کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲۴۹ مطلب توسط «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

۰۸
ارديبهشت

توضیح: این یکی از آخرین مطالب وبلاگ «پس از طوفان» (وبلاگ قبلی من) بود که به خاطر از دست ندادن کامنت هایش آن را پاک نکردم.


سلام. از همه دوستانی که ابراز نگرانی و گله داشتند از رفتن ما،‌ یا چند نفر ... که خوشحال هم شدند... تشکر می‌کنم. وبلاگ جدید من را می‌توانید با آدرس‌های زیر مشاهده نمایید:

www.kavirneshin.ir

www.kamrang.blogfa.com

دوستان اگر به همان آدرس اول لینک داده‌اند که مشکلی از این بابت نیست و وبلاگ جدید برایشان نمایش داده خواهد شد و اگر هم تمایل به لینک مجدد به بنده داشتند همان آدرس اول مناسب‌تر است. ضمناً شما مطالبی جدید با سبکی متفاوت از من را در آن وبلاگ شاهد خواهید بود.

التماس دعا

یا علی مدد

 

  • سید مهدی موسوی
۰۶
ارديبهشت

اپیزود اول:

خیلی آروم و با چهره‌ای معمولی اومد جلو، فکر کردم حتماً می‌خواد آدرسی ساعتی چیزی بپرسه، اما نه! همین طوری خیلی جدی گفت: آقا یه پولی داری به من قرض بدید؟! می‌خوام برم شهرستان پول ندارم و... شماره حساب بدید من پول را به حسابتون واریز می‌کنم، گفتم خواهش می‌کنم این چه حرفیه... نه بیا این پول را بگیر و برو...

 

اپیزود دوم:

خسته از سر کار می‌اومدم، مرد میان‌سالی که اصلاً نمی‌خورد گدا باشه، اومد جلو و گفت: آقا من از شهرستان اومدم بچه‌ام را پادگان ببینم اما پول ندارم که برگردم، میشه یه پولی به من قرض بدید؟ اگه شماره حساب بدید من این پول را... مثل قبلی بود دیگه ادامه ندم...

 

اپیزود سوم:

ماشین جلوی پایم ترمز کرد، جوون سرش را آورد بیرون و گفت: آقا سلام. من اومدم داداشم را که سرباز.... نگاهی انداختم دیدم 2 تا خانم هم توی ماشین نشسته‌اند، می‌خورد که یکی مادرش باشه و اون یکی هم مثلاً خواهرش، نه! مثل اینکه آدم حسابی‌اند...

 

اپیزود چهارم:

یه جوون خوش هیکل که فکر کنم چند سالی بدنسازی سنگین کار کرده بود، اومد جلو و گفت داداش میشه...

 

اپیزود پنجم:

طرف تا اومد طرفم من اصلاً نگاهش هم نکردم تا یه وقت دوباره پول مول نخواهد، داشتم رد می‌شدم گفت: آقا ساعت چنده؟ خجالت کشیدم و جوابش را دادم...

 

اپیزود ششم:

قرار داشتم و تندتند توی خیابون راه می‌رفتم، از کنار یه تلفن عمومی که داشتم رد می‌شدم بنده خدا گفت: آقا خودکار داری من این شماره را یادداشت کنم؟! اصلاً به روی خودم نیاوردم، بالاخره قراره دیگه... آدم باید به قرارش برسه حالا اون طرف هم نتونه شمارشو یادداشت کنه، به من چه...

 

اپیزود هفتم:

زیاد مهم نیست، یعنی اونا... چی بگم؟ اینم یه نوع کاره دیگه...

  • سید مهدی موسوی
۰۳
ارديبهشت

انکار معتاد بودن مشخصه ثابت همه کسانی است که ادعا می‌کنند مواد مخدر را فقط تفریحانه استفاده می‌کنند، اما آنچه که دلیلی بر رد این مدعاست سیر صعودی این تفریحات است!

در این مقاله سعی بر آن نداریم تا از عواقب اعتیاد به مواد مخدر و سیگار صحبت کنیم،‌ بلکه مروری داریم بر علل گرایش جوانان و نشانه‌های عدم برنامه‌ریزی ریشه‌ای و مؤثر برای جلوگیری از این معضل اجتماعی.

در مدتی نه چندان دور، بحث دیوارکشی در مرزها و ایجاد یک firewall مطمئن برای جلوگیری از ورود مواد مخدر به ایران با جدیت پیگیری می‌شد اما امروز آنچنان مواد صنعتی جایگزین تریاک و هروئین شده است که برای سالیان سال هم می‌توان آن را در لابراتوارها تولید کرده و در بازار توزیع نمود. موادی که بسیار خطرناک‌تر و کشنده‌تر و اعتیادآورتر هستند. اما چه عاملی باعث می‌شود که روز به روز اشتیاق برای این مدل خودکشی بیشتر گردد؟!

بدون شک هیچ فرد معتادی روزی که برای اولین بار مواد مخدر مصرف نمود،‌ علاقه‌ای به معتاد شدن نداشت، مشکل اینجاست که همه فکر می‌کنند با بقیه فرق دارند.

اعتیاد شامل سه مرحله فرضی است:

1) مرحله آشنایی: در این مرحله معمولاً فرد با تشویق دوستان و همسالانش شروع می‌کند. در فرهنگ ما رد تعارف دیگران چیزی ناپسند می‌باشد و این باور غلط نیز وجود دارد که کسی که مواد تعارف می‌کند قیافه‌ای عجیب و غریب باید داشته باشد.

2) مرحله‌ی شک و مقاومت: یکی از نشانه‌های این مرحله مصرف نامرتب مواد است. فرد برای ادامه، ترس و دلهره دارد.

3) مرحله اعتیاد: این مرحله ناشی از عدم موفقیت در مرحله‌ی دوم است.

شاید کنجکاوی و کسب لذت را بتوان 2 عامل مهم در گرایش جوانان به مواد مخدر دانست،‌ اما از آنجا که مقوله اعتیاد در سه حوزه پزشکی، روانشناسی و جامعه‌شناسی مورد بررسی قرار می‌گیرد،‌ دسته‌بندی‌های عوامل گرایش نیز معمولاً متفاوت است. اما در مورد سن بحرانی معمولاً 16 تا 24 سال ذکر می‌شود. به سه عامل فردی، خانوادگی و اجتماعی به صورت تیتروار اشاره می‌کنم:

 

عوامل فردی:

فشارهای عصبی و بیماری‌های روحی، مشکلات جسمانی و تلاش برای تسکین درد، میل به خطر، عدم آگاهی از خطرات مصرف، شوخی و خنده، احساس بزرگ شدن، مشاغل خاص( مثل کسانی که فعالیت جسمی سنگین و یا تغییر در ساعت‌های خواب و بیداری دارند)، ضعف ایمان و...

عوامل خانوادگی:

فوت یکی از والدین، اعتیاد یکی از افراد خانواده، متشنج بودن روابط خانوادگی و...

عوامل اجتماعی:

در دسترس بودن مواد مخدر، زندگی در محله‌های آلوده، باورها و آداب نادرست فرهنگی(در بعضی از نقاط کشور)، ضعف فرهنگ مشاوره(وقتی برای جوان مشکلی پیش بیاید خودش به دنبال حل کردن آن می‌رود)، مشکلات اقتصادی، دوستان ناباب،‌ نداشتن امنیت شغلی، مشکل ازدواج، عوامل رسانه‌ای مثل دنیای مجازی و اینترنت، گسترش عرفان‌های کاذب و فرقه‌های دروغین و...

***

آتیش داری داداش؟!

گرایش به مصرف سیگار معمولاً بین 15 تا 40 سالگی اتفاق می‌افتد. به دلیل در دسترس بودن و نداشتن منع قانونی در اکثر کشورها روز به روز به تعداد سیگاری‌ها افزوده می‌شود.

آمارها نشان می‌دهند که سیگاری شدن در بین قشر نوجوان، افراد کم‌سواد، کم‌درآمد و محروم جامعه و دختران روبه افزایش است. جالب است بدانید که بر طبق یک نظرسنجی، 11 تا 15 درصد از نوجوانان، سیگار کشیدن را نشانه خودبزرگ‌بینی، جذاب بودن و یا خوش‌تیپ بودن می‌دانند.

بیشترین علل گرایش به سیگار، مصرف آن توسط والدین و دوستان است؛ از عوامل اجتماعی نیز می‌توان به: تصورات ذهنی،‌ همانندسازی، وضعیت تحصیلی،‌ اشتغال و نداشتن اوقات فراغت مناسب اشاره کرد.

هرچند ترک سیگار در نگاه اول خیلی آسان به نظر می‌رسد اما از نظر روانشناختی تداوم مصرف به خاطر احساس آرامش(هر چند تلقینی باشد)، کاهش تنش و وابستگی به سیگار و احساس نیاز است.

 

اعتیاد در بین دانشجویان:

زندگی در محیط‌هایی مثل خوابگاه‌ها و خانه‌های دانشجویی معمولاً تغییرات شگرفی را در بیشتر افراد ایجاد می‌کند. به یکی از عوامل سیگاری شدن که دوستان هم‌سن و سال است اشاره کردم اما عامل بسیار کلیدی و مهم، دور شدن از محیط خانواده و گاهاً احساس آزادی عمل بیشتر در بین جوانان است. افراد بسیاری را می‌شناختم که در همان ترم‌های اول سیگاری شده بودند، البته با مخفی کردن از خانواده و نمایش دادن! جلوی دوستان.

پس بومی نبودن دانشجویان در دانشگاه‌ها از عناصر مهم و کلیدی است که خوشبختانه در سال‌های اخیر و با سیاست‌های دولت نهم و دهم گام‌های خوبی برای بومی کردن دانشجویان برداشته شده است.

مورد دیگری که می‌خواهم به آن اشاره کنم بحث تصوراتی است که جوانان قبل از ورود به دانشگاه دارند؛ چنان تصورات آرمانی برای خودشان درست می‌کنند که به محض ورود به دانشگاه،‌ معمولاً با عکس آن روبه‌رو می‌شوند و در این را نیز عامل کمکی تضعیف امید به آینده به شدت روح خودباوری و اعتماد به نفس را از جوان می‌گیرد.

جامعه‌شناسی می‌گفت: «محیط کثیف خوابگاه‌ها بر روی روان آدم‌ها تأثیر نامطلوبی می‌گذارد». آدم‌ها در محیط کثیف بیشتر تحت تأثیر پارامترهای کثیف قرار می‌گیرند،‌ اما اگر محیط تمیزی برایشان فراهم کنیم کمتر به کثیف کردن آن روی می‌آورند، مثلاً فرض کنیم از خیابان کثیفی رد می‌شوید و قوطی نوشابه‌ای دست شما است، به احتمال بسیار بالا شما اگر تپه‌ای زباله آنجا ببینید، قوطی نوشابه را نیز آنجا پرت خواهید کرد.

آنچه که به نظر می‌رسد این است تئوری پردازی‌های ما در مسئله اعتیاد به دلیل در نظر نگرفتن همه عوامل مؤثر در آن کارساز نبوده است اما به نظر حقیر عدم وجود یک برنامه منسجم و مهندسی شده توسط دستگاه‌های مرتبطی که در قانون نیز به آن اشاره شده است باعث ناتوانی ما در کنترل گرایش به مواد مخدر شده است.

تلاش برای هویت‌بخشی ایمان و اراده، رفع سکولار بودن محتوای آموزشی و رسیدن به شعار تعلیم و تربیت، آگاه‌سازی توسط استادان، ایجاد امید و نشاط آفرینی، فراهم کردن تفریحات سالم، افزایش سرانه فعالیت‌های فرهنگی، بروز کردن روش‌های آگاه‌سازی و قداست بخشی و کنترل خرده فرهنگ‌ها در دانشگاه از دیگر راه‌های پیشگیری از این بلای خانه‌مان سوز است.

 

  • سید مهدی موسوی
۲۷
فروردين

الکی به آدم گیر میدن که تو این همه مطلب می‌نویسی برای این ور و اون ور، خب یه وبلاگ شخصی بزن، اونجا هم بگذار... تازه درد و دل‌هات را هم که هیچ جا چاپ نمی‌کنه، می‌تونی اونجا بنویسی...

آخه شما بگو، آدم درد و دل شخصی‌اش را توی وبلاگ می‌نویسه؟! اسمش وری اون هست، شخصی! نوکرتم، قربون اون شکل ماهت برم، وبلاگ که دفترچه خاطرات نیست که توی اون زندگی‌نامه بنویسی و حرف‌های عشقولانه و... از این جور فیلم‌بازی‌ها. بگذریم... آخ... اصلاً یادم رفت سلام کنم...

سلام! سلام به همه دوستان خوب و گلم. سلام به دنیای مجازی که دوست من نیست! اما می‌تونم دوستانم را اونجا ببینم و مجازی دوست پیدا کنم.

سال‌هاست که روی موضوعات فرهنگی و اجتماعی با دید روانشناسی اجتماعی کار می‌کنم، تبعاً نوشته‌هایی که در این وبلاگ شاهد آن خواهید بود از این احساسات و تجربیات نشأت گرفته و می‌گیرد.

خوشحال خواهم شد که در مباحثی که در این وبلاگ مطرح می‌شود شرکت نمایید و منِ تازه‌کار! را راهنمایی کنید.

پس گیوه‌های خود را برمی‌کشم و با یک یا علی بلند آغاز می‌کنم:

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی به امید تو

  • سید مهدی موسوی
۲۰
فروردين

سلام. از همون روز اول مشخص بود که این وبلاگ هم برای ما وبلاگ نمیشه... این وبلاگ را هم مثل بقیه وبلاگ‌هایی که ول کردم و رفتم باید رها کنم. البته نه مثل وبلاگ‌های اولی که داشتم حذفش می‌کنم و نه مثل این دو تا آخری که داشتم واگذار می‌کنم. بگذریم سرتون را درد نیارم. ممنون از همه دوستانی که به صورت محرمانه و نامحرمانه پیغام دادند که تو را خدا نرو... و ممنون از همه کسانی که بازم محرمانه و نامحرمانه گفتند برو! نمی‌دونم این وبلاگ برام یه جورایی شده، دیگه نمی‌تونم توی این فضا مطلب بنویسم... بگذارید یک خاطره برای خودش بماند. اولا عذرخواهی می‌کنم که باید قسمت همسایه‌های وبلاگ را بردارم، چون پس از درج این پست دیگر هیچ تغییری در این وبلاگ نخواهید دید. از تمامی دوستان هم می‌خواهم بدون رودربایستی اگر صلاح می‌دانند لینک پس از طوفان را از قسمت پیوندهای وبلاگشان حذف کنند. ضمناً هیچ نظری هم تأیید نخواهد شد.

التماس دعا

یا علی



توضیح: این مطلب آخرین مطلب وبلاگ «پس از طوفان» بنده بود که حالا به خاطر کامنت هایش آن را پاک نکردم. وبلاگ همچنان پابرجاست (:

  • سید مهدی موسوی
۰۴
فروردين

سلام. اگه یادتون باشه سال گذشته همین موقع‌ها یه مطلب از پیامک های نوروزی ایرانی ها نوشتم. برای اون‌هایی که پیامک عید امسال من به دستشون نرسید – حالا از لطف همراه اول یا مسائل دیگه – پیامک امسال را هم اینجا می‌آورم:

«سلام. از سفر که برگشتیم، روی در نوشته بود: آمدیم شما نبودید. امضا: بهار»

مثل پارسال چون می‌خواستم جواب مخاطبان را ببینم، این پیامک را 2 روز قبل از عید فرستادم، جالبه که یکی از تبریک‌های عید، پیامک پارسال من بود، اما جواب دوستان:

******

در کاخ مجلل خبر از عشق مجوی$ چون سعادت همه در کلبه درویشان است.

اون بهار قلابی یه بوده ما خودمون داریم میریم پیش اصلیه!

سفری بی آغاز، سفری بی پایان، سفری بی مقصد، سفری بی برگشت...

عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی. لحظه‌هاتون با برکت- عیدتون هم مبارک

هر که با ما دوست باشد، سرور و سالار ماست. یاد او در یاد ما و قلب او در قلب ماست.

سلام. ما خونه بودیم کسی نیومد که!

سلام. بهار بی مولایمان از پاییز هم خزان‌تر است! پس دست بدعا بر داریم: اللهم عجل لولیک الفرج

بابا عشقولانه... دعا بفرما

سلام. بهار را درک نمی‌کنم. مگر زمانی که از عطر دوستانم را سرمست نماید.

زندگی عمریست که اجل در پی آن میتازد. هر کس غم بیهوده خورد می‌بازد. / دوستی کلامی نیست که کهنه شود یا بپوسد .... دوستی آیین مقدسی است که همواره بجا میماند./ عید شما هم مبارک.

بی معرفت. چرا خبر ندادی نامرد. مبارکه شنیدم این 5شنبه عروسیته! ..... انجمن روحیه دهی به افراد مجرد!!

یا مقلب قلب ما را شاد کن. یا مدبر خانه را آباد کن. یا محول احسن الحالم نما، از بدیها فارغ البالم نما. سال نو مبارک

عطر نرگس، رقص باد، نغمه شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوتران مست، نرم نرمک میرسد اینک بهار، خوش به حال روزگار، سال نو پیشاپیش مبارک باد

علیک سلام! با سلامتی پس طرف اسمش بهاره. انشاء الله به پای هم پیر شید (شکلک چشمک)

نزدیک عیده توی خونه تکونی دلت ما را بیرون نکنی نفس.

با توجه به اینکه روز 1 فروردین آدم به آدم میرسه اما sms به آدم نمیرسه پیشاپیش سال نو مبارک (5 مورد)

سلام. بهار من تمام فصول است/ نازنین اینقدر زود رنجمند نشو

برآمد باد صبح و بوی نوروز/ به کام دوستان و بخت پیروز. عیدتان مباکباد

آسمان غرق خیال است کجایی آقا، آخرین جمعه سال است کجایی آقا، یک نفس عاشق اگر بود زمین می فهمید، عاشقی بی تو محال است کجایی آقا، التماس دعا

ساقیا آمدن عید، مبارک بادا!

هر کجا هستی باش!/ آسمانت آبی/ و تمام دلت/ از غصه ی دنیا خالی...*

شیشه عطر بهار لب دیوار شکست همه جا پر شد ز بوی خدا همه جا آیت اوست. نوروز مبارک (2 مورد)

آرزو دارم دلت از غصه ها خالی شود، سهم تو از زندگی یک عمر خوشحالی شود، (سال نو مبارک)

دگرگونی دلتان در مسیر خدا/ شب و روزتان آباد با یاد خدا/ حالتان بهترین به لطف خدا/ عیدتان مبارک در پناه خدا

بهار، ثانیه ثانیه می آید! و اینجا کسی نیست که به اندازه ی شکوفه های بهاری برایت آرزوی خوب دارد/ سال نو مبارک باد

سلام. خانه خالی نبود، شلوغ بود، اما عشق نداشت، بهار که در زد کسی جوابش را نداد. (پیامکی که پارسال ارسال کردم)

عید را بهانه کنیم تا به همه کسانی که دوستشان داریم، سلامی کنیم. عیدت مبارک سید جان

سلام. به امید پایان غم غربت آقا(عج) نوروزتان بی غم و زیبا/ سال نو مبارک

بیا به فکر ویزای آخرت باشیم/ به فکر گذرنامه ملکوت/ به فکر بدهی هایی که به خورشید داریم و غنچه هایی که از بهار، دستی گرفته ایم به فکر او که هی سفارش می‌کند/ پیراهن تقوای ما چرک نباشد

گلها همه به اذن تو برخاستند/ از بهر ظهور تو خود آراستند/ مردم همه در لحظه‌ی تحویل، بی شک اول فرج تو از خدا خواسته‌اند. سال نو مبارک (2 مورد)

ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد، چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد/ عید سعید و باستانی نوروز مبارک/ سعادت شما و خانواده محترمتان را همراه با شادکامی آرزومندم.

با آرزوی تحویل سالی همراه با تکان روحی، آغاز سال 1389 را به شما و خانواده محترمتان تبریک می‌گویم، نوبهارست در آن خوش که خرم باشی

با یاد شهیدان وطن عید کنیم، از همتشان همیشه تمجید کنیم، آن عهدی که با امام و رهبر بستیم، در سال جدید دوباره تجدید کنیم، عید نوروز بر شما و خانواده محترمتان مبارک

بعد نوروز از کجا این بوی جان می‌آورد/ جان من بی‌پا به کوی دلستان می‌آورد. سال نو مبارک

سلام. عیدتون مبارک! ان شاء الله امسال سال ظهور امام زمونمون باشه!

با سلام. در سی دومین بهار آزادی جای شهدا خالی. به امید همت مضاعف توام با کار مضاعف برای همگی در سال جدید

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و نهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الا احسن الحال. گفتم که این عید به دیدار خودم هم بروم

سلام. تبریک. احسن الحال یعنی کسب رضایت خدا در هر حال

روزها نو نشده کهنه‌تر از دیروز است/ گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است/ ای خدا کاش شود سال نوام عید فرج که نگاهم نگران منتظر آن روز است (2 مورد)

زمستان بر جهان گذشت و حق به فکرتی تمنای طبیعت را وجود بخشید/ عید شما مبارک

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن/ به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکند/ رسید باد صبا، غنچه در وفاداری/ زخود برون شد و بر تن درید پیراهن- ضمن عرض سلام، ادب و احترام، فرا رسیدن نوروز باستانی را خدمت شما عزیز بزرگوار تبریک عرض نموده و سالی مملو از سلامتی و توفیقات دینی، دنیوی و اخروی را برای جنابعالی و خانواده محترم از درگاه یگانه ایزد منان مسئلت می‌نمایم. التماس دعا

بهار زندگی‌تان بی‌انتها باد. سال نو سال همت مضاعف و کار مضاعف مبارک.

یادت باشه امسال هم مثل پارسال به یادت خواهم بود. عیدت زیاد مبارک.

جشن آریاییتان طلایی/ دلهایتان دریایی/ شادیهایتان باستانی عیدتان مبارک

دنیا را برات شاد شاد و شادی را برایت دنیا دنیا آرزو می‌کنم. سال نو مبارک

******

این هم از پیامک‌های امسال. اما بریم سراغ اسم امسال؛ به لطف خداوند امسال هم رهبر عظیم الشأن انقلاب نامی را برای سال جدید انتخاب کردند: همت مضاعف، کار مضاعف. خوبه از همین الان اسم نصف همایش‌ها و سمینارها مشخص شد. من مخالفتی با این برنامه‌ها ندارم اما خداوکیلی این همایش‌ها چقدر نتیجه دارند، درسته، قبول، من هم خودم گاهی درگیر برنامه‌ریزی و برگزاری این نوع همایش‌ها می‌شم اما این تن بمیره امسال یک مقدار از هزینه‌های الکی برگزاری اون‌ها جلوگیری بشه، روی سخنم با کسایی که تو سال «حرکت به سمت اصلاح الگوی مصرف» با همایش‌های میلیاردی خواستند مثلا! اصلاح الگوی مصرف بکنند، نمونه‌اش همایشی که شهرداری محترم تهران حدود یک ماه پیش با هزینه میلیاردی اون را توی برج میلاد برگزار کرد!

بگذریم... حرف واسه گفتن زیاده... اما کو گوش شنوا... همه ما این چیزا را خیلی هم خوب می‌دونیم اما... دفعه پیش گفته بودم که با چند تا مطلب جدید بروز می‌شم اما فکر می‌کنم دیگه قلمم هم خشک شده... دیگه توانی برای نوشتن ندارم... شاید آخرین پست این وبلاگ شاید هم...

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق/ هم دعا کن گره تازه نفزاید عشق!

قایقی در طلب موج به دریا پیوست/ باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق!

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم/ شاید این بوسه به نفرت برسد شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد/ می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد/ شمع حق داشت! به پروانه نمی‌آید عشق

(فاضل نظری)

التماس دعا

 

  • سید مهدی موسوی
۱۸
بهمن

سلام. 42 روز از ننوشتن من می‌گذره و من همچنان درگیر مشکلات دانشگاه و کنکور ارشد و از این جور فیلم بازی‌ها. اما آخر این هفته توی تعطیلاتی که خیلی‌ها لحظه‌شماری می‌کنند که برن شمال و دلی از عزا در بیارن توی عزاداری‌های آخر ماه صفر؛ ان شاء الله با چند تا مطلب جدید بروز می‌شوم.

اما برای خالی نبودن عریضه، چند مطلب پیشنهادی از سایت مرکز هم‌اندیشی استادان و نخبگان دانشگاهی دارم که پیشنهاد می‌کنم حتما ببینید. بد نیست که لینک این سایت را در وبلاگ خودتان هم قرار دهید. گشتی توی این سایت بزنید بیشتر با فضای نخبگی آن آشنا می‌شوید. اما لینک‌های پیشنهادی برای مطالعه:

انقلاب اسلامی و نظارت درون‌ساختاری

انقلاب اسلامی و تجربه گذر از بحران

صیانت از هویت انقلاب اسلامی و نقش استادان

ما و غرب از منظری دیگر

صفحه اصلی سایت

  • سید مهدی موسوی
۰۶
دی

با خودم عهد بسته بودم که دیگه دلنوشته از دلتنگی‌های خودم ننویسم اما نتونستم... همه میگن ننویس! ننویس! تو زیادی توی سمنان موندی... ترم آخری هستی... الان امتحان داری... بابا خسته شدم دیگه... حرف بابا، مامان، رئیس، همکار، استاد، همکلاسی، همخونه‌ای، بقالی سر کوچه، رفتگر شهرداری، نون خشکی محل، نونوایی، قصابی، کافینتی، راننده سرویس دانشگاه، راننده تاکسی، راننده قطار، خدماتی دانشگاه، نگهبان دانشگاه، دوست و دشمن و ... همه یک کلمه است: دیگه ننویس! تو ترم آخری هستی!

بابا دیگه خسته شدم، ترم آخر هستم که هستم، زندانی که نیستم که بخواهم خلاص شوم، زیادی هم سمنان نموندم، یک ترم که دیگه اینقدر سر و صدا نداره...

تنها دلخوشی‌ام اینه که هستند کسانی که می‌گویند بنویس! از ننوشتن آدم هم ناراحت می‌شن و دلشوره میگرتشون که خدایی نکرده اتفاقی برای من نیافتاده باشه که دیگه نمی‌نویسم. نمونه‌اش هم همین گوگل! می‌بینید که، تا چند روز نمی‌نویسم سریع وبلاگ را از page rank سه میاره به دو! اگر هم خیلی از دست آدم شاکی بشه میاره روی یک میذاره! البته بازم هستند کسانی که از ننوشتن من ناراحت شوند...

همه‌ی بهانه‌ها از ترم آخری بودن آدم هست... آدم می‌خواهد آب بخورد می‌گویند درس خوندی؟! کسی هست از دل آدم سوالی بپرسه؟! اینکه عاشقی یا نه؟! البته به آدم زیاد می‌گن عاشق! منظورشون هم مجنون و دیوانه است... نمی‌دانم چرا؟! بعضی‌ها به مطالب وبلاگ من خرده می‌گیرن... از آدم می‌خوان سیاسی بنویسه... حالم بهم می‌خوره از سیاسی نوشتن، بابا ما همون فرهنگی هم می‌نویسیم بس است ما را ... بعضی‌ها هم می‌گویند این داستان‌ها چیه می‌نویسی... نه بابا ما نه مجنونیم نه دیوانه... نمونه‌اش هم همین مطلب قبلی... در مورد یک جوونه که اشتباه کرده اما می‌خواهد تقصیرها را گردن دیگران بیاندازه! خودش خورده شیشه داشته می‌گه تو من را گول زدی! بگذریم...

حکمت این ستون یادداشت روز وبلاگ اینه که هرچی دلم می‌خواد توش می‌نویسم و جدای از اینکه یه پست جدید برم بالا، حرف‌های خودم را می‌زنم... اما این بار دیدم خیلی حرف واسه گفتن دارم که نمی‌تونم همه‌اش را توی یک ستون جا بدهم...

برمی‌گردم، دوباره برمی‌گردم... اما نه مثل گذشته... من دیگر سید قبلی نیستم...

توی این شب‌های عزیز این مجنون دیوانه را بیشتر دعا کنید...

  • سید مهدی موسوی
۱۲
آذر

- آخه چرا این کار را کردی؟! تو خجالت نمی‌کشی؟! نامرد نالوتی!

البته تعجبی هم نداره، بچه که بودی به غیر از من با تمام بچه‌های کلاس دعوا کرده بودی، با من هم چون همسایه بودیم و یک جورهایی ننه بابامون رفت و آمد داشتند، رفیق بودی، با معلم‌ها که واویلا بود، ... همین یکدنگی‌هات کار خودش را کرد و تا کلاس پنجم بیشتر دوام نیاوردی...

حالا می‌فهمم چرا بابام با بابای تو قطع رابطه کرد و از آن محله رفتیم، می‌گفت شما خلاف کارید، مواد خرید و فروش می‌کنید؛ من که بچه بودم و حالیم نبود، نمی‌دانستم مواد چی هست... کلی هم گریه و زاری کردم که من می‌خواهم اینجا بمونم، من سهیل را دوست دارم، من...

ای دل غافل، عجب ابلهی بودم من... یادم می‌آید یک بار توی مدرسه سوزن گذاشتی روی صندلی آقا معلم،‌ آن موقع هم مثل الانت شانس نداشتی، یکی از بچه‌ها که دیده بود تو را لو داد...، برای تو که اصلا مهم نبود، فقط زنگ آخر توی کوچه حسابی حال طرف را گرفتی و یک هفته فرستادیش بیمارستان، بچه بودی،‌ مثل من،‌ بچه و نادان.

***

کلاس سوم بودم که از محله‌ی شما رفتیم،‌ با اینکه خانه ما از خانه شما دور بود، ولی هر روز می‌آمدی دنبالم و بعد از مدرسه می‌رفتیم مردم آزاری، آن موقع‌ها که حالیم نبود...، گفتم که بچه بودم،... زنگ مردم را می‌زدیم و فرار می‌کردیم، باد لاستیک ماشین‌ها را خالی می‌کردیم، می‌رفتیم دعوا و هزار تا کار دیگه...

گذشت تا کلاس پنجم که آن اتفاق بد افتاد... بابای تو را توی زاهدان کشتند، تو هم ترک تحصیل کردی و افتادی توی کار و کاسبی، آره... کار بابات را ادامه دادی، حتی آن اوایل من هم کمکت می‌کردم، چقدر نادان و بچه بودم، 2 سالی که با تو بودم، یک چیزهایی دستگیرم شد، کم‌کم هم کشیدم کنار، اما تو زده بودی توی کار و کاسبی خلاف و چون بچه بودی هم پلیس به تو شک نمی‌کرد و رفیق‌های بابات عاشقت شده بودند، هم اینکه خیلی زرنگ و باهوش بودی... کاشکی یک کم از آن هوش خلافت را گذاشته بودی پای درس خواندن...

***

سوم دبیرستان بودم که خبر دستگیر شدنت را شنیدم، خوب بود، چند سالی از شر تو و کارهای عجیب و غریبت خلاص شدم، نمی‌دانم چرا با اینکه می‌دانستم توی کار خلاف هستی، هنوز هم با تو رفیق بودم... تف به این رفاقت‌های بچه‌گانه... 17 سالم بود و هنوز آدم نشده بودم، ... بچه بودم و نادان...

***

توی راه برگشت از دانشگاه بودم که تو را دیدم، پریدم توی بغلت،‌ 5 سالی می‌شد که ندیده بودمت، اول رفتیم زنگ 7-8 تا خانه را زدیم و فرار کردیم، بعد هم الکی به 2 نفر گیر دادیم و دعوا کردیم، بعدش رفتیم قهوه‌خانه و بعد هم... خلاصه تا شب کلی صفا کردیم و یاد گذشته‌ها... البته من که از این کارها خوشم نمی‌آمد، فقط چون رفیق تو بودم، خواستم دلتنگی و غریبی نکنی... دوباره رفتی دنبال خلاف... کار دیگه‌ای بلد نبودی، نه سواد درست و حسابی داشتی، نه سابقه...

***

من تازه فارغ‌التحصیل شده بودم و دنبال کار می‌گشتم؛ با اینکه فوق لیسانس برق داشتم، اما از برق خوشم نمی‌آمد، تعجبی هم ندارد وقتی به اصرار ننه و بابام رفته بودم دانشگاه و برق خوانده بودم... به من که پیشنهاد کار دادی، کلی خوشحال شدم... جوانی که نه پول، نه خانه، نه زن و زندگی، نه... هیچی نداره می‌خواهی خوشحال نشه... آره تو گولم زدی، تو بدبختم کردی، تو زنم را بیوه کردی... تف به این رفاقت‌های بچه‌گانه... حالا چرا من را لو دادی! من که رفیقت بودم، تو من را گولم زدی... نامرد نالوتی... گوش می‌دی چی می‌گم؟!

-          ...

-          با توام دیوونه... پتو را چرا کشیدی روی سرت، من را ببین ... ر...

-          ها! چیه بالای سر من چرت و پرت می‌گی، خفه شو دیگه... دستتو بکش پدر....

-          شرمنده داداش... فکر کردم رفیقم اینجا خوابیده...

-          دیوونه‌ی روانی...

-          ...

بعد نوشت ۱:

امتحان‌های این ترم کمر من را شکسته... کی تموم میشه راحت شیم... خواستم بگم اگه به قسمت سمت چپ صفحه نگاه کنید بخش روزنوشت‌های وبلاگ را میتوانید ببینید...خواندش خالی از لطف نیست. لینک آرشیوش هم در بخش صفحات ویژه در نظر گرفته شده است. یا علی التماس دعا، عید غدیر هم مبارک.

 

  • سید مهدی موسوی
۰۳
آذر

رشد روز افزون جوامع بشری در حوزه‌های مختلف علوم نظری و عملی در سال‌های اخیر و تغییر سبک زندگی بیشتر انسان‌ها به نوعی که آن را به اصطلاح غلط مدرن نامیدند، نتوانست از احساس نیاز این موجود دوپا به معنویت خواهی بکاهد. گواه روشن این مدعا گسترش خودکشی‌ها و بیماری‌های روحی و روانی در سراسر دنیا بود که به نوعی به کشورهای اسلامی نیز در سطحی نازل‌تر سرایت نمود. به طور کلی غفلت از هر بعدی از ابعاد وجودی، رشد و ترقی انسان را ناموزون می‌کند.

به اقتضای بازار گرم معنویت‌خواهی، عرفان‌های جدید نیز پا به عرصه ظهور نهادند که می‌توان آن‌ها را در دو گروه عرفان‌های قدیمی و کهن مثل بودایی و هندو و آیین‌های نوظهور تقسیم‌بندی نمود. البته معنویت‌گرایی نوپدید درونمایه‌ای شرقی دارد که با قالبی نو و مدرن عرضه شده است.

علی صفایی حائری در جلد سوم کتاب «روش نقد»، تعریف خاصی از عرفان می‌آورد:

«در تمام ادیان هند و بودایی و زردشتی و مسیحی، به یک نقطه مشترک و حلقه رابطی برخورد می‌کنیم که در تمام این‌ها جریان دارد و با تمام این‌ها همراه است، می‌توانیم این حلقه را عرفان یا تصوف بنامیم. شاید این جامع مشترک، بخاطر اشتراک در زمینه‌ها و حادثه‌هایی است که همراه این مکتب‌ها و مذهب‌ها، نمودار گردیده‌اند.»

 

  • سید مهدی موسوی