کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۹
خرداد

اشاره:

تحلیل ابعاد مختلف کارکردهای «فرهنگ» و «کار فرهنگی» در عصری که هنوز بر سر مفهوم این دو واژه مناقشه می‌شود، امر چندان آسانی نیست. مشکل آنجایی خودش را نشان می‌دهد که در یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری که فضای حاکم بر تبلیغات، چالش‌های اقتصادی موجود بر سر راه دولت آینده می‌باشد، هر کدام از نامزدها برداشت جداگانه و گاهی متناقض با یکدیگر در ارائه برنامه‌های خود در حوزه‌ی کار فرهنگی می‌دهند.

این برنامه‌ها که متاسفانه به غیر از یکی دو نفر از نامزدها، در چند روز باقیمانده به مناظره فرهنگی و یا حتی در روز برگزاری این مناظره ارائه شدند، گواهی بر «کم‌اهمیت بودن حوزه‌ی فرهنگ در نگاه برخی از نامزدهای این دوره انتخابات» و یا در حالتی خوشبینانه، «تصمیم ناگهانی برای حضور در انتخابات» را می‌دهد.

مسئله دیگر که در این یادداشت می‌خواهیم به آن بپردازیم، فضای آشفته اقتصادی بعد از جنگ است که سبب اتخاذ سیاست‌هایی در دولت سازندگی شد که در نگاه اول خالی از دیدگاه‌های فرهنگی است. حال اگر حجم بالای شعارهای اقتصادی این دوره انتخابات را تعبیر به نداشتن دیدگاه فرهنگی در نامزدها کنیم، برداشت نادرستی کرده‌ایم زیرا جدا بودن دو مقوله «عدم ارائه برنامه عملیاتی برای حوزه‌ی فرهنگ» و «نداشتن دیدگاه فرهنگی» امری بدیهی می‌باشد.

برای ارزیابی عملکردهای فرهنگی دولت‌های 24 سال اخیر و همچنین برنامه‌های نامزدهای این دوره انتخابات، باید به خوبی مؤلفه‌های بنیادی فرهنگ غرب و فرهنگ ایرانی ـ اسلامی را بشناسیم که بررسی همه این موارد در این یادداشت کوتاه نمی‌گنجد. در اینجا به ذکر جملاتی از رهبر معظم انقلاب بسنده می‌کنیم:

«فرض بفرمایید در یک جامعه‌ای تفکر سودمحور مطرح است؛ یعنی همه‌ی پدیده‌های عالم با پول محک زده می‌شوند و اندازه‌گیری می‌شوند: هر چیزی قیمت پولی‌اش و سود مادی‌اش چقدر است. امروز در یک بخش بزرگی از دنیا مسئله این است: همه چیز با پول سنجیده می‌شود! در این جامعه ممکن است برخی از کارها ارزشی باشد ـ برای خاطر اینکه آنها را به پول می‌رساند ـ اما در یک جامعه‌ای که در آن پول و سود، محور قضاوت نیست، همان کار ممکن است ضدّ ارزش محسوب بشود. یا در یک جامعه‌ای اصالت لذت حاکم است. آقا شما چرا این عمل را مباح می‌دانید؟ چرا همجنس‌گرایی و همجنس‌بازی را مباح می‌دانید؟ می‌گوید: لذت است؛ انسان از او لذت می‌برد! این شد اصالت لذت؛ وقتی اصالت لذت بر یک جامعه و بر یک ذهنیت عمومی حاکم بود، یک چیزهایی مباح می‌شود. (بیانات در دیدار استادان و دانشجویان کردستان 27/2/1388)

برای آنکه تصویر درستی از سیاست‌های فرهنگی دولت سازندگی و اصلاحات داشته باشیم، باید شرایط حاکم بر آن زمان را بررسی کنیم.

 فرهنگ و اقتصاد

  • سید مهدی موسوی
۰۴
خرداد

از دیوار خانه که بالا رفتم و نگاهی به حیاط انداختم، غیر از جوجه‌ها کسی داخل حیاط نبود. آرام آرام رفتم و پشت جعبه‌های روی سقف اتاقک گوشه‌ی حیاط قایم شدم. خواستم از دیوار پایین بپرم که با صدای باز شدن در اتاق، دوباره پشت جعبه‌ها مخفی شدم.

زن با بشقابی در دستش از پله‌ها پایین می‌آمد و جوجه‌ها که از دیدنش حسابی خوشحال بودند، با جیغ و فریادهای ممتد منتظر باز شدن در قفس بودند. چندین بار این صحنه را دیده بودم. در که باز شد، هر کدام به سرعت از قفس بیرون پریدند و از زیر دست‌های زن فرار کردند. به نظرم زن دلش برای جوجه‌ها می‌سوخت. چون با اینکه موفق شد یکی از آنها را بگیرد اما با کمی نوازش رهایش کرد. جوجه‌ها که در قفس نباشند، گرفتنشان برای من کار سختی نیست.

در اتاق باز مانده بود و بچه کوچک زن که هنوز نمی‌توانست مثل مادرش روی دو پا راه برود تا لب پله‌ها آمده بود. دفعه‌ی پیش که این کار را کرد از پله‌ها پایین افتاد و جیغ و فریادش کل محله را برداشت.

 

آن روز هنوز سه قلوهایم به دنیا نیامده بودند. روی دیوار نشسته بودم و لباس شستن زن را نگاه می‌کردم. زیر لب چیزهایی می‌گفت که نمی‌فهمیدم. چشم‌هایش خیس بود و گاهی آنها را به لباسش می‌مالید. اولین بار بود که می‌دیدم بچه‌ی او راه می‌رود. تا لب پله‌ها که آمد... زن پرید و از روی زمین بچه را برداشت. نشست روی پله و بچه را در آغوش گرفت. ای کاش زبان آدم‌ها را می‌فهمیدم.

 

ترسیدم مثل دفعه‌ی قبل، بچه از پله‌ها پایین بیافتد. فریاد زدم: «بچه نیافته!» زن بدون اینکه به سمت بچه برگردد، نگاهش که به من افتاد، بلند بلند شروع کرد به حرف زدن. گفتم: «دفعه‌ی پیش یادت رفته؟ صورت بچه کبود شد...» دمپایی را از پایش درآورد و به سمت من پرت کرد. جا خالی دادم. دمپایی خورد توی سر مرد خانه بغلی که باغچه را آب می‌داد. از فکر بچه بیرون آمدم. دوباره که پشت جعبه‌ها مخفی شدم، دیگر زن را نمی‌دیدم. مرد خانه بغلی بلند حرف می‌زد. شلنگ آب را روی زمین انداخته بود و دمپایی در دستش را بالا و پایین می‌برد. زنی از اتاق خانه‌شان بیرون آمد و رو به مرد شروع به حرف زدن کرد. مرد دمپایی را پرت کرد گوشه‌ی حیاط. اما انگار پشیمان شده باشد دوباره به سمت دمپایی رفت. خم شد که دمپایی را بردارد. داد زدم: «میله‌ی بالای سرت...» اما حواسش به من نبود.

 

  • سید مهدی موسوی