93/07/06
حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم....:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..
نگاهی به نقش طبیعت در ایجاد آرامش
رشد روزافزون جوامع بشری در حوزههای مختلف علوم نظری و عملی در سالهای اخیر و تغییر سبک زندگی بیشتر انسانها به نوعی که آن را به اصطلاح غلط مدرن نامیدند، سبب ایجاد الگووارههای جدید در زندگی آنها شد. انسانها از یک سو با جدیت و تلاش شبانهروزی اقدام به ایجاد مظاهر تمدن بشری میکنند و از سویی دیگر در فرصتهای فراغت از کار، از همین مظاهر تمدن و پیشرفت فرار کرده و به سوی طبیعت خدادادی پناه میبرند.
گواه روشن این مدعا، گسترش آمار خودکشیها و بیماریهای روحی و روانی در محیطهای شهری متراکم و به دور از فضاهای طبیعی چون جنگل، رودخانه، کوه و... در مقابل محیطهای روستایی بوده است. سوال ما این است که آیا فطرت انسانها گرایش ذاتی به طبیعت دارد یا انسانها برای رهایی از محیط شهری به سمت مناظر طبیعی فرار میکنند؟!
برای پاسخ به این سوال باید محیط شهری را با محیطهای طبیعی مقایسه کنیم. عوامل بسیاری انسانها را از محیطهای شهری گریزان میکند که مهمترین آنها آلودگیهای صوتی و هوایی، ازدحام جمعیت و سازههای مختلف و گاه بدقوارهی شهری میباشد. حال در هر نقطه از شهر که این عوامل کمتر ظهور و بروز داشته باشند، انسانها احساس آرامش و راحتی بیشتری میکنند و ساکنان این مناطق از بیماریهای روحی کمتری رنج میبرند.
در تحقیقات جدید روانشناسی مثبت، «شادی» به عنوان یکی از مولفههای اصلی و فراموششدهی علم روانشناسی نقش برجستهای پیدا کرده است. آنطور که مارتین سلیگمن (پدر روانشناسی مثبت) میگوید: این روانشناسی، روانشناسی قرن بیست و یکم است؛ علمی که به جای توجه به ناتوانیها و ضعفهای بشری، روی تواناییهای آدمها متمرکز شده است؛ تواناییهایی از قبیل شادزیستن، لذت بردن، قدرت حل مسأله و خوشبینی.
در قرآن کریم نیز مسئلهی شادزیستن در آیات مختلف مورد اشاره واقع شده است:
«قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیفْرَحُوا هُوَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ» بگو: [این موعظه و شفا و هدایت و رحمت] به فضل و رحمت خداست، پس باید مؤمنان به آن شاد شوند که آن از همه ثروتى که جمع مىکنند بهتر است. (آیه 58 سوره یونس ـ ترجمه استاد حسین انصاریان) و برخی آیات نیز به ناپسندی شادی اشاره دارد و انجام دهندگان آن را به جهنم و دخول در آن وعده میدهد: «ذَلِکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ» این [عذابها] براى آن است که به ناحق در زمین مغرورانه سرمستى مىکردید و به سبب آن است که بر اثر تکبر به پایکوبى و خوشحالى مىپرداختید. (آیه 75 سوره غافر ـ ترجمه استاد حسین انصاریان)
توجه به این دو دسته از آیات مشخص میکند که شادی از منظر قرآن دارای دو نوع مثبت و منفی است. در حقیقت قرآن به طور کلی و فی نفسه به شادی اصالت نمیدهد؛ بلکه معتقد است همین شادی به عنوان یک هیجان مثبت، اگر از سر کبر و دنیاپرستی و گناه باشد، یک هیجان ناپسند است. اما اگر مبنا و محتوای شادی مثبت باشد و هدفمندی و خردورزی را به همراه داشته باشد، هیجانی مثبت است و این بدان دلیل است که شادی عنصری از غفلت را نیز به دنبال دارد که باید از آن بر حذر بود (محمود اکبری، غم و شادی در سیره معصومین(ع)، نشر صفحه نگار)
برای بررسی نقش شادی در زندگی، به یک تعریف مناسب از این کلمه نیاز داریم. یکی از مورد قبولترین تعاریف توسط «روت وین هوون» هلندی ارائه شده است. وین هوون مینویسد: شادی به طور کلی به میزان و درجهای از مطلوبیت گفته میشود که انسان بر اساس آن کیفیت زندگی فردی خود را به عنوان یک کل ارزیابی میکند. به عبارت دیگر، مقدار علاقه فرد به زندگی شخصی خود، میزان شادی فرد محسوب میشود. (هوون به نقل از شهریار شهیدی، روانشناسی شادی، ص41)
شادی و رضایتمندی انسان از وضعیت کنونی یا عمری که سپری کرده مسئله پیچیدهایست و اینطور نیست که بخواهیم یک فرمول شیمیایی درست کنیم و بدهیم دست بشر و بگوییم حالا شاد باش. نه، به واقع مسئله فراتر از این حرفهاست که بتوان اینگونه با آن سطحی برخورد کرد. مسئلهایی پیچیده است که باید ابعاد مختلف آن، صد البته همگی در یک سو و با یک میزان اثرگذاری کنار یکدیگر قرار بگیرد؛ تا بتوان الگوی شفافی از نشاط و شادی زندگانی انسان بدست آورد.
این مهم وقتی سختتر میشود که این مطلب هم مدنظر گرفته شود که انسان به حکم انسان بودنش، دائما در حال تغییر و تحول است و اینگونه نیست که ملاک ثابت و یگانهایی برای شادی و رضایت او بتوان در نظر گرفت.
صرف نظر از اینکه همین ملاک متنوع اگر در ظرف شخصیتها و دورههای مختلف زمانی قرار بگیرد، باز گسترهی بیشتری از نیازها را پیش روی انسان میگذارد.
بطور مثال در رابطه با انسان عصر نخستین شاید بتوان گفت که ملاک و میزان رضایت از زندگی در حد نیازهای غریزیای چون مسکن، غذا و پوشاک بوده است و به واقع شاید انتظاری جز این نبوده است، اما همان بشر در طول تاریخ رشد کرد و متناسب با انواع نیازهای انسانی واژگانی چون هنر، تفریح، ورزش و... به لغات بشری اضافه شد که همه حاکی از روحیهی تنوعطلبی انسان و گستردگی طیف نیازهایش داشت و همین امر باعث به وجود آمدن ملاکهای جدیدی برای رضایتمندی از زندگی و شادی او شد. او نیازهای مختلفی را طی قرنها ایجاد کرد و به زودی از آن دلزده شد.
تلاشهای بشر نشان میدهد که او همواره به دنبال شادی و آرامش بوده، اما گویا هیچ کدام از این شادیها پایدار و مداوم نبوده است. قرآن این تغییرپذیری سریع احوال روحی و روانی انسان (ناامیدی و شادمانی) با کمترین سختی و رفاه را اینگونه شرح میدهد:
وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ (9) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) و اگر از سوى خود رحمتى [چون سلامتى، ثروت، اولاد و امنیت] به انسان بچشانیم، سپس آن را [به علتى حکیمانه] از او سلب کنیم [نسبت به آینده زندگى] بسیار نومید شونده و [نسبت به نعمتهایى که دارا بود] بسیار کفران کننده است.«9» و اگر پس از آسیبى که به او رسیده لذتهایى رابه او بچشانیم، قطعاً خواهد گفت: همه آسیبها از فضاى زندگىام رفت [و دیگر آسیبى نمىبینم و] مسلماً در آن حال [که غافل از حوادث آینده است] بسیار شادمان و خودستا خواهد بود.«10» (آیه 9 و 10 سوره هود ـ ترجمه استاد حسین انصاریان)
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلَاغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ. چنانچه [از دعوتت] روى برگردانند [اندوهگین مباش] ما تو را بر آنان نگهبان نفرستادهایم [تا آنان را به اجبار در دایره هدایت قرار دهى]، جز رساندن [پیام وحى] بر عهده تو نیست، و هنگامى که ما از سوى خود رحمتى [چون سلامت، امنیت و ثروت] به انسان بچشانیم، به آن سرمست و مغرور مىشود، و اگر به سبب گناهانى که مرتکب شدهاند آسیبى به آنان رسد [رحمت حق را فراموش مىکنند]، بىتردید انسان بسیار ناسپاس است. (آیه 48 سوره شوری ـ ترجمه استاد حسین انصاریان)
بررسی جایگاه مسجد در انتقال حس آرامش به انسان
نیاز به آرامش و استراحت یکی از ویژگیهای اصلی همهی موجودات زنده است و در این میان انسانها به واسطهی درک و احساسات عاطفی خاص خودشان، در مواجهه با عوامل مخل این آرامش واکنشهای خاصی نشان میدهند. بشر امروز در مواجهه با حجم انبوهی از اطلاعات و اصواتی که روزانه دریافت میکند، دچار نوعی سردرگمی و آشفتگی میشود و به طور طبیعی به سمت مکانی که عاری از این عوامل مزاحم باشند گرایش بیشتری پیدا میکند. اما آیا هر مکانی قادر است این حس آرامش را به انسان منتقل کند؟
دکتر فلاحت میگوید: «حس مکان، به معنای ادراک ذهنی مردم از محیط و احساسات کم و بیش آگاهانه آنها از محیط خود است که شخص را در ارتباطی درونی با محیط قرار میدهد. به طوری که فهم و احساسات فرد با زمینه معنایی محیط پیوند خورده و یکپارچه میشود. این حس عاملی است که موجب تبدیل یک فضا به مکانی با خصوصیات حسی و رفتاری ویژه برای افراد خاص میشود. حس مکان علاوه بر اینکه باعث احساس راحتی از یک محیط میشود، از مفاهیم فرهنگی مورد نظر مردم، روابط اجتماعی و فرهنگی جامعه در یک مکان مشخص حمایت کرده و باعث یادآوری تجارب گذشته و دستیابی به هویت برای افراد میشود.» (محمدصادق فلاحت، «مفهوم حس مکان و عوامل شکل دهنده آن»، هنرهای زیبا، شماره 2، صفحه 57)
فرض کنید یک دانشجوی فارغ التحصیل پس از مدتی به دانشگاهی ـ حتی غیر از دانشگاه خودش ـ مراجعه کند، حسی که از این مکان به فرد منتقل میشود، حاصل ارتباط درونی انسان، تصورات ذهنی او و ویژگیهای محیطی است. به عبارتی این مفهوم از یک سو ریشه در تجربههای ذهنی همچون خاطره، سنت، تاریخ، فرهنگ، اجتماع و غیره دارد و از سوی دیگر متأثر از زمینههای عینی و بیرونی در محیط مانند طرح، منظره، بو و صدا است که نشان میدهد حس مکان مفهومی پیچیده از احساسات انسان نسبت به محیط است و در اثر انطباق و استفاده انسان از مکان به وجود میآید، به این معنا که حس مکان امری از پیش تعیین شده نبوده بلکه از تعامل انسان با مکان زندگی روزمره ایجاد میشود.
تا اینجا دانستیم حسی که از یک مکان به انسان منتقل میشود به عوامل مختلفی بستگی دارد و بنابراین انتظار اینکه افراد مختلف در مواجهه با یک مکان، یک حس مشترکِ ثابت داشته باشند، چندان منطقی به نظر نمیرسد. شاید بتوان گفت همهی انسانهای روی زمین در طبیعت حس آرامش و لطافت دارند اما میزان این واکنش طبیعی نسبت به طبیعت در همهی آنها متفاوت است. به نظر شما آیا سازههای ساخت بشر نیز میتوانند این حس آرامش را به انسان منتقل کنند؟
واژهی چادر را که امروزه بشنوی مثل دیروز نیست که فقط چادر سیاه مادرت یا چادر گُلدار مادربزرگت را یادت بیاید. الان چادر نیز برای خودش مُدی دارد و هر چه که دچار مُدزدگی شود و نگاهی عمیق و برنامهریزی شده پشت آن نباشد، حالا هر چه که باشد حتی چادر، شاید ظرفیت دغدغهی فکری شدن را داشته باشد و حالا باید برایش مقاله بنویسی و برنامه بسازی که مُدل اسلامی هست یانه؟! درست مثل تمام مانتوهای رنگارنگ ویترینها... میدانم که خندهدار است چون چادر واژهایست که محدودهاش در احکام اسلامی پررنگ و جاندار میشود. حالا بیایی و بنشینی فکرکنی، سمینار بگذاری، کارشناس دعوت کنی که آیا این چادرهای نوظهور اسلامی هست یا نه؟! ماشاءالله سرعت خوبی هم در نوآوری دارد، روزبه روز جدیدتر و صد البته به قول خودشان اندامیتر و جذابتر. گاهی اینقدر به مانتو نزدیک میشود که چادر بودنش را فقط از رنگ مشکیاش باید حدس زد و همین مشکی بودنش هم خبر رسیده که درصدد اصلاح است. به هر حال ممکن است بزودی همین مشکی بودنش هم از آپشنهای یک چادر نوظهور حذف شود. پس لباس ملی چیست؟ چادری که از دیرباز نسل به نسل بر سر مادرهایمان بود ملی نیست؟
رهبر معظم انقلاب نیز در چند سخنرانی به لباس ملی اشاره کردند. به عنوان نمونه در بیاناتشان در دیدار با اعضای «گروه اجتماعی» صدای جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 29/11/1370 فرمودند: «لباس ملی را در برنامهی خودتان مطرح کنید. آیا این لباسی که الان تن شماست، لباس ملی ماست؟
هندیها که لباس ملی خودشان را دارند، ضرری کردهاند؟ آفریقاییها که لباس ملی خودشان را دارند، ضرری کردهاند؟ لباس ملی ما چیست؟ میفرمایند کت و شلوار! آیا لباس ملی ما این است؟ لباس ملی شما این نیست؛ اشتباه میکنید. کت و شلوار، لباسی است که آوردند تن ما کردند!»
آدمها معمولا در هر شرایطی و در هر نقطهای از جهان که زندگی میکنند دچار نوعی از محدودیتها و ملزم به رعایت داوطلبانه یا اجباری بخشی از قوانین انسانی یا طبیعی میباشند. گاه این محدودیتها ناشی از ضعفهای انسانی نیز هستند. حال فرض کنید سرزمینی باشد که این محدودیتها را به حداقل برساند.
چونگ میگوید: «صفحات پروفایل افراد در شبکههای اجتماعی مجازی این شانس را به خالقان خود میدهد که آن جنبههایی از هویت را که پیشتر پنهان بود، افشا کنند. به این ترتیب کاربران شبکههای اجتماعی بیان میکنند که این «من واقعی» (Real Me) است که نمایش داده میشود. (چونگ ـ A home on the web ـ ص 44)
شبکههای اجتماعی این امکان را به افراد میدهد که بدون واهمه از رودررویی مستقیم با آدمها بتوانند از اندیشهها و تفکرات شخصی خودشان صحبت کنند، این امکان وقتی برای برخی جذاب میشود که میتوانند با اسامی مستعار و بدون آنکه ردی از خودشان باقی بگذارند یا براحتی تحت تعقیب قرار گیرند، به فعالیتهای ویژه و عبور از خط قرمزها نیز بپردازند.
دکتر محمود بابایی میگوید: «توانایی موجآفرینی، فضاسازی و به کارگیری ماهرانه نمادها، ارزشها و الگوها، نمایانگر قدرت تاثیرگذاری فرهنگی و اجتماعی شبکههای اجتماعی سایبر است. کنشگران شبکههای اجتماعی ممکن است یک نوجوان، یک فرد کهنسال تا یک دولت باشند. آنچه مهم است فضای تکاپو و دامنه اثرگذاری آنان است. تلاش کنشگران شبکههای اجتماعی در اشتراکگذاری و تبادل اطلاعات، تعامل با سایر کاربران، شکلدادن به سلایق و جلب نظر آنان و پدیدآوردن نوعی «قدرت نرم» است. به گونهای که بتوانند از آن، در تداوم کنشگری خود در فضای فیزیکی بهره ببرند». (محمود بابایی ـ قدرت پنهان شبکههای اجتماعی ـ خبرنامه شماره 11 و 12 انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات)
با این مقدمه و نکاتی که بیان شد یکی از شباهتهای دنیای مجازی و دنیای حقیقی به راحتی قابل اثبات و تبیین است. آنچه که آدمها را در فضای حقیقی به انزوا و گوشهنشینی میکشاند حذف روابط عاطفی، دوستان و نزدیکان واقعی و هجوم مشکلات است. در فضای مجازی و خصوصاً شبکههای اجتماعی نیز آنچه که افراد را دلزده و دلسرد از ادامهی فعالیت میکند، نداشتن مخاطبی است که ملاک سنجش آن را کامنت یا لایک (Like) افراد بیشتر مشخص میکند.
ویل دورانت میگوید: شرمرویی نوعی عقبنشینی مدبرانه است که از ترس و پاکی میزاید و با لطف و زرنگی گسترش مییابد (ویل دورانت، لذات فلسفه، ص128). هر چند که در معادل فارسی، «شرمرویی» به معنای خجالت از انجام یک عمل نادرست تعبیر میشود و حیا عکسالعملی قبل از انجام یک کار میباشد، اما ما در اینجا به جای کلمه «شرمرویی» میتوانیم از واژه «حیا» استفاده کنیم.
شاید بپرسید وقتی در فرهنگ اسلامی و دینی ما تعاریف بسیار دقیقتر و کاملتری از واژه «حیا» آمده است، چرا به سراغ متفکران غربی رفتهایم؟ نکتهی مهم در پاسخ به این سوال ـ که البته تبیین و توضیح آن مربوط به این یادداشت نمیباشد ـ آن است که «حیا» خصلتی غریزی در وجود انسان است و در همه ادیان و آیینهای روی زمین نیز به این مسئله اشاره شده است. نگارنده با چنین پیشفرضی تصمیم دارد در این یادداشت به رابطهی بین «حیا» و «آسیبهای اجتماعی» بپردازد. به نظر شما آیا حیا میتواند از گسترش فساد در جامعه جلوگیری کند؟
بگذارید بحث آسیبهای اجتماعی را از منظری دیگر بررسی کنیم. در یک تقسیمبندی کلی، قوا و نیروهای موجود در انسان را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: قوهی شهوت، قوهی غضب و قوهی عقل. شهوت و غضب پیوسته با عقل درگیرند و به دنبال دستیافتن بر لذات خویش هستند. حال چه چیزی میتواند بر این لذات غلبه کند؟ طبیعی است که هر چه نیروی عقل قویتر باشد میتواند بین این نیروها تعادل ایجاد کند. میگوییم تعادل چون این نیروها هر کدام در جای خودشان کاربرد دارند و عدم تعادلشان هست که آسیب میرساند، حتی عدم تعادل عقل! از طرف دیگر «حیا» در مورد کسانی که عقل داشته باشند تعریف میشود نه در مورد کودکان و دیوانگان.
سوال، سوال خوبیست اگر بیشتر پرسیده شود، اگر بیشتر اینگونه برداشت شود که آیا واقعا آدم بیحیا بیدین است؟ تا خود سوال آنگونه که باید باورپذیر و تفهیم نشود، شاید پاسخ دادن به آن هم دردی را دوا نکند. اما اینکه چرا این سوال برای جامعهی ما واقعاً سوال نیست و برداشت تک تک افراد جامعه طبق این سوال نیست، جای کمی تامل دارد.
به طور مثال، اخیرا درباره کسی که فحاشی میکند میگویند ادبیاتش خوب نیست. فحاشی میکند ولی جامعه با این ضد هنجار برخورد مسالمتآمیز دارد یا بهتر بگوییم آن را توجیه میکند که چیز مهمی نیست، فقط ادبیاتش خوب نیست. یا وقتی به کسی تذکر میدهی که غیبت نکن، خیلی راحت از کنار آن با این توجیه که مشغول درد و دل کردن هستم، میگذرد. غیبتها، بدحجابیها، بیغیرتیها و بسیاری از نابههنجاریها اینقدر در جامعه دیده شده است و چشم به آن عادت کرده و توجیه شده است که دیگر حتی تیتر ناهنجار بودن آن را نیز پاک کردهایم و آن را بدعادتی یا حتی تاسفبارتر به یک نوع مد تبدیل کردهایم.
حال آنکه واضح و مبرهن است در همهی این موارد آنچه که وجود ندارد شرم و حیا از انجام این معاصی است. اینگونه رفتارها نه تنها از نظر شرع مورد قبول نیست، حتی عقل نیز آن را به عنوان یک رفتار نابهنجار رد میکند. پس چگونه ممکن است چیزی که عقل نیز آن را مردود میداند آنقدر رواج پیدا کند که به یک مد تبدیل شود؟
درست چند هفته پس از روی کار آمدن دولت یازدهم، بحثی جدی در خصوص حذف ممیزی قبل از چاپ و تولید فیلم یا حتی در موضعی رادیکالیتر حذف کلی ممیزی در حوزه فرهنگ صورت گرفت. فارغ از اینکه هدف اصلی از بیان این نوع موضعگیریها ـ که بیشباهت به برخی از سیاستهای فرهنگی گذشته نیست ـ چه میباشد، در این یادداشت قصد داریم اشاره کوتاهی به یکی از مهمترین کارکردهای ممیزی یعنی جلوگیری از ترویج عوامل بیحیایی در جامعه داشته باشیم.
تمام ادیان الهی معتقدند که حیا در ذات و فطرت انسانها وجود دارد اما به مرور زمان، ممکن است در اثر برخورد با جامعه و محیط پیرامون، سطح این حیا تغییر کند. در این جا مجال این نیست که حتی بخواهیم همهی عوامل تاثیرگذار بر عنصر حیا را نام ببریم، با این حال با توجه به اهمیت و تاثیر آثار مکتوب سعی میکنیم این حوزه را از این منظر بررسی کنیم.
شیوه ممیزی آثار مکتوب این است که ابتدا کل اثر از نظر وجود کلمات و الفاظ رکیک و مسائل غیر اخلاقی و جنسی مورد جستوجو قرار میگیرد. شاید بتوان گفت فرد ناظر در این مرحله به نوعی به دنبال فحشا میگردد. فحشا نیز رفتار یا گفتاری است که قباحت و زشتی آن آشکار، صریح و بزرگ باشد. در واقع ممیزی با این نگاه، جلوگیری از اشاعه فحشا به معنای جلوگیری از ترویج گناه و معصیت در جامعه است.
تا اینجای کار معمولا اختلاف چندانی بین صاحب اثر و شخص نظارت کننده (مثلا انتشارات یا وزارت ارشاد) وجود ندارد. مشکل از جایی آغاز میشود که به لایههای پنهان یک اثر میرسیم. در اینجا منظور از لایههای پنهان، لزوما مخفیکردن نکات اخلاقی و یا غیر اخلاقی در متن نیست بلکه منظور مسائلی است که ناخودآگاه فرد را درگیر خودش میکند. در این مرحله محتوای متن باید از لحاظ مفهوم و معنا مورد ارزیابی قرار گیرد.
نکتهی دیگر آنکه نظارت و ممیزی بر روی آثار فرهنگی مختص دوران پس از انقلاب اسلامی هم نیست. بلکه حتی در دوران سلطنت پادشاهان نیز ممیزی وجود داشته است. به نظر شما جای تعجب است اگر ممیزیهای صورت گرفته در هر دولتی اختلاف فاحشی با دولتهای قبل یا بعد از خودش داشته باشد؟ حتی ممکن است در یک دولت واحد نیز اختلاف عمیقی بین دو مسئول در تایید یا رد کلی یک اثر وجود داشته باشد. پس مسئله اصلی کجاست؟ آیا به طور مثال تشخیص یک رذیلت اخلاقی در داستان که سبب ترویج آن گناه در جامعه میشود، کار پیچیدهای است؟ مسئله این است که حتی در مورد مصادیق کفر و الحاد نیز در قانون ابهام وجود دارد.