خودرایی رئیسجمهور مهمترین انتقاد به دولت
امروز همینطوری یاد 4 سال پیش افتادم، مرحله اول انتخابات بود، عجب استرسی بود... خودمون را به در و دیوار میزدیم و بحث میکردیم که آقا، احمدینژاد فلان است، بهمان است و... بعد از رای دادن خدا را شکر کردیم که: خدا را شکر انتخابات تمام شد، ان شاء الله که دور اول تمام است؛ هر چند مطمئن بودیم که به دور دوم میکشد. وقتی اعلام کردند که انتخابات به دور دوم کشیده است، با کمال ناباوری بهم نگاه کردیم که: نه!!! یک هفته دیگه هم!!! اما رای آوردن احمدینژاد ارزشش را داشت که کنکور را فدای آن کنیم. (خدا را شکر که همان سال دانشگاه قبول شدم). 4 سال مثل آب خوردن گذشت، با حواشی عجیب و غریب و توهینهایی که به شخص احمدینژاد، به رهبری(به طور مستقیم و غیر مستقیم) و به دیگر افراد جامعه میشد...
این 4 سال را نمیخواهم تشریح کنم که اصلا حوصله آن را ندارم. اما بگذارید از زمستان87 بگویم، 5-6 ماه مانده به انتخابات فضای سیاسی کشور به سمت و سوی بحثهای انتخاباتی پیش میرود و ما نیز باز هم تجربه سال 84. گذشت و گذشت تا خرداد ماه رسید. من اصولا علاقهای به نوشتن مطالب سیاسی ندارم، خصوصا در وبلاگی که آن را به فرهنگی اجتماعی نامگذاری کردهام. اما وقتی دیدم موج سبزپوشی دیگر یک اتفاق سیاسی نیست و به دیگر پارامترهای یک جامعه سالم ضربه میزند، قلم برداشتم، ببخشید کیبرد برداشته و شروع به نوشتن کردم، خودکمبینی و تنبلی مهمترین عوامل عقبماندگی ایران در گذشته، دستبندهای شفابخش1، دستبندهای شفابخش2، خودکشی در باتلاق و ... هر چند خیلی از دوستان آن ها را نخواندند!!!
الان از این نوشتنها پشیمان نیستم که مطمئن هستم کسی بجز احمدینژاد از بین این 4 نفر نباید انتخاب میشد، ایشان خیرالرجال بودند. بعد از انتخابات و درگیریها و ... با خودم گفتم که دیگر سیاسی نمینویسم و به سراغ مطالب قبلی خودم میروم که الان هم کار خودم را میکنم و مطالب مورد علاقه خودم را مینویسم اما...
آقای احمدینژاد، کمی یواشتر!!! پیاده شوید با هم برویم! چرا صدای انتقادها را نمیشنوید؟ آقای مشایی فردی ولایی هستند؟ شما چطور؟! ما را مایوس از این انتخابی که کردهایم نکنید!
من حوصله نوشتن سیاسی نداشته و ندارم اما به اینجای آدم میرسد!!! فرمایشات مقام معظم رهبری را مد نظر خود داشته باشید، الان وظیفه نخبگان بسیار سنگین است، مبادا حرفی بزنیم و آشوبی بپا کنیم که در این صورت خائن به نظام هستیم!
سخنی هم با خوانندگان این وبلاگ:
ممنون از نظراتی که میدهید و درخواستهایی که برای نوشتن دوباره میکنید که بعضی از آنها را به دلیل شخصی بودن نمیتوانم تایید کنم، (پس گلهای از تاییدی بودن آنها نکنید) ان شاء الله دوباره برمیگردم و مینویسم، فقط اینکه این وبلاگ پس از طوفان است، بالاخره باید خرابیهای طوفانها را درست کرد یا نه! کمی زمان میبرد اما همه میتوانند خرابیها را درست کنند؛ (هر چند بعضی از خرابیها هیچ وقت قابل تعمیر و درست شدن نیستند، مثل دل که اگر بشکند هر چسبی را برای چسباندن آن نمیتوان استفاده کرد... شاید هم برای همیشه همان طور شکسته بماند، ای کاش...)
شعر این هفته را تقدیم میکنم به همه...
همزاد عاشقان جهان(3)
... اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانهی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفتهایم
- یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
*
ما بیصدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق میزدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای «هیس!»
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
(قیصر امینپور- دستور زبان عشق)
همه ی طوفان ها خرابکار نیستند !!!
طوفان مفید ، سازنده ، ارزشی ، پرمحتوا ، حقجو ، عدالتخواه و درکل همه چی تموم هم داریم ، یکیش خود من !!!
یاحق...