کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۹
خرداد

سخن گفتن از شخصیتی چون شریعتی، در روزگاری که هر کس با جهان‌بینی شخصی خودش و اغراض و امیال سیاسی‌اش به همه چیز و همه کس نگاه می‌کند، کاری بسیار سخت و طاقت‌فرساست.

سخت از آن جهت که وقتی بخواهی حقایق را بگویی، در هر جبهه‌ای که باشی از طرف اطرافیان خودت مورد ملامت قرار خواهی گرفت. چه بسیار سخن به جایی را مقام معظم رهبری فرمودند که:

«شریعتی بر خلاف آنچه که همگان تصور می‌کنند یک چهره همچنان مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست یعنی از شگفتی‌های زمان و شاید شگفتی‌های شریعتی این است که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی هم‌دستی با هم کرده‌اند تا این انسان دردمند و پر شور را ناشناخته نگه دارند و این ظلمی به اوست». (روزنامه‌ی جمهوری اسلامی ـ 30 خرداد 1360 ـ مصاحبه با آیت الله خامنه‌ای)


  • سید مهدی موسوی
۱۵
خرداد

رجب و شعبان پر است از تولدهای قشنگ و زیبا، امروز هم میلاد با سعادت حضرت علی(ع) اولین امام شیعیان. این روزها برای شما پر از خیر و برکت و شادمانی باشد.

درد و دل اول ـ بدقولی:

دیگه حساب کامنت‌های خصوصی و غیر خصوصی که پرس‌وجو می‌کردن که چرا این وبلاگ آپدیت نمی‌شه از دستم در رفته بود. باشه... چشم... ننوشتن ما از نداشتن سوژه و مطلب نبوده، گرفتاری کار اینقدر آدم را مشغول خودش می‌کنه که دیگه با یک ذهن پراکنده، نمی‌شه یه مطلب درست و حسابی نوشت. وقتی هم یکهو شروع می‌کنی کل صفحه وبلاگت را مطلب رسمی نوشتن و یادداشت برای این سایت و اون سایت و اون مجله، دیگه جرات نمی‌کنی از دل خودت مطلب بنویسی... می‌شه همینی که می‌بینید...

درد و دل دوم ـ کتابخونه شخصی:

با خودم شرط کرده بودم که یا نمایشگاه کتاب امسال نروم یا اگه رفتم دیگه کتاب نخرم. آخه آدم کلی کتاب نخونده توی خونه داشته باشه، باید بره بازم کتاب بخره؟! البته وقتی ورودی کتابخونه کوچیک آدم بسته نشده باشه خوب معلومه که آدم هوس کتاب هدیه بیشتر می‌کنه... (حالا دوست داری اسمش را هم خسیس بازی بگذاری به ما برنمی‌خوره) هفته پیش 2 تا کتاب بسیار عالی هدیه گرفتم. یکی کتاب از لب برکه‌ها از شاعر عزیز دکتر مژگان عباسلو که چند روزی بود از آمریکا برگشته بودند (البته الان دوباره رفتند) و جدیدترین کتاب‌شون را به بنده هدیه دادند و یکی هم کتاب نقش شیعه در فرهنگ و تمدن اسلام و ایران نوشته دکتر علی‌اکبر ولایتی که بعد از مصاحبه با دبیر ستاد هماهنگی فعالیت‌های مهدوی، آقای موسوی‌نژادیان، از ایشان هدیه گرفتم. این‌ها را گفتم که یک وقت فکر نکنید ما از اینکه کتاب هدیه بگیریم بدمان می‌آید... اتفاقاً خیلی هم خوشحال می‌شویم...

درد و دل سوم ـ بی‌حیایی سیاسی! :

دغدغه‌داشتن نسبت به مسائل جامعه چیز خیلی خوبیه اما اطلاع نداشتن از فعالیت‌ها و عملکرد یک مجموعه، دستگاه و حتی یک فرد و بعد هم تهمت کم‌کاری و مفت‌خوری زدن به اون‌ها کار بی‌شرمانه‌ای هست که اون دغدغه را لکه‌دار می‌کنه. حالا این فحش دادن‌ها از کجا ناشی می‌شه:

1) وقتی که ما کوچکترین اطلاعی از عملکرد یک مجموعه نداریم و در حالت کلی فقط اسم آن را شنیده‌ایم ـ خیلی ببخشید ـ بی‌خود می‌کنیم در مورد  آن مجموعه اظهارنظر کنیم. مثال می‌زنم: یک همایش، کنگره یا برنامه‌ای برگزار می‌شود یا خیلی کلی‌تر، وزارت‌خانه یا سازمانی در حال فعالیت است و ما فقط انتظارات خودمان را بیان می‌کنیم. به برگزارکنندگان همایش‌ها فحش می‌دهیم، به صداوسیما فحش می‌دهیم، به فلان وزیر فحش می‌دهیم اما...

2) اغراض سیاسی ما را به فحش دادن می‌رساند. آب گرفتی مترو که یادتان هست. آنچنان خوشحالی زایدالوصفی ما را می‌گیرد که در دلمان دعا می‌کنیم ای کاش چند نفری هم در این مترو غرق بشوند که بیشتر بتوانیم روی آن مانور بدهیم. علیه شهردار شب‌نامه پخش می‌کنیم و سایت‌های خبری‌مان را پر از مطلب و عکس و فیلم و کاریکاتور می‌کنیم... یا اصلاً سر انتخابات به فلان عالم که موضع سیاسی‌اش با ما جور نیست، هزار تا فحش و ناسزا می‌دهیم و الی آخر... بعضی از سایت‌های خبری به اصطلاح ارزشی و اصول‌گرا حالم را بهم می‌زنند...

3) حق با ماست و آن مجموعه یا آن فرد کم‌کاری می‌کند. اما نه تنها قدم مثبتی برنمی‌داریم بلکه به قرزدن‌ها و فحش‌دادن‌های خودمان ادامه می‌دهیم. به سینما و سینماگران فحش می‌دهیم دریغ از اینکه در طول عمرمان حتی یک بار سینما رفته باشیم. از کم‌کاری مجموعه‌های دانشجویی گله می‌کنیم دریغ از اینکه کمکی به این مجموعه‌ها بکنیم و باری از روی دوششان برداریم... چرا اینقدر ما انتظار داریم ولی منتظر نیستیم؟!

درد و دل چهارم ـ فرسودگی:

هر چقدر هم ما به وسایل خونه رسیدگی می‌کنیم باز هم نمی‌تونیم از فرسودگی آن‌ها جلوگیری کنیم، شاید سرعت فرسودگی را کم کنیم اما مطمئناً بعد از مدتی آن وسیله دچار خرابی و کهنگی می‌شود. حالا آدم‌ها چطور فرسوده می‌شوند؟ آدم‌ها اول دل‌شون فرسوده می‌شود و بعد جسمشون. یعنی ممکنه یه جوون 25 ساله یک دفعه احساس فرسودگی بکنه، وقتی هم احساس فرسودگی می‌کنی، فرسودگی همه چیز به چشمت میاد، کولر خونه سوراخ میشه، یخچال می‌سوزه، تلفن همراهت می‌سوزه، دوچرخه‌ات خراب میشه و وقتی این آخری را می‌بری پیش تعمیرکار، خیلی راحت می‌گه: «بابا این دوچرخه‌ها دیگه عمرشون را کردن، باید بیاندازیش توی رودخونه...». حالا دل آدم که فرسوده شده باشه (دل که ساکن باشه مثل مرداب میشه، میگنده...) را چه کسی عوض می‌کنه؟

درد و دل پنجم ـ حرف‌هایی که قابل گفتن نیست:

خیلی وقت بود که آخر مطالبم شعر نمی‌نوشتم و توی کامنت‌ها بعضی‌ها گله کرده بودند، این اپیزود هم تقدیم به این دوستان عزیز:

هر روز از این مسیر برمی‌گردم

از رفتن ناگزیر برمی‌گردم

تو شام بخور بخواب تنهایی‌جان!

من مثل همیشه دیر برمی‌گردم

جلیل صفربیگی ـ گاوصندوق بر پشت مورچه کارگر

 

از پلّکان آینه بالا نمی‌روی

آن سوی ابرهای تماشا نمی‌روی

ماندی اسیر خاطره‌هایی که نیستند

گامی به سوی کوچه‌ی فردا نمی‌روی

شب روبه‌روی آینه، اما تو آن طرف

از ذهن این تصور رسوا نمی‌روی

حسی شبیه گمشدگی در غبار هیچ ـ

تقدیر تلخ توست همین، تا نمی‌روی

گامی، تکان مختصری، رود نا امید!

موجی بزن مگر که به دریا نمی‌روی؟

حسن یعقوبی ـ به لهجه‌ی انگور

 

به سلامت

ــــــ

مثل رود

یک عمر

هر که را دوست داشتم

بدرقه کردم...

مژگان عباسلو ـ از لب برکه‌ها

 

ضج جه

ـــــــ

اگر ماه بودی،

تو را از لبِ برکه‌ها

اگر آه بودی،

تو را از دلِ سینه‌ها

اگر راه بودی،

تو را از کفِ خیلِ وامانده‌ها

تو اما

نه ماهی،

نه آهی،

نه راهی،

 

فقط گاه‌گاهی

فقط

گاه‌گاهی

فقط...

  گاه گاه...

مژگان عباسلو ـ از لب برکه‌ها

  • سید مهدی موسوی