توهین به مقدسات نامقدسان بخش دوم
در بخش اول «توهین به مقدسات نامقدسان» اشاره کوتاهی به شهرت ناگهانی صادق هدایت و دلایل ناآگاهی نسل کنونی با حقیقت و ماهیت داستانها و آثار وی داشتیم. در این یادداشت پا را کمی فراتر گذاشته و به مسئلهی اختلاف روشنفکران و روحانیان قبل از انقلاب میپردازیم و در آخر هم اشارهای به آثار صادق هدایت خواهیم داشت.
روشنفکر چیست یا کیست؟
روشنفکر تعبیری است که به طور نادرست از واژه انتلکتوئل (فهمیدن، درککردن یا هوشمندی) گرفته شده است. (در خدمت و خیانت روشنفکران، ص15)
رمون آرون میگوید: «روشنفکر کسی است که زیستن به تنهایی راضیش نمیکند؛ بلکه درصدد توجیه «بودن» خویش است و این توجیه بودن خویش، لازمهاش توجیه «وجود و بودن» دیگران نیز هست؛ یعنی تحقیق در نوع و چگونگی بودن دیگران؛ یعنی اجتماع. (همان، ص69)
جلال آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران»، روشنفکر ایرانی را مورد ناقص و نادرست روشنفکر غربی میداند و در بیان مشخصات روشنفکری فرنگی مآبی، بیدینی یا تظاهر به آن و درسخواندگی را بیان میکند. اما وی در ادامه این سه مورد را برداشت عوام و برخی از روشنفکران میداند و میگوید: اینها سادهشدهی بیگانه بودن نسبت به محیط بومی و سنتی و جهانبینی علمیداشتن است. (همان، صص 39 و 40)
جلال آل احمد در بخش دیگری از این کتاب که جزو آخرین نوشتهها و آثار او است و قبل از انقلاب امکان چاپ آن بوجود نیامد، از پشتوانههای روشنفکران در معارضه با روحانیت سخن میگوید که به واسطهی اهمیت بحث و طولانی بودن متن کتاب، خلاصهای از این مباحث را که از صفحات 221 تا 229 انتخاب شده است، میآوریم:
پشتوانههای روشنفکران در معارضه با روحانیت:
نخستین پشتوانهی رفتار ضد مذهبی روشنفکران عصر روشنایی که به انقلاب کبیر فرانسه انجامید، انقلاب صنعتی ناشی از تحول علوم بود؛ یعنی روشنفکر فرانسوی (و اروپایی به طور اعم) در آن دوره عالم بود و در حال کسب تخصص هم بود و آن وقت روشنفکر ایرانی که از صد سال پیش به این طرف، به تعارض با روحانیت برخواسته، کی و کجا از نتایج انقلاب صنعتی برخوردار بوده است؟ و جز در حوزهی استعمار و مصرف، چه سهمی از علوم جدید دارد؟
دومین پشتوانه معارضه با مسیحیت، قیام لوتر بود در آلمان و اعتراض (=پروتست، ریشهی کلمهی پروتستان) او نسبت به رهبری پاپ رم که منجر به نوعی تجدید نظر اساسی شد در همهی مدعیات مسیحیت و قدرت عمل سنت مسیحی را در پیش از نیمهای از اروپا کاست و کلیساهای محلی را قدرت داد. آن وقت ما اینجا گمان کردهایم که در حوزهی تشیع نیز میتوان لوتربازی درآورد؛ یا لازم است! ... ما در این زمینه گاهی با سید باب طرفیم که اصلاً نمیداند چه میخواهد، اما حاصل عملش در بهاییگری اینکه ما به جای تجدیدنظر (رفرم) در تشیع، اکنون با مذهبسازی جدیدی طرفیم... و گاهی با کسروی که ایضاً به جای رفرم، دینسازی تازه میکند.
سومین پشتوانه آن موضعگیری روشنفکران عصر روشنایی در مقابل مسیحیت این بود که کلیسای کاتولیک رم و کلیسای ارتدکس قسطنطنیه (میراثخواران دو امپراتوری روم غربی و شرقی) هنوز دعوی سلطنت دنیایی داشتند و دولتها و حکومتهای کوچک اروپایی نوعی دستنشاندگان ایشان بودند. به عنوان تنها یک مثال اشاره کنم به تاجگذاری ناپلئون که تا در حضور شخص پاپ عملی نشد، خیالش راحت نشد... آن وقت روشنفکر ایرانی در صد سال پیش چه موضعی داشت؟ آیا نوعی خلافت اسلامی از خارج بر او مسلط بود؟... روشنفکر ایرانی به جای استفاده از تمام تأسیسات سنتی و بومی برای مقاومت در مقابل استعمار و عواملش که حکومتهای وقت بودند، مدام کجروی کرد و ندید که روحانیت مثلاً در قضیهی تنباکو نوعی مدافع شهرنشینی خردهپا و بازرگانی ملی است در مقابل انحصارطلبی استعمار خارجی و چرا؟ چون همچنانکه گذشت، اروپا سرمشق او بود.
چهارمین پشتوانهی آن موضعگیری روشنفکران اروپایی در مقابل مسیحیت این بود که مسیحیت (چه کاتولیک، چه پروتستان، چه ارتدکس) برای ادارهی امر معاش مردم راهی نداشت؛ یعنی که در حوزهی عرف قدم نمیزد؛ بلکه در حوزهی قدس عمل میکرد و به این دلیل بود که روشنفکران اروپایی در جستوجوی بهترین راه ادارهی معاش مردم، آن همه راههای عرفی پیشنهاد کردند... اما اسلام و به خصوص تشیع، از این همه مباحث و در همهی زمینههای عرفی فراوان، قانونگذاری کرده است.
پنجمین و مهمترین پشتوانههای آن تعارض روشنفکری و مسیحیت این بود که روشنفکر 4 خریدار برای حرفهایش داشت: حکومت، کلیسا، کمپانی و مردم. که میتوانست از این خریداران هر کدام را که بیشتر به نفعش بود استفاده کند و در اکثر اوقات از سلطهی مسیحیت به کمپانی پناه میبرد و از این هر دو به حکومت و از این هر سه به مردم. اما برای روشنفکر ایرانی: مردم که هنوز خوابند، کمپانی هم که دست راست استعمار است و روحانیت نیز که از همان اول کار روشنفکر را با فرنگی بازیهایش تکفیر کرد. ناچار میماند فقط و فقط «حکومت». روشنفکر ایرانی مردد میان قدرت حکومت و عزلت عارفانه و خسته از تحجر روحانیت و کلافه از بیخبری عوام در آخرین دقایق حساس برخوردهای سیاسی، اغلب طرف حکومت را گرفته است؛ چرا که تنها حکومتها قادر بودهاند که به اتکاء پول نفت، بهترین مزد را به او و به آرایش بدهند. (برگرفته از صفحات 221 تا 229 در خدمت و خیانت روشنفکران)
جلال از نقش اختلافافکنی حکومت بین روشنفکران و روحانیان نیز پرده برمیدارد و میگوید: حکومتهای ما در اختلاف میان روشنفکر و روحانی حتی رل یک خرابکار دوجانبه را هم بازی میکنند. از طرفی با در سانسور گذاشتن روشنفکر او را به پژمردگی و انحطاط و انزوا میکشانند تا دست آخر به مزدوری راضی شود و از طرف دیگر، با تشویق غربزدگی و موضعگیریهایی در مقابل مذهب، بدبینی روحانیان را نسبت به روشنفکران میافزایند و از طرف دیگر، با سختگیری نسبت به روحانیت، روز به روز دست او را از دنیا بیشتر کوتاه میکنند و ایشان را بیشتر از پیش در دنیای کینه و حقد و عقاید قرون وسطایی فرو میبرند و چون گردش امر دستگاههای فرهنگی و تبلیغاتی و انتشاراتی حکومتهای ما به دست روشنفکران مزدور است، کار به آنجا میکشد که روحانیت تنها دشمن خود، روشنفکر را میبیند، نه حکومت را. (همان، ص 400)
جلال که خود از توبهکنندگان آن روشنفکری بیمار است، در صفحات انتهایی کتاب طعنهی دیگری به روشنفکران میزند و میگوید:
روشنفکر ایرانی هنوز یک آدم بیریشه و ناچار طفیلی است و حکومتها نیز به ازای حقی که از او دزدیدهاند او را در محیطهای اشرافیت دروغینی که بر مبنای تمدن رفاه و مصرف بنا شده است، محصور کردهاند تا دلزده از سیاست و سرخورده از مردم، عین کرمی در پیلهای آنقدر بتند تا شیرهی جانش تمام بشود. رفاه نسبی روشنفکران، نوعی جانشین رفاهی است که مأمور کمپانی در حوزههای استعماری برای خود فراهم کرده بود. (همان، ص 404)
برگردیم به بحث اصلی خود بر سر صادق هدایت و باز هم از نویسنده همعصر او جلال کمک بگیریم:
... از هدایت چه باید گفت که گرچه با بوف کور هوای حکومت پیش از شهریور 1320 را ابدی کرده است، اما انگار که با فرهنگ اسلامی بریده است و حتی به آن کین میتوزد. علویه خانم و محلل وانیران به جای خود؛ در هیچ جا از کار وسیع او اثری از دورهی اسلامی نمیبینیم. کوشش او گاهی در راهی است که به زردشتیبازی دورهی پیش از شهریور 20 مدد میدهد و آیا به این دلایل نیست که خود او دست آخر همان سگ ولگرد را میماند؟ و جالب اینکه بزرگ علوی و چوبک نیز هر دو به تأثیر از او که به هر صورت پیشکسوت بود، نویسندگان غربزده ماندهاند؛ با برخی قصههاشان که به زنان فرنگی دل میسوزاند (مثلاً اسب چوبی از چوبک و یکی دو قصه از چمدان علوی) یا از محیطهای فساد دم میزند و اگر هم خبری از عنایت به محیطهای بومی با معتقدات سنتی در کار ایشان هست، در حدود چراغ آخر از چوبک است که نوعی ادعانامهی ضد مذهبی را میماند؛ تازه اگر صرفنظر کنیم که قضیهی کرکره بن صرصره بن فرفره بن الخ... در این قصه بار اول در «ای جلالالدوله» میرزا آقاخان کرمانی دستاویز تمسخر اعتقادات خرافی شده است. (همان، ص 157)
رفیقِ شفیقِ بهائی هدایت، فریدون هویدا در مورد شهرت نویسندگان میگوید: «همیشه میگویند چرا هدایت را اینطور بت کردهاند و نه دیگران را؟ خوب، چوبک هم چند تا کار مهم دارد؛ ولی نه در ایران و نه در دنیا، به مقام هدایت نرسیده است. علت دارد. در عالم نویسندگی و هنر، اصلِ کار مهم نیست. برایتان نمونه میدهم: جیمز جویس یکباره در سالهای بعد از جنگ بینالملل اول، در دنیا به اوج رسید. چطور قبل از آن نرسیده بود؟ نویسندهی ایرلندی که به زبان انگلیسی چیزهایی داشت که بد نبود، ولی تا آن زمان معروف نشد. یک دستهی کوچکی از آمریکاییها و انگلیسها، در پاریس، یکمرتبه دور او جمع شدند و او را بالا بردند. کتاب ulysees جویس هنوز چاپ نشده بود که اطرافیان این کتاب را به حالت شاهکار معروف کردند. قبل از آنکه کتاب چاپ بشود!
هدایت هم همین وضعیت را داشت. گفتم: وقتی زمان جنگ من به تهران آمدم، بوف کور هنوز چاپ نشده بود، ولی عدهای که دور هدایت بودند همه میگفتند این کتاب یک ابداع و شاهکار است! هدایت چنین و چنان است!
آن وقت، در سطح بینالملل هم، اینطور میشود: روژه لسکو به ایران میآید. دربارهی نویسندگانِ وقت میپرسد. همه، هدایت را معرفی میکنند. میرود هدایت را میبیند، و بوف کور را ترجمه میکند.
...
حالا اگر دور چوبک هم یک چنین جمعی بود، ممکن بود او هم موقعیتی مانند هدایت پیدا میکرد. چوبک خودش جزو کسانی بود که دور هدایت بودند. ملاحظه میکنید؟ این مسئله، مسئلهی بسیار مهمی هست. به همین شکل است که یکی بالا میآید و در انظار عمومی، بیش از دیگران میدرخشد. در سطح ادبیات جهان هم به همین شکل هست. امروز جیمز جویس را در همه جای جهان میخرند و میخوانند، و یا حتی نمیخوانند، فقط میخرند! (چون خواندنش خیلی مشکل است.)» (یاد صادق هدایت (از کافه فردوس تا پاریس) صص 588 و 589)
محمدرضا سرشار در کتاب راز شهرت صادق هدایت، علل و موجبات توجه ویژه غربیان به صادق هدایت را در موارد ذیل میداند:
«تلاش برای ترویج فرهنگ ایران باستان، برترنمایی فرهنگ ایران باستان و تحقیر اعراب مسلمان و فرهنگ آنان، مشارکت در تلاش برای تغییر خط فارسی، اهانت به مقدسات اسلامی، طرح اسلام به عنوان وسیلهی تحمیق تودهی مردم، شیوهی طرح روحانیان، روش طرح حاجیان، نحوهی طرح زایران عتبات عالیات، خوارشماری تودهی مردم مسلمان، تمسخر و تحقیر حجاب و زنان مسلمان، طرح محرومیت جنسی به عنوان عامل گرایش افراد به اسلام، زشتنمایی مردان و زنان مسلمان، پلشتنمایی مذهبیها، تمسخر سینهزنی و عزاداری برای امام حسین(ع)، خشننمایی مذهبیها در اجرای احکام شرع، نفی اسلام، در عین بیاطلاعی از آن.»
هدایت در طول زندگی 48 سالهی خود، ترجمهها و داستانهای زیادی نوشته است که از جمله آثار او میتوان به رباعیات خیام (صادق هدایت) (۱۳۰۲)، فواید گیاهخواری (۱۳۰۶)، زندهبگور (۱۳۰۸) (مجموعه داستان کوتاه)، پروین دختر ساسان ۱۳۰۹) (نمایشامه)، سایه مغول (۱۳۱۰)، اصفهان نصف جهان (۱۳۱۱) (سفرنامه)، سه قطره خون (۱۳۱۱) (مجموعه داستان کوتاه)، نیرنگستان (۱۳۱۲)، سایه روشن (۱۳۱۲) (مجموعه داستان کوتاه)، مازیار (۱۳۱۲) (جستار تاریخی و یک نمایشنامه) با همکاری مجتبی مینوی، وغوغ ساهاب (۱۳۱۳) با همکاری مسعود فرزاد، ترانههای خیام (۱۳۱۳)، بوف کور (۱۳۱۵)، علویه خانم (۱۳۲۲)، حاجی آقا (۱۳۲۴)، افسانه آفرینش (۱۳۲۵) (خیمهشببازی در سه پرده)، ولنگاری (۱۳۲۳)، توپ مرواری (۱۳۲۷)، سگ ولگرد (مجموعه داستان کوتاه)، البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة، مجموعه نوشتههای پراکنده (به کوشش حسن قائمیان)، س. گ. ل. ل (۱۳۲۱) و گچسته دژ اشاره کرد.
برای نمونه فقط به دو کتاب وی اشاره میکنیم:
«کتاب البعثه الاسلامیه الی بلاد الا فرنگیه صادق هدایت که تکههایی از آن در مجلهی نگین، اواخر سال 1347 درآمد و بی اسم کتاب و خود گویا تقلیدی است از گفتار خوش یارقلی، اثر شیخ محمد محلاتی و تازه این یکی هم گویا تقلیدی است از رسالهی هفتاد و دو ملت میرزا آقاخان کرمانی و تازه این یکی هم گویا تقلیدی است از قهوهخانهی سورات، اثر برناردن دوسن پیر از معاصران روسو (صفحهی 49 اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، آدمیت) جالب نیست؟» (در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 218)
در خاتمه بخشی از کتاب توپ مرواری را که در مطلب گذشته هم اشارهای به الفاظ رکیک و متن درهم و برهم آن کرده بودیم، در اینجا میآوریم:
«تمام فلسفهی اسلام روی نجاسات بنا شده. اگر پایینتنه را از آن بگیرند، اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی[!] سروکله بزنند و سجع و قافیههای بیمعنی و پرطمطراق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل هم بدهند.» (توپ مرواری، ص 18)
خوب است بدانید که خیلی از کسانی که در مورد صادق هدایت قلمفرسایی میکنند و نمیخواهند نونشان در این مملکت آجر بشود! هیچگاه به این کتاب و محتویات آن اشارهای نمیکنند که برای نمونه میتوانید به خود سایت صادق هدایت و یا دوستان وی نیز مراجعه فرمایید.
موفق باشید.