خاطرات یک نویسندهی دوزاری 4
چند ماه پیش با یکی از دوستانم که مدتی بود برای چاپ داستانش به دنبال یک ناشر خوب میگشت، برخورد کردم. داستانش را چند باری خواندم. نکتهی جالبی که در این داستان به نظرم رسید، توصیفاتی بود که او در مورد یک دختر دانشجو در داستان انجام داده بود. در طول داستان همهی توصیفات شخصیتها یک طرف، این توصیف بسیار دقیق و جزئی! از یک دختر در طرف دیگر. این مسئله در ذهن من باقی مانده بود تا این اواخر که مجبور شدم در برخی از داستانهایم شخصیتهای زن را توصیف کنم. شاید برای شما خندهدار باشد اما وقتی که استاد سر کلاس داستانی را خواندند که از زبان یک مرد و در توصیفات رفتارهای همسرش بود به نظرم رسید یکی از ترسناکترین کارهای یک نویسندهی مرد، توصیف یک زن است یا شاید هم برعکس (نمیدانم). تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
دومین کار ترسناک یک نویسنده یک دغدغهی بسیار کلی است. اگر اثر ما به عنوان یک فیلم، داستان، شعر و یا هر چیز دیگری تأثیری منفی بر ملیونها انسان یا حتی در نگاهی بسیار کمتر و کوچکتر بر چند نفر محدود داشته باشد، تکلیف ما چیست؟ به زبان سادهتری بیان کنم. اگر داستان ما القا کنندهی یک شبههی فکری باشد یا یأس و ناامیدی را در ذهن بیننده و خواننده و شنونده ایجاد کند، آیا نویسنده در اینجا پاسخگوی تغییر نادرست رفتار آن فرد هست؟ یک مثال میزنم: برای فردی مثل شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان تا سالهای سال به واسطهی کتابی که جمعآوری کرده است، ثواب و اجر اخروی مینویسند. و برعکس این موضوع هم وجود دارد که برای فردی که تفکری التقاطی ایجاد کرده است تا قیام قیامت که این تفکر ترویج گردد، بر عذاب او افزوده میشود.
***
همیشه از اینکه آخر داستانم تلخ و بد باشد میترسم و از یک طرف هم نمیخواهم مثل فیلمها و سریالهای سبک تلویزیونی در آخرین قسمت همه به هم برسند و مجردی باقی نماند! همیشه این سوال در ذهنم باقی مانده است که بالاخره چند درصد از مخاطبان یک اثر دوست دارند آخر داستان به این گل و بلبلی تمام بشود؟ از این سوال که بگذریم باز هم کارهای ترسناک دیگری وجود دارند که یک نویسنده بخواهد به آنها فکر کند. به نظر شما این کارهای ترسناک چیست؟