93/07/06
حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم....:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..
بابای یک ساعتی
خانم پرستار بعد از شنیدن حرفهای دوستم میگوید: «اینجا کسی رو راه نمیدیم، پس اجازه بدید با رئیسم صحبت کنم». گوشی آیفون را که میگذارد به دوستم میگویم: «بگو براشون کتاب هدیه آوردیم». خانم پرستار این بار خودش جلوی در میآید؛ منتظرم بگوید اجازه ندادهاند یا بهانهی دیگری بیاورد و ما را راه ندهند اما همه چیز برعکس میشود، قانون «ملاقات ممنوع» در این عصر جمعهی 7 فروردین ماه برای ما برداشته میشود.
طبقهی اول بچههای بزرگتر را نگه میدارند. پسرها ما را که میبینند، همه جلو میآیند، سلام میکنند و با ما دست میدهند. بزرگترینشان 12 سال بیشتر ندارد. همهشان عاشق فوتبال هستند و دو نفر گوشهی سالن PS2 بازی میکنند. تنها بازیشان فوتبال و مسابقات اتومبیلرانی است. همان پرستار بعد از پذیرایی میگوید هماهنگ شده که بچههای طبقهی بالا را هم ببینید. چیزی که اصلاً انتظارش را نداریم و بعدا هم پرستاران بالا به ما میگویند: «فکر کردیم شما از خیرین هستید که این طبقه راهتان دادهاند!». انگار دعوت شده باشیم در این عصر جمعه به یک تجربهی جدید... به یک شوک بزرگ... به یک بغض عمیق...
وارد طبقهی دوم که میشویم غیر از چهار پنج نفر از بچهها که مهمانی رفتهاند، 7 ـ 8 بچهی 3 ـ 4 ساله میبینیم. اینجا غیر از دو تا از بچهها بقیه دختر هستند. نازنین وسط اتاق نشسته است و گریه میکند. همسر دوستم سریع بغلش میکند و برایش لالایی میخواند، رویم را برمیگردانم تا گریهام نگرفته است. دوستم وسط اتاق مینشیند و بچهها روی پایش مینشینند و شروع به بازی میکنند. هنوز در شوک هستم، مخصوصا وقتی فریده که دختری عقبماندهی ذهنی و جسمی است را میبینم. چند دقیقهای طول میکشد که من هم قاطی بازیشان شوم. برعکس طبقهی پایین اینجا همه از هم سبقت میگیرند که با آنها بازی کنیم. اینجا هم کتاب داستانها را میگیرند و وقتی سر کتابها با هم دعوا میکنند، تازه متوجه میشوم که چرا طبقه پایینیها اول از همه اسم بچهها را پای کتابشان نوشتند.
پرستار میگوید نازنین برای جلب توجه گریه میکرده است. بچهها نشستهاند و برایشان مغز پسته درمیآورم. عسل بهتر از همه با من دوست شده است و توقع دارد فقط با او بازی کنم. کنار خودم مینشانمش و با هم داستان میخوانیم. بغض راه گلویم را گرفته است و حتی خندهها و بازیهای کودکانه هم نمیتواند غم چهرهام را از دیگران مخفی کند. عسل همهی عکسهای زن کتاب را میگوید مامان و وقتی یک مرد میبیند میگوید: «من مامان میشم تو بابا بشو...».
حالا بیشتر بچهها به اتاق خوابها رفتهاند و با خانمها و پرستار بازی میکنند. من هم سراغ نازنین میروم و روی تختش مینشینم. خودش را لوس میکند تا نوازشش کنم. وسط نوازش پاهایش را در سینه جمع میکند و سرش را روی پایم میگذارد. قلبم از جا کنده میشود... نازنین را بلند میکنم و غرق بوسهاش میکنم... عسل حسودیاش میشود و میخواهد من هم بروم روی تخت او بنشینم...
همسرم وقتی برمیگردیم میگوید اینجا همیشه با خانمها برخورد دارند و مردهای کمتری میبینند؛ برای همین است که شما برایشان تازگی خاصی دارید.
بهمن سال 92 بود که پدر خانمم چند بار تشویقم کرد تا چند داستان برای مخاطب کودک بنویسم، یک جورهایی از تشویق هم بالاتر و در حد یک پیشنهاد همکاری و مشارکت بود. حالا وقتی داستان خواندن عسل چهار ساله را از روی عکسهای کتاب میبینم، دلم آشوب میشود؛ من قرار است برای مخاطبی داستان بنویسم که کلمه به کلمهی کتاب ممکن است برای او معنای خاصی داشته باشد. من جای خالی چه چیزی را قرار است برای او پر کنم؟ حتی مخاطب بزرگسال! وقتی قرار میگذارم یک رمان بنویسم آیا فکر میکنم ممکن است بعضیها با تک تک جملات کتاب من زار زار گریه کنند؟ ممکن است کسی با خواندن اراجیفی که مینویسم از همه چیز دل بکند؟ یا ممکن است با کلماتم حس نشاط و امید به او بدهم؟ این سوالات بدجور گریبانم را گرفته است وگرنه این مطلب هم میرفت جزو مطالب دنبالهدار «آدمها» و اینجا جزو «درباره داستان» نمیشد.
حالا قرار است ادای روشنفکری دربیاورم و آه و ناله کنم از بیکسی این بچهها یا ادای فرهنگی بودن دربیاورم و بگویم برایشان کتاب مینویسم؟! کتاب بنویسم که جای خالی چه چیزی را پر کنم؟ گفتم بعضیهایشان مهمانی رفتهاند. بله! فامیلها بردهاند چند روزی با آنها بازی کنند... وقتی خسته شدند، دوباره برشان گردانند به تنهایی!
به فریده فکر میکنم که بقیه میانهی خوبی با او ندارند. به صدای اذانی فکر میکنم که وقتی از تلویزیون پخش شد، خیره شده بود و گوش میداد. پرستار میگفت عاشق صدای اذان است... وقتهای دیگر را نمیدانم اما آن بعدازظهری بچههای آنجا به «عموپورنگ» تلویزیون نگاه نمیکردند، عموها و خالههای واقعی مهمانشان بودند...
در باب تأثیر رسانه بر مخاطبان سخنهای بسیاری بیان شده است. در این یادداشت با فرض اینکه خواننده با این نوع مفاهیم آشنایی دارد، به موضوع ذائقهسازی و ذائقهسوزی تلویزیون در ایران و اختصاصاً به برنامههای مناسبتی خواهیم پرداخت.
یکی از کارکردهای رسانه ایجاد نیاز در مخاطبان در یک موضوع خاص است. این وظیفه بر اساس نوع رسانه و نوع پیام حالتهای مختلفی به خود میگیرد. شاید بپرسید چرا یک رسانه باید نیازی را در مخاطبان ایجاد کند؟ اولین پاسخ به این سؤال آن است که رسانه در مفهوم عام خودش نیاز به مخاطب دارد، بنابراین طبیعی است پیامی را به مخاطب برساند که باعث بازگشت دوبارهی مخاطب و همراهی مخاطب با آن رسانه شود. ما برای آنکه به طور دقیقتری به این موضوع بپردازیم، رسانه را محدود به تلویزیون در ایران میکنیم.
تلویزیون نهتنها در ایران بلکه پس از اختراع، رقیب بسیار قدرتمندی در مقابل هر نوع تفریح در جوامع مدرن و سپس با نفوذ وحشتناک خودش در کل دنیا بوده است. سرگرمی ارزان و بدون زحمتی که بهراحتی در هر خانهای جای خودش را باز کرد اما سؤال دوم این است که آیا تلویزیون بر اساس نوع نیاز مخاطبان اقدام به برنامهسازی نمود یا از ابتدا فرایندی را برای ایجاد نیاز در مخاطبان در پیش گرفت؟ پاسخ به این سؤال در جوامع مختلف یکسان نیست اما بهطورکلی میتوان گفت که رابطهی بین تلویزیون و بینندهها یک رابطهی دوطرفه است و هر دو طرف قادر به تاثیرگذاشتن بر دیگری هستند.
گفتیم که رسانه میتواند نیازی را در مخاطبان ایجاد کند و سپس با ایجاد عطش نسبت به این نیاز روزبهروز بر تعداد مخاطبان خودش بیفزاید. سؤال سوم اینجاست که تلویزیون در ایران تا چه اندازه توانسته است مخاطبان خودش را حفظ کند و تعداد آنها را افزایش دهد؟ معمولاً آمارهای متناقضی در خصوص تعداد مخاطبان ماهواره در ایران میدهند و از آن طرف کارشناسان تلویزیون همواره با احساس این خطر سعی در حفظ مخاطبان خودشان داشتهاند؛ اما نتیجهی این جدال چه تأثیری بر تلویزیون ایران داشته است؟ نگارنده در این یادداشت کوتاه سعی میکند بهطور اختصار به این سؤالات پاسخ دهد.
دختر دانشجویی شهرستانی که از قضا علاقهی بسیاری به ثروت و داشتن ماشین مدل بالا و... دارد، با دیدن مردی ثروتمند ـ که همسن پدرش میباشد ـ و پیشنهاد کاری در تهران ـ بدون آنکه بداند ـ درگیر پروندهای جنایی میشود و این مسئله داستان مجموعهای تلویزیونی را میسازد با نام «تکیه بر باد».
تکیه بر باد به کارگردانی محمود عظیمی و تهیهکنندگی حمیدرضا مهدوی مدتی بود که از شبکه تهران بر روی آنتن میرفت. این مجموعه تلویزیونی را عباس نعمتی، طلا معتضدی و محمدمحمود سلطانی نوشته بودند و بازیگرانی از جمله فرامرز قریبیان، مهدی فخیمزاده، افسانه پاکرو، شهرام عبدلی، اشکان خطیبی، بهزاد خداویسی، شراره دولتآبادی، گلاره عباسی، نگین معتضدی و محمد مهدوی در آن ایفای نقش میکردند.
داستان این سریال از آنجا شروع میشود که قاضی و دادستانی مدتهاست که بر روی پروندهای با چند مرگ مشکوک تحقیق میکنند و در بررسیهای اولیه، آنها علت این مرگ و میرها را گوشتهای آلوده میدانند. دختر دادستان که نقش اصلی این داستان را بر عهده دارد، دانشجوی سال آخر حقوق در تهران است. او در خلال یکی از سفرهای خود از شیراز به تهران، با مردی آشنا میشود که سرنخ اصلی این پرونده جنایی است. مردی که در انتهای داستان مشخص میشود با نقشهای از قبل طراحی شده به سراغ این خانواده آمده است.
دست اندرکاران این مجموعه تلویزیونی با این پیام که حس پولپرستی و خیالهای خام جوانی ناپسند است، سعی میکنند داستانی را روایت کنند که نتیجه آن پشیمانی و سرافکندگی برای این جوان است؛ اما به نظر در بیان این هدف چندان موفق عمل نمیکنند.
جدا از اینکه در این داستان بیننده دانای کل است و از ابتدا تا انتهای داستان را میتواند پیشبینی کند (البته این موضوع فینفسه بد نیست)، موضوعی که نویسندگان انتخاب کردهاند در اثرگذاری پیام نهایی ناتوان است.
اول اینکه میتوان ادعا کرد که وقوع این اتفاق برای یک جوان تقریباً ناممکن است، پس نشان دادن این فرجام ناگوار در اینجا دلیلی نمیشود که انسان بهخاطر پول و ثروت عاشق کسی نشود. دوم؛ در مقابل این داستان، مجموعههای تلویزیونی و متأسفانه فیلمهای سینمایی بسیاری وجود دارند که اصلاً پیشنهاد میکنند که بهخاطر پول و ثروت عاشق کسی بشوید، پس این موضوع نمیتواند پیام نهایی را بهدرستی منتقل کند. البته جذابیت سریال باعث میشود که بیان این پیام و پیامهای دیگری که در ادامه به آن اشاره میشود، به هیچ عنوان مخاطب را دلزده نکند و به اصطلاح داستان شعارزده و تکراری جلوه نکند.
اما به راستی دور از انصاف است که بخواهیم نقاط قوت بسیاری را که این مجموعه تلویزیونی داشت، نادیده بگیریم.
نکتهی اول در بازی بسیار خوب بازیگران است که از بازیگران توانایی چون مهدی فخیمزاده و فرامرز قریبیان یا دیگر بازیگران دور از انتظار نبود. حتی بازی خانم افسانه پاکرو در نقش عاطفه ـ برخلاف آنکه عدهای از بینندگان آن را غیر واقعی میدانستند ـ بسیار خوب از آب درآمده بود.
عاطفه با دیدن مخالفتهای خانوده و خصوصاً برادر بزرگترش (البته در واقعیت پسر عمویش) و پس از آنکه متوجه میشود که سالهاست پدر واقعیاش را از دست داده و با خانواده عمویش زندگی میکند، بهطور جدی در موضع مخالفت صریح با دیگران قرار میگیرد و از هر کسی که احساس میکند مخالف ازدواج او با مرد مورد علاقهاش است، دوری میکند.
این مخالفتها که در جامعهی امروزی ما حتی به فرار از خانه نیز منجر میشود، دور از انتظار و غیر واقعی نیست. چه آنکه هر کس در سن جوانی باشد یا جوانی را درک کرده باشد، شهوت مال و ثروت دنیوی چیزی نیست که گریبان او را نگرفته باشد و چه خوش سعادت که کسی از این حس پولپرستی مبرا باشد. پس به نظر نیازی نیست که بیش از این از واقعی بودن رفتارهای عاطفه صحبت کنیم.
داستان این مجموعه تلویزیونی نیز بسیار خوب و جذاب انتخاب شده بود و پر بیننده بودن سریال، از نظرسنجیهای ماههای اخیر نیز قابل اثبات بود. منتهی به غیر از آن اشکالی که در بالا در مورد آن صحبت کردیم، مشکل دیگری نیز در این مجموعه وجود داشت.
پایانبندی و نتیجهگیری مسئلهای بود که شدیداً در دام کلیشه افتاده بود و چه خوب بود که نویسندگان این مجموعه با کمی خلاقیت داستان را جور دیگری به اتمام میرساندند. زیرا با اینکه انتهای این سریال تقریباً قابل حدس بود، با یک پایانبندی صحیح میشد بیننده را غافلگیر کرد و برخلاف قسمتهای میانی، قسمت آخر را با این سرعت به اتمام نرساند.
تکیه بر باد به غیر از پیامی که در بالا به آن اشاره شد، پیام دیگری هم داشت که به نظر نگارنده، این کلیشهای شدن پایان داستان به خاطر انتقال مفهوم این پیام هم بوده است. «فرصت بازگشت و توبه» پیامی بود که نویسندگان سعی داشتند در دو قسمت پایانی به آن اشاره کنند. فرصتی که برای هر انسانی در هر لحظه از زندگیاش وجود دارد منتهی اغلب انسانها فرصتی برای استفاده از این «فرصت» پیدا نمیکنند.
تکیه بر باد با استفاده از چند داستان فرعی دیگر مثل داستان زندگی خواهر عاطفه و یا برادرش جذابیت ویژهای به داستان میبخشد و بیننده با نوع دیگری از همین حس جاهطلبی و عاقبت تلخ آن روبرو میگردد. نکتهی مهمی که خوب است علاقمندان به داستاننویسی و فیلمنامهنویسی به آن توجه کنند آن است که استفاده از این پیرنگهای فرعی در کنار پیرنگ اصلی در داستان به هیچ عنوان برای سرپوش گذاشتن بر ضعفهای داستان اصلی نیست. زیرا اول آنکه پیرنگ اصلی با قوت خود پیش میرود و دوم؛ پیرنگهای فرعی بر جذابیت موجود، میافزایند و سوم؛ برای یک مجموعه 30 قسمتی، چندین داستان فرعی در اندازهی داستان اصلی مورد نیاز است.
از بحث داستان که خارج شویم برخی از اشکلات جزئی نیز قابل بیان است. مثلاً طراحی لباس بازیگران با اینکه ما با یک مجموعه تقریباً طولانی طرف بودیم، ثابت و خستهکننده بود. به طور مثال حتی مدل روسری عاطفه، لباسهای دادستان، خانواده و... ثابت و تا انتها بیتغییر بود.
اما در مقابل فیلمبرداری خوب و متناسب با شرایط مختلف داستان بود. حال که صحبت از فیلمبرداری شد، بد نیست در اینجا اشارهی مختصری هم به فیلمبرداری مجموعه تلویزیونی «دیوار» داشته باشیم.
سیروس مقدم که تاکنون مجموعههای تلویزیونی بسیاری را کارگردانی کرده است همچنان درگیر یک نوع فیلمبرداری خاص در کارهای اخیرش میباشد. دوربینی که مشخص نیست از پشت شمشادها یا از روی سقف یا زیر میز دنبال چه چیزی میگردد و قرار است در یک سکانس ساده چه مفهوم خارقالعادهای را به بیننده منتقل کند! اما در مقابل تکیه بر باد فیلمبرداری خوب و قابل قبولی دارد.
نکتهی پایانی در مورد این مجموعهی تلویزیونی اشاره به صحبتهای مقام معظم رهبری در سفر اخیرشان به خراسان شمالی دارد. در بحث سبک زندگی که خوشبختانه هنرمندانی برای ساخت مجموعههای تلویزیونی یا فیلم سینمایی اعلام آمادگی کردند یک مسئله نباید مورد غفلت قرار گیرد. تکیه بر باد اشاره به گرایش به یک سبک زندگی جدید بر مبنای مادیات و تجملات داشت. چیزی که به خوبی در اختلاف زندگی اولیه عاطفه و زندگی با شوهرش نشان داده شده بود.
پس کار در حوزه سبک زندگی چیز عجیب و غریبی نیست و ای کاش نتیجه و خروجی این تلاش دلسوزانه هنرمندان، کارهای کلیشهای و شعاری در نیاید.
همیشه خندهام میگرفت از شرکتهای کامپیوتریای که ایمیلشون را توی یکی از سرویسهای یاهو یا گوگل درست کرده بودند، میگفتم شرکتی که سایت شخصی و ایمیل شخصی مطمئن نداشته باشه مفت نمیارزه!
امشب که داشتم «صرفا جهت اطلاع» «20:30» را میدیدم دیگه واقعاً خندهام گرفت؛ دلاوری خیلی راحت اومد جیمیلش را به عنوان جیمیل برنامه معرفی کرد و از بینندهها خواست تا نظرشون و عکسهای بهدرد بخورشون را برای اون بفرستن! خوبه صداوسیما و همین جا آقای دلاوری بدونه که گوگل بزرگترین سارق اطلاعات شخصی کاربرانش است... فهمیدن این موضوع هم زیاد سخت نیست! حالا شما گیر بده که اصلاً هم اینجوری نیست... قبول من هم حوصله ندارم با شما کل کل کنم... بالاخره عقل سالم میگه وقتی برنامهای اینقدر مخاطب داره امنترین راه اینه که میل سرور برنامه توی ایران باشه و با یه سرویس شخصی... مثلا همون سرور شبکه دوم
عزت زیاد
اسمال آقا؛ کلهپزی ته بازار
مطلب چاپ شده در ماهنامه همشهری آیه:
نویسنده:سید مهدی موسوی
توضیح: این مطلب پس از پخش 4 قسمت از سریال نوشته شده است و بیشتر مباحث تربیتی است تا نقد فاصلهها.
_____________________________________________
به بهانه پخش سریال «فاصلهها»:
چند سالی است که شبکه سوم سیما با شروع فصل تابستان مجموعه بلندی را بهروی آنتن میبرد؛ مجموعههایی که معمولاً مخاطب بسیاری هم دارند. اما امسال ما شاهد حضور بیشتر شبکهها با فیلمهای سینمایی و سریالهای تکراری و یا جدید هستیم؛ بهطوریکه از ابتدای صبح تا آخر شب تمامی شبکهها یا سریال پخش میکنند یا فیلم سینمایی یا برنامهی کودک. به نظر شما علت چیست؟ حضور گستردهتر شبکههای ماهوارهای؟! علت هرچه باشد مهم این است که ما مخاطبان خودمان را با نسخهای که از قبل برایشان پیچیدهایم، جلوی جعبه جادو بنشانیم. «فاصلهها» یکی از این نسخههای سرگرمکننده و اخلاقیاست که امسال از شبکه سوم سیما پخش میشود و بهنظر میآید بسیار مؤفقتر و مردمپسندتر از سریال «زیر هشت» شبکه یک باشد.
آرزوی همهی پدران و مادران است که فرزندانی با شخصیت و با شعور تربیت کنند و آنها پس از رسیدن به سن جوانی و استقلال بتوانند به قول معروف گلیم خود را از آب بیرون بکشند؛ و این محقق نمیشود مگر با تربیت صحیح و سالم فرزندان و همچنین ایجاد محیطی بدور از تنشها و اضطرابهای موجود در جامعه.
به عبارت واضحتر کانون خانواده باید محیطی امن و قابل اعتماد برای فرزندان و حتی پدر و مادر باشد و آنها به سوی این پناهگاه روی بیاورند. به همین دلیل است که آشنایی با اصول و روشهای تربیتی اهمیت فوقالعادهای دارد، بگونهای که سهلانگاری در اجرای صحیح این اصول تمام آرزوهای یک پدر و مادر را به باد میدهد.
بسیاری از پدران و مادران شکایت میکنند که فرزندشان آدم کلّه شق و یک دندهای است و زیر بار حرفهای ما نمیرود و هر چه بیشتر به او فشار میآوریم وضع بدتر میشود و هزار گله و شکایت دیگر. اما آیا این پدران و مادران از خود پرسیدهاند که چه اصول و روشی را در تربیت بکار بردهاند؟
***
خوشبختانه در سالهای اخیر حجم تولیدات رسانهای در حوزه تعلیم و تربیت رشد چشمگیری داشته است و در این میان سریالهای فصلی و مناسبتی نقش مؤثرتری را نسبت به برنامههای گفتگو محور و مجری محور یا همان تاک شو (Talk show) بازی کردهاند. شاید از دیدگاه برخی از افراد، این سریالها تنها وسیلهای برای سرگرمی افراد هستند اما باید قبول کنیم که مفاهیم تربیتی را نمیتوان تنها با موعظه کردن و برنامههای سخنرانی به افراد آموزش داد. شاید بتوان گفت استفاده از تکنیکهای هنری که آمیخته با جلوههای بصری و زوایای زیباشناختی است، در انتقال اینگونه مفاهیم به مخاطبان کمک شگفتانگیزی کرده است.
«فاصلهها» یکی از این سریالهای فصلی است که از شبکه سوم سیما پخش میشود. (البته در زمان نگارش این مقاله چند قسمتی بیشتر از آن نگذشته است). در این سریال ما با خانوادهای مذهبی روبهرو هستیم که مخصوصاً پدر خانواده بهخاطر چهره موجهی که دارد مورد اعتماد مردم محل نیز هست. پشتوانه فکری – مذهبی هر دو فرزند نیز چه در تردید نسبت به گرفتن پول ربا و چه در نماز خواندن و... کاملاً قابل لمس است.
هر چند مسعود بهبهانینیا نویسنده این مجموعه که کارهایی چون «شرکت» و «تقاطع» را در کارنامهاش دارد، سعی در بهتصویر کشیدن موضوعاتی چون مشکلات دوران بلوغ، ازدواج مجدد، کار، تحصیل و... را دارد، باز هم ما با تصاویری کلیشه شده و اتفاقاتی که بهراحتی قابل پیشبینی است مواجهیم.
برداشت نادرست از این کلیشه بودن نشود! که استفاده درست و بهجا از این ماجراهای کلیشه نیز در گرو هنرمندی کارگردان این مجموعه است و باید بدانیم که بین سناریو و فیلم واقعاً یک مرحله دگردیسی وجود دارد. بیشک محصول نهایی یک فیلمنامه ثابت با کارگردانهای مختلف فرق میکند.
کارهای آقای سهیلیزاده را در این چند سال دیدهایم و نمیخواهیم بگوییم که فاصلهها هم کپی «ترانه مادری» یا «روزهای خاکستری» یا «دلنوازان» است که بحث ما چیز دیگریست! بحث ما بر سر نحوه پایان یافتن این سریال هم نیست که با چند قسمت اولیه نمیتوان در مورد آن قضاوت درستی داشت. سهیلیزاده بهخوبی مخاطب را میشناسد و ما این نوع درک از مخاطب را تقریباً در بیشتر کارهای تلویزیونی او دیدهایم. او بدون گرفتن ژست روشنفکرانه در ساخت مجموعههای خود، داستانهایی قابل فهم و ساده را خلق میکند که بهراحتی با مخاطب ارتباط برقرار میکند و این برقراری ارتباط درست با همه مخاطبان بر مردمپسندی این سریالها میافزاید، چیزی که ما در «دلنوازان» نیز دیدیم.
آنچه که در قسمتهای اولیه به چشم میآید، مسئله رابطه پدر و پسری است که به عنوان محور اصلی این سریال انتخاب شده است؛ موضوعی قابل توجه و پراهمیت در همه زمانها. البته با این تفاوت که ما برخلاف بسیاری از مجموعههای تلویزیونی و سینمایی شاهد خشونت والدین نسبت به فرزند خودشان و نشان دادن چهرهای سیاه از این روابط درون خانواده نیستیم، بلکه پدری را میبینیم که سعی در ایجاد یک رابطه عاطفی و تاثیرگذار در خانواده دارد، خانوادهای که از داشتن مادر محروم است. هر چند که در این سریال، نقش مادری بر عهده عمه فرزندان گذاشته شده است.
در تعالیم دینی به وجود «اعتدال در همهی امور زندگی» از سوی بزرگان بسیار سفارش و تاکید شده است. گاهی مرد در خانواده چنان احساس مدیریت و بزرگی میکند که کانون گرم خانواده را به جهنمی سوزان تبدیل میکند. اینگونه پدران فکر میکنند که خشونت همان قاطعیت است و باید با این لحن گفتار و کردار فرزندان را اصلاح نمود که کاملاً اشتباه و نادرست است.
حس بدبینی به فرزندان و این که آنها حتماًَ کار اشتباهی را انجام دادهاند و میخواهند از ما مخفی کنند نیز یکی از شایعترین رفتارهای پدران است. آنها به این وسیله میخواهند گویی به فرزند خود یکدستی زده و او را تنبیه کنند؛ این رفتار معمولاً نسبت به پسر صورت میگیرد و نسبت به دختران به گونهای دیگر خود را نشان میدهد. گاهی سختگیریهای بیمورد و بیدلیل در مورد دختران نیز موجب آزردگی و پریشانی آنها میشود. فرار از خانه، اعتیاد به مواد مخدر و سیگار، کشیده شدن به طرف دوستان ناباب و... همه از پیامدهای این رفتار ناسالم و نادرستند.
گاهی برعکس آن نیز وجود دارد، مرد به علت مدیریت ضعیف خود به موجودی کماهمیت در خانه تبدیل میشود و گاهی نیز به دلیل اخلاق نادرست مادر است که این حالت پیش میآید و زن به مدیر خانه تبدیل میشود.
نکتهای که ذکر آن در این جا اهمیت زیادی دارد آن است که در مورد تربیت فرزندان باید هماهنگی و یکرنگی بین پدر و مادر وجود داشته باشد، اولاً پدر و مادر در حضور فرزندان به جر و بحث و مشاجره نپردازند و ثانیاً زمانی که یکی از آنها به فرزند خرده میگیرد آن یکی دفاع نکند و جانب فرزند را نگیرد و حتی اگر سخن پدر یا مادر نادرست است، طرف مقابل آن را در مقابل فرزند بیان نکند و در جایی دیگر تذکر دهد، که در غیر این صورت آثار سوء آن به طور کاملاً طبیعی در خانوادهها جلوه میکند. این هماهنگی در تربیت فرزند (بین پدر و عمه) را به وضوح و زیبایی در این سریال میتوان دید.
البته نکتهای که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست استفاده از «کلام» در انتقال مفاهیم تربیتی و اخلاقی است. بدیهی است که برای زیبایی یک اثر، باید کلام در خدمت داستان و تصویر باشد نه آنکه فیلم متکی بر کلام باشد و اگر از صحبتها و اندرزهای پدر خانواده (دانیال حکیمی) کمی کاسته شود، بر تأثیرگذاری مجموعه افزوده خواهد شد؛ زیرا درک برخی از این مفاهیم تربیتی را باید بهعهده شعور و درک مخاطب گذاشت و به اصطلاح فیلم شعاری نساخت.
یکی از شخصیتهای اصلی داستان نوجوانی است که به خاطر دستورات سختگیرانه پدر و برادر بزرگترش معمولاً در تمامی قسمتها در خفا و بدور از حضور آنها مشغول بازی کردن با رایانه و یا فیلم دیدن است؛ نکته اول برای این داستان همین ماجراست. البته ما در این داستان خشونت آنها را نمیبینیم و شاید عدم برنامهریزی برای تفریح گزینه مناسبتری برای آنچه که میبینیم و کارگردان برای ما پررنگ کرده است، باشد.
به عبارتی، مسئلهای که در این چند قسمت اولیه هنوز نشان داده نشده تنبیه است! ما پدری را میبینیم که معمولاً خارج از خانه و مشغول کار است و به احتمال زیاد هنوز چیزی از اشتباهات فرزندانش نمیداند و یا میداند و بهروی خودش نمیآورد؛ مثل صحنهای که به محض ورود پدر، پسر مشغول فیلم دیدن بود و برخورد پدر با کنایهزدن به او تنها موضعگیری نسبت به کارهای فرزندش است. اما ما هنوز علت سختگیریها و ترس فرزند در استفاده همیشگی از رایانه را نمیبینیم. خب پدری که بهدنبال ازدواج مجدد است و سعی در برقراری ارتباط مؤثرتر با فرزندانش هم دارد –که در بالا به آن اشاره شد- قطعاً باید برخوردی منصفانه و بهدور از اقدامات شتابزده در دیدن اشتباهات فرزندانش داشته باشد.
در زمان نگارش این مطلب پدر نه از حضور پسرش در پارتی خبر دارد، نه از پول ربا گرفتن و نه از... اما با دانستن این رفتارها چه انتظاری از این پدر در زمان تنبیه فرزندش میرود؟ (1)
نکته بعدی مشکلات پسر بزرگتر خانواده است که درگیر یکسری مشکلات باورپذیر برای مخاطب میشود. این باورپذیری و مردمپسندی به عقیدهی بعضیها ناتوانی کارگردان است اما برعکس؛ مراد از باورپذیری اتفاقاتی است که بیننده بهراحتی از علت و معلول آن آگاه میشود و اینجا نه اتفاقاتی شتابزده بدون نشان دادن علت ماجرا میافتد و نه حوادثی خارقالعاده و ماورائی. به همین دلایل است که میتوان گفت مخاطب بهراحتی با فیلم ارتباط برقرار میکند؛ مشکلی که بعضی از کارگردانهای باصطلاح روشنفکر! درگیر آن هستند و سعی در ایجاد صحنهها و داستانهایی دارند که برآمده از ذهنشان است.
مرادم از بیان این صحبتها چیست؟ بحث مردمپسندی یک اثر از همین جا شروع میشود. کارگردان و فیلمنامهنویسی که نتواند یک داستان دراماتیک را برای مخاطب عام بهتصویر بکشد، درگیر فضا و حس روشنفکرانه شده و سعی در ایجاد فیلمی میکند که بهجای جلب توجه مردم، مورد پسند منتقدان قرار گیرد.
با آمارهایی که صداوسیما منتشر میکند ما با استقبال خوبی از این سریالهای فصلی مواجهیم. صداوسیمای ما اگر رگ خواب مخاطب را بدرستی تشخیص دهد و با تولیداتی جذابتر به سراغ مخاطب برود قطعاً پیروز رقابت با رسانههای بیگانه خواهد بود؛ چهآنکه در حال حاضر! نیز چیزی بالاتر و با کیفیتتر از سریالها و فیلمهای سطح پایین با دوبله ضعیف شبکههایی چون فارسی وان است.
پاورقی:
1) هفت نکتهی مهم در تنبیه وجود دارد: نخست اینکه باید به طور دقیق مشخص شود چه رفتاری چه جریمهای دارد. دوم؛ نوع امتیازی که فرزند به هنگام ارتکاب رفتار ناشایست از آن محروم میشود باید به طور دقیق مشخص باشد. سوم؛ تنبیه باید با تشویق و جایزه همراه باشد تا مؤثر افتد. چهارم؛ تنبیه نباید آنقدر سنگین باشد که فرزند به والدین بدهکار شود و نتواند بدهی خود را پرداخت کند. پنجم؛ باید از اخطار و تذکر دادن نیز استفاده شود و هیچگاه برای اشتباه اول و بار اول نباید تنبیه کرد. ششم؛ فرزند باید بداند تا چه مدت از یک فعالیت خاص محروم میشود و برای پایان دادن به محرومیت یا تخفیف مجازات چه کاری را باید انجام دهد و هفتم؛ تنبیه لفظی در مورد افراد بالغ موثر نیست زیرا آنها عادت میکنند سخنان شما را نشنیده بگیرند، و برخی از آنها نیز دچار کینه شده و از شما رنجیده خاطر میشوند.
منبع: همشهری آیه
مدتی پیش در مطلبی با عنوان Man yek Irani hastam به بحث نوع تبلیغاتی که برای محصولات ایرانی میشود پرداختیم، در این مقاله تبلیغات رسانهها را باز هم از منظر فرهنگی بررسی میکنیم.
تاکنون به این موضوع فکر کردهاید که «تبلیغاتی که در ایران میشود تا چه اندازه با معیارهای اسلامی ما سازگار است؟» آنچه که امروز شاهد آن هستیم نه تنها از روح ایرانی بودن ما فاصله میگیرد، بلکه تبلیغات جدید روز به روز سبکهای غربی و غیر اسلامی نیز به خود میگیرد. مهمترین بحثی که در یکی- دو سال اخیر مورد توجه برخی متفکران ما قرار گرفته است، تجملگراییهای افراطی در تبلیغات رسانه ملی است، این تجملگرایی در آگهیهای بازرگانی، فیلمها، سریالها، برنامههای آشپزی و... به کرات مشاهده میشود، به طوری که اگر برنامهای با یکی از این معیارهای اشرافیگری سازگار نباشد، آن طور که باید و شاید مورد توجه قرار نخواهد گرفت.
بحث تجملگرایی و اشرافیگری آنچنان گسترده و غیر قابل انکار است که نیاز به زمان و مکانی دیگر برای تحلیل و بررسی دارد. پس موضوع بحث ما چیست؟
تلویزیون بنا به گستردگی و نوع مخاطبی که دارد ملزم به رعایت بسیاری از پارامترهای کلیدی و اسلامی میشود، اما در بسیاری از مجلات به اصطلاح زرد! و غیر زرد! دولتی و خصوصی، همچنان نوع تصاویر بکار رفته برای جلب مشتری تصاویری گاه غیر اخلاقی و غیر اسلامی میشود؛ استفاده از چهره بازیگران، زنها و دختران غربی و... نمونهای از این تصاویر میباشد.