کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

ما قربانی آرزوهای پدر و مادرمان هستیم؟!

شنبه, ۲ آبان ۱۳۸۸، ۰۸:۵۵ ق.ظ

(برگ‌هایی از دفتر خاطراتی سوخته...)

- حسن می‌آیی برویم پارک، دوچرخه سواری؟

- نه، مامانم گفته باید این کتاب‌ها را بخوانی و خودت را برای امتحان‌ها آماده کنی!

- اوه، کو تا امتحانات؟! بابا هنوز 2 ماه مانده... این بابا و مامان تو هم چقدر گیر هستند!

- چی کار کنیم دیگه، بالاخره بزرگ‌تر ما هستند.

این پدر و مادر حسن چه قدر این بچه را اذیت می‌کنند... همیشه همین‌طوری هستند، کسی نیست بگوید آخه ما بچه‌ها تفریح لازم نداریم؟! همه‌اش که نمی‌شود درس!      (12 سال قبل)

***

- حسن امروز یک فیلم خوب آمده توی سینما، می‌آیی برویم؟

- نه باید بروم کلاس کامپیوتر، بعد هم زبان...

- فردا چطور؟

- فردا را که نگو، حسابی وقتم شلوغه... کلاس زبان که دارم هیچ، کلاس شنا و تکواندو هم دارم...

- باشه... خوش بگذره...       (10 سال قبل)

***

دیروز حسن توی دانشگاه خیلی گرفته بود، هیچ وقت آن را این‌قدر آشفته ندیده بودم، آن اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاده بود، بنده خدا چقدر فکر و خیال کرده بود، چقدر برنامه‌ریزی کرده بود:

- چی شد حسن؟! باز هم مخالفت کردند؟!

- آره...

- آخه چرا؟! حرفشون چیه؟!

- می‌گویند هنوز خیلی زود است، نه کار درست و حسابی داری، نه خانه داری، نه سربازی رفتی! تازه اگر ازدواج کنی دیگه باید فاتحه درس و دانشگاه را هم بخوانی! همان حرف‌های تکراری...

حسن این را گفت و رفت، من هم دیگر پاپی‌اش نشدم، می‌دانستم این موقع‌ها یا به آدم فحش می‌دهد یا به خودش؛ حسن خیلی تغییر کرده بود...

حسن دانشجوی برق است، پسر درس‌خوان و با استعدادی که از کلاس اول ابتدایی تا الان که توی دانشگاه درس می‌خوانیم، با هم بزرگ شدیم. از یک سال پیش خاطرخواه یکی از بچه‌های کلاس شده بود، اما جز من به کسی قضیه را نگفته بود، یک ماهی در مورد آن بنده خدا تحقیق کرد و بعد از آنکه از انتخاب خودش مطمئن شد، از یکی از استادها خواست که به قول معروف برایش آستین بالا بزند...

نرگس دختر محجبه و باوقاری بود؛ همین که موضوع را شنید به خانواده‌اش اطلاع داد و از آن‌ها کسب تکلیف کرد، پدر و مادرش اول مخالفت کردند که این پسره کی هست که جرأت کرده بیاید خواستگاری تو؟! اما وقتی نرگس توضیح داده بود که هنوز خود آقا داماد را ندیده و نمی‌شناسد، پدر و مادرش آرام می‌شوند؛ چند روز بعد هم جواب می‌دهند که به شازده خبر بدهید که با بزرگ‌ترش بیاید خواستگاری! سرتان را درد نیاورم، این ماجرای عاشق شدن تا آن روزی که نرگس خانم فهمید خاطرخواهش کیست، 2 ماهی طول کشید (برعکس خیلی از این دوستی‌های قبل از ازدواج و...)

اما چه فایده، چه فایده که پدر و مادر حسن راضی به خواستگاری رفتن نمی‌شدند! حسن از همان یک سال پیش زده بود توی کار و کاسبی، از درس دادن گرفته بود تا کارهای یدی و... ، گفتم که پسر با استعداد و خوش ذوقی بود، سریع کارش می‌گرفت، مثل اینکه خدا باهاش خیلی رفیق بود...

حرف پدر و مادرش را زمین نمی‌گذاشت، می‌گفت احترام آن‌ها واجب است! بالاخره دل دارند، آرزو دارند بچه‌شان خوشبخت بشود... این ازدواج سر نگرفت و جز ناراحتی برای هر دو طرف و خانواده‌ها نتیجه‌ای نداشت...   (3 سال پیش)

***

2 روز پیش حسن را بعد از 1 سال دیدم، از خارج برگشته بود، برای دکترا رفته بود کانادا، خیلی تغییر کرده بود... وقتی خواست مبایلش را از جیبش در بیاورد بسته‌ی سیگاری روی زمین افتاد... یاد دوران دبیرستان افتادم... یک روز که برای شوخی سیگاری دست گرفته بودم، آنقدر عصبانی شد که تا یک هفته با من قهر کرده بود، اما حالا... حسن خیلی تغییر کرده بود...  (دیروز)

***

این داستان شاید برای خیلی از شماها تکراری باشد، موضوعی تکراری از عشق و عاشقی و آخرش هم معتاد شد... به همین دلیل بیش از این طول و تفسیرش ندادم.

تا به حال فکر کرده‌اید که آیا همه‌ی تقصیرها به گردن بچه‌ها است؟ آیا هیچ پدر و مادری نیستند که اشتباه بکنند؟ همیشه حق با پدر و مادر است؟ بزرگ کردن فرزند چه امتیازی به یک پدر و مادر می‌دهد که هر طور می‌خواهند سرنوشت او را تغییر دهند؟ خیلی از جوان‌ها قربانی آرزوهایی هستند که پدر و مادرشان داشته‌اند! آرزوهایی که خودشان به آن نرسیده‌اند و می‌خواهند هر طور که شده است فرزندشان به آن آمال و آرزوها برسد! آیا منطقی است؟ آیا منطقی است جوانی که از همه طرف در آماج حمله‌های شیطان و گناه است و قصد ازدواج دارد در آرزوهای بزرگ‌ترها نادیده گرفته شود؟!

منتظر نظرات و دیدگاه‌های شما هستم!

 

نظرات  (۷)

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

سلام سید جان

نه پدر و مادرها حق دارند آرزوهاشون رو بر بچه ها تحمیل کنند و نه بچه ها حق دارند به اون ها بی احترامی کنند. به نظر من نوشته هایی از این دست محصول سریال های سیمای ماست که پشت سر هم، چنین داستان هایی رو به تصویر می کشه و در نهایت هم حق رو به بچه می ده و پدر و مادر رو وادار می کنه که به اشتباهشون اعتراف کنند. با این اوضاع هیچ چیز سر جای خودش قرار نمی گیره و مناسبات به هم می ریزه. ولی ما باید مواظب باشیم که گرفتار این جوها نشیم و همیشه عاقلانه عمل کنیم. البته معلومه که عاشقی جلوی عمل عاقلانه رو می گیره و من نمی دونم که ما با کدوم عقل از عاشقی حمایت می کنیم؟!
salam, Adam divoone mishe az in karhaye pedar o madarha!!!!!!!
mesle man!
damet garm, man ham ba to moafegham!
سلام
خوبی؟
چه می کنید با دوری ما؟! (قطعا خودکشی!)
راستی چرا همش کویر یا طوفان؟ (نسیمی / دریا یی/...)
به همه دوستان سلام برسون.
راستی اگه هنوز رستم ازتون بستنی میگیره ! موقع خوردن از ما هم یاد کنید.
با آرزوی موفقیت
یاعلی
سلام سید جان .ازاینکه می بینم ازوبلاگ به سایت رسیدی خوشحالم !!!!!!!وامیدوارم مطالبت روز به روز پرببیننده تر و پربارتر بشه . موفق باشی . راستی دربازدیدهای بعدی پیامهای اصلی را قررا می دهم .
موفق باشید
  • محمدرضااخلاقی
  • هر کاری کنی احترام به پدر ومادر واجبه ,تاحدودی به پدر مادر حق بده زحمت زیادی کشیدند,زمانی که مریضیم خیلی ناراحتند وباشادی ما شادند ,سخت نگیرید پیش میاد,یاعلی
  • در جواب قبلی
  • آیا بابا مامانا حقشون از خدا بیشتره ؟ وقتی آدم حق خدا رو که همون رعایت دستورات الهی و حفظ خودو... است رو زیر پا میذاره و راه و چاه رو هم خدا نشون داده من نمی دونم چراپدر و مادرا به این چیزا توجه نمی کنن. کاش به جای برنامه های مستحبی زندگیشون به واجباتشون که همون سرو سامون دادن به بچه ها شونه میپرداختند.
    سلام مطالبت جالب بود.خسته نباشی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی