کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۳۶ مطلب با موضوع «روایت‏ ها» ثبت شده است

۲۲
ارديبهشت

آقا مرتضی می‌گفت یکسری پرونده موضوعی پیشنهاد بدید که روی اون‌ها کار کنیم، گفتم چشم تا فردا... شب که رفتم خونه یاد پرونده‌های این دو سال افتادم:

مجله‌ها و روزنامه‌ها و تلویزیون و... اما این‌ها زیاد مهم نیست؛ فکر می‌کنم توی پرونده‌ای کار کردن عزرائیل از همه ما جلوزده... یک مدت می‌رفت سراغ علماء، بعدش هنرمندان و حالا هم بابای مسئولین... یعنی پرونده‌ی بعدی چیه؟! 

  • سید مهدی موسوی
۰۶
ارديبهشت

اپیزود اول:

خیلی آروم و با چهره‌ای معمولی اومد جلو، فکر کردم حتماً می‌خواد آدرسی ساعتی چیزی بپرسه، اما نه! همین طوری خیلی جدی گفت: آقا یه پولی داری به من قرض بدید؟! می‌خوام برم شهرستان پول ندارم و... شماره حساب بدید من پول را به حسابتون واریز می‌کنم، گفتم خواهش می‌کنم این چه حرفیه... نه بیا این پول را بگیر و برو...

 

اپیزود دوم:

خسته از سر کار می‌اومدم، مرد میان‌سالی که اصلاً نمی‌خورد گدا باشه، اومد جلو و گفت: آقا من از شهرستان اومدم بچه‌ام را پادگان ببینم اما پول ندارم که برگردم، میشه یه پولی به من قرض بدید؟ اگه شماره حساب بدید من این پول را... مثل قبلی بود دیگه ادامه ندم...

 

اپیزود سوم:

ماشین جلوی پایم ترمز کرد، جوون سرش را آورد بیرون و گفت: آقا سلام. من اومدم داداشم را که سرباز.... نگاهی انداختم دیدم 2 تا خانم هم توی ماشین نشسته‌اند، می‌خورد که یکی مادرش باشه و اون یکی هم مثلاً خواهرش، نه! مثل اینکه آدم حسابی‌اند...

 

اپیزود چهارم:

یه جوون خوش هیکل که فکر کنم چند سالی بدنسازی سنگین کار کرده بود، اومد جلو و گفت داداش میشه...

 

اپیزود پنجم:

طرف تا اومد طرفم من اصلاً نگاهش هم نکردم تا یه وقت دوباره پول مول نخواهد، داشتم رد می‌شدم گفت: آقا ساعت چنده؟ خجالت کشیدم و جوابش را دادم...

 

اپیزود ششم:

قرار داشتم و تندتند توی خیابون راه می‌رفتم، از کنار یه تلفن عمومی که داشتم رد می‌شدم بنده خدا گفت: آقا خودکار داری من این شماره را یادداشت کنم؟! اصلاً به روی خودم نیاوردم، بالاخره قراره دیگه... آدم باید به قرارش برسه حالا اون طرف هم نتونه شمارشو یادداشت کنه، به من چه...

 

اپیزود هفتم:

زیاد مهم نیست، یعنی اونا... چی بگم؟ اینم یه نوع کاره دیگه...

  • سید مهدی موسوی
۰۴
فروردين

سلام. اگه یادتون باشه سال گذشته همین موقع‌ها یه مطلب از پیامک های نوروزی ایرانی ها نوشتم. برای اون‌هایی که پیامک عید امسال من به دستشون نرسید – حالا از لطف همراه اول یا مسائل دیگه – پیامک امسال را هم اینجا می‌آورم:

«سلام. از سفر که برگشتیم، روی در نوشته بود: آمدیم شما نبودید. امضا: بهار»

مثل پارسال چون می‌خواستم جواب مخاطبان را ببینم، این پیامک را 2 روز قبل از عید فرستادم، جالبه که یکی از تبریک‌های عید، پیامک پارسال من بود، اما جواب دوستان:

******

در کاخ مجلل خبر از عشق مجوی$ چون سعادت همه در کلبه درویشان است.

اون بهار قلابی یه بوده ما خودمون داریم میریم پیش اصلیه!

سفری بی آغاز، سفری بی پایان، سفری بی مقصد، سفری بی برگشت...

عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی. لحظه‌هاتون با برکت- عیدتون هم مبارک

هر که با ما دوست باشد، سرور و سالار ماست. یاد او در یاد ما و قلب او در قلب ماست.

سلام. ما خونه بودیم کسی نیومد که!

سلام. بهار بی مولایمان از پاییز هم خزان‌تر است! پس دست بدعا بر داریم: اللهم عجل لولیک الفرج

بابا عشقولانه... دعا بفرما

سلام. بهار را درک نمی‌کنم. مگر زمانی که از عطر دوستانم را سرمست نماید.

زندگی عمریست که اجل در پی آن میتازد. هر کس غم بیهوده خورد می‌بازد. / دوستی کلامی نیست که کهنه شود یا بپوسد .... دوستی آیین مقدسی است که همواره بجا میماند./ عید شما هم مبارک.

بی معرفت. چرا خبر ندادی نامرد. مبارکه شنیدم این 5شنبه عروسیته! ..... انجمن روحیه دهی به افراد مجرد!!

یا مقلب قلب ما را شاد کن. یا مدبر خانه را آباد کن. یا محول احسن الحالم نما، از بدیها فارغ البالم نما. سال نو مبارک

عطر نرگس، رقص باد، نغمه شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوتران مست، نرم نرمک میرسد اینک بهار، خوش به حال روزگار، سال نو پیشاپیش مبارک باد

علیک سلام! با سلامتی پس طرف اسمش بهاره. انشاء الله به پای هم پیر شید (شکلک چشمک)

نزدیک عیده توی خونه تکونی دلت ما را بیرون نکنی نفس.

با توجه به اینکه روز 1 فروردین آدم به آدم میرسه اما sms به آدم نمیرسه پیشاپیش سال نو مبارک (5 مورد)

سلام. بهار من تمام فصول است/ نازنین اینقدر زود رنجمند نشو

برآمد باد صبح و بوی نوروز/ به کام دوستان و بخت پیروز. عیدتان مباکباد

آسمان غرق خیال است کجایی آقا، آخرین جمعه سال است کجایی آقا، یک نفس عاشق اگر بود زمین می فهمید، عاشقی بی تو محال است کجایی آقا، التماس دعا

ساقیا آمدن عید، مبارک بادا!

هر کجا هستی باش!/ آسمانت آبی/ و تمام دلت/ از غصه ی دنیا خالی...*

شیشه عطر بهار لب دیوار شکست همه جا پر شد ز بوی خدا همه جا آیت اوست. نوروز مبارک (2 مورد)

آرزو دارم دلت از غصه ها خالی شود، سهم تو از زندگی یک عمر خوشحالی شود، (سال نو مبارک)

دگرگونی دلتان در مسیر خدا/ شب و روزتان آباد با یاد خدا/ حالتان بهترین به لطف خدا/ عیدتان مبارک در پناه خدا

بهار، ثانیه ثانیه می آید! و اینجا کسی نیست که به اندازه ی شکوفه های بهاری برایت آرزوی خوب دارد/ سال نو مبارک باد

سلام. خانه خالی نبود، شلوغ بود، اما عشق نداشت، بهار که در زد کسی جوابش را نداد. (پیامکی که پارسال ارسال کردم)

عید را بهانه کنیم تا به همه کسانی که دوستشان داریم، سلامی کنیم. عیدت مبارک سید جان

سلام. به امید پایان غم غربت آقا(عج) نوروزتان بی غم و زیبا/ سال نو مبارک

بیا به فکر ویزای آخرت باشیم/ به فکر گذرنامه ملکوت/ به فکر بدهی هایی که به خورشید داریم و غنچه هایی که از بهار، دستی گرفته ایم به فکر او که هی سفارش می‌کند/ پیراهن تقوای ما چرک نباشد

گلها همه به اذن تو برخاستند/ از بهر ظهور تو خود آراستند/ مردم همه در لحظه‌ی تحویل، بی شک اول فرج تو از خدا خواسته‌اند. سال نو مبارک (2 مورد)

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد، چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد/ عید سعید و باستانی نوروز مبارک/ سعادت شما و خانواده محترمتان را همراه با شادکامی آرزومندم.

با آرزوی تحویل سالی همراه با تکان روحی، آغاز سال 1389 را به شما و خانواده محترمتان تبریک می‌گویم، نوبهارست در آن خوش که خرم باشی

با یاد شهیدان وطن عید کنیم، از همتشان همیشه تمجید کنیم، آن عهدی که با امام و رهبر بستیم، در سال جدید دوباره تجدید کنیم، عید نوروز بر شما و خانواده محترمتان مبارک

بعد نوروز از کجا این بوی جان می‌آورد/ جان من بی‌پا به کوی دلستان می‌آورد. سال نو مبارک

سلام. عیدتون مبارک! ان شاء الله امسال سال ظهور امام زمونمون باشه!

با سلام. در سی دومین بهار آزادی جای شهدا خالی. به امید همت مضاعف توام با کار مضاعف برای همگی در سال جدید

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و نهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الا احسن الحال. گفتم که این عید به دیدار خودم هم بروم

سلام. تبریک. احسن الحال یعنی کسب رضایت خدا در هر حال

روزها نو نشده کهنه‌تر از دیروز است/ گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است/ ای خدا کاش شود سال نوام عید فرج که نگاهم نگران منتظر آن روز است (2 مورد)

زمستان بر جهان گذشت و حق به فکرتی تمنای طبیعت را وجود بخشید/ عید شما مبارک

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن/ به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکند/ رسید باد صبا، غنچه در وفاداری/ زخود برون شد و بر تن درید پیراهن- ضمن عرض سلام، ادب و احترام، فرا رسیدن نوروز باستانی را خدمت شما عزیز بزرگوار تبریک عرض نموده و سالی مملو از سلامتی و توفیقات دینی، دنیوی و اخروی را برای جنابعالی و خانواده محترم از درگاه یگانه ایزد منان مسئلت می‌نمایم. التماس دعا

بهار زندگی‌تان بی‌انتها باد. سال نو سال همت مضاعف و کار مضاعف مبارک.

یادت باشه امسال هم مثل پارسال به یادت خواهم بود. عیدت زیاد مبارک.

جشن آریاییتان طلایی/ دلهایتان دریایی/ شادیهایتان باستانی عیدتان مبارک

دنیا را برات شاد شاد و شادی را برایت دنیا دنیا آرزو می‌کنم. سال نو مبارک

******

این هم از پیامک‌های امسال. اما بریم سراغ اسم امسال؛ به لطف خداوند امسال هم رهبر عظیم الشأن انقلاب نامی را برای سال جدید انتخاب کردند: همت مضاعف، کار مضاعف. خوبه از همین الان اسم نصف همایش‌ها و سمینارها مشخص شد. من مخالفتی با این برنامه‌ها ندارم اما خداوکیلی این همایش‌ها چقدر نتیجه دارند، درسته، قبول، من هم خودم گاهی درگیر برنامه‌ریزی و برگزاری این نوع همایش‌ها می‌شم اما این تن بمیره امسال یک مقدار از هزینه‌های الکی برگزاری اون‌ها جلوگیری بشه، روی سخنم با کسایی که تو سال «حرکت به سمت اصلاح الگوی مصرف» با همایش‌های میلیاردی خواستند مثلا! اصلاح الگوی مصرف بکنند، نمونه‌اش همایشی که شهرداری محترم تهران حدود یک ماه پیش با هزینه میلیاردی اون را توی برج میلاد برگزار کرد!

بگذریم... حرف واسه گفتن زیاده... اما کو گوش شنوا... همه ما این چیزا را خیلی هم خوب می‌دونیم اما... دفعه پیش گفته بودم که با چند تا مطلب جدید بروز می‌شم اما فکر می‌کنم دیگه قلمم هم خشک شده... دیگه توانی برای نوشتن ندارم... شاید آخرین پست این وبلاگ شاید هم...

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق/ هم دعا کن گره تازه نفزاید عشق!

قایقی در طلب موج به دریا پیوست/ باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق!

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم/ شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد/ می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد/ شمع حق داشت! به پروانه نمی‌آید عشق

(فاضل نظری)

التماس دعا

 

  • سید مهدی موسوی
۰۶
دی

با خودم عهد بسته بودم که دیگه دلنوشته از دلتنگی‌های خودم ننویسم اما نتونستم... همه میگن ننویس! ننویس! تو زیادی توی سمنان موندی... ترم آخری هستی... الان امتحان داری... بابا خسته شدم دیگه... حرف بابا، مامان، رئیس، همکار، استاد، همکلاسی، همخونه‌ای، بقالی سر کوچه، رفتگر شهرداری، نون خشکی محل، نونوایی، قصابی، کافینتی، راننده سرویس دانشگاه، راننده تاکسی، راننده قطار، خدماتی دانشگاه، نگهبان دانشگاه، دوست و دشمن و ... همه یک کلمه است: دیگه ننویس! تو ترم آخری هستی!

بابا دیگه خسته شدم، ترم آخر هستم که هستم، زندانی که نیستم که بخواهم خلاص شوم، زیادی هم سمنان نموندم، یک ترم که دیگه اینقدر سر و صدا نداره...

تنها دلخوشی‌ام اینه که هستند کسانی که می‌گویند بنویس! از ننوشتن آدم هم ناراحت می‌شن و دلشوره میگرتشون که خدایی نکرده اتفاقی برای من نیافتاده باشه که دیگه نمی‌نویسم. نمونه‌اش هم همین گوگل! می‌بینید که، تا چند روز نمی‌نویسم سریع وبلاگ را از page rank سه میاره به دو! اگر هم خیلی از دست آدم شاکی بشه میاره روی یک میذاره! البته بازم هستند کسانی که از ننوشتن من ناراحت شوند...

همه‌ی بهانه‌ها از ترم آخری بودن آدم هست... آدم می‌خواهد آب بخورد می‌گویند درس خوندی؟! کسی هست از دل آدم سوالی بپرسه؟! اینکه عاشقی یا نه؟! البته به آدم زیاد می‌گن عاشق! منظورشون هم مجنون و دیوانه است... نمی‌دانم چرا؟! بعضی‌ها به مطالب وبلاگ من خرده می‌گیرن... از آدم می‌خوان سیاسی بنویسه... حالم بهم می‌خوره از سیاسی نوشتن، بابا ما همون فرهنگی هم می‌نویسیم بس است ما را ... بعضی‌ها هم می‌گویند این داستان‌ها چیه می‌نویسی... نه بابا ما نه مجنونیم نه دیوانه... نمونه‌اش هم همین مطلب قبلی... در مورد یک جوونه که اشتباه کرده اما می‌خواهد تقصیرها را گردن دیگران بیاندازه! خودش خورده شیشه داشته می‌گه تو من را گول زدی! بگذریم...

حکمت این ستون یادداشت روز وبلاگ اینه که هرچی دلم می‌خواد توش می‌نویسم و جدای از اینکه یه پست جدید برم بالا، حرف‌های خودم را می‌زنم... اما این بار دیدم خیلی حرف واسه گفتن دارم که نمی‌تونم همه‌اش را توی یک ستون جا بدهم...

برمی‌گردم، دوباره برمی‌گردم... اما نه مثل گذشته... من دیگر سید قبلی نیستم...

توی این شب‌های عزیز این مجنون دیوانه را بیشتر دعا کنید...

  • سید مهدی موسوی
۰۴
آبان

سلام. شست و نهمین پست این وبلاگ(یعنی پست قبلی)، اختصاص به یک مسئله اجتماعی داشت که گریبانگیر خیلی از جوان‏هایی بود که بنده با آن‏ها صحبت کرده بودم و از مشکلات ازدواجشان می‏گفتند؛ اما چه هدفی از درج این پست داشتم؟ جواب‏هایی که تلفنی، ایمیلی،‌ حضوری و کامنتی برای این مطلب به دست من رسید،‌ مطالب ارزشمندی را به همراه داشت(البته بماند که بهضی‏ها ْآنقدر شاکی شدند که ما را به فحش و ناسزا گرفتند!!!)،‌ یکی از این پاسخ‏ها، پاسخ دکتر غفرانی(روانشناس) بود که توسط ایمیل برای من ارسال شده بود: که به دلیل اهمیت موضوع آن را در اینجا می‏آورم، ان شاء الله ادامه نظرات اساتید در پست‏های بعدی:

  • سید مهدی موسوی
۲۷
مرداد

رجب آمد و رفت... شعبان هم همین‌طور... همه می‌آیند و می‌روند... پس چرا من سال‌هاست اینجا نشسته‌ام...

نشسته را تازه فهمیدم! خود خیال می‌کردم که راه می‌روم، خود خیال می‌کردم حتی گاهی پرواز هم می‌کنم... وقتی که در اوج خیال بودم... اما افسوس ... افسوس که خیال هم آتش گرفت و تمام شد... همه ترسم از این است که رمضان هم بیاید و برود... از این ترس، نوشتن را هم از یاد برده‌ام.... هزاران موضوع در ذهن دارم اما وقتی قلم را برمی‌دارم و شروع به نوشتن می‌کنم، درهمان خط اول می‌مانم... بسم الله ال... وقتی نماز می‌خوانم در ایاک نعبد و ایاک ... می‌مانم... یعنی من فقط تو را می‌پرستم؟! فقط  از تو کمک می‌گیرم؟! اگر اینطور است پس چرا...

بچه‌ها دیروز به سمت کربلا به راه افتادند... من همچنان به نرده‌های ایستگاه رفته تکیه داده‌ام(1)... من همچنان...

سکوت می‌کنم، می‌پرسند: مریض شدی؟ اتفاقی افتاده است؟ پرحرفی می‌کنم، پرت و پلا زیاد می‌گویم، می‌پرسند: اتفاقی افتاده است؟ چرا اینقدر آشفته‌ای؟! نزدیک به 7 ماه است که بیش از یک هفته و حتی گاهی بیش از 2-3 ساعت یکجا نبوده‌ام... همیشه مسافرم... اما مسافری که مقصدش را گم کرده است، فکر می‌کنم در طوفان شن گیر کرده‌ام... شایدم مه... شایدم همچنان در نیم‌سوخته‌های خیالم به دنبال یک چیز سالم می‌گردم... شاید ... شاید ... ای کاش ... ای کاش ... شاید هم دیگر خود آتش بزنم آنچه که از خیال برایم مانده است... باید رفت... باید از اینجا رفت... هنوز هم از این نیم‌سوخته‌ها و خاکسترها دود بلند می‌شود... بیا تا برویم دیگر معنایی ندارد... باید رفت هرچند تنها... گفتم که: مهم نیست که پیاده هستی، مهم این است که با پیاده باشی!

اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم

 

 

  • سید مهدی موسوی
۱۶
مرداد

شخصیت‌ها:

سید(خودم، مسئول کاروان)، حاج احمد(احمد عبدالله زاده، مداح کاروان)، عباس(عباس بحرینی، مسئول کمیته اجرایی)، محمود(محمود عباسعلی زاده، قائم مقام اردو)، راوی(؟)

***

کاروان رسیده بود مهران، مثل خیلی از کاروان‌های دیگه رفت آخر صف و منتظر شد تا این صف طویل به لب مرز برسه، اما رسیدنش هیچ فایده‌ای نداشت... نگذاشتند برود...

بچه‌ها هر نذر و نیازی که می‌توانستند می‌کردند تا بلکه مرز بروی کاروان ما هم باز بشه... بچه‌ها نذر کردند یه ختم قرآن انجام بدهند، تعداد بچه‌ها از سی جزء بیشتر بود ولی هر کی یه جزء یا بیشتر را به عهده گرفت... سید جزء 13 را انتخاب کرد... می‌گفت این عدد برایش شانس میاره...

عباس همه‌اش حرص و جوش می‌خورد... سرمون کلاه گذاشتند... پول بچه‌ها را چطور بدهیم... محمود قاطی کرده بود و وقتی گوشی را از سید می‌گرفت که با رابط عراقی صحبت کند، نمی‌دانم گاهی داد می‌زد... گاهی قسمش می‌داد... گاهی هم... همه قاطی کرده بودند جز سید و حاج احمد... حاج احمد می‌گفت همین که الان تا اینجا آمدیم و قصد رفتن داشتیم صواب زیارت را برده‌ایم... هر چی خود آقا صلاح بداند... سید اما نه خوشحال بود، نه ناراحت... می‌گفت پول همه را می‌دهیم، حال عراقی‌ها را می‌گیریم... نمی‌دانم از کجا می‌خواست بیاورد، اونم فکر کنم حالش خوب نبود، احتمالا بخاطر آفتاب لب مرز بود...

روز چهارم بود... 13 ماه شعبان... سید گفت دیگه بیشتر از این صلاح نیست بچه‌ها را اینجا نگه داریم... فردا یا نجف یا تهران... بچه‌ها آن شب حدیث کساء خواندند... فردا همه از مرز رد شدند...

توی مرز گیر کرده بودیم، همه رد شدند تا نوبت ما شد... تقریبا غروب آفتاب بود... همه خسته و کلافه بودند، اما خوشحال از اینکه بالاخره بعد از 4 روز از مرز رد شدند و تا چند ساعت دیگه نجف، توی حرم آقاشون امیرالمومنین هستند...

وقتی اذان مغرب شد و از راننده خواستیم نگه دارد، بهانه خطر داشتن مسیر و حمله تروریستی و از این جور چیزها را آورد... نماز توی اتوبوس و روی صندلی عجب صفایی داشت... وضویی هم که با آب معدنی آدم گرفته باشه دیگه نور علی نور میشه...

3-4 ساعتی گذشته بود اما به هیچ جای خاصی نرسیده بودیم... راننده گشنه بود و می‌خواست غذا بخورد... اتوبوس را نگه داشت و ... .

شب نیمه شعبان بود و یه کاروان سرگردان توی کشوری که نه در داشت و نه پیکر، کاروانی هم که نه اسکورتی داشت، نه یه مدیر درست و حسابی... تقریبا داشت باورمان می‌شد که همه حرف‌های مسئولان کاروان خالی بندیه... تا صبح نمی‌دانم چند بار از خواب بیدار شدم... هر وقت هم بیدار می‌شدم اتوبوس را در حال دور زدن و برگشتن می‌دیدم، بدلیل مسائل امنیتی و خطر و ... نمی‌گذاشتند ما به سمت نجف برویم...

وقتی از خواب بیدار شدم نزدیک نجف بودیم، اگه دیر می‌جنبیدیم نمازمان قضا بود... نماز را که خواندم، سید را دیدم، سید گیج و منگ نمی‌دانست الان باید وضو بگیرد یا تیمم کند... فکر کنم نتوانسته بود درست و حسابی بخوابد... دوید رفت طرف خاک‌ها و تیمم کرد... وقتی به نماز ایستاد، تقریبا همه نمازشان تمام شده بود... سربازان عراقی اطراف ما را گرفته بودند... پشت بلندگو یک نفر فریاد می‌زد و از ما می‌خواست که سوار شویم... سید بی‌خیال روی خاک نمازش را می‌خواند... با اسکورت پلیس وارد نجف شدیم... فکر می‌کنم 13 ساعتی انتظار کشیده بودیم...

وقتی با کلی مکافات هتل! را پیدا کردیم، تازه مطمئن شدم که آره هر چی که مسئولین می‌گفتند خالی بندی بوده... سید سرش را گرفته بود و  روی مبل توی لابی هتل! نشسته بود، چند نفری از اتاق نامناسبی که به آن‌ها داده شده بود گله و شکایت داشتند و داد و هوار راه انداخته بودند... بعد از نهار از آن مسافرخانه درب و داغان به یک هتل چند ستاره! رفتیم... مسئولین با رابط عراقی‌مان جر و بحث می‌کردند... هتلمان ماهواره هم داشت، بعضی از بچه‌ها ... آره...

نیمه شعبان بود، یعنی 15 شعبان... بالاخره رفتیم حرم... پایان. (بخشی از سفرنامه به عشق یار 1 و 2 به روایتی دیگر)

***

امسال باز هم مسافر بودم، درست شب نیمه شعبان... این بار 13 شعبان توی مشهد با خانواده بودیم و بعد از وداع با امام رضا(ع) راه افتادیم... مسافر بودن ما باز هم تکرار شد... نیمه شعبان توی قم.

هنوز هم نفهمیدم که چه سفری رفته بودم، حتی سفری که این بار مشهد رفته بودم... سفر باید با حواس جمع و با توجه و معرفت باشه... این‌ها را آخوند محله‌مان می‌گفت... اما من هیچ وقت نفهمیدم با معرفت بودن یعنی چی...

با معرفت بودن یعنی اینکه آدم معرفت داشته باشه؟! وفاداری داشته باشه؟! سر قول و قرارهایش بماند؟! نمی‌دانم، هیچی نمی‌دانم...

***

تو می‌توانی؟

من

سال‌های سال مردم

تا اینکه یک دم زندگی کردم

تو می‌توانی

یک ذره

          یک مثقال

                  مثل من بمیری؟

                                (دستور زبان عشق- قیصر امین‌پور)

نه نمی‌توانم... وقتی سرگردان باشی از ماندن یا رفتن... باید یکی را انتخاب کنی... باید بروی هر چند پیاده باشی نه "با پیاده". اگر به قول و قرارهایی که با آقایت، با امام زمانت می‌گذاری و پشت سر هم بهمش می‌زنی و باز هم دوباره خواهش و تمنا...

لا اله الّا انت سبحانک انّی کنت من الظّالمین.

  • سید مهدی موسوی
۱۳
ارديبهشت
قسمت ما از کلاس استاد گریه آخر ترم بود و نمره پاسی!

                                  اما هنگامه رفتن چشمان نگران او بود که ما را بدرقه می کرد...

                                                                                سلام استاد عزیز روزت مبارک

  • سید مهدی موسوی
۳۰
اسفند

ویرایش سوم(روز نهم فروردین)

پیامک تبریک عید امسال من

"خانه خالی نبود، شلوغ بود، اما عشق نداشت، بهار که در زد کسی جوابش را نداد."

جواب‌های این پیامک جالب است؛ من بدون ذکر نام ارسال کننده و فقط با دسته‌بندی دوستان از درجه 1 که دوستان خیلی نزدیک هستند تا درجه 3 که آشناییت کمی با هم داریم(با عرض معذرت ان شاء الله که بیشتر شود) آن‌ها را در این پست درج می‌کنم. به نظر من هشتاد درصد کسانی که پیامک عید دریافت می‌کنند آن را نمی‌خوانند، من که برداشتم اینجوری بود، شما قضاوت کنید و نظر خود را در مورد این پیامک بنویسید.

ضمنا معذرت‌‌خواهی می‌کنم که پیامک عید من به دلیل شلوغی خط‌ها به بعضی از دوستان نرسیده است. ادامه پیامک‌ها نیز در این پست درج می‌شود.

پیامک‌های دوستان:

14مورد/دوست درجه2/دوست درجه1/دوست درجه3

فقط تبریک سال نو

1مورد/دوست درجه3

آن سوی دل‌تنگی‌ها همیشه خدایی است که داشتنش جبران همه نداشتن‌هاست.

1مورد/دوست درجه3

عمریست که از حضور او جا ماندیم، در غربت سرد خویش تنها ماندیم. او منتظر ماست که ما برگردیم، ماییم که در غیبت کبری ماندیم. عیدت مبارک

3مورد/دوست درجه3

عطر نرگس، رقص باد، نغمه شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوتران مست. نرم نرمک می‌رسد اینک بهار. خوش به حال روزگار. پیشاپیش سال نو مبارک.

2مورد/فامیل/دوست درجه3

سلامتی، سعادت، سربلندی، سرور، سروی، سبزی، سرزندگی، هفت سین سفره‌ی زندگی‌تان باد. نوروز مبارک

1مورد/دوست درجه2

امیدوارم در سال جدید پله‌های ترقی را یکی یکی طی بکشید.

1مورد/دوست درجه2

عید واقعی از آن کسی است که آخر سالش را جشن بگیرد، نه اول سال را.

1مورد/دوست درجه2

علیک سلام. نمنه. پیامک زیر دیپلم برای ما بفرست.

4مورد/دوست درجه3/فامیل/دوست درجه2

من بدون اجازت دفتر 365 برگه جدیدتو دادم به خدا که بهترین تقدیر را واست بنویسد. پیشاپیش نوروز 88 مبارک.     (یا ...بهترین را برایت نقاشی کند.)

1مورد/دوست درجه3

صد مبارک به تو آن عید که فردا باشد، نوروز نوید وصل دل‌ها باشد، امید که با فضل خداوند جلی، سال فرج مهدی زهرا باشد. اللهم عجل لولیک الفرج.

1مورد/دوست درجه2

چهار دعای برتر لحظه تحویل سال:

اول دعا برای ظهور آن بی‌مثال

دوم تمام ملت بی‌ضرر و بی‌ملال

سوم رسیدن ما به قله‌های کمال

چهارم تمام جیب‌ها... {پیام ناقص رسید}

1مورد/دوست درجه3

هان... شوما

1مورد/دوست درجه2

آسمان هر کس به اندازه معرفت اوست، آسمانت بی‌انتهاست. سال نو مبارک.

1مورد/دوست درجه2

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد، نگهش دار به موسی شدنش می‌ارزد.

1مورد/دکتر غفرانی(روانشناس)

مگر شما نبودی؟

1مورد/دوست درجه2

زیباترین بهارم پایان انتظار است، هر گه رسد نگارم، بهار در بهار است. نوروزتان مبارک

1مورد/دوست درجه2

امیدوارم که امسال زندگی بهتری داشته باشید و به امام خود نزدیک‌تر شوید.

1مورد/دوست درجه3

1مورد/پایگاه وبلاگ‌نویسان ارزشی

سرخوش آن عیدیکه آن بانی نور، از کنار کعبه بنماید ظهور، قلب‌ها را مهر هم عهدی زند، از حرم بانگ اناالمهدی(عج) زند.

1مورد/دوست درجه2

بر سر سفره احساس اگر جایی بود، سخن ساده تبریک مرا جا بدهید، عشق هم می‌آید! مبارک.

2مورد/دوست درجه2

سال نو مبارک. به امید آنکه این بهار، بهار ظهور امام زمان باشد.

1مورد/دوست درجه2

زیبای عید، شکوه نوروز، برکت 7سین و شکفتگی طبیعت؛ پیشاپیش بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد.

2مورد/دوست درجه2

امروز 2نفر از من آدرسو و شمارتو می‌پرسیدن، منم بهشون دادم. یکیشون سعادت، یکی موفقیت. سال 88 میان سراغت.

2مورد/فامیل/دوست درجه1

به علت بالا بودن نرخ اس ام اس پیشاپیش سال 89،90، تولدم، تولدت، قدم نو رسیده، فوت مرحوم، ... مبارک

1مورد/دوست درجه2

یک سال دیگر گذشت، این قافله عمر عجب می‌گذرد. سالی دیگر آغاز گشت چون آهو زیبا، چون باد با نشاط، چون برف شادی‌آور باشید، نوروز مبارک.

1مورد/دوست درجه3

{شکل ماهی} یادت باشه من اولین کسی بودم که برات ماهی عید فرستادم.

1مورد/دوست درجه2

غروب سال، طلوع شادی‌هایتان باشد و ظهور امام زمان(عج) بزرگ‌ترین شادیتان. سال نو مبارک.

1مورد/دوست درجه3

روزهایتان بهاری و بهاریتان جاودانه باد. با آروزی روزهای با سلامتی، سربلندی، سرور، سرسبزی، صمیمیت، سرخوشی و سعادت. سال نو مبارک.

1مورد/دوست درجه1

سحرگاهان که شبنم آیتی از پاک بودن را به گل‌ها هدیه می‌کرد، به آن محراب پاکش آروز کردم برایت خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را.

1مورد/دوست درجه2

در سی و یکمین بهار آزادی جای شهدا خالی. آروزی سالی پر خیر و برکت برای شما و خانواده محترمتان.

1مورد/دوست درجه3

نوروز آینه رفاقت را نگهبانی می‌کند که باور کنیم قلبهایمان جای حضور دوستانمان است. بهار زندگیت بی‌انتها باد.

1مورد/دوست درجه1

ای که دور از من و در قلب منی با خبر باش که دنیای منی، گرچه از دوری {پیام ناقص بود}

/* /*]]-->*/1مورد/دوست درجه3

گل نرگس ز چشم عاشقان پنهان نمی‌ماند

خوشا چشمی که می‌ماند وفادار گل نرگس

دیگر امسال بیا...

1مورد/دوست درجه2

امام صادق(ع): خدایا احوال ما را به آن سویی که خود می‌پسندی متحول فرما. نوروزی امام زمانی در دهه چهارم برایتان آرزومندم.

1مورد/ دوست درجه2

و هیچ نوروزی نمی‌رسد جز آنکه ما در آن منتظر فرج باشیم. نوروز از روزهای ماست، اهل فارس حرمت آن را نگه داشته‌اند. (امام صادق(ع))

امید دارم سال نو برای شما و خانواده محترمتان سال فرج باشد. التماس دعا. یا علی

ادامه دارد...

 

  • سید مهدی موسوی
۰۸
آذر

کلاس معادلات داشتم، اما وقتی فهمیدم مقصدم کجاست و ساعت چند باید آنجا باشم فرصت را غنیمت شمردم و ... این‌ها را نگفتم که یک وقت فکر کنی می‌خواهم کلاس پیچوندنم را توجیه کنم، نه بابا، من را چه به توجیه و دلیل تراشی ... یادمه آن ترم‌های اول که به ما می‌گفتند "ترمک" (یادش بخیر فکر می‌کنم 4-5 سال پیش بود، ای جوانی کجایی که یادت بخیر)، حرف از مرد شدن زیاد می‌زدند، این که آدم اگر همه‌ی کلاس‌های هفته را برود و همیشه قلم و کاغذ توی جیبش داشته باشد که دانشجو حساب نمی‌شود، این حرف‌های بچه‌گانه و ...، گفتم بچه‌گانه، یاد یک خاطره افتادم، بچه که بودیم ... بودیم؟ ... نه! بچه که بودم ... ولش کن بابا، چی داشتم می‌گفتم، به کجا رسیدم ... کلاس معادلات را می‌گفتم ... آره، جونم براتون بگه، وقتی از دو سه هفته قبل از برنامه فهمیدم که آقای امیرخانی قرار است بیایند سمنان، آن هم به دعوت از انجمن اسلامی دانشجویان کلی ذوق کردم، البته این ذوق کردن ما هم طبیعیه، اگر حرف چشم زدن و چشم خوردن نباشد، باید بگویم "کبوتر با کبوتر، باز با باز"، ربطی داشت؟! فکر نمی‌کنم، شاید ضرب‌المثل "دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید" بهتر باشد، نه بابا، دیوانه کجا بود ... حالا من دیوانه، آقا رضای بنده خدا چی؟! ... استغفر ا...، سرتون را درد نیاورم، گفتم یک مقدار از خودم تعریف کنم محض ریا ...

  • سید مهدی موسوی