کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

گاهی سکوت بهتر است

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۳:۰۷ ب.ظ

رجب و شعبان پر است از تولدهای قشنگ و زیبا، امروز هم میلاد با سعادت حضرت علی(ع) اولین امام شیعیان. این روزها برای شما پر از خیر و برکت و شادمانی باشد.

درد و دل اول ـ بدقولی:

دیگه حساب کامنت‌های خصوصی و غیر خصوصی که پرس‌وجو می‌کردن که چرا این وبلاگ آپدیت نمی‌شه از دستم در رفته بود. باشه... چشم... ننوشتن ما از نداشتن سوژه و مطلب نبوده، گرفتاری کار اینقدر آدم را مشغول خودش می‌کنه که دیگه با یک ذهن پراکنده، نمی‌شه یه مطلب درست و حسابی نوشت. وقتی هم یکهو شروع می‌کنی کل صفحه وبلاگت را مطلب رسمی نوشتن و یادداشت برای این سایت و اون سایت و اون مجله، دیگه جرات نمی‌کنی از دل خودت مطلب بنویسی... می‌شه همینی که می‌بینید...

درد و دل دوم ـ کتابخونه شخصی:

با خودم شرط کرده بودم که یا نمایشگاه کتاب امسال نروم یا اگه رفتم دیگه کتاب نخرم. آخه آدم کلی کتاب نخونده توی خونه داشته باشه، باید بره بازم کتاب بخره؟! البته وقتی ورودی کتابخونه کوچیک آدم بسته نشده باشه خوب معلومه که آدم هوس کتاب هدیه بیشتر می‌کنه... (حالا دوست داری اسمش را هم خسیس بازی بگذاری به ما برنمی‌خوره) هفته پیش 2 تا کتاب بسیار عالی هدیه گرفتم. یکی کتاب از لب برکه‌ها از شاعر عزیز دکتر مژگان عباسلو که چند روزی بود از آمریکا برگشته بودند (البته الان دوباره رفتند) و جدیدترین کتاب‌شون را به بنده هدیه دادند و یکی هم کتاب نقش شیعه در فرهنگ و تمدن اسلام و ایران نوشته دکتر علی‌اکبر ولایتی که بعد از مصاحبه با دبیر ستاد هماهنگی فعالیت‌های مهدوی، آقای موسوی‌نژادیان، از ایشان هدیه گرفتم. این‌ها را گفتم که یک وقت فکر نکنید ما از اینکه کتاب هدیه بگیریم بدمان می‌آید... اتفاقاً خیلی هم خوشحال می‌شویم...

درد و دل سوم ـ بی‌حیایی سیاسی! :

دغدغه‌داشتن نسبت به مسائل جامعه چیز خیلی خوبیه اما اطلاع نداشتن از فعالیت‌ها و عملکرد یک مجموعه، دستگاه و حتی یک فرد و بعد هم تهمت کم‌کاری و مفت‌خوری زدن به اون‌ها کار بی‌شرمانه‌ای هست که اون دغدغه را لکه‌دار می‌کنه. حالا این فحش دادن‌ها از کجا ناشی می‌شه:

1) وقتی که ما کوچکترین اطلاعی از عملکرد یک مجموعه نداریم و در حالت کلی فقط اسم آن را شنیده‌ایم ـ خیلی ببخشید ـ بی‌خود می‌کنیم در مورد  آن مجموعه اظهارنظر کنیم. مثال می‌زنم: یک همایش، کنگره یا برنامه‌ای برگزار می‌شود یا خیلی کلی‌تر، وزارت‌خانه یا سازمانی در حال فعالیت است و ما فقط انتظارات خودمان را بیان می‌کنیم. به برگزارکنندگان همایش‌ها فحش می‌دهیم، به صداوسیما فحش می‌دهیم، به فلان وزیر فحش می‌دهیم اما...

2) اغراض سیاسی ما را به فحش دادن می‌رساند. آب گرفتی مترو که یادتان هست. آنچنان خوشحالی زایدالوصفی ما را می‌گیرد که در دلمان دعا می‌کنیم ای کاش چند نفری هم در این مترو غرق بشوند که بیشتر بتوانیم روی آن مانور بدهیم. علیه شهردار شب‌نامه پخش می‌کنیم و سایت‌های خبری‌مان را پر از مطلب و عکس و فیلم و کاریکاتور می‌کنیم... یا اصلاً سر انتخابات به فلان عالم که موضع سیاسی‌اش با ما جور نیست، هزار تا فحش و ناسزا می‌دهیم و الی آخر... بعضی از سایت‌های خبری به اصطلاح ارزشی و اصول‌گرا حالم را بهم می‌زنند...

3) حق با ماست و آن مجموعه یا آن فرد کم‌کاری می‌کند. اما نه تنها قدم مثبتی برنمی‌داریم بلکه به قرزدن‌ها و فحش‌دادن‌های خودمان ادامه می‌دهیم. به سینما و سینماگران فحش می‌دهیم دریغ از اینکه در طول عمرمان حتی یک بار سینما رفته باشیم. از کم‌کاری مجموعه‌های دانشجویی گله می‌کنیم دریغ از اینکه کمکی به این مجموعه‌ها بکنیم و باری از روی دوششان برداریم... چرا اینقدر ما انتظار داریم ولی منتظر نیستیم؟!

درد و دل چهارم ـ فرسودگی:

هر چقدر هم ما به وسایل خونه رسیدگی می‌کنیم باز هم نمی‌تونیم از فرسودگی آن‌ها جلوگیری کنیم، شاید سرعت فرسودگی را کم کنیم اما مطمئناً بعد از مدتی آن وسیله دچار خرابی و کهنگی می‌شود. حالا آدم‌ها چطور فرسوده می‌شوند؟ آدم‌ها اول دل‌شون فرسوده می‌شود و بعد جسمشون. یعنی ممکنه یه جوون 25 ساله یک دفعه احساس فرسودگی بکنه، وقتی هم احساس فرسودگی می‌کنی، فرسودگی همه چیز به چشمت میاد، کولر خونه سوراخ میشه، یخچال می‌سوزه، تلفن همراهت می‌سوزه، دوچرخه‌ات خراب میشه و وقتی این آخری را می‌بری پیش تعمیرکار، خیلی راحت می‌گه: «بابا این دوچرخه‌ها دیگه عمرشون را کردن، باید بیاندازیش توی رودخونه...». حالا دل آدم که فرسوده شده باشه (دل که ساکن باشه مثل مرداب میشه، میگنده...) را چه کسی عوض می‌کنه؟

درد و دل پنجم ـ حرف‌هایی که قابل گفتن نیست:

خیلی وقت بود که آخر مطالبم شعر نمی‌نوشتم و توی کامنت‌ها بعضی‌ها گله کرده بودند، این اپیزود هم تقدیم به این دوستان عزیز:

هر روز از این مسیر برمی‌گردم

از رفتن ناگزیر برمی‌گردم

تو شام بخور بخواب تنهایی‌جان!

من مثل همیشه دیر برمی‌گردم

جلیل صفربیگی ـ گاوصندوق بر پشت مورچه کارگر

 

از پلّکان آینه بالا نمی‌روی

آن سوی ابرهای تماشا نمی‌روی

ماندی اسیر خاطره‌هایی که نیستند

گامی به سوی کوچه‌ی فردا نمی‌روی

شب روبه‌روی آینه، اما تو آن طرف

از ذهن این تصور رسوا نمی‌روی

حسی شبیه گمشدگی در غبار هیچ ـ

تقدیر تلخ توست همین، تا نمی‌روی

گامی، تکان مختصری، رود نا امید!

موجی بزن مگر که به دریا نمی‌روی؟

حسن یعقوبی ـ به لهجه‌ی انگور

 

به سلامت

ــــــ

مثل رود

یک عمر

هر که را دوست داشتم

بدرقه کردم...

مژگان عباسلو ـ از لب برکه‌ها

 

ضج جه

ـــــــ

اگر ماه بودی،

تو را از لبِ برکه‌ها

اگر آه بودی،

تو را از دلِ سینه‌ها

اگر راه بودی،

تو را از کفِ خیلِ وامانده‌ها

تو اما

نه ماهی،

نه آهی،

نه راهی،

 

فقط گاه‌گاهی

فقط

گاه‌گاهی

فقط...

  گاه گاه...

مژگان عباسلو ـ از لب برکه‌ها

نظرات  (۲۳)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

سلام. خوشحالم که بروز کردید و غمگینم از ...
پاسخ:
کمرنگ: سلام. غمگین نباشید... شاد باشید... (:
سید بازم شروع کردی به شعر گذاشتن.
خوشحالم که برگشتی و خوشحالم از این شعرهای زیبا...
به امید دیدار برادر
پاسخ:
کمرنگ: سلام. مشتاق دیدار
  • احسان مرادی
  • سلام.
    منظورتون از منتظر بودن چیه؟ یعنی منتظر بمونیم صداوسیما هر غلطی خواست بکنه!!!
    یا سینماگران یه روزی سینما را اصلاح کنند؟
    انتظار بیهوده ای هست...
    و ببخشید احمقانه ای
    پاسخ:
    کمرنگ: تعریف شما از منتظر بودن چیه؟ فکر می کنم معنی انتظار را نفهمیده اید. آیا انتظار یک گوشه نشستن و انتظار کشیدن تنهاست؟
  • محمد نورروزانی
  • سلام. سید جان نمیای نمیای، وقتی هم میای میزنی دهن مهن همه را سرویس می کنی. دست بردار از این شیطونیا...
    زن بگیر بلکه آدم شی...
    عاشق انتخاب شعرهات هستم...
    فقط گاه‌گاهی

    فقط

    گاه‌گاهی

    فقط...

    گاه گاه...
    پاسخ:
    کمرنگ: آره... فقط گاه گاهی فقط گاه گاهی...
    در مورد درد و دل سومت به شدت موافقم
    ولی چه میشه کرد با یک جماعت نادان که فکر می کنن این بی حیایی ها خدمت به اسلام و مسلمین است...
    خودشان را هم افسر جنگ نرم می دانند!
    ما هیچ ادعایی نداریم، ما سربازیم، اما اینها که ادعای افسر و فرمانده بودن دارن...
    شعرهات هم عالی بود...
    پاسخ:
    ممنون.
    ماندی اسیر خاطره‌هایی که نیستند
  • حامد پورغلامی
  • سلام. مگه شما هنوز دوچرخه هم سوار میشید؟
    بابا دوستدار محیط زیست
    هوای پاک
    پاسخ:
    سلام. بهترین وسیله برای اداره رفتن. البته وقتی که محل کار خیلی هم دور نباشه... (:
    مثل همیشه...
    سلام سید جان. ما از کتابهای نخوندتون استقبال می کنیم. به عنوان هدیه
    تازه خیلی خوشحال نمیشیم، به شدت خوشحال میشیم
    ارادت ما را از راه دور پذیرا باشید...
    پاسخ:
    کمرنگ: سلام. ما بیشتر...
    در آب گرفتگی مترو، بعضی از دوستان که اسمشان را نمی آورم، بعد از مدتها وبلاگ و پلاس بروز نکردن، یکهو سر و کله شان پیدا می شود و عکسهای آب گرفتگی را با کامنت زیر آن منتشر می کنند که چی، تهران خلبان سردار نمیخواد، ملوان میخواد...
    مردشور این آدمهای ابله که منتظر همچین اتفاقاتی هستند تا سر و کله شان پیدا بشود.
    خیلی خوشحالم که همیشه وقتی دعواها میخوابه سر و کله شما پیدا میشه.
    راست میگید، گاهی سکوت بهتر است، اما در قضیه سینما اینقدر به شما فشار اومده که نتونستید ساکت بمونید و توی مطالب مختلف دارید گله می کنید از دست این جماعت به اصطلاح حزب اللهی.
    پاسخ:
    کمرنگ: گاهی سکوت بهتر است...
  • احسان مرادی
  • ولی منتظر بودن هم این نیست که دردها و مشکلات صداوسیما و سازمان های دیگه و آدمهایی مثل قالیباف را نگیم. وقتی یه نفر میخواد مردم را خر کنه با کارهاش و ریاکاری میکنه، باید دهنش را سرویس کرد. این نگاه شما و سهل دیدن کارها خیلی هم خوب نیست. یعنی یه جور سیاستهای دوپهلوست.
    پاسخ:
    کمرنگ: شما میتونید یه کم مودبانه تر صحبت کنید. شاید اینطوری بتونیم بهتر باهم حرف بزنیم. اینطور نیست؟!
  • احسان مرادی
  • در جواب «خانم میم» هم باید گفت که اونها هم وظیفه خودشون را انجام میدن. یعنی شفاف سازی می کنند. مثل شفاف سازی های قبل انتخابات.
    پاسخ:
    کمرنگ: واقعا دستشون درد نکنه با این شفاف سازی ها... کار دیگه ای هم بلدند؟ زیادی شفافش کنن یه وقت...
    به سلامت

    ــــــ

    مثل رود

    یک عمر

    هر که را دوست داشتم

    بدرقه کردم...
    پاسخ:
    کمرنگ: ):
  • مرتضی محبی
  • سلام. الان شما توی اون درد و دل سوم، بخش سومش فکر کنم مخاطبش خودتون هستید. شما چی؟ شما کاری می کنید؟ الان چند وقتی هست که شما هم فقط گله می کنید...
    پاسخ:
    کمرنگ: ما خودمون ادعایی نداریم. ولی شما مگه میدونید من الان چی کار می کنم؟
    سلام
    واژه ای که کم کم در پیامهایمان کمرنگ و کمرنگ تر میشود جناب کمرنگ!!!!
    مطلب جالبی گذاشتید.زیاد فرصت مطالعه نداشتم برای همین زیاد اظهار نظر نمیکنم.
    انشاالله اگر فرصتی دست داد مجدد سر خواهم زد
    منتظر شما هم هستم. از محفل سرازیر شدم اینجا
    در پناه خدا باشید...
    پاسخ:
    کمرنگ: سلام. ممنون از لطف شما
  • میم نقطه را
  • سلام سیدجون
    خعلی میخوامت
    تقریبا : اینـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقدر
    منم پایم بریم ایرانو بگردیم
    یه جوک هم میخواستم برات بنویسم که ملاحظه آبروتو تو وبلاگت کردم

    پاسخ:
    سلام. مخلصیم داداش
    سلام
    ابتدا بابت نظراتتان مچکر
    هرچند این قالب وب رابسیار دوست دارم (شاید چون عاشق پاییزم)
    اما خوب خودمم توفکر عوض کردنش بودم.
    در ادامه بابت به روز شدنتان خدا قوت...
    بابت شعرهاتونم چندتاش واقعا حال اساسی داد بر دل خسته مان...
    یاعلی
    پاسخ:
    کمرنگ: سلام
    غمگینم از این همه غم...
    غم درد و دل سوم را عرض کردم، وگرنه ما را که خیالی نیست داش سید...
    خر ما خیلی وقته از پل گذشته، ما این ور پل موندیم
    حالا نگفتی سوژه بعدیت چیه؟ در مورد «روزهای زندگی هیچی ننوشتی؟ حیفه حاجی، هوای رفیقات را داشته باش... میان اینجا میبینن فقط فیلم قلاده ها را تعریف کردی، خب بده دیگه، آقا بده، یه چی برای اون فیلم هم بنویس...
    البته گاه گاهی
    گاه گاه...

    سلام. دلت که فرسوده شد اونم با دوچرخه ات بیانداز توی رودخونه
    اینکه دیگه سوال کردن نداره!
    پاسخ:
    کمرنگ: (:
    سلام

    در مورد کتاب که فکر میکنم ما اکثرا همینطور هستیم.
    قالب وبلاگتون زیبا شده.
    و مثل قبل مطالب مفید/اما با درد ودل سوم کمی موافق نیستم البته فقط در بعضی جاهاش.
    شعرها هم خیلی قشنگه(مخصوصا مژگان عباسلو)/راستی مدتی بود یک فنجان شعر با شما داشتید اما دیگر خبری نیست؟؟؟

    یاحق
    پاسخ:
    سلام. فنجانمان شکست...
    سلام گاهی باید افسوس خورد که چرا زودتر از این وب به این خوبی را ندیده ایم!
    البته شعرهای آخر مطلبتون هم خوبه.
    آقای موسوی با اجازه لینک شدید.
    پاسخ:
    کمرنگ: سلام. خواهش می کنم. نظر لطف شماست.
    I love U
    پاسخ:
    کمرنگ: ما بیشتر (:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی