مرد، خسته از یک روز بلند
کیسهای در دست
و کلاهی بر سر
وارد آن خانهی کوچک شد
کار هر روزش بود
کارگری در یکی از آن برجهای بلند
همانها که مهندس آن را آسمان خراش مینامید!
و چه زیبا و مناسب بود این اسم
خانهای که آسمان خدا را خراش میدهد
...
آن مرد آمد
آن مرد با کیسهای از سر کار آمد
آن مرد خسته بود
خسته ...
دخترک دفترش را گشود
کار هر روزش بود
املایی که خودش به خودش میگفت!