کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی‏ها» ثبت شده است

۱۵
اسفند

...

بعدنوشت:

1) میپرسید: مگه چیزی هم نوشته شده؟! میگم: قرار نیست همه حرف ها نوشته بشوند، گاهی بعضی از حرف ها را باید با سکوت گفت... عاشق فیلم «دهلیز» بهروز شعیبی شدم. برای من هم جای تعجب داشت که چطور تنها فیلم مورد علاقه مسعود فراستی در جشنواره امسال هم همان فیلم بود! فوق العاده بود. خصوصاً اولین ملاقات پدر و پسر 7 ساله اش در زندان که چند دقیقه فقط و فقط همدیگر را نگاه کردند ولی هیچ دیالوگی نگفتند... 

2) در مورد سی و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر یک کار تحلیلی ـ آماری انجام دادم که به زودی منتشر می شود.

3) سابقه نداره که من متنی را که خودم ننوشته باشم اینجا بگذارم، ولی گاهی موسیقی مورد علاقه آدم که حال بد امروزم را کمی بهتر کرد لازم می شود.

4) خود جناب رضا صادقی این آهنگ را در اینترنت منتشر کرده اند و برای همین برای دانلود هم اینجا آن را میگذارم. می دانید که ما نه فیلم رایت شده میبینیم نه آهنگ دانلودشده گوش می کنیم: برای دانلود این آهنگ بر روی لینک زیر کلیک نمایید:

دانلود آهنگ خدا با منه
حجم: 5.26 مگابایت

5) متن این آهنگ:

  • سید مهدی موسوی
۲۹
بهمن

زخم زبان زدن هایت

مرا آزار نمی دهد

حتی فحش هایت...

دوست دارم بدترین اتفاقات دنیا را هم

از زبان تو بشنوم

اما...

اما سکوتت

طناب داری است

که هر لحظه تنگ تر می شود


سید مهدی موسوی ـ 91/11/29

بعدنوشت:

ـ این یک شعر نیست!

  • سید مهدی موسوی
۲۴
بهمن

رفتن و اومدن آدم‌ها تا وقتی به خودشون مربوطه که تنها باشند

جواب دل شوره‏های تو را چه کسی می‌دهد؟

من؟!

منی که حتی معنی پیام‌های بی‌سلامت را نفهمیدم؟!

...

امروز که رفته‌ای می‌دانم:

دو نفر در کنار هم مگر چند بار سلام می‌کنند؟

  • سید مهدی موسوی
۳۰
دی
سنگ ‏پشت‏ ها

هرچقدر هم بزرگ

تندتر از ما نمی‏ روند

...

کمی آهسته‏ تر

عشق جا مانده است...

91/10/30

  • سید مهدی موسوی
۲۸
دی
چشم‏ های تو
نه پلاژ می‏ خواهد
نه نجات غریق
پیرمرد و دریا کم دارد...
91/10/28

پ.ن:
1) پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی
2) خیلی وقت است که در این دریا غرق شده ام...
  • سید مهدی موسوی
۲۶
آذر

دوستانی که من را می شناسند می دانند که تخصصی در گفتن شعر ندارم. همین خط خطی هایی را هم که دارم گاهی از سر دلتنگی می نویسم. این روزها بیشتر روی داستانم کار می کنم و گاهی هم برای اعلام زنده بودن مطلبی در این وبلاگ می گذارم. دیشب 5 تا هایکو گفتم که اینجا آن را انتشار می دهم. فقط یک تذکر برای آنهایی که در مورد هایکو نمی دانند اینکه اینها شعرهای جدا از هم هستند و به صورت کلاسیک گفته شده اند. یعنی 5 هجایی، 7 هجایی و 5 هجایی (خط اول و دوم و سوم). 

1

عطر گل رز

بوی پیراهن تو

آغوش آخر

2

بوی عصرانه

زندگی مجرد

غم تنهایی

3

مادر خسته

دختر منتظرش

بابای رفته

4

یکشنبه هامون

توی راه کلیسا

مسجد شلوغ

5

کلیسای من

اعتراف گناهان

داستان آخر


پ.ن:

این چند هایکو را برای تمرین نوشته بودم. امیدوارم دوستان عزیز اشکالات من را تذکر بدهند.

  • سید مهدی موسوی
۱۳
آذر
حجم کابوس های شبانه
از سرم زیادتر است

روزی مرا در آب انداختند
که از آب نترسم
و سال هاست از هیچ چیز نمی ترسم جز آب

کابوس رفتن و ندیدنت مرا دیوانه می کند
در خواب هایم بمان
آرام و بی صدا

ای کاش تمام روزهای هفته یکشنبه بود...

کلیسا
من
تو
پدر

سید مهدی موسوی
91/9/13



بعدنوشت:

نظرات این مطلب شاید هیچ وقت تایید نشود!

  • سید مهدی موسوی
۰۴
مهر

یه مدت هست اپلیکیشن دیوار را روی گوشیم نصب کردم. (یه برنامه که هر کس می تونه چیزی را که قصد فروش اون را داره یا میخواد بخره، معرفی کنه) اما بعضی از قسمت های اون نمی دونم چرا همیشه خالی هست.

مثلاً من همیشه مراجعه می کنم به وسایل نقلیه بخش قایق و لوازم جانبی، اما همیشه خالی هست.

 یعنی هیچ قمی پیدا نمیشه که بخواد قایقش را بفروشه؟

  • سید مهدی موسوی
۰۶
شهریور

این چند روز بدجور گرفتار هستم. از قول نوشتن به این مجله و اون مجله و اون سایت و بدقولی کردن و ننوشتن دیگه واقعا کلافه ام. آقا یکی به داد ما برسه... هیچ کار مثبتی نمیکنیم انگار، سرمقاله مجله داستان آقای بدری را که خوندم دیدم یه بخشیش انگار مربوط به خودم میشه! شدم یه آدم دغدغه مندِ هیچ کار انجام نده!

 

از همین تریبون از همه اونایی که ازم ناراحت شدن و بدقولی کردم معذرت میخوام... این شعر هم هدیه به اونها...

 

هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟

یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟

 

آیــا تـو هـم  هر پــرده ای را تا گشودی

از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟

 

اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟

از زیـــر امــــواج آســـمـان را تــار دیدی؟

 

نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟

از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟

 

در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟

دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟

 

آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک

خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟

 

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟

بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟؟

 

حقـا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل  تـو

او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؟؟

 

 کاظم بهمنی

  • سید مهدی موسوی
۰۹
دی
چند ماه پیش توی صفحه‌ی گودرم مطلبی با این مضمون نوشته بودم:

«دو روزه یه بچه گربه اومده توی حیاط محل کارم، همین‌طور داره از سرما میلرزه، همسایه طبقه بالا براش غذا آورده بود، منم رفتم یه پارچه آوردم انداختم روش که گرم‌تر بشه، الان که چند ساعتی گذشته حالش بهتر شده، آب و غذاش را خورده، یه گربه بزرگ‌تر اومد یه چیزهایی به هم گفتن (با همون زبون میو میوی خودشون)، حالا گربه بزرگتره اومده صورتش را چسبونده به شیشه دم در داره تو را نگاه میکنه، اینقدر قیافه‌اش با حال شده، عین بچه‌هایی که از پشت شیشه دماغشون را می‌چسبونن و توی اتاق را نگاه می‌کنن... نمی‌دونم چی می‌گه... کسی زبون این زبون بسته‌ها را بلد نیست؟»

قبلا همه می‌گفتند اونایی که توی خونشون حیوون نگهداری میکنن، کمبود محبت دارن و از این جور چیزها، البته منظور حیوونیه که توی دست میشه گرفتش، مثل گربه و سگ، بعضی‌ها هم که چیزهای باحال‌تری نگه می‌دارن که بماند.

تازگی‌ها بعد کلی بررسی روی موردهای حضوری و غیر حضوری به این نتیجه رسیدم که نگهداری حیوون خونگی مثل گربه و اینجور چیزها به خاطر چیزای دیگه هم هست. مثلا وقتی گربتون را بغل میکنید و میچلونیدش، بدبخت صداش هم در نمیاد، اصلاً یه جور خاصی شما را نگاه می‌کنه، با نگاهش حرف می‌زنه، مخ شما را نمی‌خوره، وراجی نمی‌کنه، درسته که میو میو می‌کنه یا جوجه که جیک جیک می‌کنه، اما غم و شادیش را این‌طوری بهت می‌گه... هیچ وقت هم بهت دروغ نمی‌گه!!!

تازگی‌ها فهمیدم که گربه‌ها هم خیلی چیزها را می‌فهمن، اصلاً با آدم حرف هم میزنن... تازگی‌ها احساس می‌کنم گربه‌ها چقدر بامزه‌تر شدن، کبوترها و قمری‌ها چقدر ناز شده‌اند، ولی نمی‌فهمم چرا دیگه ازم نمی‌ترسن...

***

بعدنوشت هایی به زبان شعر:

از وقتی که رفته‌ای

می‌دانم

همه‌ی گفتگوها نیمه‌کاره رها می‌شوند

به هر که تلفن می‌زنم

وسوسه‌ای تا یک هفته اذیتم می‌کند

چیزی ناگفته نماند؟

از هر که جدا می‌شوم

چند قدم نرفته

علامت سوالی گردنم را می‌گیرد

و داس‌های دیگر، گام‌های بعدی

را پیش چشمم درو می‌کنند

حالا می‌دانم انسان تنها حیوانی است

که با چشمانش حتی، می‌تواند دروغ بگوید

(علی‌محمد مودب ـ مرده‌های حرفه‌ای)

 

شعر دیگری از همین مجموعه و همین شاعر:

دندان‌هایش را می‌شکنم!

دهانش را پر خون می‌کنم،

اگر نام تو را به زبان بیاورد شعرم!

شاید تو نامش را حسادت بگذاری

اما من می‌خواهم که کودکانت

از به زبان آوردن نام تو نهراسند

تو می‌دانی که چه اندازه کودکان را دوست دارم

زیرا تو را به خاطر چشمانت می‌پرستم

 

نمی‌گذارم شعرم نام تو را به زبان بیاورد

نام تو در کتابخانه‌ها بیمار می‌شود

در دهان‌های مردمان آزرده می‌شود

و حتی موش‌ها می‌توانند بجوندش

من هم

مثل تو

مثل تمامی انسان‌هایم

تنم را زمین چرخ خواهد کرد

چشمان اسطوره‌ای‌ام حتی

خواهند پژمرد همچون اندوه‌هایم

استخوان‌هایم حتی خاک خواهند شد

شعرهایم حتی فراموش خواهند شد

 

اما هزار سال

هزاران سال بعد حتی

گورم را اگر بشکافند

قلبم را خواهند یافت

همچنان سر زنده و خشمگین

به اندازه‌ی مشت گره کرده‌ی من

که اگر به زمزمه‌هایش گوش بسپارند

اگر بگشایندش

نام تو را خواهند دانست

(علی‌محمد مودب ـ مرده‌های حرفه‌ای)


  • سید مهدی موسوی