کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

گدای پولدار تا حالا دیدی؟

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۳۴ ق.ظ

اپیزود اول:

خیلی آروم و با چهره‌ای معمولی اومد جلو، فکر کردم حتماً می‌خواد آدرسی ساعتی چیزی بپرسه، اما نه! همین طوری خیلی جدی گفت: آقا یه پولی داری به من قرض بدید؟! می‌خوام برم شهرستان پول ندارم و... شماره حساب بدید من پول را به حسابتون واریز می‌کنم، گفتم خواهش می‌کنم این چه حرفیه... نه بیا این پول را بگیر و برو...

 

اپیزود دوم:

خسته از سر کار می‌اومدم، مرد میان‌سالی که اصلاً نمی‌خورد گدا باشه، اومد جلو و گفت: آقا من از شهرستان اومدم بچه‌ام را پادگان ببینم اما پول ندارم که برگردم، میشه یه پولی به من قرض بدید؟ اگه شماره حساب بدید من این پول را... مثل قبلی بود دیگه ادامه ندم...

 

اپیزود سوم:

ماشین جلوی پایم ترمز کرد، جوون سرش را آورد بیرون و گفت: آقا سلام. من اومدم داداشم را که سرباز.... نگاهی انداختم دیدم 2 تا خانم هم توی ماشین نشسته‌اند، می‌خورد که یکی مادرش باشه و اون یکی هم مثلاً خواهرش، نه! مثل اینکه آدم حسابی‌اند...

 

اپیزود چهارم:

یه جوون خوش هیکل که فکر کنم چند سالی بدنسازی سنگین کار کرده بود، اومد جلو و گفت داداش میشه...

 

اپیزود پنجم:

طرف تا اومد طرفم من اصلاً نگاهش هم نکردم تا یه وقت دوباره پول مول نخواهد، داشتم رد می‌شدم گفت: آقا ساعت چنده؟ خجالت کشیدم و جوابش را دادم...

 

اپیزود ششم:

قرار داشتم و تندتند توی خیابون راه می‌رفتم، از کنار یه تلفن عمومی که داشتم رد می‌شدم بنده خدا گفت: آقا خودکار داری من این شماره را یادداشت کنم؟! اصلاً به روی خودم نیاوردم، بالاخره قراره دیگه... آدم باید به قرارش برسه حالا اون طرف هم نتونه شمارشو یادداشت کنه، به من چه...

 

اپیزود هفتم:

زیاد مهم نیست، یعنی اونا... چی بگم؟ اینم یه نوع کاره دیگه...

  • سید مهدی موسوی
  • Google

خاطره

داستان

دردهای کهنه

نظرات  (۵)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

مبارکه
چشم
یا علی مددی
ببین ساسان جان همه را به یه چوب نران
بین اینها واقعاً محتاج هم پیدا می شن
اصلاً حکم ابن السبیل را برای همین شارع وضع کرده
حالا هم کمکی کردی به حکم صدقه است و جای دوری نمیره
بعدشم اینقدر تو خیابونا پیاده روی نکن
پاسخ:
سلام آقا مسعود. شاید منظورم را خوب نرسوندم،‌ آره آدم محتاج خیلی زیاده،‌ اما اونقدر آدم اینجوری میبینه قاطی میکنه،‌مثل وقتی که یه نفر بیاد و بخواد از تو ساعت بپرسه و تو هم بزنی تو ذوق طرف و در بری! آدم‌ها توی تهرون مکانیکی میشن...
آقا سلام به روز شدیم .
یه کم اغراق آمیز هست ولی درسته ما مکانیکی شدیم و امان از این مدرنیته !!
سلام با مطلب ویژه برای نمایشگاه به روز هستم .
روش های گوناگون مطالعه مجانی را با من تجربه کنید .
سلام اقای موسوی
اون وبلاگ قبلی تون رو حذف کردید....خب چون خواست خودتون بود،حق داشتید
حالا چرا این وبلاگ جدید رو که راه انداختید..بعد از این همه مدت اپ اش نمی کنید.
به هرحال بدونید که ما منتظر مطالب جدیدتون هستیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی