کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد» ثبت شده است

۲۱
مرداد

نگاهی به رمان «پنجره‌ای مشرف به میدان» اثر هوده وکیلی؛


«پنجره‌ای مشرف به میدان» اولین رمان «هوده وکیلی» با قطع رقعی و جلد شومیز است که زمستان ۹۵ توسط نشر چشمه منتشر شد. از این نویسنده پیش‌تر مجموعه شعر «روزنامه‌ای با دو پای آویزان» و باز هم از نشر چشمه منتشر شده بود که البته این مجموعه شعر چنگی به دل نمی‌زد.

داستان با بیان مرگِ شبه قتل یک دوست آغاز می‌شود و نویسنده سعی می‌کند تا پایان وجهی رمزآلود و جنایی به داستان خود بدهد. انگیزه‌ای که حتی نگارنده را با نیت خواندن یک داستان جنایی پای این داستان نشانده بود که پایان‌بندی بی رمق داستان همه چیز را خراب کرد.

«مهرسا» زنی که حدود یک سال است از شوهر خود جدا شده، حالا با ورود به یک آپارتمان و شروع «زندگی در تنهایی»، درگیر روابط مختلف با ساکنان این ساختمان می‌شود. از آن طرف «نفیسه» زنی که در ابتدا می‌فهمیم قرار است با نحوه‌ی کشته‌شدن او مواجه شویم، دوست قدیمی مهرسا است که در واحد دیگری از این آپارتمان زندگی می‌کند.

«پنجره‌ای مشرف به میدان» از چند منظر قابل بررسی است. مهم‌ترین نمود بیرونی داستان، جریان سیال ذهن نویسنده و بیان دغدغه‌های یک زن تنها به صورت «منِ راوی» است. مهرسا به خوبی از تنهایی‌های خود و دغدغه‌هایش می‌نویسد و این برای کسی که عاشق این زاویه دید است، بسیار لذت‌بخش است.

مسئله‌ی بعدی در این رمان، دغدغه‌ی نویسنده برای نمایشِ زشتی ریاکاری و دورویی است که ریاکاری آقا و خانم نوتاش بیشتر از بقیه به چشم می‌آید. این زن و شوهر که همسایه‌ی واحد کناری مهرسا هستند، انواع تهمت‌ها را به همسایه‌های دیگر ساختمان می‌زنند اما نکته‌ای که کمی حساسیت‌برانگیز به چشم می‌آید این است که در چند جای داستان به رفتارهای مذهبی این خانواده اشاره می‌شود. خانم نوتاش ختم انعام برگزار می‌کند: «از آپارتمان نوتاش‌ها صدای زن‌هایی می‌آمد که دسته‌جمعی قرآن می‌خواندند. یادم آمد که چند روز پیش من را برای جلسه‌ی ختم انعام یا یک همچین چیزهایی دعوت کرده بود.» (ص۴۹) «صدای جیغ‌وداد زن‌ها از آپارتمان خانم نوتاش باعث شد خواندن قصه را متوقف کنیم.» (ص۴۹) «نشستم روبه‌رویش و گفتم «چه خبره؟» «هیچی بابا. خانم نوتاش غش کرده باز هم.» «غش کرده؟» «آره بابا. دفعه‌ی اولش نیست. تا اسم حضرت علی می‌آد، مثل درویش‌ها شروع می‌کنه تکون‌تکون خوردن. بعد هم صیحه می‌کشه و غش می‌کنه. همه می‌دونند سرِ کارند اما واسه این‌که شلوغش کنند دورش جمع می‌شن و آب قند می‌بندند به نافش.» فهمیده بودم کم‌کم باید به شلوغ‌کاریِ نوتاش‌ها عادت کنم.» (ص۵۰)

در جای جای داستان این شبه رفتارهای مذهبی از خانواده‌ی نوتاش‌ها به چشم می‌آید. مثلاً «خانم نوتاش جیغ کشید. «یا فاطمه‌ی زهرا...» ... دورخیز کرد، همان‌طور که می‌گفت «یا اباالفضل» با پا رفت توی در. (ص۹۹) این رفتارها را بگذارید کنار حس تنفری که خواننده از این خانواده پیدا می‌کند. ما در این رمان یک رابطه‌ی باز و آزاد بین نامحرم می‌بینیم. مهرسا به راحتی با شوهری که از او طلاق گرفته، رابطه دارد، او را به خانه دعوت می‌کند و با او حتی ۶ ماه بعد از طلاق هم زندگی کرده است. از آن طرف در صفحه‌ی ۱۷۳ بدون ازدواج به خانه‌ی مردی می‌رود که قرار است بعدا در مورد ازدواج با او تصمیم بگیرد و مدتی در آنجا می‌ماند. (ازدواج سفید) اما بعد پشیمان می‌شود و دوباره به سراغ شوهر قبلی خود می‌رود. این نوع رفتارها در پخش پنجم به اوج خود می‌رسد. آزاد و سیما دو همکلاسی گذشته‌ی مهرسا هستند که رابطه‌ی بسیار صمیمانه‌ای با او دارند. این زن و شوهر یک شب به خانه‌ی مهرسا می‌آیند و حس فضولی نوتاش‌ها را برمی‌انگیزند. در ظاهر به جز این رابطه‌ی صمیمانه که با هدف عادی‌سازی رابطه با نامحرم به تصویر کشیده شده است، ما رفتار خاصی از آنها مشاهده نمی‌کنیم اما نوتاش‌ها با انواع تهمت‌ها آنها را به فحش و ناسزا می‌گیرند.

در جای دیگری از داستان آقای نوشتاش اشاره‌ی غیر مستقیم و ترسناکی به سنگسار می‌کند: «این‌جور زن‌ها رو باید تا خرخره فرو کنی تو زمین. مغز پوک‌شون رو بپاشونی از هم. همین کارها از مد افتاده که این‌ها این‌طور هار شدند دیگه.» (ص۱۶۰)

مهرسا یا بهتر است بگوییم نویسنده، از مذهبی‌ها و رفتارهای آنها متنفر است و این تنفر را در چند جای دیگر داستان نیز به نمایش می‌گذارد. در شروع داستان ما با ناشی بودن مهرسا در مقنعه سر کردن مواجه می‌شویم: «دست بردم زیر چانه‌ام تا ببینم درزِ مقنعه سرِجایش هست یا نه. هنوز بعد از این‌همه سال مقنعه سر کردن نفهمیده‌ام چرا این لعنتی هیچ‌وقت درست‌وحسابی روی سرم بند نمی‌شود. درزش بی‌آن‌که بفهمم از زیر چانه حرکت می‌کند و گاهی تا نزدیک گوشم جابه‌جا می‌شود.» (ص۱۱) یا «زود باش مقنعه‌ات را سر کن و حواست باشد درزش از زیر چانه‌ات تکان نخورد.» (ص۴۷)

در مجموع می‌توان گفت هوده وکیلی هر چند سعی می‌کند با بیان مسائل اجتماعی در زبان شاعرانه‌ی خود، نقدی هم به افراد مذهبی بزند اما بیشتر بین دیدگاه مذهبی درست و خرافات خلط ایجاد می‌کند و رفتارهای مقدس‌مآبانه‌ی عده‌ای محدود در جامعه را به کل جامعه‌ی مذهبی تعمیم می‌دهد. داستان کشش لازم را دارد و مخاطب را تا پایان به همراه خود می‌کشد اما پایان‌بندی دور از انتظار و سرد نویسنده، این اثر را به فراموشی خواهد سپرد.

  • سید مهدی موسوی
۲۶
بهمن

نگاهی به رمان «نعش‌کش» نوشته‌ی محمدرضا گودرزی

یادداشت اختصاصی برای وطن امروز

[هنوز وارد خانه نشده‌ام که زنم بی‌مقدمه فریاد می‌کشد: «پدسگ! کی قراره برامون ماشین بخری؟!» برمی‌گردم در را ببندم که توله‌سگ اول (پسرم) از پله‌ها سلانه سلانه پایین می‌آید و وقتی که از کنارم رد می‌شود، بوی گند سیگارش حالم را بهم می‌زند. توله‌سگ دوم (دخترم) همان‌طور که جلوی آینه روسری کوتاهش را طوری مرتب می‌کند که موهای بافته‌اش از پشت معلوم شود، می‌گوید: «مـــامــــان من امشب دیر میام، برای شام منتظرم نباش!». در را که می‌بندد، به مانتوی قرمزِ تنگِ کوتاهش که با لاک انگشت‌هایش ست کرده است فکر می‌کنم...] 

فرض کنید شما در نقش مرد خانه هستید؛ از خواندن جملات بالا چه حسی به شما دست می‌دهد؟ حالا با کمی تعدیل محتوا، کمی چاشنی لودگی و اندکی تخیل فانتزی می‌توانید داستان بلند 92 صفحه‌ای به نام نعش‌کش بنویسید. «نعش‌کش» نوشته‌ی محمدرضا گودرزی، پاییز 1393 توسط نشر چشمه منتشر شد. از گودرزی تاکنون کتاب‌های «پشت حصیر»، «در چشم تاریکی»، «شهامت درد»، «آنجا زیر باران»، «به‌زانو درنیا»، «هیچ کودکی نمی‌گرید»، «اگر تو مردی» و «نعش‌کش» به چاپ رسیده است. 

نعش کش

داستان «نعش‌کش» از آنجا شروع می‌شود که مردی نویسنده ـ منتقد تحت غرزدن‌های زنش مجبور می‌شود ماشین بخرد و به خاطر اینکه علاقه‌ی زیادی به بنز دارد اما پول چندانی ندارد، یک بنز تصادفی از بهشت زهرا می‌خرد. بنز، جنازه‌ی دختری را با خود حمل می‌کرده است که پس از تصادف، راننده و برادر دختر هم کشته می‌شوند. ماجرا با ورود این نعش‌کش به خانه و ظاهر شدن یک روح، کمی وجه ترسناک به خود می‌گیرد اما بلافاصله داستان از تم اصلی خود دور و فانتزی می‌شود. روح برادر رضایت نمی‌دهد که روح راننده از این دنیا جدا شود (به اعتقاد نادرست نویسنده در اینجا توجه داشته باشید)؛ به همین دلیل هر سه روح، شب‌ها به ماشین نعش‌کش برمی‌گردند. نویسنده عاشق روح زن مرده‌ی درون بنز شده است اما پس از اینکه دو روح دیگر از این جهان خارج می‌شوند، روح دختر نیز پس از صحنه‌ای عاشقانه! پودر و ناپدید می‌شود. در انتهای داستان، گویا نویسنده به همراه بنزش در یک دگردیسی، تغییر ماهیت داده‌اند و به یوزپلنگ تبدیل شده‌اند و با هم به دو گربه که درون خیابان مشغول عشق‌بازی هستند، حمله می‌کنند و آنها را می‌خورند!

به نظر نگارنده بزرگ‌ترین مشکل داستان «نعش‌کش» بلاتکلیفی نویسنده با متن است. ما نه به ادعای نویسنده شاهد یک زندگی‌نامه هستیم و نه یک داستان مشخص. تغییر ژانر در داستان نیز بی هدف و خارج از روند منطقی داستان صورت گرفته است. گودرزی اما دست پیش می‌گیرد و در ابتدای داستان می‌گوید: 

«قبل از هر چیز بهتر است بگویم این نوشته، خاطره یا داستان ـ خاطره است... باید اعتراف کنم که این نوشته اصولاً به تعریف متعارف، داستان نیست و طبیعی است که در آن هم از این خبرها نیست و انتظار آن دسته از خوانندگان اندیشمند را برآورده نمی‌کند؛ شرمنده‌ام. خاطره، خاطره است.» (ص7)

«براعت استهلال» در این رمان، مشخصاً تکلیف خواننده با متن را مشخص می‌کند. از طرف دیگر داستان توسط دو راوی روایت می‌شود. منِ راوی اول شخصیت پدر یا همان نویسنده ـ منتقد است و منِ راوی دوم توله سگ اول! یعنی پسر خانواده. شاید یکی از نقاط قوت داستان همین دو زاویه دید متفاوت باشد. راوی اول به واسطه‌ی نویسنده بودنش از رئالیسم فاصله می‌گیرد و به تخیل فانتزی پناه می‌برد. اما ما متأسفانه حتی شاهد یک داستان سوررئالیستی نیز نیستیم. 

گودرزی در این رمان یک شخصیت پویا برای پدر خانواده در نظر می‌گیرد و اگر پسر را هم یک شخصیت بدانیم، او در مقابل پدر نه تنها یک شخصیت ایستا دارد بلکه این مقایسه نشان دهنده‌ی سطح فکری پایین پسر و در تعمیمی که به نظر نگارنده، نویسنده به کل می‌دهد، سطح فکری جوانان امروزی است. به طور مثال به برخی از جملات به کار رفته در این داستان توجه کنید:

«کافی است یک‌بار مثلاً بخواهم با بروبچه‌ها بروم کوه، یا شب بخواهیم خانه‌ی کسی که بابا مامانش رفته‌اند جایی، دور هم جمع بشویم و ورقی، سیگاری بزنیم و از دخترها و هزار کوفت و زهرمار دیگر حرف بزنیم» (ص10)، «این خواهر فرشید عجب تکه‌ای است!» (ص21)، «اصلاً نمی‌دانم آدم فرهنگی یا حالا ادبی، بچه می‌خواهد چه‌کار؟» (ص27)، «انگار همه‌چیز حتماً باید به یک دردی بخورد. خُب، خوشم می‌آید، به کسی چه؟ نگاه‌شان که می‌کنم کیف می‌کنم؛ درد از این بهتر؟ باز خوب است که مونا هم از پوستر خوش‌اش می‌آید و نمی‌رود پشت‌سرم صفحه بگذارد و تو کارم موش بدواند. روی دیوارهای اتاق او هم پُر از پوستر است، ولی از این پوسترهای خواننده‌ها و هنرپیشه‌ها. من نمی‌دانم با دی‌کاپریو چه‌کار دارد، پنج پوسترش از این آقاست.» (ص28) و جملات بسیار دیگر.

پسر، دوست دخترش و گروه بزرگ‌تری از جوانانی که در این داستان به آنها اشاره می‌شود، یک دغدغه‌ی مشترک دارند: «دوستی با نامحرم و به بطالت گذراندن زندگی برای فراموش کردن رنج‌های آن». جالب اینجاست که در صفحه‌ی 36 داستان، یکی از پسرها با خواهر خودش به همراه بقیه‌ی پسرها به کوه آمده‌اند و با همین ترفند از گیر مأمورها عبور می‌کنند.

در داستان نعش‌کش نه تنها حرفی از اعتقاد به خدا و دنیای پس از مرگ نیست بلکه نویسنده در جای جای داستان حرف‌های باطل و نامربوط خودش را به طرق مختلف بیان می‌کند که یکی از آنها همان مثال گرفتاری روح‌ها در این دنیا بود. در جای دیگری از داستان، راوی می‌گوید: «راه پول درآوردن را خوب یاد گرفته. حالا بگذار ارواح خیکش هی از ایمان و آخرت حرف بزند.» (ص27) یا «همه‌چیز مسخره و بی‌معناست. کل زندگی و هستی. نمی‌دانم این‌جا چه‌کار می‌کنم. ملال و دل‌زدگی همه‌ی وجودم را پر می‌کند. دلش را هم ندارم یک‌بار که تو این حالت‌ها هستم، که کم هم نیست، سیم لختی بگیرم تو دستم یا از بالای برج میلاد خودم را بیندازم پایین یا حداقل از تو بالکن خانه‌مان هم که شده با سر شیرجه بزنم!» (ص49) 

نویسنده مزخرفات خودش را تا اینجا ادامه می‌دهد که به روح دختر می‌گوید: «ببخشیدها! اگر شما روح هستید، که جای خواهری (دروغ گفتم مثل سگ) با این چشم‌ها بعید می‌دانم، باز شامل همین بحث‌های جهان عادی درباره‌ی روسری و این حرف‌ها می‌شوید؟» (ص56) و در چند خط پایین‌تر: «ولی جسارت است ها، این چشم‌هایی که شما دارید احتیاج به عضو دیگری ندارد، خودش تنهایی پدر جن و انس را درمی‌آورد.»

نعش‌کش اشارات مختصر و ابتری هم نسبت به مسائل سیاسی دارد. به طور مثال برادر راویِ پدر که از قضا ریش دارد و تسبیح دست می‌گیرد (ص40 و 44) در صفحه‌ی 39 می‌گوید: «نمی‌گذارند دولت کار خودش را بکند، دست‌های پنهانی تو کارند که می‌خواهند نارضایتی ایجاد کنند!» و در صفحه‌ی 45: «از داخل و خارج دست‌هایی تو کارند که هی اخلال می‌کنند و امثال شماها هم به‌جای صبر و بردباری، هی نق می‌زنید.»

نویسنده علاوه بر اشاره به اینکه پدر و مادر از وضعیت اخلاقی دختر و پسرشان آگاه هستند اما جرأت (یا انگیزه‌ی) مخالفت ندارند، از برخورد عموی خانواده با همسرش هم صحبت می‌کند. عمو که در بالا به ریش‌داشتن و تسبیح دست‌گرفتن آن اشاره شد، اعتراضی نسبت به وضعیت حجاب افتضاح همسرش ندارد: «عمو همان‌طور که حرف می‌زند، هی با تسبیحش ور می‌رود. اگر کسی زن‌عمو را در خیابان ببیند فکر نمی‌کند شوهرش این تیپی باشد. به قول بابا این هم از عجایب روزگار است ولی مامان می‌گوید: هیچ هم عجیب نیست، تو از جایی خبر نداری، کارَت این است از این کلاس بتپی تو آن کلاس و نمی‌دانی تو دنیا چه می‌گذرد.» (ص44) 

شاید بپذیریم که گودرزی منتقد یا استاد تدریس داستان خوبی باشد اما به نظر نگارنده، «نعش‌کش» با اشکالات جدی در نوع نگارش رمان، حرف چندانی برای گفتن ندارد و جذابیت محدود آن در نوسان بین کمدی و لودگی و ترس آمیخته از حضور ارواح! خلاصه می‌شود. جذابیتی که در پایان به یأس خواننده از وقتی که برای خواندن این کتاب هدر داده است، منجر خواهد شد.


  • سید مهدی موسوی