کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

کویرنشین

یادداشت های شخصی سید مهدی موسوی و معصومه علوی خواه

روزانه ها

93/07/06

حس یک گلوله ی توپ عمل نکرده توی شن های کویر رو دارم که بعد از 27 سال چشیدن گرمای سوزان روز و سرمای استخوان سوز شب، منتظر یک انفجار بزرگ هست اما نه این انفجار رخ می دهد و نه کسی برای خنثی کردنش می آید. اینجا توی دل کویر، خطری برای آدم ها ندارم..

..:: کل روزنوشت های این وبلاگ ::..

بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۳۸۸ ثبت شده است

۰۶
دی

با خودم عهد بسته بودم که دیگه دلنوشته از دلتنگی‌های خودم ننویسم اما نتونستم... همه میگن ننویس! ننویس! تو زیادی توی سمنان موندی... ترم آخری هستی... الان امتحان داری... بابا خسته شدم دیگه... حرف بابا، مامان، رئیس، همکار، استاد، همکلاسی، همخونه‌ای، بقالی سر کوچه، رفتگر شهرداری، نون خشکی محل، نونوایی، قصابی، کافینتی، راننده سرویس دانشگاه، راننده تاکسی، راننده قطار، خدماتی دانشگاه، نگهبان دانشگاه، دوست و دشمن و ... همه یک کلمه است: دیگه ننویس! تو ترم آخری هستی!

بابا دیگه خسته شدم، ترم آخر هستم که هستم، زندانی که نیستم که بخواهم خلاص شوم، زیادی هم سمنان نموندم، یک ترم که دیگه اینقدر سر و صدا نداره...

تنها دلخوشی‌ام اینه که هستند کسانی که می‌گویند بنویس! از ننوشتن آدم هم ناراحت می‌شن و دلشوره میگرتشون که خدایی نکرده اتفاقی برای من نیافتاده باشه که دیگه نمی‌نویسم. نمونه‌اش هم همین گوگل! می‌بینید که، تا چند روز نمی‌نویسم سریع وبلاگ را از page rank سه میاره به دو! اگر هم خیلی از دست آدم شاکی بشه میاره روی یک میذاره! البته بازم هستند کسانی که از ننوشتن من ناراحت شوند...

همه‌ی بهانه‌ها از ترم آخری بودن آدم هست... آدم می‌خواهد آب بخورد می‌گویند درس خوندی؟! کسی هست از دل آدم سوالی بپرسه؟! اینکه عاشقی یا نه؟! البته به آدم زیاد می‌گن عاشق! منظورشون هم مجنون و دیوانه است... نمی‌دانم چرا؟! بعضی‌ها به مطالب وبلاگ من خرده می‌گیرن... از آدم می‌خوان سیاسی بنویسه... حالم بهم می‌خوره از سیاسی نوشتن، بابا ما همون فرهنگی هم می‌نویسیم بس است ما را ... بعضی‌ها هم می‌گویند این داستان‌ها چیه می‌نویسی... نه بابا ما نه مجنونیم نه دیوانه... نمونه‌اش هم همین مطلب قبلی... در مورد یک جوونه که اشتباه کرده اما می‌خواهد تقصیرها را گردن دیگران بیاندازه! خودش خورده شیشه داشته می‌گه تو من را گول زدی! بگذریم...

حکمت این ستون یادداشت روز وبلاگ اینه که هرچی دلم می‌خواد توش می‌نویسم و جدای از اینکه یه پست جدید برم بالا، حرف‌های خودم را می‌زنم... اما این بار دیدم خیلی حرف واسه گفتن دارم که نمی‌تونم همه‌اش را توی یک ستون جا بدهم...

برمی‌گردم، دوباره برمی‌گردم... اما نه مثل گذشته... من دیگر سید قبلی نیستم...

توی این شب‌های عزیز این مجنون دیوانه را بیشتر دعا کنید...

  • سید مهدی موسوی