کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

لحظه‌های تنهایی

جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۸۸، ۰۶:۵۲ ب.ظ

طوفان می‌آید و می‌رود... این جزو لاینفک این کویر است... طوفانی که رد و پای انسان را هم پاک می‌کند... طوفانی که حتی تپه‌های شنی را که آن روز تو از آن بالا رفتی و دور شدی را جا به جا و تغییر می‌دهد... و راه را ... پس من چگونه پیدا کنم خودم را در این کویر؟

گشتم... گشتم به دنبال جایی که تو باشی، جایی که خودم را پیدا کنم... اما نشد... بر دایره‌ای عظیم دور می‌زنم... دایره‌ای که در هندسه تصویری دایره عظیمه نامیدندش... شاید هم نه! فکر می‌کنم از فضای اقلیدسی خارج شده‌ام، در هندسه‌ای دیگر قدم می‌زنم... نه قدم نه! من می‌دوم، اما هیچ وقت به تو نمی‌رسم، اینجا همه خطوط موازی هستند...

خسته‌ام... خسته از این همه گشتن... خسته از نوشتن، از خواندن، از دویدن... مگر گناه من چه بود؟ مگر گناه ما چه بود؟ جز اینکه از آن درخت میوه‌ای چیدیم؟! گناه را خدا بخشید، توبه را خدا پذیرفت اما... باز هم نافرمانی کردم و گناه نمودم... این بار را دیگر نمی‌دانم... چرا همه خلق با ما قهر کردند؟ دیگر توان تحمل این بادها و طوفان ها را ندارم...

پس از طوفان‌ها بسیارند، پس از طوفان‌ها کم‌یابند... و من دیگر در این کویر نمی‌گردم، همین جا می‌مانم، خانه‌ای می‌سازم با اشک‌هایم... بر در و دیوار آن می‌نویسم: برای همیشه؟! برای همیشه!؟ برای همیشه!؟ برای همیشه...

برای همیشه.

 

هبوط در کویر

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد

آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت

رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه

آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیکتر می‌شد، نشد

هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه

هر چه می‌پنداشت درمان است، عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود

پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟

سر به زیر و ساکت و بی‌دست و پا می‌رفت دل

یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان

ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد(1)

بعد هم تبعید و زندانِ ابد شد در کویر

عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد

کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل

تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد

(قیصر امین پور- دستور زبان عشق)

پاورقی:

1) پس از هبوط از بهشت آسمانی آدم به صحرای سرزمین هند فرود آمد و حوا به جده، و آدم به جستجوی وی رفت. (ترجمه تاریخ طبری، ص 72-73)

 

خدانگهدار

شاید برای همیشه...

                           شاید هم برای همیشه. 

  • سید مهدی موسوی
  • Google

عاشقانه‏ها

دلتنگی‏ها

خاطره

نظرات  (۲)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

با سلام
با « این یک دفاعیه نیست ! » به روزم
یا حق ...
  • محمد آسیابانی
  • چرا خدانگهدار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی