«زمان ، زمانهی جنگ و نامردی است ، ظلم و بیعدالتی و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه ؛ ای بابا ما که نخواستیم یک متن سیاسی بنویسیم ، برو عموجون ، از حرفهای قلمبه سلمبه اصلا خوشم نمیآید ... »
این حرفها را من نمیگم ، یکی از قربانیان حادثه میگه ، که خاطرات خودش را به صورت یک کتاب چاپ کرد.
بگذارید قسمتی از کتاب اون بی جنبه را با هم بخوانیم :
«... من یک دانشجو هستم یک دانشجوی فعال توی دانشگاه سمنان ، که کارهای سیاسی ، فرهنگی و ... جزء فعالیتهای غیر درسی من است ...
ساعت 10 شب بود که گفتم یک سری به بچههای اتاق ]...[ بزنم ببینم چه خبره ، رفتم تو ، دیدم بچههای اتاق آرام آرام میخندند و پچپچ میکنند ؛ به من گفتند: تو آدم فعالی هستیها! گفتم خوب آره ، چطور مگه؟! گفتن آره همان و حمله کردن اونها به طرف من همان ؛ من را گرفتند خواباندند وسط اتاق ، اولش پاهایم را با کمربندی بستند و خوب محکمش کردند ، بعدش مجری حکم (به گفتهی خودشان) آقای ]...[ آمد جلو ، با کمربندی که دستش بود سه تا ضربهی جانانه حوالهی ما کرد ؛ آخ نگو که چه دردی داشت ، حالا میفهمم این خلاف کارها چی میکشند ، بابا اتاق اینها از زندان گوانتانامو هم بدتره! یک وقت هوس نکنید برید اون جا! ... ما را میگی مات و مبهوت نشسته بودیم کف اتاق ، یک نگاه به پاها ، یک نگاه به اونها ، نه! ما که از این تریپها با اینها نداشتیم؟! مجری حکم رفت طرف برد اتاق (sms های اتاقی) یک صفحه را باز کرد و شروع کرد به خواندن حکم: