کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

همرنگ شدن با جماعت (قسمت اول)

شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۸۷، ۰۲:۵۸ ب.ظ

صدای خرد شدن استخوان‌ها ... شیشه‌ها ...

شیون ، ناله ، فریاد ، ...

هجوم انسان‌ها ، از مرد و زن ، پیر و جوان ، ...

آه ...

تاریکی ...

تمام آنچه از آن روز به خاطر دارم.

صبح زود با بچه‌ها رفتیم بیرون یک حال و هوایی تازه کنیم و چیزی بخوریم ، آخه روز قبلش ، روز کنکور بود ، نمی‌دانم این اسم را کی برایش انتخاب کرده ، باید یه چیز دیگه می‌گذاشت ، مثل ... دوچرخه‌سواری روی طناب ، گاززدن یک تیکه آجر ، کندن کوه ، مثل اینکه رمانتیک هم شد ، شیرین ، فرهاد ، نه بابا ولش کن ، این چیزها به ما نیامده ، هنوز جای ملاقه‌ای که اون روز توی سرم خورد درد می‌کنه ، یک کلمه گفتم : " مامان فکر نمی‌کنی که وقت زن گرفتن من شده!" بیا و ببین که چه الم شنگه‌ای راه افتاد. نفهمیدم از کجا خوردم ، آن روز نه قناری‌ها آواز خواندند ، نه گنجشک‌ها ، حتی گربه هم در سوگ ماجرا لباس سیاه برتن کرد.

ای وای از ماجرای اصلی هم دور شدیم ، با بچه‌ها رفتیم جمکران (( الهی به صد بهانه خواستم نتوانستم          به یک نگاه بخواه ، تا بتوانم)) یا امام زمان یک دانشگاه خوب ، یک جای با صفا ، نزدیک ..... و همین طور اشک‌ها سرازیر بود از بی‌مرامی‌ها و بی‌لطفی‌های ما نسبت به اماممان ؛ جالبه وقتی همیشه یک جایی کم می‌آوریم و دیگر دستمون به جایی بند نیست از این جور کارها هم می‌کنیم اما ای کاش قبل از ماجرا به فکر می‌افتادیم.  بچه‌ها گفتند معنویات بسه یک کمی هم برویم هواخوری ، رفتیم به یکی از روستاهای اطراف ، بچه‌ها قلیون و بساط را آماده کرده بودند و می‌خواستن از خجالت کنکور در بیان. ما که بچه مثبت اون‌ها بودیم ، به ما گفتند : این چیزها به تو نیومده ، نکش ، اما می‌خواستم بگم آره بچه مثبت هستم ولی این قدرها هم خشکه مقدس که نیستم ؛ گفتم : ما هم می‌کشیم. ماجرا فقط این نبود ... برگشتنه گفتم من می‌خواهم پشت فرمان بشینم ، گفتند : برو بابا ، تا فردا صبح هم نمی‌رسیم ... گفتم: نه بابا به مظلوم بودن من نگاه نکنید ، خیلی شرتر از این حرف‌هام ؛ خلاصه من نشستم پشت فرمان ، اما ای کاش ... ای کاش‌ها زیاد هستند و تلخ ... فقط بگم که 4 ماهی توی کما بودم ، از 5 نفری که بودیم 3 نفر به دیار یار شتافتند و یک نفر هم فلج شد ، فقط من تونستم بعد یک سال سلامتی کامل پیدا کنم ، هر سه اون‌ها رتبه‌های خوبی توی کنکور آوردند اما ای کاش ... و این "ای کاش" ها در زندگی مرتبا تکرار می‌شوند ...

..................................................................................................................................................................................................................................

این یک داستان ساختگی بود ، اما با واقعیتی که خیلی از ماها با آن روبه‌رو هستیم ، فاصله چندانی ندارد ؛ به شما برنخورد ، این موضوع را از دیدگاه روانشناسی و با تجربیات و مواردی که با آن روبه‌رو بودم ، باز می‌کنم.

پیشرفت و رسیدن به قله‌های بلند در زندگی هدف هر انسان بالغ و آگاه است ، به دنبال این پیشرفت‌ها ، حسی به انسان دست می‌دهد که گاهی خود را جلوتر از چیزی که به آن رسیده است نشان می‌دهد. اما این موضوع مورد بحث ما نمی‌باشد ، مطلبی که در این جا مورد توجه ماست خود را همرنگ ساختن با جامعه است ، که به اصطلاح می‌گویند "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" برداشت شما از این ضرب‌المثل چیست؟! آیا الگوگیری از مدهای غلط در جامعه ، شیوه سخن‌گفتن بعضی از افراد ، تقلید کارهای بعضی از افرادی که به اصطلاح آن‌ها را لوطی می‌شناسیم ، همرنگ جماعت شدن است ؟! آیا این همرنگ شدن در جهت پیشرفت و رسیدن به قله‌هاست؟ یا فقط حسی فراتر ازآن چیزی که هستیم را به ما می‌دهد ؟

شایع‌ترین ضربه‌ی این تفکر و ناهنجاری ، گرایش به سیگار در جوانان است ، چه دوستان بسیاری را که با همین طرز فکر ، اکنون چندین نخ سیگار در طول روز می‌کشند! همه‌ی ما یکسری اعتقادات و آداب و رسومی برای خود داریم ، این تجربه معمولا برای خیلی از ماها اتفاق افتاده است که اطرافیانمان برای آنکه توجه ما را به مسئله‌ای خاص جلب نمایند ، از این حربه استفاده می‌کنند ؛ اما این چه حربه‌ای است؟!

شما به تنهایی در این مسئله سهیم نیستید بلکه نقش اساسی و اصلی را گروه معمولا بزرگی ایفا می‌کند که شما بخشی از آن هستید. به طور مثال شما یک فرد مذهبی ، یک بچه هیاتی و به عبارت کلی‌تر در ظاهر جامعه فرد دین‌دار و پایبند به اصول و اعتقادات هستید ، دو عامل در اینجا ما را به طرف انجام یک کار ناهنجار و خارج از آن محدوده‌ای که در آن هستیم سوق می‌دهد:

یکی اطرافیان قلیلی که در این طیف هستند –فرقی هم ندارد ، یا ما مذهبی هستیم و یا غیر مذهبی- و بیش از حد افراط و تفریط به خرج می‌دهند و دیگری افرادی خارج از گود که با القای طرز تفکر همرنگ شدن سعی می‌کنند ما را وادار به انجام کاری نمایند.

در دسته‌ی اول می‌توان حتی دوری از بسیاری از تفریحات سالم را نیز دید و یا مثلا در جایی دیگر افراط بیش از حد در خوشگذرانی. دسته دوم نیز فکر می‌کنم در سطرهای پیشین توضیح کافی داده شد. بحث ما بر سر اینکه در چه طیفی  هستیم نیست ، بحث ما خارج شدن از هنجارها و اعتقادات سالمی است که در دین و مذهب و مرام خویش داریم. ادعای اینکه من هم بلدم سیگار را روشن کنم ، من هم بلدم سیگار بکشم ، من هم بلدم قلیان بکشم ، من هم فلان دوست را دارم (جای توضیح نیست) ، من هم بلدم تند برانم و هزاران هزار ادعای بلد بودن کار شاقّی نیست ، خیلی‌ها بلدند و انجام نمی‌دهند ، خیلی‌ها انجام دادند و پشیمان شدند ، از یک فرد مذهبی و با کمالات انتظار نمی‌رود که فلان آهنگ را فقط برای آنکه نشان دهد امروزیست ، عقب مانده نیست ، متحجّر نیست و ... گوش دهد یا آن خواهری که به همین دلایل حجاب خود را خراب می‌کند ، با آرایش بیرون می‌آید ، بهترین دوست خود -چادر- را کنار می‌گذارد ، یا نه !!! افرادی که در کنار قشر خاصی این کار را انجام می‌دهند –موقعی که در دانشگاه هستند و یا در شهری قریب- و در کنار خانواده و دوستان قبلی همان فرد با اعتقاد هستند. کدام قانونی ما را مجبور می‌سازد که اینگونه خود را نشان دهیم؟ سعی کنیم اعتقادات اصیل و ریشه‌دار خود را ، مذهب ، مرام و معرفت خود را خراب کنیم! به نظر شما آیا با فلان تیپ گشتن ، فلان دوست را داشتن ، درس نخواندن و بی‌خیال بودن ، مشروط شدن و واحد افتادن و خود را به اصطلاح خرخوان جلوه ندادن ، راهی است برای همرنگ شدن با جماعت؟! شما قضاوت کنید !!!

  • سید مهدی موسوی
  • Google

دین

جامعه

سبک زندگی

داستان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی