هدیه ی دوست...
پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۵۵ ب.ظ
93/07/06
حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم....:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..
نظرات خصوصی پس از مطالعه توسط مدیر وبلاگ، حذف می شوند
چقدر خوشحال میشم وقتی اجابت دعا و شکرانه ی آن را می بینم
خوشابحالت...
ما که هرچه دوست را می خوانیم پاسخی دریافت نمی کنیم...
و لحظه هاست که محکوم به تنهایی هستیم...
هر چه دوست بخواهد...