با اون سید خودتون اشتباه نشه) |ارچه سبز ببندیم باعث کشته شدن مقدسات میشیم پس لابد شما با ادعای سرباز امام زمان بودنتون دین رو زنده می کنید.
    راستی چرا مراجع تقلید(حجت اماممان بر ما) دکتر رو تحویل نمی گیرند؟
    بعضیها علاقه دارند واژه ها را در عین سلامت واژگون کنند!مثل آزادی که تعبیرش در فرهنگ لغت سبز امروزی شده بی بند و باری و رهایی از آیین اسلام ناب محمدی!
    گویا این رنگ سبز امروز رنگ آزادی 8سال پیش است!آن روز متاسف شدم .خدا کند که امروز متاسف تر نشویم
    ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروما بانفسهم
    از خون شهدا خجالت بکشید مقدسات را به بازی نگیرید
    جنبش اس ام اسی حامیان دکتر احمدی نژاد
    سلام به وبلاگ ما هر روز سر بزنید و از پیامک های وبلاگ جهت تبلیغ برای دکتر استفده بفرمایید
    http://dolate8sale.blogfa.com/
    در جواب به اون آقایی که خیلی وقته سر از تخم درآوره:

    چیکار کنم به هر حال ما سر از تخم در آوردیم و در کارزار سیاسی و اجتماعی کشور باید انتخاب کنیم
    اما شمایی که دیروز سر از تخم درآوردی میشود به من بگی که در شرایط جنگ آقای موسوی چه کرده ؟
    غیر از این بوده که تمامی ذخایر غذایی و نظامی کشور رو مصرف کرده و آخرش او به امام (ره) گفت تموم شد دیگر هیچی نداریم

    در شرایط جنگ به دلیل حضور یه عامل خارجی مردم اتحاد بیشتری دارند و کمبود ها به دلیل جنگ قابل دفاع است و به راحتی در مقابل هر کمبود می توان گفت
    "ما در شرایط جنگی هستیم"

    اما حالا
    مگر شرایط حالا به جز جنگ است؟
    ما چهار سال است که سیاست خاتمی را که بوی خودباختگی می داد کنار زدیم (به خواست مردم) و در جنگی قرار داریم که به مراتب از جنگ هشت ساله دشوار تر است به دلایل زیر:

    1 مردم احساس نمی کنند که ما در شرایط جنگ هستیم در نتیجه توقع مردم از سطح رفاه به اندازه شرایط صلح است
    2 آمریکا به طور مداوم ما را تهدید به حمله نظامی کرد و دولت همواره با یک چشم تهدید ها را رصد می کرد
    3 از نظر جنگ روانی دولت شدید ترین فشار ها را تحمل کرد در حالی که از شب سوم تیر 1384 تمامی رسانه های داخلی و خارجی به تخریب دولت پرداختند خارجی ها می گفتند احمدی نژاد گروگان گیر است و داخلی ها تند ترین انقاد ها را و تهمت ها را نثار دولت کردند گل سر سبد رسانه های داخلی در کوبیدن احمدی نژاد نقد کورکورانه روزنامه های صدای عدالت و مردم سالاری بود که هرگز فراموش نمی شود
    این روزنامه ها در شرایطی که سخنرانی رئیس جمهور لغو شد سخنرانی انجام نشده را به باد فحاشی گرفتند که در نوع خود جالب بود

    در پایان باید عرض کنم که نوبت شما که دیروز از تخم درآمدید سپری شده و باید کم کم بازنشست شوید و کار ها را به آنهایی که امروز سر از تخم درآوردند واگذار کنید
    به نام خدا
    به من هم سری بزنید خوشحال می شم
    راستی پیام یادتون نره
    اگر هم اد کنین ممنون می شم
    یا علی
  • مصطفی نمازیان
  • بنام خدا. به روزم .یا علی
  • روابط عمومی
  • به نام خدایی که آرام دهنده دلهاست
    با سلام وعرض احترام خدمت شما دوست عزیز
    درادامه سلسله جلسات نقد وبلاگها، که هرهفته به طور منظم برگزارمی شود، در این هفته به بررسی ونقد سجاده ای پر از یاس http://whiterose.parsiblog.com
    لذا بدینوسیله ازجنابعالی جهت شرکت در این جلسه دعوت بعمل می آید.
    پیشاپیش ازحضور گرم و صمیمی شما تشکر و قدردانی می شود.

    عده دیدارما : یکشنبه 3 خرداد ماه 88 از ساعت 17 الی 19
    نشانی: خیابان سید جمال الدین اسد آبادی ( یوسف آباد ) - خیابان 21 - بوستان شفق - فرهنگسرای دانشجو - سرای کتاب
    متن زیبا و رسایى بود
    موفق باشید
    12 شب، 12 دعای توسل به معصومین؛ تا انتخاب مجدد فرزند انقلاب...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی