کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۸
آبان

تلاش رسانه‌های صهیونیستی و غرب برای نشان دادن چهره‌ای زشت از مسلمانان و ایجاد تنفر از اسلام، پس از ماجرای 11 سپتامبر 2001 وارد مرحله‌ی جدیدی شد. در این راه آمریکا با معرفی القاعده به عنوان الگویی از اسلام و ایجاد حس نفرت به آنان در تلاش بود که موجی از اسلام هراسی را در جهان ایجاد کرده و از گسترش اسلام در اروپا و آمریکا بکاهد. حربه‌ای که هر چند در بعضی از موارد ضربه‌های سنگینی وارد کرد اما در مجموع نتوانست از علاقه و گرایش جهانیان به اسلام جلوگیری کند.

موج گرایش به اسلام آنچنان دولتمردان غربی و صهیونیست‌ها را در فشار قرار داد که به ابزارهایی چون قرآن‌سوزی و توهین به پیامبر اسلام نیز متوسل شدند. حال در کنار این اقدامات، ساخت فیلم‌های سینمایی بسیاری چون سنگسار ثریا، 300، پرسپولیس، فتنه و... را هم بگذارید.

از آن طرف در بعضی از کشورهای منطقه خاورمیانه مثل عربستان، افغانستان، پاکستان، عراق و... وهابیون با اتخاذ سیاست‌های ویژه‌ای به موج اسلام‌هراسی در دنیا دامن زدند که از جمله اقدامات آنها می‌توان به فتاوای بعضا مضحک، عملیات انتحاری، تخریب آثار به‌جا مانده از دوران تشیع و... اشاره کرد.

آنچه که در این یادداشت کوتاه قصد داریم به آن بپردازیم چهره‌ای است که در اینترنت از مسلمانان به نمایش گذاشته می‌شود.

درست است که شرکت صهیونیستی گوگل نسبت به مسلمانان عناد دارد ولی موتورهای جست‌وجو هم از الگوریتم‌های خاصی برای ثبت اطلاعات سایت‌ها استفاده می‌کنند. اینکه ما با جست‌وجوی کلمه «عاشورا» تصاویر خوبی از محرم و عزاداری می‌بینیم اما کلمه‌ی «ashura» تصاویر خشونت‌باری از قمه‌زنی به ما نشان می‌دهد، بیشتر از آنکه توطئه موتورهای جست‌وجو باشد! عملیات ساده معرفی این کلمه به موتورهای جست‌وجو است.

  • سید مهدی موسوی
۰۷
آبان

گزارشی درباره خانه‏های مجردی (گزارش اختصاصی برای وطن آنلاین)

آنچه که از عنوان «خانه مجردی» در ذهن افراد تداعی می‌شود با توجه به تعاریف و پیش‌زمینه‌های ذهنی هر فرد ممکن است پدیده‌ای مثبت و یا منفی تلقی گردد؛ بنابراین برای بررسی صحیح این موضوع، ابتدا باید یک تعریف مشخص از آن ارائه کنیم.

تا چند سال پیش «خانه مجردی» نامی بود که بر روی مکان‌های پیدا و یا پنهان برای خوش‌گذرانی افراد گذاشته می‌شد اما به مرور با تغییر زیست اجتماعی در ایران این عنوان از حالت خاص خود خارج و به طور عام در شهرهای بزرگ فراگیر شد و امروز با آمار وحشتناک طلاق 40 درصدی در تهران این موضوع رنگ و بوی دیگری گرفته است و گاهی حتی شکل بسیار مثبت و پاکی مثل خانه دانشجویی نیز پیدا کرده است.

با تعریف اولیه از یک خانه مجردی به اشکال زیر می‌رسیم:

1) افرادی که اعضای خانواده خود را از دست داده‌اند و به ناچار به صورت تنها زندگی می‌کنند: از دست دادن همسر، از دست دادن پدر و مادر و...

2) کسانی که برای کار و یا سربازی به یک شهر دیگر مهاجرت می‌کنند و به صورت تنها و یا در یک جمع افراد مجرد زندگی می‌کنند.

3) خانه‌های دانشجویی: افرادی که از داشتن خوابگاه محروم بوده‌اند و یا با اختیار خودشان خانه‌ای اجاره می‌کنند.

4) کسانی که تصمیم می‌گیرند بدون تشکیل خانواده به صورت مستقل زندگی کنند.

آنچه که در این یادداشت می‌خواهیم به آن بپردازیم، تعریفی است که دکتر محمدتقی کرمی، استادیار دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی درباره زیست مجردی ارائه می‌کند. دکتر کرمی دو شاخصه اصلی برای یک «مجردزیست» بیان می‌کند: اول آنکه این فرد هیچ تصور و افق روشنی برای انتهای زندگی مجردی خودش ندارد و دوم اینکه این فرد «خانه‌ی مبدأ» ندارد. با این دو شاخصه می‌توانیم دانشجویان و سربازان را از بحث اصلی خودمان جدا کنیم.

در توضیح بیشتر «خانه‌ی مبدأ» می‌توانیم بگوییم که معمولاً در خانه‌ی آدم‌های مجردزیست همه‌ی امکانات لازم برای زندگی وجود دارد و این افراد زمانی که به سراغ خانواده‌های خودشان می‌روند، بیشتر احساس غریبه بودن و مهمان بودن را دارند.

در کنار این تعریف، دکتر سید مجتبی حورایی می‌گوید: «در ارائه‌ی تعریفی عرفی از «خانه‌ی مجردی» باید گفت خانه‌ی مجردی محیط یا مکانی است که شخص، خودش آن‌جا صاحب‌اختیار است و لزومی ندارد به کسی جواب بدهد. فرض کنید من جوانی هستم که ازدواج نکرده‌ام و در خانه مؤاخذه‌ام می‌کنند که چرا دیر آمدی؟ چرا شب نیامدی؟ خب به شکل طبیعی دنبال این خواهم بود که به کسی جواب پس ندهم.»

  • سید مهدی موسوی
۰۴
آبان

سفر

مامان که وسایلم را گوشه اتاق می‌چیند، ابروهایم درهم می‌رود و می‌گویم: «به خدا اونجایی که میریم شهر و آبادی هست، مغازه داره و...»

ابروهایش از هم باز می‌شود و می‌گوید: «سمنانم مگه شهره؟»

می‌گویم: «خب حداقل میوه‌ها را بردار! چند کیلو میوه که در عرض یک ساعت نیست و نابود می‌شن که دیگه ارزش بردن نداره. همون جا می‌خریم خودمون...»

فایده‌ای ندارد. ساک‌ها هر دفعه سنگین و سنگین‌تر می‌شوند. دیگر به ساک‌های سنگین عادت می‌کنم. عادت می‌کنم تا اینکه ناگهان کل زندگی‌ام می‌شود فقط یک کیف دستی که از لباس زیر گرفته تا کتاب‌ها و جزوه‌هایم را درون خودش بلعیده است و منی که 70 ـ 80 روز سمنان می‌ماندم، به یک‌باره هفته‌ای 700 کیلومتر در سفر هستم.

مامان راست می‌گوید؛ همه‌ی آن سبزی و بادمجان و پیاز سرخ‌کرده‌ای که برایم می‌گذاشته است، همه‌ی آن برنج‌ها و شکرها و قندها، برای زنده ماندن در بیابان‌های سمنان بوده است؛ جایی که هیچ پیازداغی به داغی پیازداغ‌های مامان نبوده است و من برای فهمیدن این موضوع، سه سال از عمرم را تلف کرده‌ام.

سال سوم دانشگاه است که به فکر کارکردن و پول‌درآوردن می‌افتم و تنها پیشنهاد کاری مناسب هم تهران است. یادم نمی‌آید اولین داستانی که نوشتم چه زمانی بود اما قطعاً شروع جدی داستان‌نویسی من از همان سفرها بوده است. هنوز یادم نرفته است که چیزی که بیشتر از آن ساک‌های سنگین من را آزار می‌داد، سوال‌های مسخره و حرف‌زدن‌های کسالت‌بار همسفران اجباری من در اتوبوس بوده است اما کم‌کم وضع به کلی تغییر می‌کند.

یعنی «داستان‌نویسی» من را از گوشه تنهایی‌ها و یادداشت‌های شخصی‌ام جدا کرده است؟ استاد می‌گفت ما داستان‌نویس‌ها آدم‌های فضولی نیستیم، فقط کمی در جزئیات اطرافمان دقیق می‌شویم و من می‌گویم: «گاه ساعت‌ها به اطرافیانمان فکر می‌کنیم؛ به دردهایشان، به شادی‌هایشان و به دوست‌داشتن‌هایشان».

سفرهای هفتگی که شروع می‌شود، دیگر از گپ‌زدن با همسفران کوپه قطار یا مسافر صندلی کناری‌ام در اتوبوس خسته نمی‌شوم. گاه دانشجوهای ورودی جدیدی را می‌بینم که تنها دغدغه‌شان چطور لباس‌پوشیدن و حرف‌زدن با همکلاسی‌های جنس مخالف‌شان در دانشگاه است. سفرها که شروع می‌شود، داستان‌ها رنگ و روی دیگری می‌گیرند، داستان‌ها بوی زندگی واقعی را می‌گیرند، داستان‌ها دیگر آن داستان‌های لوس سریال‌های تلویزیونی نیست. سفرها که شروع می‌شود کم‌کم حس «مردشدن» را درک می‌کنم؛ وقتی که خستگی بعدازظهر مسافران مترو را می‌بینم، وقتی که خواب‌آلودگی مسافران صبح را هنگامی که سرشان روی شانه‌های من می‌افتد، درک می‌کنم. سفرها که شروع می‌شود، خیلی از داستان‌ها تکراری می‌شوند.

یک ماهی بود که دوست داشتم دوباره سمنان را ببینم. بلیط قطار را که گرفتم، ترس به جانم افتاد. حس عجیب یک برگشتن ناگهانی. بالاخره جرات کردم تا دوباره سوار قطار سمنان بشوم. قطاری که مقصدش مشهد بود و من مثل تمام آن سفرهایی که ساعت 9 شب سوار اتوبوس مشهد می‌شدم و به امید اینکه خواب بمانم تا سمنان را رد کنم، دوست داشتم این بار با چشم باز سمنان را رد کنم. رد کردنی که هیچ وقت اتفاق نیافتاد، مثل تمام آن ماه رمضان‌هایی که با خنده می‌گفتیم ای کاش یک بار یادمان برود و یک دل سیر غذا بخوریم و هیچ وقت...

یک بار از رضا امیرخانی در مورد ضعف‌های داستان‌نویسی‌ام پرسیدم و او در آن چند ساعتی که با هم همسفر شده بودیم آن‌قدر از سفرها و خاطره‌هایش گفت که ایمان پیدا کردم که هیچ داستان خوبی پشت میز تحریر نویسنده اتفاق نمی‌افتد و هیچ داستان خوبی بدون تعامل با آدم‌ها خلق نخواهد شد. «تنهایی» بزرگ‌ترین قاتل نویسنده‌های موفق است، زمانی که در عدم تعامل با آدم‌ها، کم‌کم دایره واژگانشان هم محدود و محدودتر می‌شود.

همسفران این دفعه‌ی کوپه قطار از همان دانشجوهای بی‌دغدغه سال اولی هستند و همسفران کوپه‌ی کناری، دخترهای سال اولی که سر و صدا و خنده‌هایشان کل واگن را پر کرده است. بین این همه سر و صدا، یادداشتم نیمه‌کاره مانده است. وسایلم را جمع می‌کنم. چشم‌هایم را می‌بندم و صدای* حامد زمانی را زیاد می‌کنم. آخرین باری که سمنان آمدم چند سال پیش بود؟ اگر این آخرین سفرم به سمنان باشد چی؟ هنوز هم دوست دارم که با همسفرانم هم‌کلام بشوم؟ این ورودی‌های جدید چند سال برای بزرگ‌شدن زمان لازم دارند؟

هیچ کس نمی‌دانست این سفر فقط برای دیدن یک دوست قدیمی است. دیداری که کمتر از یک ساعت طول می‌کشد... «محمدرضا اخلاقی» چقدر تغییر کرده است؟ خنده‌ام می‌گیرد. از آخرین باری که دیده بودمش 10 کیلو چاق‌تر شده است و من در این مدت 10 کیلو لاغرتر... احساس می‌کنم مسیر برگشت طولانی‌تر شده است... صدای حامد زمانی بالا و پایین می‌رود، پلک‌هایم سنگین می‌شود اما خوابیدن فایده‌ای ندارد، آخر این مسیر ترمینال جنوب است...


* آهنگ «آخرین قدم» با صدای حامد زمانی


  • سید مهدی موسوی