نقش "رضایت از زندگی" در شاد بودن
شادی و رضایتمندی انسان از وضعیت کنونی یا عمری که سپری کرده مسئله پیچیدهایست و اینطور نیست که بخواهیم یک فرمول شیمیایی درست کنیم و بدهیم دست بشر و بگوییم حالا شاد باش. نه، به واقع مسئله فراتر از این حرفهاست که بتوان اینگونه با آن سطحی برخورد کرد. مسئلهایی پیچیده است که باید ابعاد مختلف آن، صد البته همگی در یک سو و با یک میزان اثرگذاری کنار یکدیگر قرار بگیرد؛ تا بتوان الگوی شفافی از نشاط و شادی زندگانی انسان بدست آورد.
این مهم وقتی سختتر میشود که این مطلب هم مدنظر گرفته شود که انسان به حکم انسان بودنش، دائما در حال تغییر و تحول است و اینگونه نیست که ملاک ثابت و یگانهایی برای شادی و رضایت او بتوان در نظر گرفت.
صرف نظر از اینکه همین ملاک متنوع اگر در ظرف شخصیتها و دورههای مختلف زمانی قرار بگیرد، باز گسترهی بیشتری از نیازها را پیش روی انسان میگذارد.
بطور مثال در رابطه با انسان عصر نخستین شاید بتوان گفت که ملاک و میزان رضایت از زندگی در حد نیازهای غریزیای چون مسکن، غذا و پوشاک بوده است و به واقع شاید انتظاری جز این نبوده است، اما همان بشر در طول تاریخ رشد کرد و متناسب با انواع نیازهای انسانی واژگانی چون هنر، تفریح، ورزش و... به لغات بشری اضافه شد که همه حاکی از روحیهی تنوعطلبی انسان و گستردگی طیف نیازهایش داشت و همین امر باعث به وجود آمدن ملاکهای جدیدی برای رضایتمندی از زندگی و شادی او شد. او نیازهای مختلفی را طی قرنها ایجاد کرد و به زودی از آن دلزده شد.
تلاشهای بشر نشان میدهد که او همواره به دنبال شادی و آرامش بوده، اما گویا هیچ کدام از این شادیها پایدار و مداوم نبوده است. قرآن این تغییرپذیری سریع احوال روحی و روانی انسان (ناامیدی و شادمانی) با کمترین سختی و رفاه را اینگونه شرح میدهد:
وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ (9) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) و اگر از سوى خود رحمتى [چون سلامتى، ثروت، اولاد و امنیت] به انسان بچشانیم، سپس آن را [به علتى حکیمانه] از او سلب کنیم [نسبت به آینده زندگى] بسیار نومید شونده و [نسبت به نعمتهایى که دارا بود] بسیار کفران کننده است.«9» و اگر پس از آسیبى که به او رسیده لذتهایى رابه او بچشانیم، قطعاً خواهد گفت: همه آسیبها از فضاى زندگىام رفت [و دیگر آسیبى نمىبینم و] مسلماً در آن حال [که غافل از حوادث آینده است] بسیار شادمان و خودستا خواهد بود.«10» (آیه 9 و 10 سوره هود ـ ترجمه استاد حسین انصاریان)
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلَاغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ. چنانچه [از دعوتت] روى برگردانند [اندوهگین مباش] ما تو را بر آنان نگهبان نفرستادهایم [تا آنان را به اجبار در دایره هدایت قرار دهى]، جز رساندن [پیام وحى] بر عهده تو نیست، و هنگامى که ما از سوى خود رحمتى [چون سلامت، امنیت و ثروت] به انسان بچشانیم، به آن سرمست و مغرور مىشود، و اگر به سبب گناهانى که مرتکب شدهاند آسیبى به آنان رسد [رحمت حق را فراموش مىکنند]، بىتردید انسان بسیار ناسپاس است. (آیه 48 سوره شوری ـ ترجمه استاد حسین انصاریان)
حال چنین نفسی چگونه باید تربیت شود؟
نفسی که تا به این حد ضعیف و بیاراده با ناملایمات و ملایمات زندگی مواجه میشود... به راستی که اگر این نفس تربیت نشود و در همان حالت ضعیف و بیارادگی رها شود هیچگاه به خرسندی و رضایت واقعی دست نمییابد. چرا که رضایت و شادی واقعی پایدار و مداوم است، نه کوتاه و زودگذر.
تربیت و میراندن نفس به این معنی نیست که فرضا میوه نخوریم، جهان را تماشا نکنیم، ازدواج نکنیم و... نه، بلکه بدین معناست که او را در مقابل گناه بمیرانیم، در مقابل هواهای نفسانی تربیت کنیم. نفس به گونهایست که اگر او را به سمت زیادهخواهی و حرص سوق دهی، روز به روز بیشتر میخواهد و اگر او را به سمت کمخواهی برانی، به کم قانع میشود.
قناعت در لغت بسنده کردن به اندک از امور دنیاییست که مورد نیاز انسان باشد و در اصطلاح، ملکهای نفسانیست که موجب بسنده کردن به میزان نیاز و ضرورت از مال میشود بدون اینکه تلاش و رنج برای بدست آوردن بیش از میزان نیاز به کارگرفته شود.
روحیهی قناعت، امری ارزشمند و پسندیده است و داشتن قناعت، مصداق حیات طیبه و زندگی پاکیزه است:
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ. از مرد و زن، هر کس کار شایسته انجام دهد در حالى که مؤمن باشد، مسلماً او را به زندگى پاک و پاکیزهاى زنده مىداریم و پاداششان را بر پایه بهترین عملى که همواره انجام مىدادهاند مىدهیم. (آیه 97 سوره نحل)
پیامبر در ذیل این آیه اینگونه بیان داشته است که: مقصود ازحیات طیبه، قناعت و رضایت به تقسیم روزی از جانب خداوند است. (مجمع البیان، ج۶-۵، ص۵۹۳).
قانع کیست و چرا این رفتار تا به این حد ارزشمند است که طبق فرمایش پیامبر اکرم انسان را به عالیترین مرتبهی حیات، یعنی حیات طیبه و سرشار از شادی میرساند؟
امام صادق علیه السلام میفرماید: قانع کسی است که به آنچه که به او میدهی راضی میشود و نسبت به آن، ناراحتی و ترشرویی و دهنکجی نمیکند. (الکافی ج۴، ص۴۹۹)
به راستی که اگر انسان آنقدر این نفس سرکش را تربیت کرده باشد که نفس در اخلاق و رفتار او تاثیری نگذارد یا حداقل آنقدر اثرگذار نباشد که نمود خارجی داشته باشد و رفتارهایی چون ناراحتی و ترشرویی از او سر بزند، دلیل دیگری برای ناراحتی و عصبی بودن انسان وجود دارد؟ آیا این انسان با همین رمز نمیتواند به آرامش پایدار و مداوم و به شادی حقیقی دست یابد؟
نفسی که چنان تربیت یافته که با کوچکترین ناملایمتی به جزع و فزع نمیافتد و صبر میکند. سینه باید گشاده باشد، شرح صدر داشته باشد تا بعد هم خداوند متعال خود ضامن شود که سختیها را از روی دوش تو بردارد. (الم نشرح لک صدرک. و وضعنا عنک وزرک)
قناعت به هنگام سختیها، چون زرهایی فولادین عمل میکند. تو ممکن است آسیب ببینی، زخمی بشوی، اما از پا در نمیآیی. چون از قبل نفست را تمرین دادهایی، خودت از خودت امتحان گرفتهایی. حالا هم که نوبت ناملایمات و امتحانات روزگار میشود، کاملا آماده هستی.
البته قناعت توصیه شده در اسلام، هیچگاه در زمینهی کار و فعالیت نبوده، همچنین که در زمینه علم و دانش نیز به قناعت توصیه نشده است. بلکه این قناعت تنها در زمینهی مال و داراییست.
باید توجه داشت که بسنده کردن به درآمد کم و راضی بودن به آن هرگز به معنی عدم تلاش و فراهم نکردن رفاه و آسایش نیست بلکه اتفاقا دین اسلام توصیههای بسیاری بر تلاش و کوشش دارد؛ منتهی باید این نکته را همواره در نظر داشت که این تلاش و کوشش باید در جهت مصالح و منافع انسانی باشد؛ نه براساس خودمحوری و پرستش نفس.
امام علی علیه السلام، ملاک قناعت را مقدار و بهرهمندی کم از دنیا نمیداند، بلکه بهرهمندی به اندازه کفاف و رفع نیاز را بعنوان ملاک قناعت معرفی میکند.
توجه به دنیا بیش از حد نیاز، رسیدن به مرحلهی دنیاپرستیست که این مرحله انسان را گرفتار میسازد و موجب رشد رذایل اخلاقیای چون حرص و طمع میشود، این هنگام است که انسان هرچه تلاش بکند تا به نیازهای این رذایل پاسخ دهد، به جهت بینهایت طلبی ذاتی انسان، این نیازها برطرف که نمیشود بلکه روز به روز افزونتر و گستردهتر میشود. تا جایی که دیگر لحظهای قرار نداری و آرامش جسمی و ذهنی خویش را از دست دادهای... به نفس بها دادهای و او سرکش شده است و نفس سرکش برای تو آرامش و شادی به ارمغان نمیآورد. بلکه ارمغانش چیزی جز دویدنهای مدام و هرگز نرسیدن نیست.