کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

وقتی که برای اولین بار تو را دیدم

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۸۷، ۱۲:۵۶ ب.ظ

وقتی که برای اولین بار تو را دیدم

ناخودآگاه، لیوان از دستم به زمین افتاد

روی قالی

ردی از آب روان جاری شد

دیدنی بود آن روز ...

روی تکه‌تکه‌ی آن شیشه‌ها،

عکس زیبای تو را می‌دیدم

دست بردم تا که بردارم تو را

اما

مادرم سراسیمه رسید

باز که نگاه کردم

نه تو بودی و نه عکسی روی آن لیوان

روزها

همچون پیرمردی در خانه‌ی سالمندان

یا که مجروحی در بیمارستان

یا حتی، مجرمی در زندان

چشم به پنجره‌ی حسرت داشتم

اما ...

شب‌ها

با فکر تو می‌خوابیدم و در خواب

تو فقط یک عکس نبودی...

دست تو در دستانم بود

و من

مست مست می‌دویدم

همچون تو...

عاقبت برگشتی یک روز

وقتی که به داخل اتاقم آمدی

در را قفل کردم،

پنجره را نیز محکم

و تو، هراسان به این طرف و آن طرف پرواز می‌کردی

همچون من...

اما، وقتی که در دستانم گرفتار شدی

دیگر هیچ نگفتی...

توی آن قفس زیبا

که خودم با جان و دل برایت ساخته بودم

غمگین بودی

نه آب می‌خوردی و نه دانه

رنگ تو هر روز کم‌رنگ‌تر می‌شد

همچون من...

تا که روزی همه‌ی پرهایت سفید شدند

همچون من...

مادرم طبق عادت

سرزنش می‌کرد من را

دست بردم و گشودم قفس تنهایی‌ات را

اما چه فایده...

چه فایده که حتی پرواز کردن را نیز فراموش کرده بودی

همچون من...

روی دیوار

وقتی که پرواز کردن را تمرین می‌کردی

گربه‌ای آمد و امضا کرد پایان دفترچه‌ی خاطراتت را

همچون من...

لنگه کفشی برداشتم و گربه را بین زمین و آسمان سرنگون کردم

گربه نیز همچون تو جیغی از ته دل کشید و به زمین افتاد

و من نیز همچون او

امضا کردم پایان دفترچه‌ی خاطراتش را

خواهرم فریاد کشید، نزدیک طلوع آفتاب است

و من

از خواب هولناک دیدن و رفتن تو، بیدار شدم.

موقع وضو

گربه‌ای جستی زد و از قفس کبوترهایم بیرون آمد.

نظرات  (۳)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

زیبا بود ...خیلی!
ظاهرا نویسنده قهاری هستید ...موفق باشید
  • یه پیاله چایی
  • سلام. شعر هم که می گی عمویی؟ حالا برای کی اینو گفتی؟
    بلا
    پاسخ:
    یا علی
    سلام خیلی زیبا بود
    به وب منم سری بزنید به زیبایی وب شما نیست اما خوشحال میشم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی