ناگزیر از سفرم
ناگزیر از سفرم، بیسر و سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
(سفر1- گرفتار رهایی- از کتاب آنها، فاضل نظری)
بالاخره سفری که انتظارش را میکشیدم فرا رسید؛ در مدتی نهچندان کوتاه (حدوداً 4 ماه) در خدمت شما دوستان عزیز نخواهم بود. از آنجا که در طول این سفر، شمارهای که برخی از دوستان از من داشتند خاموش است و دسترسی محدودتری هم به اینترنت دارم، اگر دیر به دیر به ایمیلها و کامنتهای شما جواب دادم بنده را عفو بفرمایید.
شاید این سفر باعث شود از شر نوشتههای من هم راحت شوید، اما سعی میکنم با پختگی بیشتر مطالبی را آماده کرده و در فرصتهایی که برایم پیش میآید روی اینترنت بگذارم، پس rss وبلاگ من را حتماً داشته باشید تا از آپدیت شدنم باخبر شوید.
التماس دعای فراوان از همهی دوستانی که از نزدیک موفق به دیدار آنها شدهایم و دوستانی که هیچ وقت آنها را ندیدیم!
این را هم وقتی من برم شما پشت سرم میگید:
با بال و پرت نگو که ماندن ننگ است
فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است
برگرد پرنده! دل به پرواز نبند
اینجا دل یک قفس برایت تنگ است
(میلاد عرفانپور)
این هم آخرین وصیت من:
باران
یا دوش آب
چه فرقی میکند
وقتی عاشقی زیر هیچ کدام آواز نخواند
(مژگان عباسلو)
دعا کنید که خوش بگذره، اما اینقدر نه که هوس کنیم بیشتر بمانیم یا خدای نکرده برنگردیم...
یا علی
اگر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ...
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
ان شا ا.. هرجا میرید موفق باشید.