کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

۲۹
ارديبهشت

هیچ وقت دوست نداشتم وبلاگم بشه دفترچه‌ی خاطرات، یا برعکس دفترچه خاطراتم بشه وبلاگم... اما چاره چیه؟! حتی شاعرها و نویسنده‌ها هم احساساتشون را روی کاغذ میارند و گاهی هم منتشر می‌کنند... برای اینکه راهی برای اعلام زنده بودن خودشون به اونی که دوستش دارند داشته باشند... بگذریم.

خیلی وقت‌ها میشه که توی زندگی، خدا یه‌جورهایی به آدم تلنگر می‌زنه: «هی عمویی! زیادی به خودت مطمئن هستی‌ها... زیادی من من می‌کنی‌ها...» آره آدم حساب دو دو تا چهارتا می‌کنه بعدش هم فکر می‌کنه که آره همین باید بشه! بعدش هم می‌شینه کلی برنامه‌ریزی می‌کنه برای زندگی، اما یه وقت می‌بینه که ای دل غافل مثل اینکه زیادی به برنامه‌های خودش مطمئن بوده...

من چرا اینقدر دوست دارم حرفم را غیر مستقیم بزنم؟! انگار آدم نمیشم، ده دفعه ملت بهم گفتن چرا...

مشکل کار خیلی جاهاست؛ آدم 13 ماه کسری داشته باشه اما یهو بیان بگن باید صبر کنید تا ببینیم قانون جدید چی میشه؟! یعنی همه‌اش پر! یا تا اطلاع ثانوی پر! آدم چه احساسی پیدا می‌کنه؟ بشینی کلی برنامه‌ریزی کنی که از خرداد می‌شینم به صورت جدی فیلمنامه‌نویسی را شروع می‌کنم اما یهو... خیلی سخته... خیلی سخته وقتی که ان شاء اللهی که همیشه میگی از ته دل نباشه...

توی این چند روزی که تا جمعه شب مرخصی هستم می‌تونم بیام اینترنت و جواب ایمیل‌ها و کامنت‌های وبلاگم را بدم اما تا دو ماه آینده (اگه این کسری درست نشه) دور از اینترنت خواهم بود و شرمنده دوستان عزیزم...

همین حس و حال باعث شد که دیشب تمام یادداشت‌های وبلاگ قبلی‌ام «پس از طوفان» را مرور کنم و اشعار قدیمی‌ام را دوباره بخوانم... عاشقانه‌هایی که فراموش شدند... دیشب تمام عکس‌های قدیمی خودم را دوباره دیدم، عکس‌هایی که هر کدام خاطره‌ای دور به دنبال خود دارند... یادداشت‌های قدیمی کجا یادداشت‌های جدید کجا؟! دوران دانشجویی و رفقای اون دوران یادش بخیر... خانه‌ی دانشجویی کجا و آسایشگاه پادگان کجا؟!

اصلاً فکر نکنید من ناامید هستم‌ها! نه... اینطوری‌ها نیست من به قدرت و لطف خدا شک ندارم، خیلی جاها از خدا یه چیزهایی خواستم و خدا بهم نداد، بعداً فهمیدم چه حکمت‌هایی پشت این ندادن‌ها وجود دارند... مثل همین سربازی توی یکی از پادگان‌هایی که چندین کیلومتر با کرمانشاه فاصله داره با هزار تا مشکل اونجا... یا خیلی اتقاقات گذشته که همه خاطراتی حک شده روی قلبم هستند و هیچ‌گاه فراموش نمی‌شوند... حتی اگر یک سال باشد که وبلاگ «پس از طوفان» را بسته باشم یا...

این شعر را برای تو که هر روز وبلاگم را چک می‌کنی و منتظر بروز شدن آن هستی از شاعر بسیار دوست داشتنی‌ام «قیصر امین‌پور» که سال‌ها با شعرهای او زندگی کردم، می‌نویسم، فقط حرف آخرم اینکه من ناامید نیستم وقتی که می‌دانم دعای پدر و مادرم و دوستان بسیار خوبم پشت سرم هست و خدا من را فراموش نکرده است:

رفتار من عادی است

رفتار من عادی است

اما نمی‌دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هر کس مرا می‌بیند

از دور می‌گوید:

  این روزها انگار

  حال و هوای دیگری داری!

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانی‌های ساده

و با همان امضا، همان نام

و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

 

این روزها تنها

حس می‌کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می‌کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان-

با سنگ‌ها آواز می‌خوانم

و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال، از تقویم

از روزنامه بی‌خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیداً بیشتر هستم

حتی اگر می‌شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

  یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم

دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:

من کاملاً تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جوراب‌هایم را اتو کردم

تنها – حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم

با کفش‌هایم گفتگو کردم

و بعد از آن هم

رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم

و سطر سطر نامه‌ها را

دنبال آن افسانه‌ی موهوم

دنبال آن مجهول گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه‌هایم

بوی غریب و مبهمی می‌داد

انگار

از لابه‌لای کاغذ تا خورده‌ی نامه

بوی تمام یاس‌های آسمانی

احساس می‌شد

دیشب دوباره

بی‌تاب در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابرها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیب‌هایم را

از پاره‌های ابر پر کردم

جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد

یک پاره از مهتاب خوردم

 

دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

و برخلاف سال‌های پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

  از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت‌آور نیست

 

این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

 

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک

یک روز کامل جشن می‌گیرم

گاهی

صدبار در یک روز می‌میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه‌های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

 

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می‌کند

گاهی دل بی‌دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

  هوایی می‌کند

اما

غیر از همین حس‌ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

  در دل ندارم

رفتار من عادی است

 

  • سید مهدی موسوی
۱۵
ارديبهشت

مفهوم مردم‌پسندی «popularity» از اصطلاحات سده اخیر در میان پژوهشگران مسائل فرهنگی و اجتماعی است که پیشینه‌ی آن به سال‌های پس از پیروزی انقلاب صنعتی و بوجود آمدن شهرهای پرجمعیت و صنعتی بازمی‌گردد. باید دانست که تفاوت در تعریف فرهنگ و هنر موجب تغییر دیدگاه نسبت به فرهنگ و هنر مردم‌پسند خواهد شد. زیرا نخبه‌گرایان، پسندِ مردم را شرط خلق اثر هنری نمی‌دانند حتی آن را محدودکننده‌ی هنرمند به حساب می‌آورند. در نقطه‌ی مقابل، آن‌هایی که بر کارکرد اجتماعی هنر تاکید دارند و اثر هنری را بازتاب جامعه می‌دانند، برای پسند مردم اعتبار خاص قائل هستند.

نکته‌ای در ترجمه واژه انگلیسی popular قابل ذکرست؛ کسانی که یکسره آن را نفی می‌کنند، اصطلاح «عامه‌پسندی» را به قصد تحقیر آن به‌کار می‌برند. از سوی دیگر، موافقان، آن را به «مردمی» بازمی‌گردانند، که با نوعی پیشداوری همراه است و غرض آنان اعتباربخشیدن به آن است. به نظر می‌رسد که هر دوی این پیشداوری‌ها نیازمند نقد و بررسی است. زیرا، علی‌رغم اینکه هنر حقیقی از هر قید و بند، حتی پسند مردم، آزاد و رهاست اما در عین حال «مردم‌پسندی» دارای کارکرد فرهنگی و اجتماعی است و به وسیله آن هنر اصیل و حقیقی می‌تواند در میان عموم افراد جامعه گسترش یابد. از این رو، سازوکار آن، استفاده وسیع از رسانه‌های ارتباطی و نیز ساده کردن پیچیدگی‌های هنر اصیل است.

«مردم‌پسندی» اصطلاحی خاص در مطالعات فرهنگی است و فرهنگ‌شناسان به فرهنگی که مبتنی بر پسند مردم باشد، عنوان فرهنگ «پاپیولر» اطلاق کرده‌اند که ریشه‌ی آن به تحولات اجتماعی شهرهای اروپای پس از انقلاب صنعتی بازمی‌گردد. در آن هنگام گروه‌های وسیعی از کشاورزان برای جستجوی کار به شهرها می‌آمدند و به عنوان کارگر در کارخانجات به کار مشغول می‌شدند. هر چند در ابتدا فرهنگ «پاپیولر» در میان طبقه کارگر شکل گرفت اما به مرور با پیدایی طبقه متوسط، معنا و مفهوم بسیار گسترده‌تری یافت.

در واقع، مردم‌پسندی، صفت اساسی «فرهنگ توده‌ای» است و مخالفان و موافقان فرهنگ توده‌ای نیز بر همین اساس به ردّ و اثبات یکدیگر مشغول شده‌اند. در یک ارزیابی کلی می‌توان مخالفان فرهنگ و هنر مردم‌پسند را از پیروان نخبه‌گرایی دانست که بر نقش خواص جامعه در پیشبرد فرهنگ و هنر تاکید دارند. اما، موافقان فرهنگ و هنر مردم‌پسند از موضع دیگری به این مقوله می‌نگرند که الزاماً به تضاد خواص و عوام اجتماع محدود نمی‌ماند بلکه بیشتر بر گسترش مناسبات اجتماعی و تحقق مفهوم توسعه «development» استوار است.

برخی موافقان فرهنگ و هنر مردم‌پسند از نظام سرمایه‌داری به خاطر تولید محصولات مردم‌پسند تمجید می‌کنند؛ زیرا به زعم آنان، افزایش تولید و مصرف، توسعه فرهنگ جامعه را بدنبال دارد. البته در میان افراد این گروه، کسانی هستند که با نگاه نقادانه به چنین مناسباتی می‌نگرند و موافق مشروط هستند.

در هر حال، فرهنگ و هنر مردم‌پسند، باعث عمومی شدن «generalization» اموری می‌گردد که در گذشته فقط به طبقات ثروتمند و حاکم اجتماع تعلق داشت. نتیجه آنکه مشارکت «participation» مردم را در قالب سازمان‌ها، گروه‌ها و نوآوری در زمینه‌های مختلف افزایش می‌دهد.

آنچه مسلم است، حضور مردم در تحولات اجتماعی در سده‌های اخیر روزبه‌روز بیشتر شده است؛ به طوری که مشروعیت داشتن نزد مردم از اهداف اصلی تمام حکومت‌های سیاسی گشته است. جالب آنکه نظام‌های متفاوت و گاه متضاد با یکدیگر، همگی مدعی مردمداری و برخورداری از حمایت مردمی هستند. به نظر می‌رسد که نقش مردم در روزگار ما، انکارناشدنی باشد. حال اینکه، چگونه می‌توان ضمن اعتقاد داشتن به نخبه‌گرایی بر مردم‌پسندی نیز تأکید کرد؟

مخالفان فرهنگ توده‌ای، شدیدترین حملات را بر رسانه‌های ارتباط جمعی که عامل اصلی در روند عمومی‌شدن فرهنگ و هنر محسوب می‌شوند، به عمل آورده‌اند. آنان، این رسانه‌ها را توده‌ای می‌نامند؛ زیرا که برای جلب نظر مخاطبان گسترده‌شان سطحی شدن فرهنگ و هنر را در میان مردم موجب می‌شوند. در نقد این دیدگاه باید به مطلبی خاص اشاره کرد و آن اینکه، تردیدی وجود ندارد که تمایل به کار هنری در نزد تمام ابنای بشر کمابیش وجود دارد و البته در برخی از افراد، این گرایش به صورت شغل و حرفه‌ی دائمی درمی‌آید. بنابراین می‌توان اذعان کرد که پرداختن به کار هنری فقط مختص سرآمدان جامعه و طبقات ممتاز نیست که بدلیل برخورداری از زندگی مرفه به کار هنری علاقمند باشند بلکه این علاقه، همگانی است و از خواص گرفته تا عوام را دربرمی‌گیرد.

اما یک نکته کاملاً روشن و بدیهی است و آن اینکه مردم معمولی به دلیل ضعف بنیه مالی و عدم برخورداری از سطح دانش کافی، از آثاری حمایت می‌کنند که اغلب سطحی و کم‌مایه از آب درمی‌آید. آن‌ها قادر نیستند همانند طبقه خواص از هنرمندان ممتاز استفاده کنند در نتیجه ذوق آنان پرورش نیافته به‌نظر می‌رسد و به همین دلیل است که تاریخ‌نویسان هنر در بررسی‌هایشان همواره هنر شاخص هر دروه را در میان کاخ‌ها، خانه‌های اشراف و یا اماکن مقدس مورد حمایت روحانیان جستجو می‌کنند و نه در میان آثار و لوازم برجای مانده از زندگی مردم معمولی؛ زیرا که کاربرد داشتن آثار هنری در نظر مردمی که از آن‌ها استفاده می‌کردند مهم‌تر است تا جنبه‌های زیبایی‌شناختی آنان.

به نظر موافقان نقش رسانه‌ها در عمومی شدن فرهنگ و هنر، تمایز آشکار میان «فرهنگ سطح بالا و پایین» در چند سده‌ی اخیر روزبه‌روز کمرنگ تر شده است. آغاز این روند با اختراع صنعت چاپ بود که باعث شد مطبوعات و کتب متعدد با قیمت به مراتب ارزان‌تری در اختیار همگان قرار گیرد. نتیجه این تحول، رشد سوادآموزی بود و افراد بیشتری از نعمت خواندن و نوشتن که قرن‌ها در انحصار اشراف و سرآمدان جامعه بود، برخوردار شدند. مطبوعات را باید آغاز رسانه‌های ارتباط جمعی دانست اما این فقط شروع روند روبه‌رشدی بود که بعدها به اختراع رسانه‌های الکترونیک منجر شد. هرچند آن‌ها به لحاظ ارتباط گسترده با مردم، به نام رسانه‌های ارتباط جمعی شناخته می‌شوند، اما در اساس، قابلیت استفاده فردی دارند. این تضادی است که کارشناسان، با عنوان تضاد میان فرایند یکپارچه‌سازی فرهنگی «cultural uniformity» توسط رسانه‌ها و افزایش قدرت انتخاب فردی یا دمکراسی فرهنگی مطرح کرده‌اند.

امروزه، رسانه‌هایی مانند رادیو، تلویزیون، سینما، صفحات موسیقی، ویدئو و حتی بتازگی رایانه‌ها نقش بسیار مهمی در انتقال هنر سطح عالی به میان مردم معمولی پیدا کرده‌اند. اصطلاح هنر رسانه‌ای «media art» از مفاهیم جدیدی است که بتازگی به سبب نوآوری‌های الکترونیک در این زمینه به کار می‌رود. در این میان یک نکته را باید پذیرفت که رسانه‌ها ویژگی‌های خاصی دارند و باعث می‌شوند در محتوای پیامی که انتقال می‌دهند، تغییراتی ایجاد کنند؛ چنین خصلتی یادآور سخن مشهور «رسانه، پیام است» از مک لوهان می‌باشد. کاملاً روشن است یا دست کم سابقه تاریخی نشان می‌دهد که رسانه‌ها ابزار سودجویی مادی و القای ایدئولوژی بوده و هنوز هم هستند اما این به معنای آن نیست که این رسانه‌ها ذاتاً قابلیت توسعه دانش و فرهنگ و هنر در میان مردم و جوامع مختلف را ندارند و نمی‌توانند فواصل فرهنگی میان خواص اجتماع را با اکثریت عوام کم کنند. از آن‌جائی که هنرهای رسانه‌ای برخلاف هنرهای پیشین و باستانی، جنبه تکنولوژیک قویی دارند، باعث شده است که چنین نتیجه‌گیری شود که فی‌نفسه مذموم و ابزار سلطه هستند. چنین هراسی از تکنولوژی، واکنشی تاریخی از سوی روشنفکران اروپایی بود که در برابر انبوه تولیدات کارخانه‌ای احساس خطر می‌کردند. آن‌ها در دود سیاه دودکش‌های بلند کارخانه‌ها، چیزی شوم و تهدیدکننده برای فرهنگ بشر و ارزش‌های انسانی می‌دیدند. البته نگرانی آن‌ها بی‌مورد نبود. وقوع دو جنگ بزرگ جهانی با آن ویرانی که در تاریخ بشری سابقه‌ای نداشت، نشان می‌دهد که آن‌ها به‌خوبی دریافته بودند که امری هراس‌آور در تکنولوژی نهفته است. البته امروزه ما با آن سال‌های جنگ و ویرانی فاصله زیادی پیدا کرده‌ایم ولی همچنان نابودی انسان‌ها را در نقاط مختلف جهان شاهدیم، اسباب مشاهده‌ی ما نیز همین رسانه‌هاست. از این رو به نظر می‌رسد که ما به سازوکارهایی برای کنترل رسانه‌ها نیازمندیم.

(بخشی از مقدمه‌ی کتاب «تعامل فرهنگی- اجتماعی فیلم مردم‌پسند» نوشته‌ی علی شیخ‌مهدی که انتشارات سوره آن را در سال 1383 چاپ نموده است و پیشنهاد می‌کنم که برای مطالعه عمیق‌تر در مورد مباحث مردم‌پسندی این کتاب را مطالعه فرمایید.)

کسانی که علاقمند به این نوع مباحث هستند، برای مطالعه‌ی بیشتر در زمینه‌ی فرهنگ می‌توانند به کتاب «مقدمه‌ای بر نظریه‌های فرهنگ عامه» نوشته‌ی دومینیک استریناتی، ترجمه‌ی خانم ثریا پاک‌نظر که انتشارات گام نو آن را منتشر کرده است، مراجعه نمایند.

بعدنوشت1: ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) را تسلیت عرض می‌کنم.

بعدنوشت2: مدتی نه‌چندان کوتاه مهمان مردم استان کرمانشاه خواهم بود و از این به بعد نوشته‌های من را احتمالاً در فضایی دیگر شاهد خواهید بود، التماس دعای فراوان از همه‌ی دوستان... بلکه از این سفرهای طولانی رهایی پیدا کنیم...

بعدنوشت3:

دردواره‌ها(2)

در میان آفتاب و دل

مرز مشترک کجاست؟

چشم‌های من

میزبان نقشه‌هاست:

نقشه‌ها و مرزهای روبه‌رو

مرزهای درد، آرزو

مرزهای مبهم خیال

مرزهای ممکن و محال

نقشه‌های فاصله

مرزهای خاکی و غریب

بین آفتاب و دل کشیده‌اند

مرزهای شرقی دلم کجاست؟

چشم‌های من

میزبان نقشه‌هاست

کوه‌ها

روی نقشه سر به اوج می‌زنند

رودها

روی نقشه موج می‌زنند

مرزهای بین آفتاب و دل

ناگهان خراب می‌شوند

(آینه‌های ناگهان-قیصر امین‌پور)

  • سید مهدی موسوی
۰۱
ارديبهشت
متن یکی از ترانه های آلبوم یکی بود یکی نبود رضا صادقی:

می خوام تو رو که باشی ، جون بدی تا نمیرم

عزیز هم ترانه ، تو واژه ها اسیرم
می خوام تو رو که باشی ، تو دم دم نفس هام
تو لحظه های دردم ، محکم بگیری دست هام

می خوام تو رو که باشی حتی اگه نباشم
حتی اگه تو رویات ، خیال رفته باشم
می خوام تو رو که باشی ، گم بشی تو وجودم
حتی وقتی نبودی ، من عاشق تو بودم

از من بخواه که باشم ، کم نیارم تو دستات
پرپر بشم تو حس ناز لطیف چشمات
از من بخواه که باشم ، بودنی رنگ موندن
حست کنم تو رگ هام عین ترانه خوندن

از تو می خوام که باشی ، باشی و باشه یاور
تو لحظه هام بمونی تا دم دم های آخر
از تو می خوام که باشی تا که ترانه باشه
اگه یه روز بمیرم ، اگه یه روز بمیرم
اگه یه روز بمیرم ، رو شونه ی تو باشه


بعدنوشت1: (بدون شرح)

این روزها خیلی برای گریه دلم تنگ است


  • سید مهدی موسوی