«قیصر امینپور» را 8 آبان 86 شناختم؛ همانطور که «عمران صلاحی» را در 11 مهر 85 یا
این اواخر، «خلیل عمرانی» را در آذر 91. این «شناختن» با آن شناختنی که مثلاً اسم
قیصر را در کتابها و مجلات کودکی دیده باشم یا شعرش را از زبان مجریان تلویزیون
شنیده باشم، از زمین تا آسمان فرق میکند.
اصلاً برای «من» یا «تو»ی خواننده چه فرقی
میکند اگر بدانیم 2 اردیبهشت ماه سالروز تولد قیصر بوده است یا اینکه این شاعر
دردمند در گتوند خوزستان به دنیا آمده یا زن و فرزندانش چه کسانی هستند؟! و این
آخری البته فقط به درد مجلات زرد
میخورد و بس...
برای «من» باید مهم باشد اینکه بدانم چرا
قیصر «دامپزشکی» دانشگاه تهران را بعد از یک سال رها کرد و به سراغ «علوم اجتماعی»ای
رفت که آن را هم نیمهکاره بوسید و به کناری گذاشت و چرا اصلاً دکترای ادبیات
گرفت؟! آن هم با پایاننامهای چون «سنت و نوآوری در شعر معاصر».
امینپور خودش در مورد این پایاننامه میگوید:
«دشواری کار آنجا بود که چون من به نسلی آرمانگرا تعلق دارم و کار ادبی و خلاق
را برای خود انجام میدهم، شعری که دلم میخواهد مینویسم و هیچ کس هم در آن دخالت
ندارد، فکر کردم در کار تحقیقی هم میشود، اینگونه بود؛ اما چنین نبود.» او
ادامه میدهد: «به هر حال من، آدمی دوزیست بودم. هم در مطبوعات هستم و هم در
دانشگاه. دانشگاه از من توقعی داشت و لابد انتظار داشت از چشمانداز سنت، نوآوری
را بررسی کنم و دوستان مطبوعات بر عکس. بین این دو دیدگاه سرگردان بودن مشکل کار
من بود و موقعی این مسأله حل شد که تصمیم گرفتم یک چشم سوم برگزینم و به قول
گادامر یک جور فاصلهگرایی».
برای «من» باید مهم باشد اینکه بدانم
«گتوند» منطقهای در محدودهی دزفول است و آیا «جنگ»ی که ما در دل شعرهای جوانیاش
میبینیم به خاطر احساس علاقه به محل زندگی کودکی و نوجوانیاش (از سال 1338 تا
1357) بوده است؟ یا اینکه «درد»ها، «عاشقانه»ها و دغدغههای یک شاعر بسیار فراتر
از آن چیزی است که ما به ظاهر میبینیم؟
برای شاعری که میگوید: «درد نام دیگر من
است» باید شعرهایش، کتابهایش و یادداشتهایش را خواند تا فهمید که واقعاً «درد» چیست؟
حالا بماند که دردی بزرگ پس از یک سانحه، همراه دائمی او شد. «درد»ی که هر از گاهی او را روانه بیمارستان میکرد
و دوستان را در التهاب و ترس میانداخت که مبادا...
در برگریزِ درد، لگدکوب میشوی
سروی، ولی تکیدهتر از چوب میشوی
با گیسوان سربی و آن چهرهی صبور،
داری شبیه حضرت ایوب میشوی
قانونِ عشق سوختن است و به قدرِ درد،
محبوبِ آستانهی محبوب میشوی
مانند آفتاب دلم سخت روشن است
من خواب دیدهام... به خدا خوب میشوی!
قیصر را باید در شعرهایش پیدا کرد، همانطور
که آوینی را باید از کتابها و مستندهایش شناخت و در این شناختنها، گاه چه جملاتی
به کمک ما میآیند. مثل جملاتی که رهبر عزیزمان پس از شنیدن خبر درگذشت ایشان
فرمودند: «با اندوه و دریغ، خبر تلخ درگذشت شاعر فرزانه انقلاب، دکتر قیصر امینپور
را دریافت کردم. از دست دادن او برای اینجانب و برای همه اصحاب شعر و ادب، خسارت
بار است. او شاعری خلاق و برجسته بود و همچنان به سمت قلههای این هنر بزرگ پیش میرفت.»
قیصر امینپور کتابی دارد با نام «بیبال
پریدن» که تلفیقی جذاب از شعر و نثر است. اولین متن این کتاب با همین نام در سال
1368 نوشته شده است. بگذارید امروز و در سالروز تولد قیصر شعر ایران که خودش میگوید:
«دیدم که نام کوچکم دیگر/ چندان بزرگ و هیبتآور نیست» این متن را با هم مرور کنیم: