کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۱
دی

مروری کوتاه بر مهم‌ترین اتفاقات جشنواره‌های فیلم فجر

اولین دوره (1361):

فیلم‌های مهم این دوره: «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی و «خط قرمز» مسعود کیمیایی.

در این دوره 160 عنوان فیلم در بخش‌های مسابقه سینمای ایران، چشم انداز سینمای کوبا، سینمای ایتالیا از نئورالیسم تا امروز، سرخ‌پوستان و سیاه‌پوستان در سینما، سینمای کودکان و نوجوانان و سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی به نمایش درآمد.

در دوره‌ی اول جشنواره، جایزه‌ای اهدا نشد.

دوره دوم (1362):

کارگردانانی چون رسول صدرعاملی، محمدعلی سجادی و محسن مخملباف به جامعه هنری معرفی شدند و فیلم‌هایی چون «توبه نصوح» و «استعاذه» رگه‌هایی از سینمای دینی ـ انقلابی را تجربه کردند.

جایزه بهترین کارگردانی را خسرو سینایی برای فیلم «هیولای درون» گرفت.

دوره سوم (1363):

آغاز حکومت ده دوره‌ای سید محمد بهشتی به عنوان دبیر جشنواره بود.

«مترسک» به کارگردانی حسن زاهدی جایزه بهترین فیلم و یدا... صمدی برای «مردی که زیاد می‌دانست» جایزه بهترین کارگردانی را گرفت.

از دیگر فیلم‌های این دوره می‌توان به «گل‌های داوودی»، «تاتوره» و «کمال الملک» اشاره کرد.

دوره چهارم (1364):

کیانوش عیاری برای «تنوره دیو» جایزه بهترین کارگردانی را گرفت.

چند فیلم دیگر این دوره: «اولی‌ها» عباس کیارستمی، «بهار» ابوالفضل جلیلی، «جاده‌های سرد» مسعود جعفری جوزانی، «پدربزرگ» مجید قاری‌زاده، «خط پایان» محمدعلی طالبی و «اتوبوس» یدا... صمدی.

دوره پنجم (1365):

فیلم‌های جشنواره‌ای با مخاطبین خاص که عمدتاً معناگرا بودند، متولد شدند. از جمله «خانه دوست کجاست» اثر عباس کیارستمی.

«پرواز در شب» اثر رسول ملاقلی‌پور جایزه بهترین فیلم را گرفت.

چند فیلم دیگر این دوره: «گزارش یک قتل»، «دست‌نوشته‌ها»، «شیر سنگی» و «ناخدا خورشید».

جشنواره فیلم فجر

  • سید مهدی موسوی
۰۷
دی

پلک‌هایم سنگین شده است که دستی شانه‌هایم را تکان می‌دهد. غلت می‌زنم و با صدای کشداری می‌گویم «نماز خوندم ـــ» پتو را از روی سرم برمی‌دارد و آرام می‌گوید «نصیری غیبش زده». پتو را از دستش می‌کشم و تا زیر چانه‌ام بالا می‌آورم «بذار صب بشه پیداش می‌شه. جان مادرتون بذارید یه صبح جمعه‌ای راحت کپه مرگمون رو بذاریم».

محسن پتو را از رویم برمی‌دارد و پرت می‌کند روی تخت کناری. تا می‌روم حرفی بزنم در آسایشگاه باز می‌شود و افسر نگهبان گردان با صدای نه چندان آرامی می‌گوید «آقابلندی کیه؟» چند نفر از گوشه و کنار فحشی می‌دهند. از روی تخت پایین می‌پرم و به سمتش می‌روم «چی شده؟» افسر نگهبان این بار با صدای آرام‌تری می‌گوید «نصیری کیه؟ دیشب اینجا نبود؟ صبح چطور؟»

سعی می‌کنم با پلک‌زدن، مژه‌ای را که داخل چشم چپم رفته است در بیاورم. «نه. از دیروز صبح که رفته بود پاسداری دیگه ندیدمش. الان یا سر نگهبانیه یا پاسدارخونه». افسر نگهبان که از سرما نوک بینی‌اش قرمز شده است نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید «از پاسدارخونه تماس گرفتن که از 12 تا 2 برجک 18 نگهبان بوده ولی بعدش دیگه کسی ندیدتش». منتظر جوابم نمی‌ماند و به سمت بخاری می‌رود تا دست‌هایش را گرم کند.

زمستان

از پنجره که نگاهم به بیرون می‌افتد ناخودآگاه بدنم شروع به لرزیدن می‌کند. لرزیدن به خاطر سرماست یا نگران نصیری شده‌ام؟ نمی‌دانم. فکر می‌کنم «پسره‌ی احمق معلوم نیست پیچونده کدوم گوری رفته؟» بعد ترس برم می‌دارد و شروع می‌کنم به صلوات فرستادن. نگاهم که به اسلحه محسن می‌افتد می‌پرسم «تو هم نگهبان هستی؟»

محسن با بغض نگاهم می‌کند «باید ساعت 2 می‌رفتم پست را تحویل می‌گرفتم اما چون ماشین نبود تنبلیم اومد، دو و نیم رفتم. دیدم نصیری نیست گفتم شاید برگشته من ندیدمش». از صحبت‌های ما کم‌کم چند نفر دیگر هم به سمت بخاری می‌آیند و دورش حلقه می‌زنند.

افسر نگهبان می‌گوید «خودش به جهنم. اسلحه را نبرده باشه» و از آسایشگاه بیرون می‌رود. یاسر مشتی به بخاری می‌زند و می‌گوید «ارتشی عوضی! غصه‌ی یه آهن‌پاره عتیقه رو می‌خوره. حالا نکنه واقعاً فرار کرده باشه؟» بعد برمی‌گردد و به من نگاه می‌کند «تو ارشد گروهان هستی. چیزی به تو نگفته بود؟» از توی کمد لباس‌هایم را بیرون می‌آورم «نصیری با کی درد و دل می‌کرد که من دومیش باشم؟».

  • سید مهدی موسوی