کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی
۱۲
مهر

سوال، سوال خوبی‌ست اگر بیشتر پرسیده شود، اگر بیشتر این‌گونه برداشت شود که آیا واقعا آدم بی‌حیا بی‌دین است؟ تا خود سوال آن‌گونه که باید باورپذیر و تفهیم نشود، شاید پاسخ دادن به آن هم دردی را دوا نکند. اما اینکه چرا این سوال برای جامعه‌ی ما واقعاً سوال نیست و برداشت تک تک افراد جامعه طبق این سوال نیست، جای کمی تامل دارد.

به طور مثال، اخیرا درباره کسی که فحاشی می‌کند می‌گویند ادبیاتش خوب نیست. فحاشی می‌کند ولی جامعه با این ضد هنجار برخورد مسالمت‌آمیز دارد یا بهتر بگوییم آن را توجیه می‌کند که چیز مهمی نیست، فقط ادبیاتش خوب نیست. یا وقتی به کسی تذکر می‌دهی که غیبت نکن، خیلی راحت از کنار آن با این توجیه که مشغول درد و دل کردن هستم، می‌گذرد. غیبت‌ها، بدحجابی‌ها، بی‌غیرتی‌ها و بسیاری از نابه‌‌هنجاری‌ها این‌قدر در جامعه دیده شده است و چشم به آن عادت کرده و توجیه شده است که دیگر حتی تیتر ناهنجار بودن آن را نیز پاک کرده‌ایم و آن را بدعادتی یا حتی تاسف‌بارتر به یک نوع مد تبدیل کرده‌ایم.

حال آنکه واضح و مبرهن است در همه‌ی این موارد آنچه که وجود ندارد شرم و حیا از انجام این معاصی است. این‌گونه رفتارها نه تنها از نظر شرع مورد قبول نیست، حتی عقل نیز آن را به عنوان یک رفتار نابهنجار رد می‌کند. پس چگونه ممکن است چیزی که عقل نیز آن را مردود می‌داند آن‌قدر رواج پیدا کند که به یک مد تبدیل شود؟

  • معصومه علوی خواه
۰۷
مهر

درست چند هفته پس از روی کار آمدن دولت یازدهم، بحثی جدی در خصوص حذف ممیزی قبل از چاپ و تولید فیلم یا حتی در موضعی رادیکالی‌تر حذف کلی ممیزی در حوزه فرهنگ صورت گرفت. فارغ از اینکه هدف اصلی از بیان این نوع موضع‌گیری‌ها ـ که بی‌شباهت به برخی از سیاست‌های فرهنگی گذشته نیست ـ چه می‌باشد، در این یادداشت قصد داریم اشاره کوتاهی به یکی از مهم‌ترین کارکردهای ممیزی یعنی جلوگیری از ترویج عوامل بی‌حیایی در جامعه داشته باشیم.

تمام ادیان الهی معتقدند که حیا در ذات و فطرت انسان‌ها وجود دارد اما به مرور زمان، ممکن است در اثر برخورد با جامعه و محیط پیرامون، سطح این حیا تغییر کند. در این جا مجال این نیست که حتی بخواهیم همه‌ی عوامل تاثیرگذار بر عنصر حیا را نام ببریم، با این حال با توجه به اهمیت و تاثیر آثار مکتوب سعی می‌کنیم این حوزه را از این منظر بررسی کنیم.

شیوه ممیزی آثار مکتوب این است که ابتدا کل اثر از نظر وجود کلمات و الفاظ رکیک و مسائل غیر اخلاقی و جنسی مورد جست‌وجو قرار می‌گیرد. شاید بتوان گفت فرد ناظر در این مرحله به نوعی به دنبال فحشا می‌گردد. فحشا نیز رفتار یا گفتاری است که قباحت و زشتی آن آشکار، صریح و بزرگ باشد. در واقع ممیزی با این نگاه، جلوگیری از اشاعه فحشا به معنای جلوگیری از ترویج گناه و معصیت در جامعه است.

تا اینجای کار معمولا اختلاف چندانی بین صاحب اثر و شخص نظارت کننده (مثلا انتشارات یا وزارت ارشاد) وجود ندارد. مشکل از جایی آغاز می‌شود که به لایه‌های پنهان یک اثر می‌رسیم. در اینجا منظور از لایه‌های پنهان، لزوما مخفی‌کردن نکات اخلاقی و یا غیر اخلاقی در متن نیست بلکه منظور مسائلی است که ناخودآگاه فرد را درگیر خودش می‌کند. در این مرحله محتوای متن باید از لحاظ مفهوم و معنا مورد ارزیابی قرار گیرد. 

نکته‌ی دیگر آنکه نظارت و ممیزی بر روی آثار فرهنگی مختص دوران پس از انقلاب اسلامی هم نیست. بلکه حتی در دوران سلطنت پادشاهان نیز ممیزی وجود داشته است. به نظر شما جای تعجب است اگر ممیزی‌های صورت گرفته در هر دولتی اختلاف فاحشی با دولت‌های قبل یا بعد از خودش داشته باشد؟ حتی ممکن است در یک دولت واحد نیز اختلاف عمیقی بین دو مسئول در تایید یا رد کلی یک اثر وجود داشته باشد. پس مسئله اصلی کجاست؟ آیا به طور مثال تشخیص یک رذیلت اخلاقی در داستان که سبب ترویج آن گناه در جامعه می‌شود، کار پیچیده‌ای است؟ مسئله این است که حتی در مورد مصادیق کفر و الحاد نیز در قانون ابهام وجود دارد. 

  • سید مهدی موسوی
۰۶
مهر

تکلیف نوشتن

1) همه‏ ‏ی کتاب ها را بسته‌بندی کرده‌ایم و کنار بقیه خرت و پرت‌ها سوار وانت می‌کنیم. اسباب‌کشی که قطره‌ای باشد، موقع روشن کردن ماشین کسی سوار نمی‌شود، کسی به بار پرِ عقب و صندلی جلو توجهی نمی‌کند، اصلا به خیال خودمان و بقیه، اسباب‌کشی قطره‌ای که قرار است چند ماه طول بکشد و هر بار بخشی از وسایل را ببریم خانه‌ی جدید، دیگر لشکرکشی نمی‌خواهد.

به خانه که می‌رسم من می‌مانم و یک وانت پر که از دایی قرض گرفته‌ام و حسابی خوشحالم که برای اولین بار وانت رانده‌ام. اینجا هم عشق و علاقه به کتاب ولمان نمی‌کند و اول یکی یکی کارتن کتاب‌ها را تا طبقه سوم بالا می‌برم تا اینکه... تا اینکه از این بالا و پایین رفتن کفری می‌شوم؛ جوگیر می‌شوم و این بار دو تا جعبه کتاب را روی هم می‌گذارم تا فقط وزنش را امتحان کنم... دراز به دراز روی سنگ‌فرش پارکینگ ولو می‌شوم وقتی که هنوز ده سانت هم جعبه‌ها را بالا نیاورده‌ام. کسی نیست که حتی صدای آدم را بشنود که اگر هم می‌شنید باز هم من آدم دادزدن و آه و ناله کردن نبودم. 3 ـ 4 هفته‌ای طول می‌کشد تا دوباره روبه‌راه شوم. 

2) نه سال پیش دوستی داشتم که امتحان کنکور را خراب کرده بود. دو سه روزی خودش را سرزنش کرد و ناگهان دوباره همه ی کتاب‌هایش را برداشت و به کتابخانه رفت. آن هم نه برای 2 ـ 3 ساعت درس خواندن بلکه همان روزی 16 ساعت مطالعه‌ی قبل از کنکور! هر چقدر هم ما گفتیم «بگذار حداقل جواب اولیه کنکور بیاید» باز هم به خرجش نرفت که نرفت. به مهر نرسیده از همه چیز برید و درس خواندن را رها کرد. 

3) امید با اینکه سن زیادی ندارد اما تا به حال چندین رمان جذاب و قوی نوشته است و نکته‌ی جالب ماجرا آنجاست که تعداد زیادی از این رمان‌ها به خاطر موضوع خاصی که دارند، هنوز مجوز انتشار نگرفته‌اند. امید برای من نمونه‌ی یک نویسنده‌ی با پشتکار و موفق است هر چند که الان انگیزه‌های نوشتن در او پایین آمده باشد. 

4) چند ماهی از نوشتن آخرین داستان کوتاهم می‌گذرد و حتی نزدیک به هفت ماه از آخرین خاطره‌ی دوزاری که نوشته‌ام. چه شده است؟ بار سنگین کتاب‌ها من را از بلندکردن یک لیوان ترسانده است؟ این همه انگیزه و توانایی نوشتن کجا رفته است؟ اول به خودم می‌گویم و بعد به دوستان نزدیکی که دیگر نمی‌نویسند: ما برای نوشتن تکلیف داریم و یک روز برای استفاده نکردن از این توانایی باید جواب بدهیم! هر کس به همان اندازه‌ی توانایی‌هایی که دارد...


  • سید مهدی موسوی
۱۹
مرداد

ساختار داستان

ساختار

ساختار منتخبی است از حوادث زندگی شخصیت‌ها که در نظمی با معنا قرار گرفته‌اند تا عواطف خاصی را برانگیزند و نگاه خاصی را به زندگی بیان کنند. (داستان، رابرت مک‌کی، ص 24). این حوادث اگر بر پایه تصادف باشند، داستان بی‌معنا خواهد شد.

حادثه

حادثه یعنی تغییر و در طول داستان برای اینکه این تغییر معنای صحیحی داشته باشد، باید برای یک فرد و در معنایی دقیق‌تر بر مبنای یک ارزش اتفاق بیافتد. ارزش‌های داستانی یعنی مفاهیم زندگی. لذا این مفاهیم در طول داستان می‌توانند از منفی به مثبت یا بالعکس تغییر جهت بدهند.

صحنه

در یک فیلم نویسنده چهل تا شصت حادثه‌ی داستانی یا به عبارتی چهل تا شصت صحنه قرار می‌دهد. هر صحنه کنشی است که ارزشی را وارد زندگی شخصیت می‌کند، ارزشی که تا حدی مهم و با معنا باشد. معمولا تعداد صحنه‌ها در رمان بیشتر است.

گفتیم که حادثه بر مبنای ارزش‌های داستانی تعریف می‌شود، بنابراین ما مجاز نیستیم که از صحنه‌ای استفاده کنیم که تغییری در آن رخ نمی‌دهد. به عبارت ساده‌تر فرض کنید شخصیت ما بخواهد در یک صحنه حرفی بزند یا کاری انجام دهد که به لحاظ «ارزش» تغییری رخ ندهد، بنابراین ما می‌گوییم در اینجا حادثه‌ای روی نداده است پس این حرف زدن به خودی خود یک صحنه نیست.

لحظه

درون هر صحنه کوچک‌ترین عنصر ساختاری یعنی لحظه (beat) قرار دارد. هر لحظه نوعی تبادل رفتار است در قالب کنش / واکنش. رفتارهای متقابل لحظه به لحظه، صحنه را پیش می‌برند. (داستان، رابرت مک‌کی، ص 27)

سکانس

مجموع چند صحنه را سکانس می‌نامیم. صحنه‌ها باعث تغییرات نسبتاً جزیی اما مهم می‌شوند، اما صحنه پایانی یک سکانس باعث تغییری شدیدتر و قطعی‌تر می‌شود. سکانس معمولاً شامل 2 تا 5 صحنه است.

پرده

پرده عبارتست از تعدادی سکانس که در صحنه‌ایی نهایی به نقطه اوج می‌رسند.

داستان

«داستان» بزرگ‌ترین ساختار ممکن است که از تعدادی پرده تشکیل شده است. در طول یک داستان، موقعیت ارزشی یک شخصیت ممکن است نوسانات کم یا زیادی داشته باشد اما مسئله این است که این موقعیت ارزشی ثابت نخواهد بود. در طول کارگاه داستان با رسم نمودار تغییرات زمانی و تغییرات ارزشی بیشتر آشنا خواهیم شد.

پیرنگ

طرح یا پیرنگ به معنای پیچ و خم‌های خام‌دستانه یا تعلیق شدید و غافل‌گیری شدید نیست. بلکه حوادث باید انتخاب شوند و طبق الگویی خاص کنار هم قرار گیرند. یعنی پیرنگ سلسله روابط علّی و معلولی داستان است. پیرنگ‌ها می‌گوید «چرا این اتفاق افتاد» و قصه می‌گوید «بعدش چه اتفاقی می‌افتد؟».

«واژه‌ی پیرنگ از هنر نقاشی به وام گرفته شده و به معنای طرحی است که نقاشان بر روی کاغذ می‌کشند و بعد آن را کامل می‌کنند، طرح ساختمانی که معماران می‌ریزند و از روی آن ساختمان بنا می‌کنند. واژه پیرنگ در داستان به معنای روایت حوادث داستان با تاکید بر رابطه علیت می‌باشد. «شاه مرد و بعد ملکه مرد» داستان است زیرا فقط ترتیب منطقی حوادث بر حسب توالی زمانی رعایت شده است. اما «شاه مرد و بعد ملکه از غصه دق کرد» پیرنگ است زیرا در این بیان، بر علیت و چرایی مرگ ملکه نیز تاکید شده است. به سخن دیگر، پیرنگ، طرح منسجم و همبسته‌ای است که از جایی آغاز می‌شود و به جایی ختم می‌شود و میان این دو نقطه حوادثی رخ می‌دهد که با یکدیگر رابطه علت و معلولی دارند. به دلیل تاکید بر چرایی حوادث، پیرنگ با خلاصه داستان تفاوت دارد. تعریف پیرنگ در اصل، از فن شاعری ارسطو مایه می‌گیرد.» (فرهنگ اصطلاحات ادبی، صص 57 و 58)

 شاه پیرنگ، خرده پیرنگ، ضد پیرنگ

دورترین زوایای هنر داستان، مثلثی را به دور امکانات صوری داستان‌گویی تشکیل می‌دهند. مثلثی که در واقع مرزهای جهان داستان را تعیین می‌کند. در راس مثلث داستان اصول سازنده طرح کلاسیک قرار دارد. طرح کلاسیک یعنی داستانی بر مبنای زندگی یک قهرمان فعال که علیه نیروی عمدتاً خارجی و عینی مخالف مبارزه می‌کند تا به هدف خود برسد.

شاه پیرنگ آخرین حد مجاز داستان‌گویی نیست. در گوشه چپ موارد مینیمالیسم یا خرده پیرنگ قرار دارد. یعنی نویسنده با عناصر طرح کلاسیک آغاز می‌کند اما در ادامه آن‌ها را تحلیل می‌برد. خرده پیرنگ به معنای عدم وجود پیرنگ نیست بلکه به دنبال سادگی و اختصار است.

در گوشه سمت راست ضد پیرنگ قرار دارد که معادل سینماییِ ضد رمان یا رمان نو و تئاتر پوچ است. این‌ها عناصر کلاسیک را تقلیل نمی‌دهند بلکه معکوس می‌کنند.

شاه پیرنگ فرم مرسوم و رایج سینماست. خرده پیرنگ اگرچه تنوع کمتری دارد اما جهانی است. ضد پیرنگ خیلی محدود است و عمدتاً در اروپا بعد از جنگ جهانی دوم ساخته شده است.

 

 نمودار پیرنگ

در جلسه ی بعدی در مورد پیرنگ و کشمکش بیشتر صحبت خواهیم کرد.


این مطلب در کارگاه فیلمنامه و داستان سینماکات

  • سید مهدی موسوی
۱۳
مرداد

جادوی نوشتن

 در طول سال‌هایی که در حوزه سینما و داستان به مطالعه و نوشتن مشغول بودم، همواره با این سوال جدی روبرو بودم که: «چرا با وجود نقش کلیدی فیلمنامه‌نویسان، آنها به اندازه‌ی کارگردانان و بازیگران مشهور نیستند؟»

آیا به این سوال که به نظر بدیهی می‌آید می‌توان این‌گونه پاسخ داد که: «چون اکثر کارگردانان به متن فیلمنامه وفادار نیستند» و یا آنکه «اگر یک فیلمنامه را به 5 کارگردان بدهید، 5 فیلم متفاوت خواهید دید». پاسخ به این سوال با این پیش‌فرض انجام می‌شود که وقتی می‌گوییم فیلم «فلانی»، منظور از «فلان» هیچ‌گاه فیلمنامه‌نویس نیست.

ادعای بالا مثال نقض‌های بسیاری هم دارد. فیلمنامه‌نویسان مشهوری هستند که هیچ‌گاه کارگردانی نکرده‌اند اما اکثر مردم دوست دارند تمام فیلم‌های آنها را دنبال کنند. آیا این افراد دستورالعمل ثابتی برای نوشتن دارند؟ بگذارید برای شروع، اولین جمله کلیدی خودمان را بیان کنیم: «هیچ کتاب، کلاس و استادی وجود ندارد که بتواند یک چوب خشک را نویسنده کند!». ما با رمان خواندن و فیلم دیدن هیچ‌گاه نویسنده نخواهیم شد. متاسفانه عده‌ی بسیاری از علاقمندان به نوشتن، چنین تصور اشتباهی دارند.

برای نویسندگی خلاق باید دو عنصر قدرت حسی و تخیل را در کنار استعداد ادبی و استعداد داستان‌گویی با هم داشت. در اطراف خودمان آدم‌های بسیاری را می‌توانیم مثال بزنیم که استعداد ادبی خوبی دارند. این افراد زبان روزمره و عادی را به فرمی والاتر و گویاتر تبدیل می‌کنند و قادر هستند توصیفات بسیار زیبایی را در مورد اشیا و موجودات زنده بنویسند اما آیا برای نوشتن داستان فقط همین توصیفات و یا الفاظی‌ها کافی است؟ ما برای نوشتن به استعداد داستان‌گویی هم نیاز داریم.

اتفاقات زندگی، خاطرات ما، خاطرات دوستان‌مان و آن چیزی که می‌بینیم، به خودی خود قادر به ساختن یک داستان کامل نیستند. به عبارتی دیگر به بهانه‌ی واقع‌گرایی نمی‌توان یک «خاطره» را یک «داستان» بنامیم. کار کسانی که از استعداد داستان‌گویی برخوردارند این است که می‌توانند زندگی عادی را به تجربه‌ای نیرومندتر، روشن‌تر و با معناتر تبدیل کنند. مسئله‌ی بعدی این است که این دو استعداد کاملا با هم تفاوت دارند. زیرا ما برای نقل یک داستان لزوماً نباید آن را بنویسیم.

نویسندگان حرفه‌ای از ماده‌ی خام استعداد ادبی که کلمات است استفاده می‌کنند تا ماده‌ی خام استعداد داستان‌گویی که خودِ زندگی است را به طرز ماهرانه‌ای به داستان تبدیل کنند.

ما هنر داستان‌گویی را در دو قالب فیلمنامه و رمان در نظر می‌گیریم. این دو قالب از جهات مختلفی به هم شبیه هستند. اول آنکه هر دو از «داستان» تشکیل شده‌اند و دوم زمان تقریبا یکسانی است که صرف نوشتن هر دو می‌شود.

اشتباه است اگر تصور کنیم «چون در صفحات فیلمنامه فضاهای خالی زیادی وجود دارد» پس فیلنامه سریع‌تر و راحت‌تر نوشته می‌شود. در صورتی که خلق شخصیت‌ها، جهانِ داستان و روایت در فیلمنامه به همان دشواری و پیچیدگی یک رمان است.

بد نیست که در اینجا به نکته‌ی کلیدی دوم اشاره کنیم. می‌گویند که یک بار پاسکال نامه‌ای طولانی برای یکی از دوستان خود می‌نویسد و در پایان از اینکه وقت کافی برای نوشتن نامه‌ای کوتاه‌تر نداشته از او معذرت‌خواهی می‌کند. آیا تا به حال رمانی خوانده‌اید که احساس کنید نویسنده دوبرابر آنچه که باید می‌نوشته، وراجی کرده است؟! یا فیلم و سریال کش‌دار و اعصاب‌خوردکن دیده‌اید؟ آیا شما تصور می‌کنید که نویسنده مشکل مالی داشته است؟ و یا اینکه از جادوی نوشتن بی‌بهره بوده است؟

 نویسنده‌ها همواره با خیل عظیمی از خوانندگان و تماشاگران هشیار و باهوش طرف هستند. کار نویسنده‌ی حرفه‌ای آن است که همیشه یک قدم جلوتر از این مخاطبان باشد. او باید از واکنش‌ها و پیش‌بینی‌های مخاطب مطلع باشد.

در کارگاه «فیلمنامه و داستان» به مرور با اصول و تکنیک‌های نوشتن آشنا خواهیم شد. شنبه‌ها منتظر مطالب این کارگاه در «سینماکات» باشید.


این مطلب در کارگاه فیلمنامه و داستان سینماکات


  • سید مهدی موسوی
۱۶
تیر

برای فهم یک داستان آنچنان که باید و شاید مولفه های زیادی لازم است. جدا از اینکه در ابتدای کار باید تعریف درستی از درک و فهم یک داستان ارایه داد و اینکه چه زمانی خواننده می تواند ادعا داشته باشد داستان یا حتی یک شعر را خوب درک کرده است.

آیا منظور این است که داستان باید به گونه ایی نوشته شود که یک نتیجه، درک، و حتی یک برداشت واحد را به تمامی خوانندگان القا کند؟ یا نه، داستان می تواند  یا حتی باید اینگونه باشد که در عین تعلیق و ازادی و احترام به اندیشه و تصورات خواننده مطلب خود را به درستی بازگو کند و بصورت کاملا ضمنی نه مستقیم و نصیحت وار پیام خویش را منتقل کند؟!

اگر سبک دوم داستان نویسی را بپسندیم، که اغلب هم نسل جوان که از هرچه نصیحت گریزان است، آن را می پسندد، اینجا این چالش پیش می آید که چگونه باید یک نویسنده طوری بنویسد تا در نگاه اول حرفی را نزده باشد و در نگاهی عمیقتر آن حرف را با ماندگاری طولانی تری برای خوانندگانش بیان کرده باشد.

معمولا انسان ها از هرچه دارای رمز و راز و مرموزی خاص خودش باشد استقبال بیشتری می کنند و شاید این امکان که خود می توانند در فضای قصه رازی را کشف کنند... بسته به ذکاوت خواننده دارد که راز قصه چه وقت کشف شود... گاهی خواننده حرفه ایی در پنج صفحه اول داستان کل قصه را حدس می زند ولی حتی این خواننده هم با کنجکاوی تمام اگرفضای قصه درست چیده شده باشد تا پایان داستان قصه را همراهی می کند شاید فقط برای اینکه اخر داستان به خودش یک افرین بگوید.

حالا اگر نویسنده زیرک باشد و در مشت خود باز هم یک راز آخر را نگه دارد و داستان با همین راز به پایان برسد چه اتفاقی می افتد؟

داستان بر روی صفحات کاغذ تمام شده است... اما نویسنده آنقدر موفق بوده است که داستان هنوز در ذهن خواننده تمام نشده و حال نه در فضای قصه بلکه در فضای ذهن خواننده داستان درحال روایت بافی ست و این همان تاثیر طولانی تر و عمیق تری ست که هر نویسنده در آرزوی ان است. در آرزوی اینکه داستان خواننده را تا مدتها حتی پس از تمام شدن کتابش درگیر کند.

این مهم دست یافتنی ست و آنچنان هم دور از ذهن نیست اگر نویسنده کمی از منیت های ذهنی خود کم کند... کمی از خودخواهی هایی ازین قبیل که چون نویسنده اثرست داستان باید همان شود که او می خواهد و همه همانی را باید بفهمند که او می خواهد...

و این برای یک نویسنده همانقدر سخت است که برای یک مادر...

مادری که دوست دارد فرزندش پزشک بشود اما آیا او می پذیرد که مثلا فرزندش دوست داشته باشد فقط یک مغازه ی لوازم التحریر داشته باشد؟!


  • معصومه علوی خواه
۱۶
تیر

زندگی نه آنقدر شیرین است

که خشت خشتش برایت خانه ای شکلاتی بنا کند

نه آنقدر تلخ

که قهوه ی تلخ ترک را طعنه زند

زندگی چیزی میان تمام متوسط های ذهنی توست

زندگی مجاورت تمام تضادها و نقیضه هاست

زندگی گریز عجیبی ست که عشق

پایدارش می کند

قرارش می دهد

و گاهی تا ابد جاودانه اش...

  • معصومه علوی خواه
۲۹
خرداد

«پنج ستاره» اولین ساخته‌ی مهشید افشارزاده در مقام کارگردانی یک فیلم سینمایی است. وی که تاکنون در 22 فیلم سینمایی بازی کرده است، پس از بازی در فیلم «عیار 14» از بازیگری فاصله گرفت و در سی و دومین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر (1392) با فیلم «پنج ستاره» به عرصه سینما بازگشت.

 اولین فیلم افشارزاده هر چند که پیرنگ اصلی خوبی دارد اما در پیرنگ‌های فرعی بسیار ضعیف عمل می‌کند. هدف کارگردان نمایش زندگی یک دختر دانشجو از قشر ضعیف جامعه و مشکلاتی است که در راه درس‌خواندن او به‌وجود می‌آید اما برخی از داستان‌های فرعی ضعیف، فیلم را از یک موقعیت خوب تنزل می‌دهد.

در ابتدای فیلم با نمایشی بسیار تصنعی از دانشگاه و دانشجویانی با سطح دغدغه‌های بعضا خنده‌دار طرف هستیم.  در واقع کارگردان سعی می‌کند با کمی اغراق تفاوت دغدغه‌های دانشجوهای دانشگاه آزاد و یک دانشجوی بی بضاعت را نشان دهد ولی به طور مثال کاراکتر لیلا بلوکات هیچ تاثیری در روند داستان ندارد و یا چیزی که ما از صحنه‌ی اعلام قبولی دانشگاه، سلف سرویس دانشگاه، ثبت‌نام و... می‌بینیم در سطح ابتدایی باقی می‌مانند.

یکی از نقاط ضعف دیگر «پنج ستاره» آن است که ساختار خطی داستان از جذابیت آن کاسته است. اینکه دو سوم فیلم تخمه بشکنیم و پفک بخوریم و یک سوم پایانی هم وقتی باشد که تنقلات‌مان تمام شده باشد و مجبور به دیدن فیلم باشیم، چندان خوشایند نیست. نویسنده و کارگردان با کمی خلاقیت و شروع فیلم از یک کنش غافلگیرکننده و شکست ساختار خطی می‌توانستند اثر به مراتب قوی‌تری را تولید کنند.

از منظری دیگر آنچه که در حال حاضر فروش خوب فیلم را رقم زده است، حضور بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی، بهنوش بختیاری، شیرین بینا، بهناز جعفری، سحر قریشی، لیلا بلوکات و... در پوسترها و تبلیغات فیلم است. به عبارت دیگر بار اصلی خود فیلم را هم بازیگران آن به دوش می‌کشند.

فیلم سینمایی پنج ستاره

شاید در نگاه کارگردان هیچ اغراقی در «پنج ستاره» وجود نداشته باشد اما در یک دیدگاه کلی و با توجه به خصلت‌های اصلی زنانه، تقریبا تمام ساخته‌های هنری زنان از اغراقی عجیب و گاه افراطی برخوردار است. کوتاهی این یادداشت مجال آن را نمی‌دهد که حتی به فیلم‌های دو سه سال اخیر نیز بپردازیم اما به طور مثال اغراق‌های فیلم‌هایی چون «هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند» و «زیباتر از زندگی» نیاز به تحلیل و تفسیر جداگانه‌ای دارد. در اولین فیلم افشارزاده نیز با تاکید بیش از حد بر بدبختی و فلاکت زن‌ها طرف هستیم:

ـ اخراج تازه عروس

ـ نمایش شستن و نظافت دست‌شویی در چندین سکانس

ـ مشکلات زن فلج

ـ تحقیر در محیط کار

ـ نمایش خوشحالی‌های پی‌درپی کارگران برای دریافت مثلا 50 هزار تومان پاداش

ـ چندین بار تاکید بر مردن مادر دو نفر از کارگران که مردنی هم در کار نیست!

ـ و...

اما نکته‌ی مهم آن است که با وجود تمرکز بر این مشکلات، روح حاکم بر فضای فیلم ـ خصوصا زندگی شخصی دختر دانشجو ـ امیدوارکننده و با نشاط است و شاید این یکی از نقاط بسیار مثبت «پنج ستاره» باشد.

از نگاهی دیگر نمایش تصنعی حضور «آمیتا باچان» در ایران و ذوق‌زدگی کارگران زن و مردم بسیار به فیلم لطمه می‌زند. آیا امکان استفاده از بازیگری دیدنی در فیلم وجود نداشت؟ آیا نویسنده نیز مثل همین زن‌ها و کارگران هتل عاشق فیلم هندی و آواز هندی بوده است؟

«پنج ستاره» نه تنها فیلم سیاهی نیست بلکه از جهاتی امیدوارکننده و مثبت است. نمایش بسیار خوب روابط بین فرزند و پدر و مادرش جزو نکات مدنظر نویسنده و کارگردان بوده است که اتفاقا در فیلم به خوبی به آن پرداخته می‌شود.

به نظر اولین ساخته‌ی مهشید افشارزاده هر چند که از نقاط ضعیف بسیاری برخوردار است اما نوید سینمایی پرنشاط و به دور از نفرت و سیاه‌نمایی را برای ایشان می‌دهد.


یادداشت اختصاصی برای سینماکات


  • سید مهدی موسوی
۲۴
خرداد

سر و صدایی شبیه دعوای چند نفر از سالن می‌آید و پس از آن مسئول دفتر که انگار بدجور کلافه شده است، بدون اینکه اجازه داده باشم، به داخل اتاق هجوم می‌آورد. می‌گویم هجوم می‌آورد چون تنها نیست و پشت سرش لشگری از نور و هوای خنک بیرون، کل اتاق را پر می‌کنند.

مسئول دفتر که حرف توی دهان بسته‌اش گیر کرده و به «اوممم» تبدیل شده است، نگاهی به در و دیوار اتاق می‌اندازد و خوشحال از این شبیخون ناگهانی می‌گوید: «دکتر! چرا پرده‌ها رو کشیدی؟ کولر چرا خاموشه؟ حالتون خوبه؟» بعد که نگاه گیج من را می‌بیند پرده‌ها را کنار می‌زند و کولر اتاق را روشن می‌کند.

از جسارتش خوشم می‌آید. تنها مسئول دفتری است که در این چند سال این‌قدر با من رک و راست بوده است. شاید هم به خاطر این باشد که سنش تفاوت چندانی با دانشجوهایی که صبح تا شب لنگه‌ی در دفتر را کنده‌اند ندارد.

مسئول دفتر می‌گوید:

ـ با اینکه به آقای شکوهی چند بار گفتم شما گفتید تلفنی رو وصل نکنم اما تا حالا 4 بار تماس گرفته. الانم گفت «جلسه بعدازظهر رو فراموش نکنید، باید امروز حتما مدیرتولید رو جایگزین کنیم». یه آقایی هم به اسم نوروزی اومده برای مصاحبه.

ـ پسره‌ی پر رو! بهش گفتم از تیتر اون دفعه‌شون خوشم نیومده! به این خبرنگاره بگو بره به مدیرعاملشون بگه خودش برای مصاحبه بیاد.

مسئول دفتر سری تکان می‌دهد و بعد می‌گوید:

ـ راستی ساعت 11 با رئیس دانشگاه جلسه دارید، یادتون نره.

از دفتر که بیرون می‌رود، فکر می‌کنم «چرا ناصری می‌خواد خودش رو بازنشسته کنه؟ آخه من مدیرتولید از کجا پیدا کنم؟»

ناصری ده سال از من کوچک‌تر است و تازه پنجاه سالش تمام شده است. آدم شاد و سرزنده‌ای که روحیه‌ی خوبی هم به کارگران می‌دهد. به نظرم از بین این پنج شرکتی که عضو هیات مدیره‌ی آن هستم، بهترین مدیرتولید کارخانه است.

از اتاق بیرون می‌آیم و اولین چیزی که می‌بینم رضایی دانشجوی ترم آخر مکانیک است که مثل همیشه شاد و شنگول جلوی من ایستاده است. پسر زرنگی که توی این سه سال، زیردست شکوهی چهار پروژه‌ی تحقیقاتی برای شرکت انجام داده که همه‌ی آنها به مرحله‌ی تولید رسیده است. هفته‌ی پیش که از کارخانه برمی‌گشتیم با شوخی گفت:

ـ استاد نمیشه بعد از این ترم من همین جا توی کارخونه، تمام وقت کار کنم؟ حاضرم حتی به جای کار تحقیقاتی، پیش کارگرا باشم.

ـ لازم نکرده... بشین برای ارشد بخون. می‌خوای بعد 11 ترم درس‌خوندن کارگری کنی؟!

ـ بابای منم 30 ساله کارگر ساختمونه. شما که می‌دونید برای خرج دانشگاه و کمک به بابام دارم کار می‌کنم.

این را گفت و تا آخر مسیر هیچ کدام‌مان حرفی نزدیم. حالا روبروی من ایستاده است و با همان لبخند همیشگی‌اش رشته‌ی افکارم را پاره می‌کند و می‌گوید:

ـ یه راهی پیدا کردم که بهره‌وری خط A کارخونه رو 10درصد بالا می‌بره...

وسط حرف‌هایش می‌پرم و می‌گویم:

ـ ساعت 4 بیا باید بریم جایی.

بعد فکر می‌کنم: «یعنی هیات مدیره، رضایی رو که اندازه سن نوه‌شون هست، قبول می‌کنن؟»


  • سید مهدی موسوی
۱۹
خرداد

تلویزیون را  که روشن می‌کنم، روی کانال شبکه‌ی آموزش است؛ برنامه‌ی لبخند تهران. خانمی پشت میز نشسته است و دستهایش را تکان می‌دهد و هرچند لحظه یک بار به مهمان برنامه که رامبد جوان است طعنه‌ایی می‌زند. چهره‌اش را نمی‌شناسم ولی این‌طور زیرنویس شده است: خانم...منتقد سینما و تلویزیون.

چون اهل و عیال هم در این حوزه به فعالیت می‌پردازند، با کنجکاوی و نگاه موشکافانه‌تری بحث را دنبال می‌کنم تا جایی که پس از گذشت تقریبا سه دقیقه از شروع بحث حوصله‌ام به حدی سر رفت که نشستم به خیال‌پردازی:

ـ تو رو خدا نیگاش کن، چارتا مطلب و مقاله راجب طنز خونده داره پشت سرهم تئوری‌های حفظ شده می‌ده به خورد ملت بعنوان طنز! اگه اینجوری می‌شد منتقد شد که من خدای حافظه‌ام و خدای اعتماد به نفس که مطلب رو جوری به خورد ملت بدم که گویی چندین و چند کتاب راجب طنز موقعیت و طنز گفتار و کمدی کلاسیک و عصر جدید نوشتم...

این خیال‌پردازی‌ها ادامه داشت و اینکه از فردا بشویم منتقدسینما فکر بدی هم نیست... سینما که می‌رویم، دو سه خط هم از فیلم می‌نویسیم و طوماری از بدی‌ها را پشت سر هم ردیف می‌کنیم. که چرا در گنجه بازه... چرا دست تو درازه... می‌شود یک نقد جنجالی بیا و ببین...

البته این خیال‌پردازی‌ها لحظه به لحظه بیشتر تشدید می‌شد و حرص اینجانب بیشتر در می‌آمد به سبب طرز تکان دادن دست و سر آن خانم منتقد و چرخش زبانشان در دهان که گویی آنچنان هم نباید بی‌شباهت با صدای خانم‌های بخش اطلاعات پرواز فرودگاه مهرآباد باشد؛ که اگر نه غیر از این باشد کل حرفه‌ی منتقدی ایشان زیر سوال می‌رفت.

در همین فکر و خیال‌ها بودیم که رسیدیم به این سوال که به واقع نقد چیست و منتقد کیست؟ انصاف نیست این‌گونه منتقدین را به نقد بکشیم حتی در خیالمان... و این شد که من و خیالمان شدیم دو طرف این مناظره من بگو... او بگو...

اولین سوال خیالمان این بود که:

ـ اگر راست می‌گویی و این‌جوریا نیست پس چرا منتقدین حتی از فیلم‌های خیلی خوب که اتفاقا توام آنها را خیلی دوست داری می‌توانند آن همه عیب و ایراد دربیاورند و سیاه‌نامه‌ایی بسازند و اساسا چرا منتقدین اینقدر بدبین هستند؟

و من... همان من حقیقی که بعضی‌ها عقیده دارند ـ البته لطف دارند که من حقیقی ما بسیار خوب و منصف است ـ در فکر فرو رفتیم و جواب دادیم:

ـ خب تعریف کردن و تعارف کردن از کاری خیلی آسان است و ما ایرانی‌ها هم که ذاتا حرفه‌ایی هستیم در اغراق و تا دلتان بخواهد می‌توانیم بشینیم و تعریف کنیم ازچیزی، پدیده‌ایی، اتفاقی، مسئولی و فیلمی، آن هم با پیاز داغ فراوان...

نمی‌شود که اسم این را پیشه و شغل گذاشت. پیشه و شغل و هنر سختی می‌خواهد. بخاطر کار سخت به انسان پول می‌دهند و اینجانب بالاخره توانستم خیال‌پردازیمان را مجاب کنم که باید سیاه‌نامه نوشت تا بشود اسمش را شغل و هنر و پیشه گذاشت. چون سیاه‌نامه نوشتن کار سخت‌تری‌ست از تعریف کردن و برای تعریف کردن که کار آسانی‌ست به کسی پول نمی‌دهند. البته نه هر سیاه‌نامه‌ایی. چون سیاه‌نامه‌ایی که هنر و سیاست نداشته باشد دودمان انسان را به باد می‌دهد؛ چه برسد به او پول بدهند و او را هنرمند خطاب کنند.

اینکه آدمیزاده بتواند نقطه ضعف‌های کاری را در کمال ادب و خونسردی بیان کند و طوری بنویسد که هم دل کارگردان را بدست بیاورد و هم دل همکاران منتقدش را، می‌شود هنر. هم بدی‌ها راببیند، هم آنها را طوری عنوان کند که باعث یاس و ناامیدی کارگردان نشود و نیرو محرکه‌ایی باشد که کارهای بعدی را بهتر و دقیق‌تر بسازد. نقد باعث رشد کارگردان باشد، نه به زمین کوبیدن آن. خلاصه نقد اگر منصفانه باشد می‌شود عصای دست کارگردان و دو عدد چشم پشت سر کارگردان که چیزهایی که نادیده باقیمانده راهم ببیند. به شرطی که منصفانه و دلسوزانه باشد.

نقد شیرین‌تر می‌شود به نوش جان آدمیزاده اگر ده خط از بدی‌ها نوشته شد، دو خط هم خوبی و نقاط قوت در آن گفتار ضمیمه شود، دو خط پروپیمان به پروپیمانی ده خط اول. تا بعدا به سبب اعتراضات خانواده و دوستان و صد البته به سبب دل بسیارمهربان منتقد به گفتار ضمیمه نگردد.

 

  • معصومه علوی خواه