کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۳۶ مطلب با موضوع «روایت‏ ها» ثبت شده است

۰۶
شهریور

سلام

بعدنوشت 1: می‌پرسید «مگه تو چیزی هم نوشتی که حالا می‌گی بعدنوشت»، می‌گم: خیلی وقت‌ها یه سلام خشک و خالی و البته مهربانانه خیلی حرف‌ها داره که توی 4 ساعت فک زدن هم نمی‌شه اون‌ها را گفت. چه دوستانی که همین سلام خشک و خالی را هم از آدم دریغ می‌کنند. کلی انرژی صرف کنی که به دوستی که ناخواسته ازت دلگیر شده حالی کنی که بابا تقصیر من نبود، غلط کردم اشتباه کردم اما به خرجش نره که نره و دوستی هم که سال به سال جواب پیامک‌هات را هم نمی‌ده، چه برسه به اینکه پیامک بزنه و دردناک‌تر از همه اینکه وقتی به یک نفر پیامک می‌زنی جواب بده: «شما؟»

بعدنوشت 2: اصلا نمی‌دونم این کلمه بعدنوشت را کدوم آدم ناحسابی‌ای توی دهن ما انداخت، اصلا از کجاش درآورده بود، نفهمیدیم... ولی همچین بدم نیست (با لهجه قمی بخونید: «ولی همچی بَدُم نی»)

بعدنوشت 3: دو روز پیش برای خودم با صدای بلند روی موتور آواز می‌خوندم، آهنگ «دلیل بودن» از آلبوم «دیگه مشکی نمی‌پوشم» رضا صادقی بود:

....

میخوای باور کنی یا نه می‌خوام باور کنم هستی

یه جورایی تو رویای همین که دل به من بستی

میخوام این مهر دیوونه بمونه روی پیشونیم

بذار باور کنه دنیا من و تو تو یه زندونیم

دیگه خسته‌تر از اونم بگم تنهامو میتونم

نه عشقم من کم آوردم سر از پا مو نمی‌دونم

میخوام که فک کنی بچم، بهانه گیرم و لجباز

تو این پایان بی‌رویا خیالت باشه یک آغاز

چشمتون روز بد نبینه... سر پیچ، موتور سر خورد و من نقش بر زمین شدم... خیالتون راحت. خدا را شکر چیزیم نشد... اما یک وقت فکر ناجور هم در مورد ما نکنید، بابا همین‌جوری برای خودمون می‌خوندیم، چی کار کنیم که این خواننده‌ها فقط عشقولانه می‌خونن؟! مخصوصاً آقا رضای گل که خیلی دوستش دارم...

بعدنوشت 4: امروز با داداشم بعد از سحر می‌رفتیم جایی، دوباره سر یه پیچ دیگه یه موتور که با سرعت زیاد خلاف می‌اومد نزدیک بود بزنه به ما، یا شایدم ما بزنیم به اون، قبلش زیر لب داشتم آیه الکرسی می‌خوندم، قلبم وایساد، تا برسیم به مقصد نفهمیدم از سرمای اول صبح بود یا ترس که پاهام داشت می‌لرزید...

بعدنوشت 5: از دیروز تا حالا دوباره دل آشوبه گرفتم... وقتی اینجوری می‌شه یه اتفاقی می‌افته...

بعدنوشت 6: آدم تولد بهترین دوستش باشه امروز، از یک هفته قبل بشینه فکر کنه چی باید هدیه بده، آخرش هم شب تولدش که دیشب باشه با خواندن 4-5 تا کتاب شعر با چند تا پیامک تبریک بگه و کلک قضیه را بکنه... نه نمی‌شه... به دلم نچسبید...

بعدنوشت 7: چند روزی هست که شدیداً هوس کردم مثل وبلاگ قبلی‌ام «پس از طوفان» بازم «روزنوشت» بنویسم یا مثل همین تیتر امروز، یه چیزی تو مایه‌های احساس روزانه و گاهاً جملاتی که آدم نمی‌فهمه از کجا اومد... جملات کوتاهی که مثل سلام اول ما به اندازه‌ی یک کتاب حرف برای گفتن دارند... پس منتظر بخش جدید این وبلاگ هم باشید که ان شاء الله همین هفته راه می‌افته...

  • سید مهدی موسوی
۲۸
مرداد

همیشه همین‌طوری بوده، وقتی به خودت میای که... وقتی به خودت میای که می‌بینی 18 روز از ماه رمضان گذشته و تو یک خط قرآن هم نخواندی... این فهمیدن هم به این سادگی‌ها که فکر می‌کنی نیست...

تولد امام حسن(ع) که می‌گذرد یک خوشحالی عجیب و ناشناخته‌ای تو را می‌گیرد که: «ماه رمضون هم افتاد توی سرازیری و چشم به هم بگذاریم عید فطر هم می‌رسه و از شر این روزه گرفتن خلاص می‌شیم... بابا چقدر گشنگی و تشنگی؟ 16 ساعت توی یک روز...» البته یک کم از حرفی که زدی خجالت می‌کشی اما وقتی اسم عید فطر را توی ذهنت مرور می‌کنی، این بار قاطعانه حرف خودت را تکرار می‌کنی: «اصلاً از اسمش معلومه... *عید فطر* عید به خاطر اینکه از دست یک ماه روزه گرفتن خلاص شدیم، اگه از رفتن ماه رمضون ناراحت بودیم که نمی‌گفتیم عید، می‌گفتیم عزا یا یک چیزی تو همین مایه‌ها... اصلاً حرام بودن روزه‌ی عید فطر هم به خاطر همین چیزهاست دیگه...»

تولد امام حسن(ع) که می‌گذرد، از گوشه و کنار صدای گریه و زاری هم کم‌کم بلند می‌شود... شب نوزدهم در راه است...

اصلاً از بحث شهادت مولا هم بگذریم، ماه رمضان و گرسنگی مگر مهلت فکر کردن به شهادت و گریه و زاری هم برای ما می‌گذارد... حالا حاجی هم هی بالای منبر از شب قدر بگوید، اینکه یکی از شب‌های نوزدهم، بیست و یکم یا بیست و سوم رمضان شب قدر است و روایت شده است اگر توی این شب‌ها آمرزیده نشدی باید منتظر شب قدر سال بعد باشی مگر اینکه روز عرفه، صحرای عرفات از خدا بخواهی تا بیامرزدت... حالا چه عجله‌ای، اصلاً کی می‌ره این همه راه... صحرای عرفات... نشد می‌مونه واسه سال بعد... وقت برای مردن زیاده، کی توی این زمونه حال مردن داره...

***

تولد امام حسن(ع) که می‌گذرد تازه می‌فهمی که شیطان هم در این ماه همچین توی غل و زنجیر نبوده، خوب توانسته تو را از یاد ماه رمضان غافل کند... اما وقتی شب نوزدهم می‌رسد یک جور دیگر دوست داری با خدا معامله کنی... دوست داری چند روزی را حتماً آدم خوبی باشی، چون قرار است یک سال از زندگی‌ات را توی شب قدر بنویسند... یعنی یک سال دیگر...

این روزها یا بهتر است بگویم این شب‌ها پای تلویزیون می‌نشینی و از شبکه دو، حرم آقا امیرالمؤمنین را تماشا می‌کنی، چه خاطره‌های ماندگاری که هیچ وقت از ذهنت پاک نخواهند شد... زیارت که می‌خواندی فقط به «امین الله» اکتفا می‌کردی تا برای بقیه روز انرژی داشته باشی که... بگذریم که آن روزها را الان بدجوری خراب کردی...

تولد امام حسن(ع) که می‌گذرد غم بزرگی سراسر وجودت را می‌گیرد... دیگر فرصت زیادی نمانده است...

بارها گفته‌ام

دریا عاشق که شد

تهی شد از همه‌ی ماهی‌ها و خیال‌هایش

جز توفان مهیب انتظار...

هنوز دریا همان است

ماهی کوچک اما

برگشته از راه دریا

و دل سپرده به تنگی کوچک

که روزی از دست پیرزنی خواهد افتاد

(مرده‌های حرفه‌ای – علی محمد مودب)

 

  • سید مهدی موسوی
۲۲
تیر

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت تالاپ تالاپ شروع به زدن می‌کند و خاطرات آن روزها یکی یکی برایت دست تکان می‌دهند. – البته بعضی از آن‌ها برایت زبان هم درمی‌آورند- اصلاً خود خاطره از همین امروز، روز تولد حضرت علی اکبر شروع می‌شود. خوشحال و خندان از اینکه چند ساعت دیگر می‌توانی غم دوری چندین و چند ساله را تمام کنی، یک جورهایی قلقلکت می‌دهد، اما خوشحالی‌ات چند ساعتی بیشتر طول نمی‌کشد و ترسی عجیب سراسر وجودت را می‌گیرد... نکند... نه امکان ندارد...

به مرز مهران که می‌رسی، ناگهان تمام نقشه‌هایت نقش برآب می‌شوند و از همه طرف اعتراض‌ها به سوی تو که به‌زور مدیر کاروانت کرده‌اند سرازیر می‌شود. پدر، مادر، برادر، خواهر و هزار فامیل دیگر زائر که هیچ کدام را هیچ وقت ندیده‌ای، اما انگار فقط و فقط تو را مقصر می‌دانند.. اصلاً انگار این بسته شدن مرز هم کار تو است، انگار یادشان رفته است که ویزای انفرادی را خودشان قبول کرده‌اند.

اما تو کاری به این حرف‌ها نداری، یک جورهایی خودت را قایم می‌کنی و سعی می‌کنی از هر راهی که ممکن است کاروان را از مرز رد کنی، اما... اما نه بستن مرز بر روی کاروان‌های حج و زیارت که 20:30 هم پخش می‌کند، مشکلت را حل می‌کند، نه رایزنی‌های پشت پرده و روی پرده و زیر پرده با فرمانده پاسگاه مرز مهران... تنها کسی که راه را باز می‌کند خود آقاست... آن هم نه به دست تو که با دعای عجیب و دل‌های صاف کاروانیان که توی امامزاده حسن مهران اتاق گرفته‌اند و یک جورهایی بست نشسته‌اند برای رفتن.

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت تالاپ تالاپ بالا و پایین می‌رود. حالا دو روز بالا و پایین چه فرقی می‌کند، چه سیزدهمی که کاروانیان تا نیمه‌های شب عزاداری می‌کنند و صبح روز بعدش مرز را به روی کاروان شما باز می‌کنند و چه هفدهم ماه که روز تولدت است...

حالا من هر چه بگویم سیزده و هفده عجیب توی وجود من رمز و راز دارند باز هم تو باور نداری... شاید 17 را قبول کنی اما 13 را نه؛ که تو هیچ وقت نخواسته‌ای رمز و راز 13 را برایت فاش کنم...

صبح چهاردهم راه می‌افتی اما آنقدر اذیتت می‌کنند که دم غروب وارد عراق می‌شوی، آره خنده‌دار است وقتی فاصله‌ی 100 متری را توی 10 ساعت طی کنی و باز هم آنقدر خوشحال باشی که خستگی سفر و 4 روز پشت مرز خوابیدن و نماز روی صندلی اتوبوس و هزار هزار مسئله‌ی دیگر را فراموش کنی...

شب نیمه شعبان در راه نجف، سال بعد در راه مشهد و سال بعدش در راه قم... اما امسال چطور؟

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت تالاپ تالاپ منتظر یک اتفاق جدید است...

یک بار

دری ممنوع را گشودی

از دهلیزهای تو در تو گذشتی

به نهری رسیدی

عقابی تو را ربود به جزیره‌ای برد

روزی بادبانی از افق طلوع کرد

سفینه‌ای تو را به ستاره‌ای برد پر از لبخند

اکنون دری دیگر

به وسوسه باز می‌شود

وارد می‌شوی

و نمی‌دانی که خارج شده‌ای

(عمران صلاحی – کنار می‌رود مه)

شعبان که به نیمه نزدیک می‌شود، دلت دوباره هوایی می‌شود... اما نمی‌دانی که جای این نقطه‌چین‌های نوشته‌هایت را چه چیزی باید پر کند...

 

  • سید مهدی موسوی
۲۹
ارديبهشت

هیچ وقت دوست نداشتم وبلاگم بشه دفترچه‌ی خاطرات، یا برعکس دفترچه خاطراتم بشه وبلاگم... اما چاره چیه؟! حتی شاعرها و نویسنده‌ها هم احساساتشون را روی کاغذ میارند و گاهی هم منتشر می‌کنند... برای اینکه راهی برای اعلام زنده بودن خودشون به اونی که دوستش دارند داشته باشند... بگذریم.

خیلی وقت‌ها میشه که توی زندگی، خدا یه‌جورهایی به آدم تلنگر می‌زنه: «هی عمویی! زیادی به خودت مطمئن هستی‌ها... زیادی من من می‌کنی‌ها...» آره آدم حساب دو دو تا چهارتا می‌کنه بعدش هم فکر می‌کنه که آره همین باید بشه! بعدش هم می‌شینه کلی برنامه‌ریزی می‌کنه برای زندگی، اما یه وقت می‌بینه که ای دل غافل مثل اینکه زیادی به برنامه‌های خودش مطمئن بوده...

من چرا اینقدر دوست دارم حرفم را غیر مستقیم بزنم؟! انگار آدم نمیشم، ده دفعه ملت بهم گفتن چرا...

مشکل کار خیلی جاهاست؛ آدم 13 ماه کسری داشته باشه اما یهو بیان بگن باید صبر کنید تا ببینیم قانون جدید چی میشه؟! یعنی همه‌اش پر! یا تا اطلاع ثانوی پر! آدم چه احساسی پیدا می‌کنه؟ بشینی کلی برنامه‌ریزی کنی که از خرداد می‌شینم به صورت جدی فیلمنامه‌نویسی را شروع می‌کنم اما یهو... خیلی سخته... خیلی سخته وقتی که ان شاء اللهی که همیشه میگی از ته دل نباشه...

توی این چند روزی که تا جمعه شب مرخصی هستم می‌تونم بیام اینترنت و جواب ایمیل‌ها و کامنت‌های وبلاگم را بدم اما تا دو ماه آینده (اگه این کسری درست نشه) دور از اینترنت خواهم بود و شرمنده دوستان عزیزم...

همین حس و حال باعث شد که دیشب تمام یادداشت‌های وبلاگ قبلی‌ام «پس از طوفان» را مرور کنم و اشعار قدیمی‌ام را دوباره بخوانم... عاشقانه‌هایی که فراموش شدند... دیشب تمام عکس‌های قدیمی خودم را دوباره دیدم، عکس‌هایی که هر کدام خاطره‌ای دور به دنبال خود دارند... یادداشت‌های قدیمی کجا یادداشت‌های جدید کجا؟! دوران دانشجویی و رفقای اون دوران یادش بخیر... خانه‌ی دانشجویی کجا و آسایشگاه پادگان کجا؟!

اصلاً فکر نکنید من ناامید هستم‌ها! نه... اینطوری‌ها نیست من به قدرت و لطف خدا شک ندارم، خیلی جاها از خدا یه چیزهایی خواستم و خدا بهم نداد، بعداً فهمیدم چه حکمت‌هایی پشت این ندادن‌ها وجود دارند... مثل همین سربازی توی یکی از پادگان‌هایی که چندین کیلومتر با کرمانشاه فاصله داره با هزار تا مشکل اونجا... یا خیلی اتقاقات گذشته که همه خاطراتی حک شده روی قلبم هستند و هیچ‌گاه فراموش نمی‌شوند... حتی اگر یک سال باشد که وبلاگ «پس از طوفان» را بسته باشم یا...

این شعر را برای تو که هر روز وبلاگم را چک می‌کنی و منتظر بروز شدن آن هستی از شاعر بسیار دوست داشتنی‌ام «قیصر امین‌پور» که سال‌ها با شعرهای او زندگی کردم، می‌نویسم، فقط حرف آخرم اینکه من ناامید نیستم وقتی که می‌دانم دعای پدر و مادرم و دوستان بسیار خوبم پشت سرم هست و خدا من را فراموش نکرده است:

رفتار من عادی است

رفتار من عادی است

اما نمی‌دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هر کس مرا می‌بیند

از دور می‌گوید:

  این روزها انگار

  حال و هوای دیگری داری!

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانی‌های ساده

و با همان امضا، همان نام

و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

 

این روزها تنها

حس می‌کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می‌کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان-

با سنگ‌ها آواز می‌خوانم

و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال، از تقویم

از روزنامه بی‌خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیداً بیشتر هستم

حتی اگر می‌شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

  یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم

دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:

من کاملاً تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جوراب‌هایم را اتو کردم

تنها – حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم

با کفش‌هایم گفتگو کردم

و بعد از آن هم

رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم

و سطر سطر نامه‌ها را

دنبال آن افسانه‌ی موهوم

دنبال آن مجهول گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه‌هایم

بوی غریب و مبهمی می‌داد

انگار

از لابه‌لای کاغذ تا خورده‌ی نامه

بوی تمام یاس‌های آسمانی

احساس می‌شد

دیشب دوباره

بی‌تاب در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابرها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیب‌هایم را

از پاره‌های ابر پر کردم

جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد

یک پاره از مهتاب خوردم

 

دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

و برخلاف سال‌های پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

  از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت‌آور نیست

 

این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

 

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک

یک روز کامل جشن می‌گیرم

گاهی

صدبار در یک روز می‌میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه‌های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

 

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می‌کند

گاهی دل بی‌دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

  هوایی می‌کند

اما

غیر از همین حس‌ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

  در دل ندارم

رفتار من عادی است

 

  • سید مهدی موسوی
۰۱
فروردين

سلام... سلام به تو که نزدیکی... آره خیلی نزدیک... اونقدر نزدیک که میشه لمست کرد، میشه بوی تو را حس کرد... اونقدر نزدیک که حتی اگه مردم هم بگویند که تو فرسنگ‌ها از من فاصله داری، من باز هم می‌گویم حتی صدای نفس کشیدن تو را هم می‌شنوم... عطر تو بدجور توی این خونه پیچیده است...

سلام به توی خواننده و تبریک سال نو. به روال سال‌های گذشته پیامک امسال را به همراه جواب‌ها و پیامک‌هایی که به‌عنوان تبریک عید برایم ارسال شده بود اینجا می‌نویسم. اگر می‌خواهید پیامک‌های سال‌های قبل را ببینید بر روی لینک‌های زیر کلیک نمایید.


پیامک سال 88                                    پیامک سال 89


پیامک سال 90: «کودک لباس نو برای عید نمی‌خواست، پس بی‌توجه به آرزوهای آن‌ها همراه بهار رفت.»


اگر این پیامک به دست شما نرسید یا از لطف همراه اول است یا اینکه در لیست دوستان من نیستید و یا جرأت ارسال پیامک برای شما را نداشته‌ام! ضمناً تا یادم نرفته است بگویم که خوشحال می‌شوم برداشت‌های شما از این جمله را هم بشنوم... البته قول نمی‌دهم که نظر شما را نمایش عمومی هم بدهم...

پیامک‌های شما را بغیر از آن‌هایی که صرفاً تبریک عید بودند در اینجا آورده‌ام:

      ..     از صحن انقلاب دلم نور جاری است/ انگار کل سال هوایش بهاری است/ من در ظهور عشق جهان شک نمی کنم/ امسال سال آخر چشم انتظاری است.

·         بر سر سفره احساس اگر جایی هست، سخن ساده‌ی تبریک مرا جای دهید. «سال نو پیشاپیش بر شما مبارک باد». (3نفر)

.       الهی! سال نو می شود و حال کهنه است. عیدی ما را تحویل حال ما قرار ده تا در قلک دل سکه تقوا اندازیم و زاد آخرت اندوزیم. حال نو مبارک!

·         ایرانیان باستان فصل اول بهار را «به آر» یعنی آورنده بهترین‌ها نامیدند. در بهار نو برایتان بهترین‌ها را آرزومندم. سال نو مبارک

·         {سعادت، سخاوت، سربلندی، سرافرازی، سعی، سلامتی و سرور بهترین هفت سین زندگی تقدیم به شما} پیشاپیش فرارسیدن سال نو را به شما و خانواده محترم تبریک عرض نموده و سال خوبی را برایتان آرزو می‌کنم. (2 نفر)

·         امیدوارم که فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی شده باشد برای آرزوهای قشنگت... سال نو پیشاپیش مبارک

·         >      >    یادت باشه من اولین کسی بودم برات ماهی عید فرستادم. (2 نفر)

·         آخرین جمعه سال ملتی در ایران بر سر سفره عید/ مردمی در بحرین یمن و لیبی و مصر غرق در خون و امید/ چشم امید به دستان شما که بگیرید سوی عرش خدا/ و بخوانید همه به یک نوا/ پس کجایی مصلح کل جهان/ که گرفته ستم و جور همه عالم را

·         خدا کنه خوشبختی مثل شپش بیفته به جونت و سلامتی مثل سگ پاچتو بگیره. پیشاپیش عید بر شما و خانوده محترم مبارک

·         آسمان غرق خیال است، کجائی آقا؟!/ آخرین جمعه سال است، کجائی آقا؟!/ یک نفس عاشق اگر بود زمین می‌فهمید!/ عاشقی بی تو محال است، کجائی آقا؟!/

·         آخرین جمعه سال/ سال همت/ سال کار/ بی تو از راه رسید/ فرصت ما بلعید/ رفتن فرعون دید/ دشمنان در تردید/ سیل پاکستان و کودک «پاراچنار» را چه کسی خواهد دید؟/ روزها رفتند و لیک ملتی در ایران بر سر سفره عید/ مردمی در بحرین یمن و لیبی و مصر و ژاپن هم شاید همگی چشم به راهت هستند...

·         بوی باران، بوی سبزه، بوی عید، شاخه‌های شسته باران خورده، پاک، آسمان آبی و ابری و سفید، برگ‌های سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمه‌ی شوق پرستوهای شاد، نرم نرمک می‌رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار.

·         منتظران بهار فصل شکفتن رسید، مژده به گل‌ها برید یار به گلشن رسید...

·         رو به پایان می‌رود هشتاد و نه... این دل سرگشته آسوده نگشت... بیقراریم این جمعه کو به کو... یابن الزهرا یک اناالمهدی بگو/ تعجیل در فرج 5 صلوات

·         گاه سکوت یک دوست معجزه می‌کند و من آموختم که همیشه بودن در فریاد نیست... ای دوست سال نو مبارک

·         شیشه عطر بهار در لب دیوار شکست/ همه جا پر شده از بوی خدا/ همه جا آیت اوست/ بهار مبارک

·         درود بر بهار که با آمدنش تحول و نشاط را برای طبیعت به ارمغان می‌آورد. امیدوارم تحول و نشاط را هم برای شما به ارمغان بیاورد. عید نوروز مبارک باد.

·         دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم. هر روزتان نوروز... سال 90 مبارک

·         الهی طراوت بهار را به نوروز ظهور مولایمان بیارای. سال نو، سال «جهاد اقتصادی» مبارک.

·         روزگارت بر مراد، روزهایت شادشاد، آسمانت بی غبار، سهم چشمانت بهار، قلبت از هر غصه دور، بزم عشقت پر سرور، بخت و تقدیرت قشنگ، عمر شیرینت بلند، سرنوشتت تابناک، جسم و روحت پاک پاک. نوروز 1390 مبارک

·         الهی امسال سال ظهورش باشد. با آرزوی بهترین لحظات برایتان. «سال نو مبارک»

·         یابن الحسن! سالی که بی حضور تو تحویل می‌شود، جشن ماتمیست که تجلیل می‌شود، امسال هم به سفره خود کم گذاشتیم سینی که با سلام تو تکمیل می‌شود. «سلام بر آینه دار بهار دلهای منتظر». سال نو بر شما مبارک و التماس دعا.

·         فرا رسیدن فصل رویش گل و برافروختگی آتش اهورایی نوروز باستانی مبارک.

·         یا مقلب، قلب ما در دست توست/ یا محول، حال ما سرمست توست/ کن تو تدبیری که در لیل و نهار/ حال قلب ما شود همچون بهار. سال نو مبارک باد.

·         یا محول الأحوال، حول حالنا الی أحسن الحال. ان شاء الله. سال نو بر شما مبارک.

·         ایدل همه اصحاب جهان خواسته گیر/ باغ طربت به سبزه آراسته گیر/ وانگه بر آن سبزه شبی چون شبنم بنشسته بامداد برخاسته گیر/ بهارتان شادی آور. سرورتان مستی آور باد.

·         صد مبارک به تو آن عید که فردا باشد/ نوروز نوید وصل دل‌ها باشد/ امید که با فضل خداوند جلی/ سال فرج مهدی زهرا باشد. سال نو بر شما مبارک باد. (2 نفر)

·         السلام علی ربیع الأنام و نضره الأیام. تو هر زمان که بتابی شروع تقویم است. نوروز مبارک

·         یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد/ رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد/ تنها دل ساده ایست دارایی ما/ آن هم شب و روز عید تقدیم تو باد. نوروز بر شما مبارک

·         سال نو مبارکتون باشه. پر از شعرهای سپید و بیت‌های ناب عاشقانه... (:     (یکی از شاعران معاصر)

·         عید را بهانه کنیم تا به همه کسانی که دوستشان داریم بگوئیم نام شما در اندیشه و مهرتان در قلب ماست. پیشاپیش عید مبارک. (2 نفر)

·         امروز 2 نفر از من نشونی و شماره تلفن تو رو گرفتن که سال دیگه بیان پیشت. منم دادم. یکیشون خوشبختی اون یکی هم موفقیت.

·         سرخوش آن عیدی که آن بانی نور/ از کنار کعبه بنماید ظهور/ از حرم بانگ اناالمهدی زند/ قلب‌ها را مهر هم عهدی زند/ سال نو مبارک.

·         چفیه‌ای از چفیه‌ها جامانده است/ روی دوش شیر تنها مانده است/ چقیه؛ دانی قبله جانت کجاست؟! گردن فرزند شیر مرتضی است/ چفیه‌هامان را به یغما برده‌اند!/ معرفت را از دل ما برده‌اند!/ چفیه یعنی پشت کوه انتظار/ دل تهی کردن برای روی یار/ اللهم عجل لولیک الفرج و احفظ قائدنا امام خامنه‌ای/ التماس دعا/ سال نو مبارک

·         خداوندا اگر داری بنای دادن عیدی/ منور کن جهانی را به نور حضرت مهدی (2 نفر)

·         سالی سرشار از سلامتی، سعادت، سرور، سرافرازی و... داشته باشید.

·         نوروز مبارک. دیر بمانید و شاد زان سوی هفتاد/ در پناه ایزد منان سالی نیکو و سرشار از شادی و بهروزی برای شما و دوستانتان آرزومندم.

·         زندگی حکمت اوست/ چند برگی را تو ورق خواهی زد، مابقی را قسمت. قسمتت شادی باد. پیشاپیش عیدتان مبارک.

·         فرخنده باد بر شما مقدم بهار/ نوروز، جاودانه‌ترین جشن روزگار/ سال نو بر شما و خانواده محترم مبارک.

·         باعث افتخار است که عرض شادباش اینجانب زودتر از نسیم خنک نوروز باستانی خدمتتان شرفیاب شود. پیشاپیش عیدتان مبارک. آرزومند آرزوهایتان.

·         باغ رویاهایتان پر شکوفه، شکوفه‌های زندگیتان پر بار، تنتان سالم، دلتان شاد. نوروز پیشاپیش مبارک.

·         بر چهره گل نسیم نوروز خوش است/ در سال جدید سعادت دوست خوش است/ عید پیشاپیش مبارک.

·         عید مبارک. در سال جدید دوستان و دوستی‌هایتان پایدار، دشمنانتان پایه‌دار.

·         خوشا آنان که در بازار گیتی خریدار وفا بودند و هستند، خوشا آنان که در راه رفاقت، رفیق باوفا بودند و هستند. رفیق بی‌کلکت به یادته.

 

پیامک‌هایی که به نظر! تبریک عید نبودند و در جواب پیامک بنده آمده بودند:

·         عمری دیوار بودیم و تکیه‌گاه رفقا/ اکنون نیز خراب شده‌ایم و خاک پای رفقا

·         انسان‌های بزرگ 2دل دارند: دلی که می‌گرید و پنهان است و دلی که می‌خندد و آشکارست

·         تبسم تو تجسم تمام خوبیهاست، به تبسمت سوگند، شادبودنت آرزوی ماست

·         با خون غم نوشتم غربت مکان ما نیست/ از یاد بردن دوست هرگز مرام ما نیست

·         هیچ کس آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی به کسی ببخشد و هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که به لبخندی نیاز نداشته باشد.

 

  • سید مهدی موسوی
۱۷
آذر

میگن چشم بگذاری روی هم تموم میشه و برمی‌گردی... می‌دونم! همه‌ی این مسکن‌ها را از حفظم اما چه‌کار کنم دلم تازگی‌ها بدجوری گرفته. اصلاً شما گیر بده که چرا اینقدر محاوره‌ای می‌نویسی می‌گم دلم می‌خواد! اصلاً دوست دارم اشتباه بنویسم دوست دارم بنویسم دوثطط دارم...

امروز داشتم دوباره فکر می‌کردم که چه چیزهای خوبی دارم و می‌خوام برای مدتی ترکش کنم، شاید هم خیلی از اون‌ها را برای همیشه ترک کنم... یاد دیوونه بازی‌های داداشم افتادم. خیلی آدم باحالیه، وقتی سیبیل می‌گذاره بهش می‌گم سرباز عراقی! یاد وقت‌هایی افتادم که با هم بیرون می‌رفتیم، بدون استثنا وقتی از زیر پل یا از توی تونلی رد می‌شه بوق می‌زنه اونم بوق ممتد، یا اینکه توی خیابون خفن ویراژ می‌ده و همیشه دعوامون می‌شه که هوی سیرابی اینقدر تند نرو...

یاد اون یکی داداشم افتادم با اون موهای باحالی که اینقدر بهش میرسه که مامانم... ولش کن اصلاً به‌تو چه که مامانم چی می‌گه... ببخشید نمی‌دونم دارم چی می‌گم...

همه‌ی دوستای باحالی که دارم، همکارهایی که توی اداره دارم و...

شاید هم دلم واسه‌ی خودم تنگ بشه مثل روزهایی که...

وای خدا چقدر نقطه‌چین گذاشتم... این نقطه‌چین‌ها خیلی حرف داره، خیلی خیلی خیلی که خود آدم هم گاهی نمی‌دونه چقدر باید می‌گفته و نگفته... و چرا بعضی وقت‌ها اینقدر نقطه‌چین گذاشته...

بریم هیات بلکه دلمون باز بشه...

یکی یکی با همه نمی‌شه قرار گذاشت... دوستانی که خواستند این روزهای آخر خودشون را معرفی کنند و از گذاشتن کامنت توی وبلاگ و گودر به اسم‌های مستعار برای یک دفعه هم که شده دوری کنند می‌تونن توی این شب‌های عزیز من را در هیات «هنر و حماسه» دانشگاه هنر تهران که در پردیس کاربردی برنامه دارن ببینن. سخنران برنامه هم حاج آقای پناهیانه که ساعت 23 میان و تریپ هنری واسه بچه‌ها صحبت می‌کنن... دم شما گرم این شب‌ها این خسته‌ی کمرنگ کویرنشین را فراموش نکنید...

یا حسین

آدرس: بین چهارراه ولیعصر و چهار راه طالقانی، جنب دانشگاه امیرکبیر، دانشگاه هنر

ساعت شروع مراسم: 20

  • سید مهدی موسوی
۲۴
آبان

چند روزی هست که دوباره میبینمش... یه بچه ی 10-12 ساله که توی خیابون ولیعصر حدفاصل میدون ولیعصر تا چهارراه ولیعصر میشینه...

فکر میکنم 6 ماهی بود که ندیده بودمش؛ اصلا بی خیال... یه نکته خیلی جالب داره این بچه:

حداقل میدونم 2 سال است که گوشه خیابون میشینه، زانوی غم بغل میکنه و زار زار گریه میکنه... وای اشکاش را که نگو... میدونی دردش چیه؟! وقتی که میری خودت را وزن کنی میگه: خراب شده...

آره 2 ساله که گوشه خیابون میشینه و میگه ترازوم خراب شده، تو هم که دلت نمیاد همینطوری بری، یه پولی میذاری کف دستش...

اینم بالاخره یه راهه پول درآوردنه دیگه...
  • سید مهدی موسوی
۰۱
مهر

همیشه خنده‌ام می‌گرفت از شرکت‌های کامپیوتری‌ای که ایمیلشون را توی یکی از سرویس‌های یاهو یا گوگل درست کرده بودند، می‌گفتم شرکتی که سایت شخصی و ایمیل شخصی مطمئن نداشته باشه مفت نمی‌ارزه!

امشب که داشتم «صرفا جهت اطلاع» «20:30» را می‌دیدم دیگه واقعاً خنده‌ام گرفت؛ دلاوری خیلی راحت اومد جیمیلش را به عنوان جیمیل برنامه معرفی کرد و از بیننده‌ها خواست تا نظرشون و عکس‌های به‌درد بخورشون را برای اون بفرستن! خوبه صداوسیما و همین‌ جا آقای دلاوری بدونه که گوگل بزرگ‌ترین سارق اطلاعات شخصی کاربرانش است... فهمیدن این موضوع هم زیاد سخت نیست! حالا شما گیر بده که اصلاً هم این‌جوری نیست... قبول من هم حوصله ندارم با شما کل کل کنم... بالاخره عقل سالم میگه وقتی برنامه‌ای اینقدر مخاطب داره امن‌ترین راه اینه که میل سرور برنامه توی ایران باشه و با یه سرویس شخصی... مثلا همون سرور شبکه دوم

عزت زیاد

اسمال آقا؛ کله‌پزی ته بازار

  • سید مهدی موسوی
۲۹
تیر

سلام. این سلامی که میگم نشون دهنده آپ نکردن طولانی مدت ماست، که رسم بر این نیست که یه پستی نوشته بشه و اولش هم بگیم سلام... ولی میگن سلام سلامتی میاره... پس بازم سلام

چند وقت پیش بود که توی تاکسی از رادیو شنیدم: ورود تقویم های چینی به خاطر اشکالات زیادی که در ذکر مناسبتها دارند ممنوع شد؛ نمی دونم... اول اینکه خندیدم که نه بابا تقویم شمسی چینی؟ بعد که یه کم فکر کردم دیدم آره، خیلی چیزهای چینی دیگه هم دیدم مثل: صلوات شمار، ساعت اذان گو و...

فقط کار سلبی جواب نمیده، (البته توی این قضیه مطمئنا کارهای ایرانی خیلی با کیفیت تر هست) باید کار ایجابی را هم دنبال کرد، مثل حوزه فرهنگ و هنر

برمیگردم، با چند مطلب جدید، آدم توی این سن میره دنبال مطلب پولی! میخندی؟! خب زندگی خرج داره، مرد باید کار کنه، پول دربیاره، مفتی مفتی که نمیشه مطلب نوشت، دلنوشته هم اینقدر نوشتیم که خسته شدیم! بگذریم؛ پیام آخر:

مرا
به خدا نسپار!
خسته از
             سفرم...

-مژگان عباسلو


  • سید مهدی موسوی
۱۰
خرداد

روز اول: پرسیدم: «وب 3 می‌دونی چیه؟!» گفت: «یه لحظه صبر کن...» دو سه دقیقه بعد یک چیزهایی بهم گفت، هی بدک نبود...

روز دوم: پرسیدم پادکست می‌دونی چیه؟! مثل روز قبل شد.

با خودم گفتم این چند لحظه صبر کنش دیگه چیه؟! گفتم: «می‌گن .... کشف حجاب کرده و... » بعد 2-3 دقیقه گفت: «آره بیا عکس‌هاش را هم دارم...» گفتم این پسره عجب آپدیته... دمش گرم... اما اشتباه می‌کردم... «آدم گوگل داشته باشه، این همه سایت و وبلاگ هم توی اینترنت باشه مگه می‌شه کمبود اطلاعات پیدا کنه؟!» اون می‌گفت اما من قبول نداشتم حرفش را...

یک روز گفت: «مامانم و خاله‌ام می‌خواستند بروند برای پسر خاله‌ام تحقیق کنند، گفتم یه لحظه صبر کنید ببینم توی گوگل چیزی از این دختره هست یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!»

نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بالاخره دهکده جهانیه مثل اینکه،‌ هر غلطی که بکنی توی اینترنت هم پخش میشه... حالا بیا و...


  • سید مهدی موسوی