دلم برایت تنگ میشود
امروز همینطوری دلم گرفته بود... یک لحظه فکر کردم اگه الان خدایی نکرده یه ماشین زیرم کنه یا حالا یک کم مهربونتر عزرائیل بیاد سراغم چی میشه؟! میدونید اولین جایی که ذهنم رفت کجا بود؟ شاید شما بگید مثلاً یاد پدر و مادرت افتادی یا خواهر برادرات مثلاً اما اینکه میخوام بگم خیلی دردناکتر از این حرفهاست... حتی دردناکتر از اینکه دیگه من را نبینید (گریه) به چند تا چیز فکر کردم: یکی اینکه کسی پسورد وبلاگم را نداره، کی میخواد نظرات خصوصی و غیر خصوصی این وبلاگ را بخونه و جواب بده، کی میخواد نظرات توی گودر من را جواب بده، قرارهای هفتهی بعد من چی میشه... وای خدا... هزار تا فکر اینجوری که آخرش گفتم خدا ما هنوز خیلی کار داریم، حالا یه کم دیگه به ما مهلت بده...
هر چی حدیث و آیه و... به ما گفتن که همیشه آماده مرگ باشیم انگار یادم رفته...
حالا اینها به کنار... اگه الان افتادیم مردیم بهشت اینترنت داره؟! جهنم که فکر کنم داشته باشه، اما بهشت را بعید میدونم...
خدایا اینترنت بهشت را هم برای ما ردیفش کن... (دعای آخر بعد از عرفه)
ان شاء الله در فاصلهای نهچندان دور و به مدتی طولانی در خدمت شما نخواهم بود... الهی که ترک کنم این زهرماری را...