کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۴۱ مطلب با موضوع «عبور موقت» ثبت شده است

۱۶
تیر

زندگی نه آنقدر شیرین است

که خشت خشتش برایت خانه ای شکلاتی بنا کند

نه آنقدر تلخ

که قهوه ی تلخ ترک را طعنه زند

زندگی چیزی میان تمام متوسط های ذهنی توست

زندگی مجاورت تمام تضادها و نقیضه هاست

زندگی گریز عجیبی ست که عشق

پایدارش می کند

قرارش می دهد

و گاهی تا ابد جاودانه اش...

  • معصومه علوی خواه
۰۲
شهریور

نمی تونم باور کنم...


خود را به خلوتی رساند خورشید

از داغ، دلش را بتکاند خورشید

گفتیم غروب کرده اما انگار

رفته‏ست نماز شب بخواند خورشید

ـ میلاد عرفانپور


دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک‏چک، چک‏چک، چه‏کار با پنجره داشت؟!

ـ قیصر امین‏پور


لمس معجزه خدا

دست‏های تو بود

که مدت‏هاست

گلوی مرا می‏فشارد

وقتی

شعر خاک را زمزمه می‏کنی

ـ سید مهدی موسوی


گفت هفتاد مرتبه حمد شفا بخوانید، خواندم... اما... چرا سوره توحید بر زبانم می آمد؟!

انا لله و انا الیه راجعون

معین رئیسی

  • سید مهدی موسوی
۲۴
فروردين

تربت نوشته بود:«و من اگر من را می‌شناخت، در ظلمات ِ سیاهی‌های دنیا، دربه در  ِ یتیمی نمی‌شد!

من اگر من را می‌شناخت، یادش می‌ماند اصلش را، نصبش را، بزرگی‌اش را و هزار باره کرامت ِ خداداداه‌اش را به خفّت ِ اطاعت ِ ابلیس نمی‌داد!

من اگر من را می‌شناخت، لذت ِ لبخند ِ حضرت ِ صاحب را به لذّات پست ِشهوانی نمی‌داد آن هم به بهای رنجش قلب ِ نازنین ِ امام خوبی‌ها...

اینجا اما من فقط باید قلم را منور به نور شریف اهالی حضرت ِ کسا کنم تا وقت‌هایی که حال ِ دلم ناخوب است با پرسه زدن‌های میان این سیاهه‌های دلتنگی؛ یادم باشد که چه و که باید باشم!

و من آموخته‌ام در دریای دنیای طوفانی امروز، تنها کشتی نجاتی که اسرع است و اوسع، دامان ِ توسل به حضرت ارباب است

من اما نیت کرده‌ام تا در حیاط خلوت ِ تربت؛ وضوی محبتی بسازم با واژه‌ها، تا آن‌قدر بر تربت ِ یادشان سجده‌ی عشق کنم تا به نظرة رحیمه‌ای که مشمول واژه‌ای از این سیاهه‌ها شود؛ شاید مرا نیز تربت کنند...»

و من باید چه بگویم؟! فکر کنم... فکر کنم تا شاید بتوانم شعری، متنی، دل‌نوشته‌ای و شاید یادداشتی برای مادرم بنویسم... و این مورد آخر را چه با خوش خیالی می‌توانم بگویم: یادداشت!

و من چه می فهمم مادرانه یعنی چه؟ منی که هنوز «من» را نشناخته است... منی که هزار بار درباره وبلاگ «تربت» را خوانده باشد و باز هم هر بار که می آید، بگوید about me یعنی چه؟ منی که برای گوش دادن ساز غربت «می‌مانی یا میروی» به وبلاگ تربت برود... منی که می‌گوید: «سال‌هاست که دستت را رها کرده‌ام/ سری به امور گمشدگان بزنی...» اما این جمله را می‌گوید و از امور گمشدگان فرار می‌کند...


مادر

هر روز به امور گمشدگان سر می‌زد... اما کودک را نمی‌یافت...

آیا می‌شود مادری کودک بازیگوشش را نبخشد؟!

فاطمیه

 

  • سید مهدی موسوی
۱۵
اسفند

...

بعدنوشت:

1) میپرسید: مگه چیزی هم نوشته شده؟! میگم: قرار نیست همه حرف ها نوشته بشوند، گاهی بعضی از حرف ها را باید با سکوت گفت... عاشق فیلم «دهلیز» بهروز شعیبی شدم. برای من هم جای تعجب داشت که چطور تنها فیلم مورد علاقه مسعود فراستی در جشنواره امسال هم همان فیلم بود! فوق العاده بود. خصوصاً اولین ملاقات پدر و پسر 7 ساله اش در زندان که چند دقیقه فقط و فقط همدیگر را نگاه کردند ولی هیچ دیالوگی نگفتند... 

2) در مورد سی و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر یک کار تحلیلی ـ آماری انجام دادم که به زودی منتشر می شود.

3) سابقه نداره که من متنی را که خودم ننوشته باشم اینجا بگذارم، ولی گاهی موسیقی مورد علاقه آدم که حال بد امروزم را کمی بهتر کرد لازم می شود.

4) خود جناب رضا صادقی این آهنگ را در اینترنت منتشر کرده اند و برای همین برای دانلود هم اینجا آن را میگذارم. می دانید که ما نه فیلم رایت شده میبینیم نه آهنگ دانلودشده گوش می کنیم: برای دانلود این آهنگ بر روی لینک زیر کلیک نمایید:

دانلود آهنگ خدا با منه
حجم: 5.26 مگابایت

5) متن این آهنگ:

  • سید مهدی موسوی
۲۴
بهمن

رفتن و اومدن آدم‌ها تا وقتی به خودشون مربوطه که تنها باشند

جواب دل شوره‏های تو را چه کسی می‌دهد؟

من؟!

منی که حتی معنی پیام‌های بی‌سلامت را نفهمیدم؟!

...

امروز که رفته‌ای می‌دانم:

دو نفر در کنار هم مگر چند بار سلام می‌کنند؟

  • سید مهدی موسوی
۲۶
مهر

به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) یادی کنیم از یادداشت های قدیمی وبلاگ کمرنگ و وبلاگ پس از طوفان.

ضمنا تمام مطالب به درد بخوری (از نظر خودم) را که از سال 84 تا الان نوشته ام، در حال جمع آوری در یک سایت جدید هستم که بزودی آن را معرفی خواهم کرد.

با چند مطلب جدید هم ان شاء الله هفته آینده بروز خواهم بود.

کوچه‌ی عشق ما از همان روز اول خاکی بود!

کوچه‌ی عشق ما از همان روز اول خاکی بود! 2

ما قربانی آرزوهای پدر و مادرمان هستیم؟!

عکس ‏العمل خوانندگان "قربانی آرزوهای پدر و مادر!"


  • سید مهدی موسوی
۰۴
مهر

یه مدت هست اپلیکیشن دیوار را روی گوشیم نصب کردم. (یه برنامه که هر کس می تونه چیزی را که قصد فروش اون را داره یا میخواد بخره، معرفی کنه) اما بعضی از قسمت های اون نمی دونم چرا همیشه خالی هست.

مثلاً من همیشه مراجعه می کنم به وسایل نقلیه بخش قایق و لوازم جانبی، اما همیشه خالی هست.

 یعنی هیچ قمی پیدا نمیشه که بخواد قایقش را بفروشه؟

  • سید مهدی موسوی
۰۳
مهر

پست موقت:

وقتی خودمون می تونیم سرویس های گوگل را از دسترس خارج کنیم (یعنی همچین توانایی بالایی داریم ها!) دیگه چه کاریه که توی فضای مجازی از مردم بخواهیم دو روز گوگل را تحریم کنند؟ 

حالا اینکه یه عده ای کلا کارشون با این سرویس ها گره خورده به کنار، اصلاً مگه مهمه برای ما؟!

حالا که اینجوریه:

به جهنم که شما نمیتونی با سرویس های ایمیل ایرانی کار کنی! به جهنم که نمی تونی با حجم بسیار پایین فضایی که این ایمیل ها بهت اختصاص میدن کار کنی! به جهنم که باید تا شماره شناسنامه و کدملی عمه ات را هم بدی تا بتونی از اون سرویس استفاده کنی... 

اصلاً مگه مهمه برای ما؟ همین که شیر فلکه اینترنت دستمون هست برامون کافیه... حالا فکر کنیم اینترنت 256 کیلوبایتی یه وقت زیاد نباشه برای مردم! 


  • سید مهدی موسوی
۱۵
خرداد

رجب و شعبان پر است از تولدهای قشنگ و زیبا، امروز هم میلاد با سعادت حضرت علی(ع) اولین امام شیعیان. این روزها برای شما پر از خیر و برکت و شادمانی باشد.

درد و دل اول ـ بدقولی:

دیگه حساب کامنت‌های خصوصی و غیر خصوصی که پرس‌وجو می‌کردن که چرا این وبلاگ آپدیت نمی‌شه از دستم در رفته بود. باشه... چشم... ننوشتن ما از نداشتن سوژه و مطلب نبوده، گرفتاری کار اینقدر آدم را مشغول خودش می‌کنه که دیگه با یک ذهن پراکنده، نمی‌شه یه مطلب درست و حسابی نوشت. وقتی هم یکهو شروع می‌کنی کل صفحه وبلاگت را مطلب رسمی نوشتن و یادداشت برای این سایت و اون سایت و اون مجله، دیگه جرات نمی‌کنی از دل خودت مطلب بنویسی... می‌شه همینی که می‌بینید...

درد و دل دوم ـ کتابخونه شخصی:

با خودم شرط کرده بودم که یا نمایشگاه کتاب امسال نروم یا اگه رفتم دیگه کتاب نخرم. آخه آدم کلی کتاب نخونده توی خونه داشته باشه، باید بره بازم کتاب بخره؟! البته وقتی ورودی کتابخونه کوچیک آدم بسته نشده باشه خوب معلومه که آدم هوس کتاب هدیه بیشتر می‌کنه... (حالا دوست داری اسمش را هم خسیس بازی بگذاری به ما برنمی‌خوره) هفته پیش 2 تا کتاب بسیار عالی هدیه گرفتم. یکی کتاب از لب برکه‌ها از شاعر عزیز دکتر مژگان عباسلو که چند روزی بود از آمریکا برگشته بودند (البته الان دوباره رفتند) و جدیدترین کتاب‌شون را به بنده هدیه دادند و یکی هم کتاب نقش شیعه در فرهنگ و تمدن اسلام و ایران نوشته دکتر علی‌اکبر ولایتی که بعد از مصاحبه با دبیر ستاد هماهنگی فعالیت‌های مهدوی، آقای موسوی‌نژادیان، از ایشان هدیه گرفتم. این‌ها را گفتم که یک وقت فکر نکنید ما از اینکه کتاب هدیه بگیریم بدمان می‌آید... اتفاقاً خیلی هم خوشحال می‌شویم...

درد و دل سوم ـ بی‌حیایی سیاسی! :

دغدغه‌داشتن نسبت به مسائل جامعه چیز خیلی خوبیه اما اطلاع نداشتن از فعالیت‌ها و عملکرد یک مجموعه، دستگاه و حتی یک فرد و بعد هم تهمت کم‌کاری و مفت‌خوری زدن به اون‌ها کار بی‌شرمانه‌ای هست که اون دغدغه را لکه‌دار می‌کنه. حالا این فحش دادن‌ها از کجا ناشی می‌شه:

1) وقتی که ما کوچکترین اطلاعی از عملکرد یک مجموعه نداریم و در حالت کلی فقط اسم آن را شنیده‌ایم ـ خیلی ببخشید ـ بی‌خود می‌کنیم در مورد  آن مجموعه اظهارنظر کنیم. مثال می‌زنم: یک همایش، کنگره یا برنامه‌ای برگزار می‌شود یا خیلی کلی‌تر، وزارت‌خانه یا سازمانی در حال فعالیت است و ما فقط انتظارات خودمان را بیان می‌کنیم. به برگزارکنندگان همایش‌ها فحش می‌دهیم، به صداوسیما فحش می‌دهیم، به فلان وزیر فحش می‌دهیم اما...

2) اغراض سیاسی ما را به فحش دادن می‌رساند. آب گرفتی مترو که یادتان هست. آنچنان خوشحالی زایدالوصفی ما را می‌گیرد که در دلمان دعا می‌کنیم ای کاش چند نفری هم در این مترو غرق بشوند که بیشتر بتوانیم روی آن مانور بدهیم. علیه شهردار شب‌نامه پخش می‌کنیم و سایت‌های خبری‌مان را پر از مطلب و عکس و فیلم و کاریکاتور می‌کنیم... یا اصلاً سر انتخابات به فلان عالم که موضع سیاسی‌اش با ما جور نیست، هزار تا فحش و ناسزا می‌دهیم و الی آخر... بعضی از سایت‌های خبری به اصطلاح ارزشی و اصول‌گرا حالم را بهم می‌زنند...

3) حق با ماست و آن مجموعه یا آن فرد کم‌کاری می‌کند. اما نه تنها قدم مثبتی برنمی‌داریم بلکه به قرزدن‌ها و فحش‌دادن‌های خودمان ادامه می‌دهیم. به سینما و سینماگران فحش می‌دهیم دریغ از اینکه در طول عمرمان حتی یک بار سینما رفته باشیم. از کم‌کاری مجموعه‌های دانشجویی گله می‌کنیم دریغ از اینکه کمکی به این مجموعه‌ها بکنیم و باری از روی دوششان برداریم... چرا اینقدر ما انتظار داریم ولی منتظر نیستیم؟!

درد و دل چهارم ـ فرسودگی:

هر چقدر هم ما به وسایل خونه رسیدگی می‌کنیم باز هم نمی‌تونیم از فرسودگی آن‌ها جلوگیری کنیم، شاید سرعت فرسودگی را کم کنیم اما مطمئناً بعد از مدتی آن وسیله دچار خرابی و کهنگی می‌شود. حالا آدم‌ها چطور فرسوده می‌شوند؟ آدم‌ها اول دل‌شون فرسوده می‌شود و بعد جسمشون. یعنی ممکنه یه جوون 25 ساله یک دفعه احساس فرسودگی بکنه، وقتی هم احساس فرسودگی می‌کنی، فرسودگی همه چیز به چشمت میاد، کولر خونه سوراخ میشه، یخچال می‌سوزه، تلفن همراهت می‌سوزه، دوچرخه‌ات خراب میشه و وقتی این آخری را می‌بری پیش تعمیرکار، خیلی راحت می‌گه: «بابا این دوچرخه‌ها دیگه عمرشون را کردن، باید بیاندازیش توی رودخونه...». حالا دل آدم که فرسوده شده باشه (دل که ساکن باشه مثل مرداب میشه، میگنده...) را چه کسی عوض می‌کنه؟

درد و دل پنجم ـ حرف‌هایی که قابل گفتن نیست:

خیلی وقت بود که آخر مطالبم شعر نمی‌نوشتم و توی کامنت‌ها بعضی‌ها گله کرده بودند، این اپیزود هم تقدیم به این دوستان عزیز:

هر روز از این مسیر برمی‌گردم

از رفتن ناگزیر برمی‌گردم

تو شام بخور بخواب تنهایی‌جان!

من مثل همیشه دیر برمی‌گردم

جلیل صفربیگی ـ گاوصندوق بر پشت مورچه کارگر

 

از پلّکان آینه بالا نمی‌روی

آن سوی ابرهای تماشا نمی‌روی

ماندی اسیر خاطره‌هایی که نیستند

گامی به سوی کوچه‌ی فردا نمی‌روی

شب روبه‌روی آینه، اما تو آن طرف

از ذهن این تصور رسوا نمی‌روی

حسی شبیه گمشدگی در غبار هیچ ـ

تقدیر تلخ توست همین، تا نمی‌روی

گامی، تکان مختصری، رود نا امید!

موجی بزن مگر که به دریا نمی‌روی؟

حسن یعقوبی ـ به لهجه‌ی انگور

 

به سلامت

ــــــ

مثل رود

یک عمر

هر که را دوست داشتم

بدرقه کردم...

مژگان عباسلو ـ از لب برکه‌ها

 

ضج جه

ـــــــ

اگر ماه بودی،

تو را از لبِ برکه‌ها

اگر آه بودی،

تو را از دلِ سینه‌ها

اگر راه بودی،

تو را از کفِ خیلِ وامانده‌ها

تو اما

نه ماهی،

نه آهی،

نه راهی،

 

فقط گاه‌گاهی

فقط

گاه‌گاهی

فقط...

  گاه گاه...

مژگان عباسلو ـ از لب برکه‌ها

  • سید مهدی موسوی
۰۵
بهمن

با گسترش شبکه های اجتماعی معمولا گرایش به وبلاگ نویسی کمتر میشه، ما هم از این قضیه انگار در امان نبودیم.

برای اینکه نوشته های روزانه من را دنبال کنید، به صفحه Google+ من به آدرس زیر مراجعه کنید.

گوگل پلاس

البته یادداشت های شخصی من همچنان در این وبلاگ منتشر خواهد شد. وبلاگی که فقط منتشر کننده مطالب تولیدی خواهد بود.

  • سید مهدی موسوی